در حال بارگذاری ...
...

تئاتر فلسطین، زیر تیغ سانسور اسراییل

 نویسنده: سوزان اسلیمویکس  مترجم: اختر اعتمادی در هشتم دسامبر ۱۹۸۷، خودروهای اسراییل در نوار غزه، موجب مرگ چهار فلسطینی و مجروح شدن هفت تن از آنان شدند و ماجرا آغاز شد. توده‌های خشمگین فلسطینی در اردوگاه جبلیه، مراسم ...

 نویسنده: سوزان اسلیمویکس
 مترجم: اختر اعتمادی

در هشتم دسامبر 1987، خودروهای اسراییل در نوار غزه، موجب مرگ چهار فلسطینی و مجروح شدن هفت تن از آنان شدند و ماجرا آغاز شد. توده‌های خشمگین فلسطینی در اردوگاه جبلیه، مراسم عزاداری بر پا کردند و بر علیه ظلم و جور حکومت اسراییل شعار دادند؛ حادثه‌ای که بظاهر در یک جاده، تصادفی تلقی می‌شد، چنان گسترش یافت که به قیام «انتفاضه» مشهور شد، کلمه انتفاضه در معنای تحت‌الفظی‌اش به معنای «امتناع» است. این واقعه نشان می‌دهد که در سرزمینهای تحت اشغال اسراییل چه حوادثی رخ داده است. ناگفته نماند که شورش فلسطینیان بر نهادهای فرهنگی آن جامعه، تأثیر بسزایی داشته است. اشکال کهن سازمانهای اجتماعی، نقش تعیین‌کننده قبیله و خانواده، برتری شیوخ و غیبت زنان، اینک تغییر ماهیت داده و کمیته‌های خودانگیخته مردمی به مثابه یک نهاد سیاسی، جایگزین آنها شده و زن و مرد، پیر و جوان، یکسان و فعالانه در این کمیته‌ها حضور می‌یابند.
شدت حوادث چنان بود که نه تنها سازمانهای اطلاعاتی اسراییل، بلکه یاسر عرفات و رهبران سازمانهای مبارز فلسطینی نیز شگفت‌زده شدند و از قافله قیام عقب ماندند. شکی نیست که پیش از واقعه انتفاضه نیز جنگ و گریز میان اعراب و اسراییل وجود داشته و تحریمها، تبعیدها، حبس، شکنجه و خفقان بوده؛ اما انتفاضه بر خصومت و خشونت شدت داده و بر تعداد ترورها افزوده است. اگر تا پیش از این ماجرا، پلیس اسراییل شعارهای نوشته شده بر دیوار ساختمانهای عمومی را به سهولت می‌شست و محو می‌کرد، اینک می‌بایستی دیوار را بتراشد تا آثار اعتراض بر جا نماند که البته بیهوده است؛ زیرا دیوار نوشته‌های فلسطینی، سر از مجموعه‌های چاپ شده در می‌آورند و از دست سانسور اسراییل نیز کار چندانی بر نمی‌آید.
شیوة بقا در زیر سلطة روزمرة حکومت اسراییل در این دو کلمه نمایان می‌شود: مقاومت و استواری که معنای این دو اصطلاح در ساخت و بافت تئاتر فلسطین نیز اثر کرده است.
در سال 1966 «غسان کنفانی»، نویسنده فلسطینی، ستایش خود را نثار ادبیات فلسطین کرد که زیر یوغ اشغالگران به حیات ادامه می‌دهد و به مبارزه‌ای بر علیه فرهنگ امپریالیستی بدل شده است. «غسان کنفانی» خود نیز از تلاطم دوران تبعید سود می‌جست تا به شعر، داستان و تئاتر مقاومت وسعت ببخشد. در کنفرانس پان عربی سال 1978 بغداد به فلسطینیانی که در سرزمینهای اشغالی می‌زیستند، لقب مبارز و استوار داد.
«رادی شهاده» در بیانیة شاعرانة خود آورده بود: «مبارزان، خانة تو را که به زندان بدل شده است، می‌نگرند. تو باید در زندانی که وطن توست بمانی و پا سفت کنی تا مبادا که زندانبان، خانه‌ات را تصاحب کند و آواره بشوی. روزگار چندان بر تو دشوار شده است که یا مجبوری تن به توطئه زندانبان بدهی یا نفرت و خشم خود را آشکار کنی و حبس و شکنجه را به جان بخری.»
یک دهه بعد «رادی شهاده» اعلام کرد که فلسطینیان به چنان درک و دریافتی ارتقا یافته‌اند که دیگر فرهنگ مهاجم نمی‌تواند آنها را در انزوا و رخوت بفرساید. انگیزه مقاومت، موجب تحکیم روابط فلسطینیها و وحدت آنها در زیر سیطرة اسراییلیها شده. «رادی شهاده» در سال 1976 به ساحل غرب برگشت و برای بنیانگذاری سازمان (حق در خدمت انسان) که نمونه‌ای از سازمان حقوق بشر بود، تلاش بسیار کرد. «غسان کنفانی» سخنگوی «جبهة خلق برای آزادی فلسطین» در سال 1972 در گذشت. سازمان جاسوسی اسراییل موجب انفجار اتومبیل او شد. خواسته‌های حق‌طلبانة فلسطینیها به مرور بر پهنه خاورمیانه منتشر شد و بارقة ملی به خود گرفت. از کنفانی تا شهاده که تجلی استواری و اراده در تبعید بودند، تحولی به منصه ظهور رسید که سرانجام به تفکر تشکیلاتی منجر شد. دوباره اصل و اهداف مقاومت تعریف شد و مورد مداقه قرار گرفت. این تعریف از بیرون به جنبش تزریق نشد، بلکه از زندگی روزمره در زیر سیطره اشغالگران جوشید و نمایان شد؛ حتی رسانه‌های غربی نیز ناگزیر شدند جنگ نوجوانان سنگ پران و تظاهرات مادران آنها را جایگزین نمایش ترورهای سازمان یافته چریکی کنند و در اخبار شب خود بگنجانند.
تئاتر فلسطینیها در مناطق تحت اشغال اسراییل، نمود کامل زندگی روزمره آنهاست. نمایش و قیام انتفاضه به هم پیوسته‌اند و حالا مرزی میان انتفاضه و تئاتر نیست. صحنه نمایش به چشم‌اندازی از سنگ و حال و هوای اورشلیم بدل شده است.
بیست و دوم جولای 1988 آشفته‌ترین روز اورشلیم در هفت ماه اخیر است. من در طبقه دوم کتابخانه نوزا ـ الهکاواتی (تئاتر شرق اورشلیم) نشسته بودم و شهر در تعطیلات آخر هفته، آبستن حادثه بود؛ چون روز «تیشابوا» ـ روز انهدام معبد اول و معبد دوم ـ یهودیها و نیز روز ایدال ادها ـ جشن قربانی اسماعیل توسط ابراهیم ـ بر حسب اتفاقی نادر با یکدیگر تلاقی کرده بودند. محصلان مدارس با پلاکارد و در اعتراض به قتل «نیدال ربادی» ـ دانش‌آموز شانزده ساله‌ای که در حین سنگ پراندن به پلیس توسط اسیراییلیها کشته شده بود ـ به خیابان ریخته بودند و آنها را در قاب پنجره می‌دیدم. تظاهرکنندگان به اتوبوسها، اتومبیلها و پنجره بانکها، سنگ پرتاب می‌کردند. وقتی پلیس در پی آنها روانه شد، تعدادی از پسرها به حیاط کتابخانه گریختند و در پناه دیوارهای سنگی ایستادند. ماموران اسراییلی به حیاط یورش آوردند و تمرین گروه نمایشنامه «پرندگان» را با سر و صدایی که در تاکی واکیها راه انداخته بودند، بر آشفتند. بعد نوبت به تانکی رسید که آمد و حیاط را دور زد و ایستاد. پلیس، کارکنان تئاتر و خبرنگاران هول زده خارجی و هر کسی را که در محوطه بود، بازداشت کرد و فقط به بازیگران اجازه دادند که تمرین را ادامه بدهند. ابراهیم خلیله ـ نویسنده نمایشنامه ـ بر بازی «اسماعیل دباغ» و «ساکر سلیمه» که زمین را حفر می‌کردند، نظارت داشت.
وقتی با ابراهیم خلیله مصاحبه کردم، گفت که او بر مبنای یک شوخی رایج دربارة اسراییلیها این نمایش را نوشته است: خبر نداشتیم که فلسطینیها پرواز می‌کنند؛ چون خیلی از فلسطینیها بر اثر شلیک هوایی اسراییلیها کشته می‌شوند. خلیله همچنین به این نکته اشاره کرد که چرا فلسطینیها پرواز می‌کنند؟ خلیله گفت فلسطینیها نه در کره ماه زندگی می‌کنند و نه در مکزیک. نمایشنامه «پرندگان» مضمونی سیاسی دارد و اشغال سرزمینهای فلسطین را افشا می‌کند و همدستی نسل پیشین با اشغالگران و شورش نسل امروز را می‌نمایاند. شکارچی ستمگر (ابراهیم خلیله)، مرد جوان شورشی (اسماعیل دباغ) و پیرمردی را که شریک جرم اوست (ساکر سلیمه) به اتهام غصب زمین محاکمه می‌کند. هر سه شخصیت نمایش در فضای تنگ و تاریک دیوارها ـ که دیواره‌های قبر را می‌نمایاند ـ قرار گرفته‌اند. صحنه را با کرباس پوشانده‌اند و نردبانی در وسط صحنه است. دو تکه پارچه و دو مرغ دریایی بر سقف صحنه نصب شده‌اند. «پرندگان» از دو زبان عربی و عبری سود می‌جوید تا فضای سرزمینهای اشغالی و شخصیت شکارچی را که نمایندة بوروکراسی اسراییل است در مواجهه با قوم عرب بنمایاند. در محکمه‌ای که شکارچی به راه انداخته است، عقاید او به تمامی و به صراحت آشکار می‌شود. آنها فقط آزادند که نحوة مردن خود را انتخاب کنند. شکارچی، سرزنش می‌کند و از کلمه عبری hofesh ـ به معنای آزادی ـ به طرز مسخره و گناه آلودی یاد می‌کند و بعد مجبور به سکوت می‌شود؛ زیرا سر و صدای حاصل از حفر زمین و تیشه و سنگ بر فضای صحنه مسلط می‌شود. مرد جوان تلاش می‌کند تا پیرمرد مردد را ترغیب به قتل شکارچی کند؛ اما پیرمرد مانند همه کشاورزان فلسطینی از تصور جنایت، وحشت دارد. او به زندگی روزمره تن در داده است. نمایش سرانجام با پیرمرد کفن‌پوش به پایان می‌رسد، حال آنکه جوان انقلابی به این اعتقاد رسیده است که کاپیتولاسیون جز حکم مرگ نیست. جوان انقلابی که سلاح شکارچی را تصاحب کرده است، ترجیح می‌دهد عجالتاً از خیر کشتن شکارچی بگذرد و سلاح را زیر خاک دفن کند. بعد از نردبان بالا می‌رود و بدل به یک «فلسطینی پروازکننده» می‌شود.
«فواد آواد» ـ کارگردان نمایش پرندگان ـ تئاتر را از انجمن شهرداری نزاره شروع کرده است. او به شباهت نمایشنامه «پرندگان» و داستان مشهور «پلنگ در روز دهم» که اثر یک نویسنده سوری است، اقرار می‌کند. در آن داستان نیز مکالمه، نقش اساسی دارد و قدرت استدلال، تأثیرگذار است و با دقت و تیزبینی، استحالة جانوران گوشتخوار به جانورانی رام و دست‌آموز و گیاه‌خوار را می‌نمایاند. آواد معتقد است، انسانی که در نظامی شبیه به نظام حاکم بر نمایشنامه زندگی می‌کند، می‌بایستی زیر و بم تفکر و ایدئولوژی غالب را بشناسد و به ترفندهای آن آگاه باشد. شکارچی ـ که به واقع نماینده اشغالگران اسراییلی است ـ قصد نابودی فلسطینیها را دارد یا صرفاً خواهان تمکین و کرنش است؟ در چنین نظامی، اگر نمی‌توانی دستی را بشکنی، بایستی آن را ببوسی یا مجبور می‌شوی دشنام بدهی و «فلسطینی پرواز کننده» شوی.

 داستانسرایی
تاریخ تئاتر و نمایش مدرن عربی در کشورهای عربی حوزه مدیترانه با الگوهایی که دو نمایشنامه‌نویس عرب، «مارون النکاش» (بیروت ـ 1874) و یعقوب سانو (قاهره ـ 1870) از تئاتر اروپا به وام گرفتند، شروع می‌شود. هر دو نویسنده در سفرهایشان به اروپا، تحت تأثیر اپرای ایتالیایی و کمدی فرانسوی قرار گرفتند. تئاتر عرب تا اواخر جنگ جهانی دوم، مختص به مصر بود؛ اما در فاصلة سالهای 1950 تا 1960 که کشورهای عربی به استقلال دست یافتند، تئاتر ـ البته با رهبری مصریها ـ به آن نقاط نیز رسید. مورخان عرب و جهانگردان اروپایی به اجرای نمایشهای سنتی متعدد از اوایل قرن میانه اشاره کرده‌اند: نمایشهای عروسکی، نمایش سایه که حداقل سه متن از قرن سیزدهم (از ابن دانیال) در دسترس است، تعزیه و شرح مصایب شهدای دین که توسط شیعیان در ایران، کشورهای عربی و ترکیه اجرا می‌شده، نمایشهای لوده و حماسه‌های دوره میانه که توسط نقالان حرفه‌ای و کارآزموده بیان می‌شده است از آن جمله‌اند. آشنایی با انواع نمایشهای غربی، خاصه اپراها و کمدیهای اروپایی، موجب تنوع و رونق تئاتر عرب شد و نمایشهای سنتی و بومی را دگرگون کرد؛ اما یک سره آنها را تعطیل نکرد. تئاتر بومی عرب در جوار انواع اجراهای غربی به حیات خود ادامه داد و منبع الهام درام‌نویسان مصری و کشورهای حوزه مدیترانه بود. نقالان عرب بنا به سنت مرسوم، نمایش را گاه ترفندی می‌ساختند تا در ذم یا مدح حکام عرب، داد سخن بدهند. نحوة اجرای این نمایشها در همان سبک و سیاق کهن بود. قوالی و منظومه‌خوانی شاعران عرب، چندان رونق داشته که دستمایه‌ای برای تحقیق مورخان عرب و غربی است. نقالان نیز از همان سده‌های میانه با افزودن شاخ و برگ به قصه‌ها و افسانه‌های حماسی، اجرای خود را با شرایط سیاسی روز جامعه منطبق می‌کردند و در بدیهه‌سازی، خبره و استاد بودند. نقالان برای خوشایند مخاطبان خود که گوش تیز می‌کردند تا از هر نکته‌ای، مفاهیم سیاسی و اخلاقی کسب کنند به فراخور مجلس از قصه‌های عامیانه و پند و اندرزها و ضرب‌المثلها، پاره‌هایی را در متن اجرای حماسی می‌گنجاندند و از بیان نکته‌های نغز و ظریف که معنای تمثیلی و دوگانه داشت، ابایی نداشتند. حکام و دست‌نشاندگان اداری و امنیتی آنها هیچ سیطره‌ای بر اجرای نقالی نداشتند؛ زیرا نقال عرب، گوشه‌ای بساط می‌کرد، نقل می‌گفت و می‌رفت و همین ترفند به نقالان، امکان آن را می‌داد تا آنها از ضدیت و مخالف‌خوانی با دستگاه حاکمه پروایی نداشته باشند. یکی از گروه‌های تئاتر فلسطینی که در سال 1977 تشکیل شد، نام «الهکاواتی»* را بر خود نهاد که از نقالان مشهور بنام بود. «رادی شهاده» ـ عضو گروه الهکاواتی ـ گفته است که گروه تلاش می‌کند تا زبان کنایی و حماسی نقالان را به کار بگیرد؛ شکلی از علامات مورس و زبانی پر رمز و راز؛ چرا که بیان مستقیم مسایل و رویدادها در شرایط اشغال و خفقان، موجب اذیت و آزار گروه و بازداشت آنها می‌شود. شهاده در جستجوی ریشه‌های تئاتر فلسطینی به سبک و سیاق نقالان دوره گرد و راویان حماسه‌های عامیانه و مردمی چشم دوخته است: «نقالی، ارث ماندگار و پویای خاورمیانه ماست. ما می‌خواهیم فرزند خلف نقالان باشیم؛ بنابراین نام یکی از آنها را بر گروه گذاشته‌ایم و تلاش می‌کنیم تا به این میراث، طراوت و تازگی بدهیم. ما با افزودن عناصر تکنیکی تئاتر مدرن، سعی کرده‌ایم تا این نوع نمایش را پویا و خلاق کنیم. اتکای صرف به سنت و فرهنگ عامیانه، گروه را به ورطه تقلید و تکرار می‌اندازد؛ بنابراین بایستی جنبه پویا و جذاب فرهنگ عامیانه را حفظ کنیم و با الهام از آن، سبک و سیاق تازه‌ای ارایه بدهیم. بدین طریق هم جنبه‌های درخشان تمدن و فرهنگ ما محفوظ می‌ماند و هم آنکه از جریان تجربه‌های معاصر دور نمی‌مانیم و قادر خواهیم بود به انسان معاصر و مسایل روزمره‌اش پاسخ شایسته بدهیم. نکته مهم، این است که چگونه می‌توانیم شرایط دشوار و هولناک محیط زندگی آدمی را نشان بدهیم و به واقع انگشت بر زخم بگذاریم.»
بازیگر این نوع نمایش بدون ترفند و طرح قصه در صحنه‌ای حضور می‌یابد که خالی و بی‌حفاظ است و فقط متکی به شگردهای سنتی نقالی است. «رادی شهاده» شکل هنری اپرت تک نفره با عنوان «انتار بن شداد» را برای ترسیم قهرمان حماسی خود چنان بر می‌گزیند که منطبق با آرمان اجتماعی اوست. این اپرت از اجرای «عود مصطفی ال‌کرد» سود جسته است. «انتار شهاده»، ابتدا بر سنت عشیره‌ای جامعه می‌تازد که او را به خاطر پوست سیاهش طرد کرده‌اند و بعد بومیان شبه جزیره را متحد می‌کند تا برعلیه دشمنان بسیج شوند. شهاده، این نمایش را به سبب تداومی که میان زندگی قهرمان پیش از اسلام با خود او دارد، نمایش اتوبیوگرافی می‌داند. شهاده در خاطرات چاپ نشده‌اش به شیوة بدیعی اشاره می‌کند که هم در خور اجرایی شاعرانه است و هم مبارزه‌ای بر علیه نظم سیاسی حاکم. در روزهای ماه رمضان، شهاده با اتومبیلی در حومه شهر اورشلیم ـ المو کابر ـ می‌چرخد و با بلندگویی که بر سقف اتومبیل نصب کرده است، مردم را دعوت می‌کند تا به میدانگاه بیایند و نمایش او را ببینند. او نیروهای نظامی اسراییل را به سخره می‌گیرد که مدام در اخبار رسمی‌شان می‌گویند آنها آزار و اذیت می‌شوند؛ بنابراین و علی‌رغم حکومت نظامی و بازداشتها و شکنجه‌ها، اهالی شهر به مجلس تئاتر می‌روند تا قصه‌ای ببینند و به وجد در آیند: «الهکاواتی، رمز و راز سوداگری را آموخته است و اینکه در شرایط اشغال به یک فرمانده تبدیل شده است؛ البته نه فرمانده نظامی، بلکه فرمانده تئاتر ...»
«ای مردم المو کابر به امر فرمانده تئاتر، ماندن در خانه مطلقاً ممنوع است. برای تماشای تلویزیون و شنیدن اخبار رادیو بشتابید و نیز به میدان بیایید.»
مقررات حکومت نظامی مانع از تجمع مردمی است که برای تماشای تلویزیون و شنیدن برنامه‌های رادیو به تماشاخانه‌ها می‌آیند. نقالان سیار، حکومت نظامی را به مسخره می‌گیرند و لغو حکومت نظامی را به مناسبت پایان ماه رمضان اعلام می‌کنند. شهاده در خاطراتش نوشته است که میدان مرکزی الموکابر پر از تماشاییان شد. آنها مدام او را تشویق می‌کردند و اجرا بسیار موفقیت‌آمیز بوده است. «جرج ابراهیم» بازیگر و نمایشنامه‌نویس، رهنمودهایی برای اجرای تک نفره پیشنهاد داده است تا تماشاگر این نوع نمایش، حضور فعالتری در اجرا داشته باشد. ابراهیم معتقد است که موقعیت شاعران حماسه سرا، عروسک‌گردان و نقالان بایستی بازتاب زندگی روزمره فلسطینیان باشد: «تئاتر باید بازتاب درد و رنج مردم سرزمین ما باشد و شرایط دشوار آنها را بنمایاند. روزی که تئاتر بازتاب واقعیت روزمره شود موجب تحرک و آگاهی ما در قبال حوادث واقعی خواهد شد و به پیکار مردم فلسطین مدد خواهد رساند.»
ابراهیم معتقد است که هنرمندان باید از طرح مسأله «اشغال» بگذرند و«رنج و محنت سرزمین» را در قالب نمایشهای فلسطینی بگنجانند. نقالان باید از طریق هزل و هجو، تئاتر عروسکی مختص کودکان و شعرهای حماسی سنتی، این نکته را اعلام کنند. آنها به تنهایی قادر به تغییر اوضاع نیستند و با این شیوه اتحاد فلسطینیان برای پیکار موجب شوند. نمایش «محمد بکری» نمونه دیگری از هنر برانگیختن است؛ اجرای تک نفره مرد خشمگینی که در قالب هجو و طنز بیان می‌شود تا تعارض میان بازیگر و شخصیت نمایش را عیان کند. سعید در نمایش «دمدمی مزاج» مردمی را می‌نمایاند که در برزخ امید و ناامیدی سرگردان هستند و نمایانگر موقعیت پوچ زندگی امروز فلسطینیهایی است که در سال 1948 تن به سلطه اسراییلیها دادند و خود را شهروند آنها دانستند. شخصیت سعید بر اساس قهرمان رمان «زنگی پنهان سعید دمدمی مزاج»، اثری از «امیل حبیبی» اقتباس شده است. حبیبی، روزنامه‌نگار برجسته عرب، یکی از اعضای موسس حزب کمونیست اسراییل و عضو انتخابی شورای یهود است. بکری، قهرمان کمدی خود ـ سعید ـ را موجودی بداقبال و دمدمی مزاج می‌داند که مصایب پر فراز و نشیب او به دوره فرار تاریخی و سپس بازگشت به دامن حکومت اسراییل، مربوط می‌شود. بکری، مونولوگ طنزآلود خود را تند و تیز و آمیخته با لجاجتی روستایی بیان می‌کند. او می‌گوید که اصل و نسبش به بارکشی می‌رسد و در کشمکشهای سال 1948 با شلیک گلوله از پا درآمد؛ اما سعید کوچولو را برای روز مبادا نگه داشته‌اند. سعید، کاسه‌ای به سر دارد که مثلاً کلاهخود سرباز است و نعلین آوارگان را بر پا دارد و سوار بر دسته جارویی است که به واقع نقش الاغ او را دارد: «که فرمودید بنده را به جا نمی‌آورید! خب علتش این است که شما دوستان دلبند من، اهل دل نیستید. مطمئن باشید که چند بار نام مرا در روزنامه‌های کثیرالانتشار دیده‌اید. من جزو آن صدها نفری هستم که پلیس حیفا، وقتی آن خربزه در میدان «هاناتیر» یا در میدان پاریس منفجر شد، دستگیر کرد و به هلفدونی انداخت. دستتان آمد؟ بعد از آن بلبشو هر عربی را که در حیفای سلفی، پلاس بود یا دستفروشی می‌کرد و خلاصه آن دور و ورا می‌چرخید به هفلدونی انداختند. روزنامه‌ها اسم و رسم همه آدمهای مهمی را که دستگیر شده بودند، چاپ کردند و ما را هم جزو امثالهم به حساب آوردند. امثالهم؛ بله. امثالهم؛ یعنی من و بقیه. پس روزنامه‌ها مرا از قلم نینداختند. تعجب می‌کنم که چطور اسم مرا نشنیده‌ای. باور بفرمایید من شخص مهمی هستم؛ زیرا همه روزنامه‌های معتبر و متمول که پر از آگهی تبلیغات و نویسنده‌های معروف و متشخص هستند، مرا آدمیزاد به حساب آوردند. امثال من؛ البته فَت و فراوانند؛ در شهر، روستا، میخانه‌، قهوه‌خانه و خلاصه همه جا. من همان کسی هستم که به او می‌گویند: «امثالهم.» بله من «امثالهم» هستم. بکری چشمان آبی و موهای بلوند دارد. او چه در این اجرا و چه در فیلم اسراییلی «فراسوی دیوارها» که در نقش «عصام» رهبر زندانیان سیاسی فلسطینی ظاهر شده است، تلقی رایج درباره عربها را نفی می‌کند. او نمایش تک نفره خود را به دو زبان عربی و عبری اجرا می‌کند تا مرز میان عرب و یهود را از میان بردارد. بکری خلاف فلسطینیهای نوار غزه و ساحل غربی که انباشته از کینه و نفرت هستند و به راه انتفاضه می‌روند از تسلط بر دو زبان عربی و عبدی و نیز پوست روشن خود سود می‌جوید و اسراییلیها را به تماشای نمایش خود می‌کشاند و آنها را تحت تأثیر قرار می‌دهد. از لحاظ تماشاییان یهود، جذابیت بکری در مقام بازیگر، حاصل ارایه روح فلسطینی ساده لوحی است که یادآور لوح پیدایش است. بکری از قصه‌های مستند یهودیان آواره در گتوهای اروپای شرقی سود می‌جوید تا به فلسطینی آواره و گرفتار در دارالمجانین امروز نقب بزند که انگار زنده بودنش معجزه‌ای بیش نیست. سعید، شانه بالا می‌اندازد و زمزمه می‌کند: «من این‌ور خطم، تو اون‌ور خط. آشپزم و بدون من، غذایی هم در کار نیست. من می‌بینم. ساکتم؛ اما زنده‌ام هنوز.»
«ساکر سلیمه» عضو گروه «الجوال» نیز در نمایشنامه «من نور می‌خواهم» نقش فلسطینی ساده‌لوح و سربه‌زیری را به عهده دارد که سرآخر به عصیان می‌رسد. این نمایشنامه در سی و یکم دسامبر 1989 در تئاتر نوزا ـ الهکاواتی در اورشلیم اجرا شد. صحنه، اتاقی است تاریک و ایوب که فلج است بر صندلی چرخدار نشسته است. خنده و گریه بر او منع شده است و نیز حق ندارد اتاق تاریک را ترک کند. به او حقنه کرده‌اند که روشنایی، سلامت او را به خطر می‌اندازد؛ اما او به دارو نیاز دارد و در تاریکی نمی‌تواند داروها را پیدا کند. سلیمه رو به روی تماشاییان نشسته است و نقش ایوب، مادر، فالگیر، همسایه و دوستان را بازی می‌کند. ایوب، ماجرایی را که از سرگذرانده نقل می‌کند: ناخوش شده است. مادرش او را به نزد دعانویس می برد. ورد می‌خواند و بر سر او دانه می‌پاشد. دوستان ایوب، او را دلداری می‌دهند ... سلیمه، قصه را ناتمام می‌گذارد تا با توش و تقلای بسیار، کبریتی بگیراند و چراغ لامپا را روشن کند. دستش به چراغ نمی‌رسد. کبریت شعله‌ور را به سمت چراغ پرت می‌کند و در حالیکه صحنه در شرف سوختن است، بر کف اتاق تاریک می‌افتد. در سالن انتظار، نمایشگاهی از عکس و پوستر برگزار شده بود که خشونت مأموران امنیتی اسراییل را در کشمکشهای انتفاضه افشا می‌کرد. عکسها و پوسترها به مجروحان و قربانیانی اختصاص داشت که با گاز اشک‌آور از پای در آمده بودند. بیماران بیمارستان مجاور در شب افتتاحیه دعوت شده بودند تا «من نور می‌خواهم» را ببینند. صحنه و همکف پر از مجروح واقعی بود. با آغاز سومین سال قیام انتفاضه در دسامبر 1989 و در تعطیلات ـ که تظاهرات به اوج رسیده بود ـ کشمکشهای انتفاضه به داخل صحنه کشیده شد و اجرای نمایش «من نور می‌خواهم» متوقف شد. روز جمعه بیست و نهم دسامبر که مصادف با «روز زن» بود، چهار هزار نفر از طرفداران صلح که وابسته به سازمانهای مختلف زنان اسراییلی و فلسطینی بودند در خیابانهای اورشلیم، اقدام به تظاهرات کردند و بعد به تئاتر نوزا ـ الهکاواتی آمدند تا در سخنرانی و نمایش «گروه فلسطینی تئاتر هنری» شرکت کنند. پلیس اسراییل، سریع مداخله کرد و ماجرا با ضرب و شتم و بازداشت تعدادی از حاضران به پایان غم‌انگیزی منتهی شد. طرفه در نمایشی که اجرا می‌شد، یک سرباز اسراییلی را نشان می‌داد که مدام مشروب می‌نوشد تا بر عذاب وجدان خود فایق بیاید. همسر او ـ«سیهام غزالی»، بازیگر فلسطینی ـ جد و جهد بسیار می‌کند تا شوهر دایم‌الخمر خود را درک کند؛ اما آن دو چنان فرسوده شده‌اند که حتی قادر به نوازش همدیگر نیستند. آنها خود را در خانه‌ای که در سیطره خشونت سیاسی است، بیگانه می‌پندارند و همین موجب پایان تلخ و غم‌انگیز نمایش می‌شود: زن و شوهر به هم پشت می‌کنند تا به نقطه‌ای نامعلوم زل بزنند. روز بعد از این واقعه، حدود سی هزار نفر، اقدام به راهپیمایی و تظاهرات کردند. تظاهرات را سازمان صلح اسراییل برگزار کرده بود و فلسطینیهای ساکن در مناطق اشغالی نیز از آن حمایت کرده بودند. مأموران امنیتی اسراییلی به صفوف تظاهرکنندگان حمله کرده و آنها را با زور گاز اشک‌آور متفرق کردند. عده‌ای مجروح و عده‌ای نیز توسط پلیس بازداشت شدند؛ چرا که تظاهرکنندگان، پرچم فلسطین به همراه داشتند و شعارهای ملی سر داده بودند. با توجه به آنچه در تعطیلات آخر هفته رخ داد باید گفت که نمایش «من نور می‌خواهم» بهانه‌ای شد تا حوادث خودانگیخته و خشونت در خیابانهای اورشلیم دامن زده شود و در کنار صحنه و نمایشگاه عکس و پوسترهای انتفاضه بر تعداد قربانیان افزوده شود. در این گزارش کوتاه به ناگزیر رابطه همدلانه بازیگر و تماشاگر را حذف کرده‌ام؛ اما ناگفته نماند که من شاهد و ناظر همدلی و همکاری تماشاگر فلسطینی با بازیگران بوده‌ام. آنها همدیگر را به خوبی درک می‌کنند و این همدلی با تحقیر هر روزه و خفقان و محرومیتهایی است که شامل بازیگر و تماشاگر فلسطینی می‌شود. غروب که می‌شد با رعایت نکات امنیتی از سد حکومت نظامی عبور می‌کردم و از منطقه عرب‌نشین شرق اورشلیم به منطقه بی‌طرف و از آنجا به سمت تپه‌های یهودی‌نشین غرب اورشلیم ـ جایی که خانواده‌ام سکنا دارد ـ می‌رفتم. آنچه در این گزارش می‌آید حاصل مشاهدات و تحقیقات من است. تلاش کرده‌ام تا با افشای سانسور و خفقان در اسراییل، مسئولیت خود را ادا کنم.

 سانسور
اسراییلیها در سانسور فیلم و تئاتر در قیاس با کتاب، اعمال نظر بیشتری دارند. ممیز اسراییلی بر این نکته آگاه است که اجرای زنده در برابر تماشاییان و نیز قابلیت اطلاع‌رسانی تئاتر بسیار خطرناکتر از کتاب است. مطالعه کتاب تک نفره و خصوصی است؛ البته این به آن معنا نیست که سانسور درباره کتاب، مجله و مقاله اعمال نمی‌شود؛ مثلاً کتاب «هاملت» در مناطق اشغالی، ممنوع اعلام شده است. آنچه «والتر بنیامین» با حسرت درباره جامعه منزوی شده و جایگزین شدن رمان به جای قصه‌گویان و نقالان گفته در اینجا به عینه نمود پیدا می‌کند. «قبیله» بار دیگر در خاورمیانه سر از خاک بیرون کرده است و حماسة سرایان و نقالان، رونق دیرینه خود را باز یافته‌اند. برای اجرای تئاتر، مجوز لازم است و چه این اجراها در اسراییل باشد ـ که اکنون شامل منطقه عرب‌نشین شرق اورشلیم نیز می‌شود ـ و چه در مناطقی که بعد از جنگ 1967 به اشغال اسراییل در آمده‌اند، سانسور از لحاظ اداری در مناطق مختلف به دو شیوه اعمال می‌شود. متن نمایشنامه در اسراییل باید به زبان عربی، عبری و حتی انگلیسی به تصویب کمیته ممیزی فیلم و تئاتر، وزارت کشور و کمیته وزارت فرهنگ و آموزش برسد؛ اما همان نمایشنامه برای اجرا در مناطق اشغالی ـ ساحل غربی و نوار غزه ـ بایستی مورد تأیید حکومت نظامی نیز باشد.
اداره ممیزی اسراییلیها بظاهر نکته‌ای را که «والتر بنیامین» درباره موقعیت راویان و قصه‌گویان در جامعه گفته است به عنوان هشدار تلقی کرده‌اند و نیز اعتقاد «ریچارد شکنر» را در باب «برداشت جامع و کامل» از هنرهای نمایشی مدنظر دارند. شکنر معتقد است که تأثیر کامل یک اثر هنری، فقط وقتی به تمامی تحقق می‌یابد که به قالب نمایش در آید. «برداشت جامع و کامل» از لحاظ ممیزی اسراییل، صرفاً به فعالیتهای هنری و نمایشی محدود نمی‌شود، بلکه شامل هر گونه فعالیتهای فرهنگی، ورزشی و تفریحی نیز می‌شود. ممیزی با هر نوع نمادی که به فرهنگ فلسطینی مربوط شود، مبارزه می‌کند. «چفیه» با رنگ سیاه و سفید و یا با رنگهایی که پرچم فلسطین را به یاد می‌آورد، ممنوع است؛ زیرا هویت فلسطینی را آشکار می‌کند. «فاطی قابین» نقاش فلسطینی به شش ماه حبس محکوم شد؛ زیرا در تابلوهای خود که به نمایش گذاشته بود به وفور از رنگهای قرمز، سیاه، سبز و سفید استفاده کرده بود. اداره ممیزی به قابین گفت: «از رنگهایی استفاده کرده‌ای که یادآور پرچم سازمان آزادیبخش فلسطین است. این رنگها تحریک آمیزند؛ زیرا پرچم دشمن ما را آشکار می‌کنند.»
ممیزی درباره ادبیات و شعر، سختگیری بیشتری دارد تا اخبار مطبوعات. درج اخبار مربوط به انتفاضه و فلسطینیهای سنگ‌پران آزاد است؛ اما هر نوع شعر در این باب ممنوع است. در یورشهای روزانه مأموران اسراییلی، صدها نوار کاست موسیقی فلسطینی ـ حتی موسیقی غنایی ـ ضبط و جمع‌آوری می‌شوند و تصنیف سرایی همچون «سهیل خوری» به زندان می‌افتد.
اولین اجراهای گروه الهکاواتی «به نام خدا، پسر و مادر» و «محجوب، محجوب» با ارایه متن انگلیسی نمایشنامه‌ها از ممیزی، تأییدیه گرفت؛ اما در ژانویه 1981 مجوز مربوط به اجرای «محجوب، محجوب» در نزاره، توسط یکی از مأموران اسراییلی لغو شد؛ زیرا او مدعی شد که گروه، هنگام اجرا از متن تصویب شده عدول کرده است. سرانجام مجوز دیگری صادر شد و به گروه اخطار دادند که حق عدول از متن عربی و عبری تصویب شده را ندارد. گروه الهکاواتی می‌گوید: «به ما می‌گویند که نمایشنامه‌هایمان را باب میل اداره ممیزی می‌نویسیم، حال آنکه ما موقع اجرا، متن نمایشنامه را فراموش می‌کنیم.» هیچیک از اعضا گروه الهکاواتی، حرفه‌ای نیستند. شغل معیشتی بازیگران این گروه، کارمند، دانشجو، راننده اتوبوس، خبرنگار و ... است. آنها بر مبنای تمرین مداوم و فن بدیهه‌سازی و بدون توجه به متن، نمایش را برای اجرا آماده می‌کنند. منطقه نزاره جزو خاک اسراییل محسوب می‌شود و مطابق با قوانین اسراییل اداره می‌شود؛ اما اجرای نمایشنامه «سرود جنگ چلاقی از واحد یکم» به کارگردانی «فواد آواد» از گروه تئاتر شهرداری نزاره، بعد از هفت شب اجرا به دستور اداره ممیزی اسراییل ممنوع اعلام شد. نمایشنامه براساس شعر بلندی از «سمیع القاسم» و حکایت یک جوان «دروزی» بود که به خدمت سربازی در زیر پرچم اسراییل تن در نمی‌دهد. روزنامه‌های اسراییل نوشتند که آزادی بیان، حق همه شهروندان اسراییلی است و کسی حق ندارد قانون را زیر پا بگذارد؛ اما «موشه آمر»، وکیلی از اهالی حیفا نسبت به اداره ممیزی شاکی شد و مسئولان اداره را به دادگاه کشاند. متن نمایشنامه تغییر داده شد تا گروه بتواند به اجرای خود ادامه بدهد. نمایش «محجوب، محجوب» را اداره ممیزی و کمیته نظامی مناطق اشغالی تأیید کرده بود؛ اما مقامات محلی مناطق مختلف در ساحل غربی، می‌توانستند مجوز را نادیده بگیرند و اجرا را متوقف کنند؛ مثلاً در شهر «جنین» اجرای این نمایش به دستور مقامات آن شهر ممنوع اعلام شد. بوروکراسی اسراییل، سد دیگری بر سر راه اجرای نمایش است. بوروکراسی قادر است ـ چه در مناطق اشغالی و چه در اسراییل ـ مجوز صادر شده را با تأخیر و تعلل در امور جاری گروه، نادیده بینگارد و اجرا را به تعویق بیندازد. سند زیر، متعلق به گروه الهکاواتی است که توسط سازمان حقوق بشر فلسطین ـ الحق ـ در اختیار ما گذاشته شده است.
«... در جولای 1983 ما اجازه داشتیم که دو اجرا در روستای «کفاکنا» در حوالی نزاره برگزار کنیم. مجوز استفاده از حیاط مدرسه را از مدیر آن گرفته بودیم. ـ اغلب اجرای ما در فضای باز و در حیاط مدارس انجام می‌شود؛ اما در همان روز اول ورود به روستا، مدیر مدرسه توسط مسئولان وزارت آموزش تهدید شد. طبق قانون، صدور مجوز، حق مدیر مدرسه است. وزیر هم البته و بظاهر، خلاف این را نمی‌گفت؛ اما مدام با تلفن، مدیر مدرسه را در فشار گذاشته بودند و او را از توبیخ و مسئولیتهای احتمالی برحذر می‌کردند. مدیر بیچاره، شغل و معیشت خود را در خطر می‌دید و هراسان شده بود؛ خاصه پیش از این در آن روستا، هیچ نمایشی اجرا نشده بود و سابقه‌ای وجود نداشت. صبح روز دوم، متن کامل نمایشنامه را برای مدیر مدرسه و رییس شورا خواندیم تا سرآخر رضایت دادند که ما برای هزار نفر تماشاگر منتظر، برنامه را اجرا کنیم؛ البته ما به این گرفت و گیرها عادت کرده‌ایم و می‌دانیم که همیشه برد با ما نخواهد بود.»
داستان «محجوب، محجوب» حاصل خلاقیت گروهی الهکاواتی و توسط «فرانس ابوسالم» کارگردانی شد. محجوب که نقش او را «عدنان‌ تربشه» بازی می‌کرد، مردی ساده و بی‌غل و غش است و همواره قربانی حوادث می‌شود. محجوب در پرده اول نمایش می‌میرد؛ اما در طول سه روز سوگواری و عزاداری، دوستان و آشنایان، حوادث زندگی او را با شیوه رجعت به گذشته مرور می‌کنند. نمایش با ترفند طنز و طعنه، مأموران اسراییلی را شقی، ظالم و فلسطینیها را مطیع و فرمانبردار می‌نمایاند. صحنه به دو قسمت تقسیم شده بود: در پایین بازیگران با حرکات کند، بخشی از داستان را روایت می‌کردند و در طبقه فوقانی صحنه، گذشته محجوب مرور می‌شد و او را در کسوت کارگر کارخانه، پلیس و نیز در زیر مجسمه آزادی در امریکا نشان می‌داد که بطری خالی کوکاکولا را به سمت مشعل مجسمه پرتاب می‌کند و یا آدامس بادکنکی خود را باد کرده و با اسکیت ویراژ می‌دهد. سوگواران بر تابوت محجوب حلقه زده‌اند و مشاجره می‌کنند و محجوب، مترصد است تا روزنه‌ای بیابد و از تابوت بیرون بزند و بگریزد. آدمهای قصه از قهرمان و ضد قهرمانهای کلیشه‌ای شرق و غرب و نمونه‌های تمثیلی برگرفته شده بودند؛ مثلاً «لیلی عصفور» که از سراجبار به حجله عروسی رفته و اینک دیوانه شده است، همان گنجشک و به واقع پرنده خیال انگیزی است که وقتی در یک نمایشنامه فلسطینی بیاید، رهایی و آزادی معنا می‌دهد. عمو ابوعلی، استاد سلیمان، ابو حمید بوروکرات با حرکاتی خشک و ظاهری مضحک، دیگر اشخاص این نمایش بودند. محجوب، لباسی از رنگهای قرمز و سیاه و سفید و سبز بر تن دارد که گرچه قدری عجیب می‌نماید؛ اما چون پرچم فلسطین را تداعی می‌کند، موجب خشم پلیس اسراییل می‌شود. محجوب سر آخر در تابوت را می‌شکند و به همرزمانش ندا می‌دهد: «برویم. پیش از آنکه دوباره در تابوت بسته شود، برویم، شتاب کنید.» او ـ محجوب ـ در هلهله و تشویق تماشاییان به خیابان می‌گریزد و چنان است که انگار از مردم می‌خواهد او را در پیکار برای آزادی همراهی کنند. سومین و چهارمین نمایش گروه الهکاواتی «شب هزار و یکم سنگ پرانان» و «علی اهل جلیله» بر مبنای متن عربی و عبری مجوز اجرا در اسراییل را دریافت کردند؛ اما هنگامی که برای اجازه اجرا در ساحل غربی به فرمانداری نظامی مراجعه کردند، هیچ مقام مسئولی آنجا نبود که به آنها اجازه اجرا بدهد. در پرونده‌های «الحق» یادداشتی هست که از کلنجار گروه الهکاواتی با فرمانداری نظامی حکایت می‌کند. رییس کمیته نظامی، توقع داشته است که گروه اجرای ویژه‌ای از «علی اهل جلیله» ترتیب بدهد تا او بتواند این نمایش را ممیزی بکند. ما متن نمایشنامه را برای اداره مرکزی فرمانداری نظامی فرستادیم. سه ماه بعد که به اورشلیم برگشتیم، هنوز جوابی از آن اداره نرسیده بود. تقلای زیادی کردیم تا تلفنی با اداره مزبور تماس بگیریم؛ اما «شالوم هراری» را که مسئول این ماجرا بود، پیدا نکردیم. «شالوم هراری» به طرز مضحکی قصد داشت با ما قایم موشک بازی کند و رو نشان نمی‌داد. ترفندی زدم و به بهانه یافتن دوستی که بظاهر مفقود شده بود، موفق شدم با ایشان تلفنی حرف بزنم. او وعده داد که پیگیر ماجرا شود و هفته بعد جواب بدهد؛ اما دوباره غیبش زد و ما بناچار وکیل گروه را وارد ماجرا کردیم. وکیل ما درخواستی نوشت و همراه نسخه ویدیویی اجرا به آدرس اداره مرکزی فرمانداری نظامی فرستاد. پاسخ دادند که ما از نسخه ویدیویی چیزی نفهمیده‌ایم و باید حتماً اجرای زنده را ببینیم. ما زیر بار نرفتیم و «علی اهل جلیله» مجوز نگرفت. این بار آنها بردند و ما باختیم. دو نمایشنامه «شب هزار و یکم سنگ پرانان» و «علی اهل جلیله» هیچوقت در ساحل غربی اجرا نشدند. نکته این است که آنها حتی جواب رد به ما ندادند تا مفری برای پیگیری و مبارزه داشته باشیم. ما می‌توانستیم این دو نمایشنامه را در تل آویو و برای اسراییلیها اجرا کنیم؛ اما در ساحل غربی نمی‌توانستیم. تالار برای اجرا در اختیار ما می‌گذارند؛ اما حیاط مدرسه را از ما دریغ می‌کنند.»
ممیزی گاه ناچار می‌شود کوتاه بیاید؛ البته بعد از آنکه متن نمایشنامه را بخواند و نسخه ویدیویی اجرا را ببیند یا حتی برای فرمانداری نظامی، اجرای خصوصی گذاشته شود. بر اساس پرونده موجود، ممیزی بعد از آنکه یک گروه فرانسوی از اجرا فیلمبرداری کرد و در مقدمه هم شرح مفصلی درباره سانسور ارایه داد، حاضر شد فقط مجوز یک بار نمایش بدهد. «علی اهل جلیله» به بهانه شخصیت اصلی آن ممنوع اعلام شد. علی فلسطینی، دو زبانه و اهل جلیله است. او روستا را ترک می‌کند تا در تل آویو زندگی مرفهی داشته باشد. او حتی تلفظ عبری الی را به جای علی بر می‌گزیند. نمایشنامه از وقتی شروع می‌شود که علی در تیمارستان است و لباس دیوانگان بر تن دارد و سرگذشت خود را با زبانی مخلوط از عربی و عبری که بازیگران روایت می‌کنند، می‌شنود. نمایش با آمیزه‌ای از طنز و طعنه پیش می‌رود و مدام به این ترجیع بند می‌رسد که: «این زندگی توست.»
«ادوارد معلم»، بازیگر نقش علی با حرکات پانتومیم؛ و لی‌لی کنان، قهرمان بی‌اراده و رقت‌آور و مضحک این نمایشنامه را عیان می‌کند. علی در تل آویو، دکه‌ای رو به راه می‌کند و از پشت بساط فلافل به جامعه یهود می‌نگرد. چندی بعد نامزد اسراییلی‌اش را از دست می‌دهد؛ زیرا او پی برده است که علی عرب است. ماجرا وقتی به اوج تراژیک می‌رسد که فلسطینیهای ساحل غربی، او را اسراییلی می‌پندارند و به عبری دست و پا شکسته‌ای با او حرف می‌زنند. علی که قادر نیست خود را با محیط وفق بدهد، دچار جنون می‌شود. گروه الهکاواتی با ترفند تکنیکهای شعبده‌بازی، نقالی و متد برشت از کمند سانسور می‌گریزد؛ اما بر خلاف اعتقاد «برتولت برشت»، «فرانس ابوسالم» مدعی شده است که: «ما اهل تبلیغات و شعار نیستیم، بلکه صرفاً موقعیت متناقض خود را بیان می‌کنیم.»
تئاتر در اورشلیم هم چیزی جز تناقض نیست. طبق پرونده‌های «الحق» تالار نوزا ـ الهکاواتی در فاصله ماه مه 1984 تا ماه مارس 1987 چهارده بار تعطیل شد. بهانه‌ها متنوع بود: تهدید بر علیه امنیت کشور، فقدان مجوز و نیز پشتیبانی از سازمان آزادیبخش فلسطین. شگرد همیشگی مأموران امنیتی، این است که معمولاً تالار را برای مدت کوتاهی تعطیل می‌کنند تا سر و صدا برپا نشود. ممیزی در اسراییل، بخش جدایی ناپذیر از رهبری سیاسی و نظامی است که از جریان آزادی عقیده و فکر در میان فلسطینیها ـ چه در اسراییل و چه در مناطق اشغالی ـ هراس دارد؛ حتی در نیویورک که بظاهر مهد آزادی سیاسی و هنری است، ممیزی به گونه دیگری و توسط «ژوزف پاپ» اعمال می‌شود. گروه الهکاواتی، تابستان 1989 برای اجرای نمایش «حکایت کفورشاما» به کانادا و امریکا سفر کرد. «ژوزف پاپ» مانع از اجرای این نمایش در تئاتر عمومی امریکا شد. مفسر نیویورک تایمز ـ اندرو. ال. یارو ـ نوشت: «ژوزف پاپ» از تماشاییان متعصب یهودی ترسید و برنامه گروه الهکاواتی را لغو کرد. او بهانه آورد که چون هیچ نمایشی از اسراییل در برنامه‌اش ندارد؛ بنابراین صلاح نیست که یک گروه فلسطینی را بپذیرد. بهانه آقای پاپ، یادآور شیوه ممیزی در اسراییل است. به نظر مقامات اسراییلی، بسیاری از آثار فلسطینی که میراث قومی و فرهنگی آنهاست، اقدام بر علیه امنیت اجتماعی تلقی می‌شود و تماشای آنها برای تماشاییان فلسطینی مناطق اشغالی ممنوع است؛ اما همین آثار به سهولت در تالارهای اسراییل اجرا می‌شوند و مضر تلقی نمی‌شوند. «ژوزف پاپ» در مصاحبه‌ای گفت: «من تا به حال، هیچ گروهی را از اسراییل دعوت نکرده‌ام؛ بنابراین نمی‌توانم به این گروه فلسطینی، خاصه در این اوضاع و احوال، اجازه اجرا بدهم.» گروه الهکاواتی، نمایش خود را سر آخر در کارگاه تجربی تئاتر اجرا کرد و پاپ که در روز افتتاحیه حضور داشت، وعده داد که عنقریب گروهی از اسراییل را به همین تالار دعوت خواهد کرد. «حکایت کفورشاما»، ماجرای تبعید و آوارگی روستاییان در سالهای 1948 تا 1952 است. این نمایش، فاقد متن و بر اساس بدیهه‌سازی تنظیم شده است. «جکی لوبک»، یکی از بنیانگذاران گروه که اصلیتی یهودی / امریکایی دارد بر مبنای تمرینها و بدیهه سازی گروه، متن انگلیسی و «عبدالکریم» و «محمد بتراوی» متن عربی را مهیا کردند؛ البته متن انگلیسی نمایش برای اجرا در امریکا بازنویسی شد. ترجمه‌های متعدد به لحاظ هماهنگی فرهنگی و انطباق با موازین ممیزی، ضروری به نظر می‌رسید؛ اما به راستی چه نکاتی می‌تواند فرهنگ نهفته در یک اثر را آشکار کند؟ وحشت «ژوزف پاپ» به بهانه جنگ خاورمیانه و خشم تماشاییان یهودی نیویورک، قطعاً بدون پایه و اساس بود. نمایشنامه در زمان حال شروع می‌شود. ولید ـ با بازی الهاجر، اهل روستای تمثیلی کفورشاما پس از خاتمه تحصیلات در خارج به زادگاهش باز می‌گردد؛ اما آنجا را ویرانه و خلوت می‌یابد. او در جستجوی اهالی روستا به مرد مجنونی به نام کواش ـ عمر خلیل ـ و دختری به نام نجمه که والدین خود را گم کرده است ـ جکی لوبک ـ و نیز مبارزی جوان ـ اکرم تلاوی ـ می‌رسد و به همراه آنها سفر حماسی خود را آغاز می‌کند. قهوه‌خانه‌ای در حیفا، اردوگاه آوارگان لبنان، جوامع پراکنده خوشبخت مستقر در کویت را در می‌نوردند و سر آخر به ایالت ماساچوست می‌رسند. ولید در احوال فلسطینیهای مقیم امریکا دقیق می‌شود و می‌بیند که آنها از ترانه‌های «فرانک سیناترا» بیش از موسیقی ملی خود لذت می‌برند و در غم بازگشت به وطن نیستند. ولید و یارانش با گذرنامه یونانی به اسراییل باز می‌گردند و در آنجا فقط سنگ قبر کدخدای روستا را می‌یابند که برادر بزرگتر ولید است و همین سنگ، نشان می‌دهد که روزگاری در این منطقه، روستایی بر پا بوده است. پیام نمایشنامه، همان است که سر آخر بر زبان ولید می‌آید: «اگر ما داستان خود را نگوییم، داستانها نیز همچون روستای کفورشاما از یادها خواهند رفت.»
مقامات اسراییل بالاخره انعطاف نشان دادند و اعلام کردند که اداره ممیزی از ماه اوت 1989 برای مدت دو سال و به طور آزمایشی از سانسور پرهیز خواهد کرد. ماجرا از اجرای یک نمایشنامه اسراییلی در سال 1986 با عنوان «افرایم به ارتش باز می‌گردد» اثر «ایساک لائو» آغاز شده بود که مقامات اداره ممیزی را برآشفت و کار به توقیف نمایشنامه کشید. اداره ممیزی ادعا کرد که این نمایشنامه بر علیه ارتش اسراییل است و آن را مشابه ارتش نازی تلقی کرده است. لائو، دست به دامن دادگاه عالی، کانون نمایشنامه‌نویسان، مجمع دفاع از آزادی بیان اسراییل، انجمن تئاتر شهرداری حیفا و اداره کارشناسی هنرهای نمایشی شد. اداره ممیزی در جواب درخواستهای مکرر کارگردان اعلام کرد: «این نمایشنامه موجب آشوب و اغتشاش خواهد شد و برعلیه مقررات حکومت نظامی است.»
کارشناس اداره ممیزی به مونولوگ افرایم که افسر ارتش است، استناد و از صدور مجوز اجرا امتناع کرد: «هیجده سال پیش، مافوقی داشتم که افسر با صلابتی بود. گوش حساسی داشت و می‌توانست صداهایی را بشنود که دیگران نمی‌شنیدند. او ته لهجه اروپای شرقی داشت. دارکی صدایش می‌زدیم. تازه نابلس را اشغال کرده بودیم و حکومت نظامی برقرار بود. در طول خدمتم در فرمانداری نظامی، فقط دو کلمه عربی یاد گرفته بودم: حکومت نظامی و کارت شناسایی. روزی داشتم گشت می‌زدم که یکهو سر و کله یک دانش‌آموز فلسطینی پیدا شد. دارکی فرمان داد: به او ایست بده و کیفش را بگرد؛ حتماً تو کیفش طلا قایم کرده. من پسرک را متوقف کردم و کیفش را گشتم. کیف پر از طلا بود. از دارکی پرسیدم: تو از کجا فهمیدی طلا دارد؟ گفت: وقتی آلمانها کشور ما را اشغال کردند من جواهرات خانواده را با همین کلک، قسر در بردم.»
در سال 1987 دادگاه عالی اسراییل، اداره ممیزی را محدود و مقررات تازه‌ای برای آن تصویب کرد؛ اما کمیته ممیزی فرمانداری نظامی در مناطق اشغالی به قوت سابق باقی ماند. «حسام ابوعشی» نویسنده و بازیگر و کارگردان تئاتر مردمی سنابل معتقد است که تئاتر فلسطین با اداره ممیزی در تعارض است. او اداره ممیزی و فرمانداری نظامی را سر و ته یک کرباس می‌داند. اداره ممیزی و فرمانداری نظامی با یک چشم به آثار هنری می‌نگرند. اداره ممیزی در حرف و بظاهر، نمایشنامه‌نویسان فلسطینی را پذیرفته است. فرمانداری نظامی هم هیچ خط و ربط مشخصی ندارد و به هیچ صراطی مستقیم نیست. نمونه آخری که می‌توانم ارایه دهم تجمع روشنفکران و هنرمندان فلسطینی در زندانهای اسراییل است.. فعالیت تئاتری آنها در دشوارترین شرایط انجام می‌شود. زندان، روحیه مقاومت را در هنرمندان تشدید می‌کند و تئاتر آنها را بر بستر مبارزه می‌اندازد. اطلاعات من از فعالیت تئاتر در زندان، محدود به مصاحبه‌ای است که «حسام ابوعشی» در ژانویه 1990 انجام داده است. او در سال 1980 هنگام اجرای نمایش «بازگشت به حیفا» اثر «غسان کنفانی» بازداشت شد. جرم ابوعشی، همکاری با یک سازمان تروریستی اعلام شد و او را به زندان «بیرشوا» فرستادند. «بیرشوا» طبق گزارشهای سازمان حقوق بشر، جزو زندانهای شلوغ و پرجمعیت محسوب می‌شود. ابوعشی، جمعیت زیاد زندانی را انگیزه مناسبی برای اجرای نمایش یافت و نمایش «هتل ساوی» را اجرا کرد. این نمایش، شرح بمبگذاری در هتلی در تل آویو است. او بعد از این اجرا، «روز مه» را در زندان نمایش داد که درباره تخریب ماشینهای یک کارخانه توسط کارگران بود. نمایشنامه سوم او، اقتباسی از داستان کوتاه «غسان کنفانی» تحت عنوان «مرگ تخت شماره 12» بود. این نمایشنامه درباره اردوگاهی در سوریه بود. پسر خانواده‌ای از یک افسر پلیس، پول می‌دزدد. افراد خانواده، رویای خود را از سهم این پول باد آورده بازگو می‌کنند؛ اما در همین حین، بمبی در اردوگاه منفجر شده و منجر به مرگ اعضای آن خانواده می‌شود. پرستارانی که اجساد را از زیر خاک بیرون می‌کشند، پول دزدی را در مشت پسر خانواده می‌یابند. دو زندانی که در این نمایشنامه بازی می‌کردند، بعد از ترخیص از زندان، فعالیت تئاتری خود را در گروه‌های حرفه‌ای ادامه دادند. ابوعشی نیز مثل هر هنرمند فلسطینی دیگر، مشغول ذمه است که گرایش سیاسی داشته باشد. فعالیت در زندان موجب شهرت و محبوبیت او شده است.
تماشاگر، بازیگر و نویسنده از هنگامی که انتفاضه آغاز شد هر عمل خود را سیاسی می‌یابند و گریزی ندارند جز آنکه مدام، موقعیت دشوار و هولناک موجود را تحلیل کنند. ناگفته نماند که تئاتر فلسطین، صرفاً به شعارهای سیاسی و بازتاب شرایط دشوار اشغال، محدود نمی‌شود و با همه موانع حاصل از ممیزی، حکومت نظامی و کمبود بودجه، مدام در شگردهای اجرا، بازیگری و موسیقی تجربه می‌کند و بازیگر و تماشاگر را به ارتقا می‌رساند. تئاتر فلسطین، گرچه پایه و اساس خود را بر بازتاب زندگی روزمره محکم کرده است؛ اما از انواع نمایش تئاتر وودویل، تلویزیونی، کمدیا دلارته، تئاتر سایه، سنتهای نقالی، روایت و نیز سینما سود می‌جوید. مردم مشتاقانه به تماشای نمایش می‌آیند و گاه می‌شود که فقط جای مختصری برای اجرا و بازی باقی می‌ماند. متن نمایشنامه، اغلب در حین تمرین و یا بعد از آن نوشته می‌شود تا به اداره ممیزی داده شود. نویسنده فلسطینی از تجربه‌های جمعی و فردی و سنتها و آداب قومی خود مدد می‌گیرد تا متن نمایشنامه را مهیا کند. تماشاییان فلسطینی، حضور فعال خود را در اجرا اعلام می‌کنند؛ زیرا می‌دانند آنچه بر صحنه آمده است، بازتاب سرنوشت و سرشت آنهاست.

 منبع
The Drama Review, Susan Eslimovix, The Palestine theatre …, No. 35, New York, Summer 1991.
* ـ گروه الهکاواتی در سال 1977 تأسیس شد و اعضای آن فرانس ابوسالم، جکی لوبک، رادی شهاده، ادوارد معلم، ابراهیم خلیله و داوود کوتاب بودند. در سال 1989 سه‌گروه در اورشلیم از نام الهکاواتی استفاده می‌کردند: گروه رادی شهاده، گروه ابراهیم خلیله و گروه دیگری که متشکل از بقیه اعضای هیأت مؤسس بود.