در حال بارگذاری ...
...

گفتگو آیین درویشی نبود

 همایون علی‌آبادی اجازه می‌خواهم این مسوده با این تک بیت مشهور آغاز شود: «خانه از پای بست ویران است / خواجه در بند نقش ایوان است. فی‌الواقع «علیرضا کوشک جلالی» با جابه‌جایی عمدی متن یک قصه با برگرفتن و برداشت آزادش در ...

 همایون علی‌آبادی

اجازه می‌خواهم این مسوده با این تک بیت مشهور آغاز شود: «خانه از پای بست ویران است / خواجه در بند نقش ایوان است. فی‌الواقع «علیرضا کوشک جلالی» با جابه‌جایی عمدی متن یک قصه با برگرفتن و برداشت آزادش در یک نمایشنامه صحنه‌ای و اجرایی، تساهل بسیار به خرج داده است. کوشک جلالی قصه «رابرت اشمیت» ـ قصه‌نویس معاصر فرنگ و مستفرنگ ـ را با سرسری گرفتن فراوان به متن یک روایت تئاتری بدل کرده است. تئاتر منطق و مجرای نمایش دارد و باید قاعده بازی راحتی در ابعاد مختصر و محتصر را رعایت کرد. در اجرای «موسیو ابراهیم...»، متنی سست و ضعیف شکل گرفته است. صحنه‌ای عور و بی‌چیز و فقیر، یک پراتیکابل فلزی و نیز هیچستان و پوچستان و بازی قراردادی «بهزاد فراهانی» که در تنگنا و مضایق کلیشه‌ای دیگر کم مانده به علم الاساطیر و دساتیر بدل شود و نیز بازی کاملاً متضاد «هومن برق نورد» در نقش موسی که با گرفتاریهای بسیار سست، نتوانسته پارتنری مناسب برای «بهزاد فراهانی» تلقی شود؛ اما قصه؛ در هنگام تبدیل و تنظیم یک قصه ادبی؛ حتی در قالب و ساختار مدرن و معاصرش، تبدیل کننده باید متوجه شاکله نمایش و دراماتیزه و دیالوگه کردن متن‌اش باشد. کوشک جلالی، انبوه انبوه گفت و شنود قصه آقای «رابرت اشمیت» را با دیالوگه کردن متن، جابه‌جا اشتباه گرفته؛ حال آنکه دیالوگ با دیالکتیک هم‌ریشه و هم معناست. نتیجه این اشتباه، اجرایی متکی بر متنی است که کمتر دارای رگ و ریشه‌های نمایش است و بیشتر به قصه‌ای عور، لخت و فقیر شبیه شده تا متن اجرایی و صحنه‌ای. من بر آنم که متن، اولاً حرف فراوان برای واگویی دارد. دوم آنکه قصه شلخته و بی در و پیکر است و از فرط اغتشاش و پریشانی، معرکه‌ها می‌کند و سوم اینکه مبانی و مباحث و مفاهیمی که مطرح می‌شود در عین نو بودن، تجدد طلبانه است. در هر حال اگر آقای کوشک جلالی برای تبدیل قصه به متن صحنه تئاتر، خلاقیت یا شکفتگی یا شکوفایی ویژه‌ای از خویش به خرج می‌داد، می‌توانست متن چاپ شده نمایش «ابراهیم آقا و گلهای قرآن» ـ ترجمه: سروش حبیبی ـ را بر صحنه جلوه و جمال بخشد. در هیأت و کسوت کنونی یا درد و دریغ فراوان، اجرایی تک ساحتی و مسطح را شاهدیم که در نهایت، تئاتر شنیداری است. رادیو یا هر رسانه دیگر؛ خود دانید! اما گنه ناکرده پادافره کشیدن / خدا داند که درد اندکی نیست.
در طی و طول اجرا اگر پلکها سنگین کرد و تنها اجرا را نیوشیدیم هیچ از دست و دل نمی‌رود؟ نه غبن، نه غم! در غبن متن، نه غم اجرا. پرگویی و حراف بودن تا آنجاست که گوش هوش تماشاگر را به صرصر نسیان می‌سپرد. نکته دیگر اینکه نمی‌دانم آقای فراهانی در این اجرا هم در قالب ذکور ایفای نقش می‌کند و هم در قالب اناث؟ مگر قحط بازیگر است؟ قحط الرجال شاید؛ اما قلت بازیگر هرگز! آن هم بازیگری که بتواند نقشهایی کارآیند و کارساز را بر صحنه اجرا کند. در هر حال نمایش «موسیو ابراهیم و گلهای قرآن» در نهایت سقوط یک امکان است. امکانی به نام علیرضا کوشک جلالی که من امیدوار بودم لااقل ابجد و اقل درام‌شناس و درام نویسی را در حیطه وجوه و حدود اصول تبدیل پذیری ادبی به دراماتیک را در ابعاد کافی و مکفی و مستوفی بداند. در هر حال ما ز یاران چشم یاری داشتیم. شکایت من به بهزاد فراهانی، پیشکسوت و علمدار این است.
گفتگو آیین درویشی نبود / و رنه با تو ماجراها داشتیم