نقدی بر نمایش آخرین انار دنیا به کارگردانی ابراهیم پشت کوهی
کاش آخرین انار دل ما پیدا بود
ایران تئاتر - بهنام حبیبی: تالار سایه مجموعه تئاتر شهر، این روزها "آخرین انار دنیا"ی "بختیار علی" را در روایت دراماتیکش تجربه میکند.
این که متن چقدر دراماتیزه شده و فرم نمایشی به خود گرفته است جای بحث دیگری دارد، اما روایت نمایشی "پشت کوهی" از این داستان، شایسته توجه و دقت است.
"آخرین انار دنیا" که "نسیم" دختر نابینا در پی آن است، گویی آخرین عشق بازماندهی روی زمین است که جایی در دوردستها پنهانشده است و یافتنش و داشتنش، عشق و امید و آزادی را به زندگی بازمیگرداند. این آخرین انار، که گمشدهی اصلی داستان است، اگرچه در طول رویدادهای داستان چندین بار بین آدمها دستبهدست میشود و آشکار و پنهان میشود ولی همچنان معمایی است که گروهی در پی داشتنش از جان خویش میگذرند و گروهی دیگر از ترس آن، جان انسانها را میگیرند.
رویدادهای داستان در محیطی دیکتاتوری رقم میخورد که بسیار حال و هوای داستانهای کمونیستی توتالیتر "جرج اُرول" را به یاد میآورد، آن جا که حتی بیپروا میگوید:"اگر یه نفر از عشق بمیره، به سخره گرفتن انسانیته.". شاید این همان راز مگوی انار سرخ شیشهای است که اگرچه همهی آدمها از کودکی در دل دارند، آن را ندارند. همان دل پُرتپش سرخی که از هنگام زایش در دل آدمها با رنگ خونشان رنگ میگیرد و در آن هزار چیز نهفته است، عشق، انسانیت، وفاداری. این انار حتی از زیر لباس آنها در حال تپش با روشن و خاموش شدنش پدیدار میشود که بگوید این عشق و انسانیت و وفاداری و از خودگذشتگی و مهربانی در وجود همهی ما هست. "آخرین انار دنیا"، عشق این انار سرخ شیشهای را نه تنها با عشق زمینی و فردی، که حتی با عشق سرزمینی و میهنی عجین میداند، جایی که قلب شیشهای آدمی میشکند و میمیرد و شهید عشق میشود اما انار شیشهای میماند و پیمان با دختر دیگری میبندد تا عشق بماند.
داستان نمایش، ماندن و نفس کشیدن عشق را در سایه نبردها و جنگهایی میبیند که مردانی بر سر پاسداری از این انار، در دلهاشان با دیکتاتوری ترسیده از عشق، راندهاند و این عشق را در بالاترین کوه سرزمین خود پنهان کردهاند تا همچنان زنده بماند آن جا که میگوید: "همهی مردان تاریخ از جنگ میآیند و در شلیک خشم شهید میشوند.". انار شیشهای عشق، در دل تکتک آدمهای جامعه قِل میخورد و میچرخد و سر از بازار میوهفروشان هم درمیآورد. در این بازار، میوه مادی با آن چه در دل یک میوهفروش به شکل عشق زنده است در ترازوی قیمتگذاری مینشینند و با خونین کردن یک خریدار به پدیدهای دیگر در جامعه پایان مییابد: پرورش و رشد نیروهای سرکوبگر از افراد زخمخورده اجتماع، جریانی که به تشکیل دولتهای فاسد و فرصتطلب پایان میپذیرد و ادامهی مسیر میدهد.
قهرمان داستان در پی یافتن انار شیشهایاش تا پای جان میرود، تا جایی که درخواست میکند تا او را پیش خواهرانش ببرند چراکه میداند انار شیشهای نزد آنهاست، ولی خواهرانش از بیعشقی مردند و خود او هم از بیعشقی جان داد و در زیر چادر سیاه مرگ که دیکتاتور بر سرش گسترده بود، مُرد. راوی داستان به زندان میرسد، جایی که زندانیان تُهی از انار و عشق، در بند دیکتاتور روزگار میگذرانند. راوی میخواهد آنها را نزد آخرین انار دنیا ببرد. او به آنها انار میدهد تا عشق و شور رهایی را در آنان زنده کند. نسیم دختر نابینا، همچنان در راه است و در پی یافتن انار. دیکتاتورها که نمیتوانند شوق رسیدن را در او بکشند آخرین راهکار را بریدن پاهایش میدانند و پاهای دختر را قطع میکنند تا سفرش به سمت خورشید را ناتمام بگذارد. پدر که همچنان در پی یافتن "سریاس" خویش راه میسپارد، به تدبیری دیگر که دیکتاتور اندیشیده است برمیخورد: اینکه دیکتاتور از وجود دختران فرزندزا،"سریاس"های بیشمار به بار آورده است و حالا پدر، نمیداند "سریاس" واقعی که در پیاش بود تا انار عشق را به او برساند، کدامیک از این "سریاس"هاست. همان اندیشهای که دیکتاتورها از دیرباز برای دواندن ریشههای خود در بین اجتماع از آن بهره میبرند: آمیختن خون خود با خون دشمن.
"آخرین انار دنیا" در نوع نمایشهای برساخته از داستان، نمایشی موفق مینماید. دراماتورژی متن در قطعات نمایشی نهچندان بلند و متنوع، امتیاز خوبی به متن میدهد ولی اگر همبستگی و ورود پیدرپی قطعات، قدری موجهتر طرحریزی میشد، این امتیاز کاملتر میشد. تقسیم نقشهای داستان به همهی پرسوناژهای داستان، کاری بسیار ظریف و پُرمحتوا از رویدادها میسازد که این کار در این نمایش بسیار خوبصورت گرفته است ولی در پی آن، کمرنگ شدن نقش و رویدادهای "سریاس" و "نسیم" کمی به حرکت ذهنی مخاطب در روال رویدادهای قهرمانهای داستان آسیب میزند.
"آخرین انار دنیا" بعد از دراماتورژی خوبش در متن، از دراماتورژی خوبی در صحنهپردازی و بازیسازی نیز بهره میبرد. ایجاد فضاهای دوبُعدی و سهبعدی، میزانسن های سطحی و فضایی، تولید تابلوهای صحنهای پیدرپی، و ایجاد ریتمها و هارمونیهای دیداری و شنیداری سنجیده، همگی سخن از تجربه و مهارت پشت کوهی در کارگردانی درام دارند. بیتردید، صحنهسازی و صحنهپردازی رویدادهایی با این تنوع و پرسوناژهایی با این گوناگونی در صحنهای با این نوآوریهای مکانیکی، که همگی به تولید نمایشی با این همه تحرک و نقش و رنگ میانجامد، نمرهای قابل قبول در کارنامه این کارگردان ثبت میکند.
"آخرین انار دنیا" را گروهی از بازیگران به صحنه میآورند که قالبهای مهارتی بازیگران حرفهای تئاتر را به ما گوشزد میکنند. بازیگرانی که نوازندهاند، نوازندگانی که به زبان هر قوم و نژادی سخن میگویند، و خوانندگانی که در چشم بر هم زدنی طول و عرض و ارتفاع سالن را با حرکات آکروباتیک خود طی میکنند. توانایی و آمادگی بازیگران این نمایش که هر یک در طول نمایش با بازی چند نقش، این همه تحرک صحنهای را میآفرینند، ستایش برانگیز است.
طراحی صحنه و دکور و اکسسوار "آخرین انار دنیا" هم از زیباییها و امتیازات دیگر این نمایش است. ارابهای که میتواند ارابه زمان یا ارابه تاریخ در بستر جامعه باشد، در هر صحنه از نمایش، نقشی واقعی از رویداد صحنهای را بازی میکند. شراکت و نقشپذیری دکور و اکسسوار صحنه در تولید این اثر نمایشی، امتیاز دیگری برای طراحی این نمایش است. این دکور یا ارابه، نقش انکارناپذیر بستر فیزیکی یا همان اجتماع را همگام با پویایی ذهن انسان امروز ایفا میکند که به دیالکتیک سیاسی در همه انواع جوامع اشاره دارد.
ابراهیم پشت کوهی با "آخرین انار دنیا" وسوسهی یافتن گمشدهای را در دل تماشاگرش میاندازد که با خروجش از تالار سایه تئاتر شهر، تا ساعتها به آن میاندیشد. گمشدهای که شاید در این هنگام از عمر انسان، دارویی باشد بر درد تنهایی و بیهویتیاش. آخرین انار دنیا بر بلندای کدام قله پنهان است؟..."کفشهایم کو؟"