نبرد در اتاق کار
هادی جاودانی سوتیتر: با اینکه متن به ما میقبولاند که در حال تماشای یک توازن هستیم؛ اما در درون یک جانبداری را تأیید میکند. در حقیقت متن «دیوید ممت» بیشتر بر روی دیالوگ استوار است و به همین علت، میشود بر اساس ...
هادی جاودانی
سوتیتر:
با اینکه متن به ما میقبولاند که در حال تماشای یک توازن هستیم؛ اما در درون یک جانبداری را تأیید میکند.
در حقیقت متن «دیوید ممت» بیشتر بر روی دیالوگ استوار است و به همین علت، میشود بر اساس دادههای او به کشفیاتی در صحنه و شخصیتها رسید.
رگبار دیالوگها، دیوار شنوایی تماشاگر را سوراخ میکند. ضرباهنگ سریع کلمات و عطش هیستریک کاراکتر استاد در همان ابتدای اجرا، دقت را فرا میخواند. وقتی سکوت بر صحنه مینشیند، تازه متوجه آنچه شنیدهایم، میشویم. نیمی از این کوبش، وابسته به قدرت متن است و نیم دیگر، محصول نقشآفرینی هوشمندانه شخصیت استاد. با اینکه متن به ما میقبولاند که در حال تماشای یک توازن هستیم؛ اما در درون، یک جانبداری را تأیید میکند.
نمایش در سه رفت و برگشت نور شروع شده و پایان مییابد. در قسمت اول، حمله استاد را به دانشجو شاهد هستیم. کلام او آمیخته به تحکم و تسلط است. حس میکنیم استاد میخواهد روشی تفکری را به شاگرد خود حقنه کند؛ اما در میانه این قسمت، متوجه قصد اصلی او میشویم. استاد به شدت دانشجو را دوست دارد و در واقع این علاقه، بیش از برخواستن طبعی رومانتیک از او، معرف خاصیت جنسی و جایگاه ارایه آن است. استاد در ابتدا میخواهد به او کمک کند تا نمراتش بهتر شود؛ اما متوجه میشویم، خواست واقعی او چیز مخربتری است. امتناع دانشجو، وضع را خراب میکند. «دیوید ممت» در این نمایشنامه به لحظههای کوتاهی اشاره دارد که خوی حیوانی و غریزه بدوی، عقل را فاقد اعتبار میکند و در آن مرد به زن حملهور میشود؛ نبردی که همیشه هست و خواهد بود. در اجرای صحنه اول درست از شروع گفتگوی استاد تا لحظهای که دانشجو احساس خطر میکند، لحن و حرکات دست شخصیت استاد، حالت تهاجمی دارد. برشهای کوتاه و مقطع که حتی گاهی واژگان کلام استاد را تا حد یک حرف یا یک کسره محدود میکند با جنس بازی «محمد جوزی» هماهنگ است. کاراکتر او به عنوان استاد، توسط خود او بسط و گسترش داده شده است. حساسیت شخصیت استاد که زاییده تخیل بازیگر است با نقش همخوانی دارد و اجازه میدهد بازیگر نوع راه رفتن، ایست و میمیک خود را غلو کند. در مقابل، بازیگر شخصیت دانشجو با آنکه از تناسب و منطق زنانه مشخص و معتبر دیالوگی بهره میبرد به علت فقدان تجربه بازی (اجرای نقشهای مؤثر) در مقابله با شخصیت استاد، یخ زده و کسل جلوه میکند.
این گونه برون نمایی حس درباره شخصیت دانشجو که شاید مدنظر کارگردان بوده، نقص دارد. شخصیت دانشجو در صحنه، معرف طیف زنان و دختران روزگار خود است. بیانیه صادر میکند، درگیر میشود، سکوت میکند و تا مرز افسردگی نیز پیش میرود؛ اما بازیگر نقش دانشجو در نشان دادن این جریانات، ابزار انتقال را نمیشناسد. اکنون ممکن است این سؤال پیش بیاید که چگونه این حال روحی در کار هست (چون آن را اعلام کردهایم) اما در رفتار بازیگر مشاهده نمیشود! جواب ساده است. اولاً دیالوگها قدرت زیادی دارند و در عین شرح اتفاق، حال درونی را نیز بیان میکنند. ثانیاً میزانسنهای کارگردان که بازیگر دانشجو، ناشیانه برملایش میکند تا حدودی رفتار حرکتی شخصیت را تعریف میکند. براساس کلام و حرکت، میتوان به این نتیجه رسید که آیا بازیگر به مرز درونی کردن نقش رسیده یا صرفاً تقلیدی ناشیانه و یا برداشتی سطحی از ذهنیت کاراکترش را به نمایش میگذارد. درباره بازیگر شخصیت استاد، این درونی کردن نقش اتفاق افتاده؛ اما بازیگر نقش دانشجو از همان ابتدای حضور در صحنه به علت یکی نشدن با نقش و یا به اجرا در نیاوردن رفتار صحیح شخصیت که از جنس دیالوگها نشأت میگیرد، تلاش مؤثری ندارد و میتوان به فقدان تلاش او پیبرد که در ارتباط با مخاطب عقیم است و به اجرا ضربه میزند. در قسمت دوم، موازنه قدرت که در ابتدا، سمت استاد است و به طرف دانشجو حرکت میکند، دانشجو شکایت نامهای تنظیم کرده و میخواهد استاد را در تنگنا قرار دهد. این صحنه با امتناع استاد از خروج دانشجو و تقلای او پایان مییابد.
اگر به نوع نگاه و طرز حرکت دست کاراکتر استاد دقت کنیم، عصبیت مورد پسند مجنونان را مشاهده میکنیم. چهره دانشجو در مقابل، نوعی از خودسری و تکبر را نشان میدهد. درگیری این دو در صحنه دوم بیش از آنکه استفاده از زور را در برداشته باشد، خواهش و التماس را موجب میشود. نیروی برتر صحنه، استاد است که به علت ضعف در برابر شکایت نامه دانشجو، سعی دارد او را از هدفش منصرف کند و بازیگر نقش دانشجو در این صحنه، پر و بال بیشتری میگیرد و میتواند برونفکنی مشخص را به نمایش بگذارد. این کار به کمک دیالوگها انجام میشود؛ اما خساست کارگردان در بازنگری میزانسهایش باعث شده صحنه، باز به سمت استاد میل کند و دانشجو در به اجرا گذاشتن قدرت مطلق خود ناکام بماند. رفتار حرکتی مناسب با شخصیت دانشجو، میتوانست در همان تکیهگاه (کاناپه) نیز تأثیر خود را بر مخاطب بگذارد؛ اما این مهم به ثمر نمیرسد.
در قسمت سوم که پایان نبرد به شمار میرود، دانشجو گرفتار ضربات استاد میشود. او که به علت در چنگ داشتن استاد توانسته وارد دنیای خصوصی او نیز شود در صحنه آخر با امر به این نکته که «به زنت بگو کوچول» استاد را تحقیر میکند و ناگهان استاد در مییابد تا چه حد از موقعیت اولیه خود سقوط کرده و در یک جنون آنی، شاگرد خود را زیر ضربات مشت و لگد میگیرد. درست در همین زمان، نمایش به پایان میرسد و گویی آب سردی بر سر تماشاگر ریخته میشود.
در این قسمت، هر دو شخصیت به طور جدی با هم درگیر میشوند. اگر در صحنه نخست، استاد فاعل و برهم ریزنده وضعیت است و در صحنه دوم دانشجو در این صحنه، هر دو با هم موقعیت دیوانهواری را تجربه میکنند. در این دیالوگ، دانشجو به استاد میگوید که او به دنبال قدرت است و میخواهد دانشجویانش را تحت اختیار بگیرد. در صحنه بعد، این استاد است که به او میگوید دانشجو، طالب قدرت و جاهطلبی است. هر دو به این نتیجه میرسند که اشتراک موقعیت دارند و به همین دلیل در صحنه سوم چیزی برای مخفی کردن ندارند و رو به روی یکدیگر میایستند.
این قسمت با ضرباهنگ هیستریک پیش میرود. در واقع اگر بخواهیم درباره کارگردان و تأثیر او در اجرا صحبت کنیم شاید بتوان شکل برخورد او با میزانسنها را در صحنه سوم، مورد مداقه قرار داد. اگر کارگردان بر اساس توضیح صحنههای متن پیش رفته باشد، وفاداری به آنها در این قسمت مشاهده میشود و اگر خود در ذهنیت خلاقهاش به چنین وضعیتی رسیده پس عنصر اساسی صحنه را درست هدایت کرده است.
در حقیقت متن «دیوید ممت» بیشتر بر روی دیالوگ استوار است و به همین علت، میشود براساس دادههای او به کشفیاتی در صحنه و شخصیتها رسید. نمایش در زمانی مناسب پایان میپذیرد. سکوتهای بین دیالوگها تأثیرگذار است. شخصیت استاد، نقطه قوت اجراست و طراحی صحنه کارآمد به فضای اجرا روح داده است. کارگردان در به صحنه آوردن اثر «دیوید ممت» تلاش بسیار کرده و توانسته تماشاگر خود را به راحتی بیرون بفرستد. شاید حالت اصلیاش در سازگاری او با متن بوده است و عدم جرأت برای جرح و تعدیل دیالوگهای نمایشنامهنویس که در مجموع، حتی این ترس قابل ستایش است.
در نهایت اجرا بر روی شانههای بازیگر نقش استاد، سنگینی میکند. او به دلیل رسیدن به فکر جدیدی از درونیات شخصیت، طرح و رفتار همسویی با کاراکتر موردنظرش را به وجود آورده و تلاش کرده به متفاوت بودن نقش خود اهمیت بدهد. انرژی او در اجرا از تمریناتش در جهت نمایش انگیزههای لایههای عمیق روانی شخصیت اجراییاش خبر میدهد. وی در انتخاب این کاراکتر، اصل مهم ماجرا را در نظر گرفته است: جنس بازی خود که همین کافی است.