زخمه بر احساس و تن
م. فدک خواه نمایش «زخمه بر آب» حاصل تجربههایی در راستای تصویر و موسیقی است تا آنجا که موسیقی، نقش راوی برخوانی نشانهها را به عهده میگیرد؛ نشانههایی که به واسطه ناخودآگاه و حتی خودآگاه فعال مخاطب معنا میشود. در ...
م. فدک خواه
نمایش «زخمه بر آب» حاصل تجربههایی در راستای تصویر و موسیقی است تا آنجا که موسیقی، نقش راوی برخوانی نشانهها را به عهده میگیرد؛ نشانههایی که به واسطه ناخودآگاه و حتی خودآگاه فعال مخاطب معنا میشود. در این اثر، اولین عامل ارتباط با مخاطب مسدود است؛ یعنی تماشاگر هیچگونه کلامی را نمیشنود و تنها همراه حس شنیداری، آوای سازهایی است که نسبت به هر تصویر، حس متفاوتی را منتقل میکنند.
عمدهترین عامل ارتباط بعد از موسیقی، تصاویری است که به واسطه نور خلق میشوند؛ تصاویری حامل وهم و تخیل که کاملاً تأویل پذیر و تأثیرگذاراند. در حقیقت آنچه که به عنوان متن در «زخمه بر آب» مطرح میشود در ارتباط مستقیم با دانش و آگاهی شخصی مخاطب و وابسته به ارجاع بیرونی اثر است. به این مفهوم که وقتی دستها در بستر محوی از نور ظاهر میشوند در ابتدا به یک حالت شکل میدهند و بعد هر کدام حالت و نشانهای متفاوت از دیگری را القا میکنند. حال در اینجا اگر مخاطبی زبان بدن را بشناسد، میفهمد که هر کدام از این دستها که نور موضعی خفیفی نمایانش میکند چه معنا و مفهومی را در حرکت و شکل خود جا داده است. آغاز، حرکت، نطفه، شروع و ... مفاهیمی که هر کس به اقتضای درکش فرض میکند. اگر این عامل ارتباط از سوی مخاطب مقدور نباشد، تنها شکلی را میبیند که یا جذاب و پرطنین است و یا هیچ جذبهای ندارد و تنها تصویری از چند دست است و بس.
«زخمه بر آب» سعی در استفاده از نشانههای آشنا دارد و اصلاً به همین دلیل است که بر روی لبه تیز تیغ راه میرود و هر لحظه امکان سقوطش وجود دارد؛ اما فلاحی این راه را به واسطه ارایه تصاویری بکر طی میکند و عمدهترین عامل ایجاد این جذبه، القای احساسهای متفاوت به مخاطب است؛ مخاطبی که در ابتدا، تاریکی بیش از حد صحنه کلافهاش میکند؛ اما سماجت فلاحی عادتش میدهد که ببیند و هر آنچه که میخواهد از تصاویر او بفهمد. در واقع در «زخمه بر آب» مخاطب در خلق نمایش مشارکت دارد.
آنچه که به عنوان معنا و مفهوم زبان میشناسیم، تنها زاییده کلمه و حرف نیست، بلکه زاییدة مجموعهای از نشانههاست که چینش موزون و حتی ناموزون آنها، مفهومی خاص را منتقل میکند؛ مفهومی که لزوماً آنچه کارگردان میخواهد، منتقل نمیکند.
حرکت نشانهها در این بین، داستانی را منتقل میکند که گذر از هفت مرحله را القا میکند. حالا این هفت مرحله که در «زخمه بر آب» طبقهبندی شده، میتواند هفت مرحله عشق باشد یا هفت مرحله زیستن یا هفت مرحله سلوک عارفانه و یا هر هفت مرحلهای که در تاریخ مکتوب و یا شفاهی انسان ضبط شده است.
هر چند که «هفت» هم معنای مقدسی را القا میکند و هم مفهومی شیطانی را؛ همچنانکه در فرهنگ باستانی ایران، نمادی مقدس در فرهنگ اسلامی است و یا عدد ابلیس و فتحالباب عرفاست که اصلاً بعد از دیدار ابلیس رخ میدهد. فلاحی نیز مستقیم به همان شکل و با استفاده از خطای دید مخاطب، به همان رنگهایی را که پیش از این، نشانههای ثابت را تعریف کردهاند، نشان میدهد؛ مثلاً آنچه در «زخمه بر آب» نشان از ابلیس دارد، حرکتی مواج از نور سرخ است که حس رعب و التهاب را منتقل میکند. کارگردان در این نمایش با استفاده از همراهی تصویر و موسیقی، گاه حس اضطراب را تشدید میکند و گاه با نوای تنبور و دوتار، حسی از آرامش و امنیت را منتقل مینماید.
مخاطب در مجموع وقتی در تالار «خانه نمایش» نشسته و «زخمه بر آب» را میبیند، مجموعهای از احساسها را تجربه میکند که تا چندی بعد نیز همراهیاش میکنند. نشانههایی که هر لحظه حس تازهای را القا نمایند، احساسی از ترس و اعتماد است که تا مدتها بعد از خروج از سالن نمایش باز هم همراهمان است.