در حال بارگذاری ...
نقد نمایش توهم کارمشترک خسرو بامداد وفریبا شاهسون

حس هایی متضاد که توامان روی صحنه ریخته می شود

ایران تئاتر-سید علی تدین صدوقی:نمایش توهم کار مشترک خسرو بامداد و فریبا شاهسون یک تک‌گویی است که فریبا شاهسون خود تنها بازیگرآن است. نمایش از تنهایی، روزمرگی، روزمره گی، اجحاف، درد و رنج ناشی از زندگی‌ای یک‌سویه، فداکاری و ایثار یک‌طرفه، عشق ونفرتی توأمان، آرزوهای در دل مانده، حرف‌های خفه‌شده ودغد غه های زنانه‌ای که ...

نمایش توهم کار مشترک خسرو بامداد و فریبا شاهسون یک تک‌گویی است که فریبا شاهسون خود تنها بازیگرآن است. نمایش از تنهایی، روزمرگی، روزمره گی، اجحاف، درد و رنج ناشی از زندگی‌ای یک‌سویه، فداکاری و ایثار یک‌طرفه، عشق ونفرتی توأمان، آرزوهای در دل مانده، حرف‌های خفه‌شده ودغد غه های زنانه‌ای که در درازای زندگی مشترک روی‌هم تلنبار شده‌اند سخن می‌گوید. زن همه این حرف‌ها را همراه حس نوستالژیکی ،که در دل مانده و ریشه دوانیده ویک عمر کنه درونش به زخمه کشیده است .با مردش که حالا ناتوان وبی حرکت روی ویلچر نشسته وا می‌گوید. مرد روزگاری نه‌چندان دور قهرمان ملتی بوده است که هوادارانش برای او هورا می‌کشیده‌اند. او تا یک‌قدمی مدال طلای دومیدانی المپیک نیز رفته اما براثر حادثه‌ای نابهنگام از تصاحب آن بازمانده است. قهرمان دچار بیماری‌ای واگیردار نیز شده که بسیار خطرناک است برای آنکه بیماری‌اش به دیگران سرایت نکند او را دریک بیمارستان متروکه خارج از شهر که بی‌شباهت به درمانگاه‌های صحرایی نیست قرنطینه کرده‌اند. پرستاران او به جهت بدخلقی‌ها ومسایل دیگر او را ترک کرده و حالا زنش از او نگهداری می‌کند. نمایش درواقع زندگی درونی و چهره دیگر یک قهرمان را بازمی‌نمایاند. قهرمانی که برای مردم همه‌چیز بوده است و شاید الگو آن‌ها آرزوها و آمال خود را نیز در قهرمان می‌دیده‌اند اما او در زندگی خصوصی‌اش حتی در ارتباط زناشویی با همسرش ناموفق بوده است.

او که در اکثر مواقع مشغول فعالیت‌های ورزشی‌اشی بود ه وبدنبال علایق خود رفته است. اصلاً فداکاری و ایثار همسرش را نمی‌دیده و فکر می‌کرده که همه موفقیت‌هایش را به‌تنهایی به دست آورده و همه آن افتخارات فقط از آن خودش است. حال همه او را تنها گذاشته‌اند حتی آن‌هایی که برایش هورا می‌کشیدند رهایش کرده و رفته‌اند تمام آن‌هایی که ستایشش می‌کردند حتی دیگر سراغی هم از او نمی‌گیرند. تمام سهم قهرمان همین درمانگاه متروکه‌ای است که آن‌هم دارد تا یک ساعت دیگر از بین می‌رود. برای سرایت نکردن بیماری او می‌خواهند درمانگاه یا بیمارستان را به آتش بکشند وزن تنها یک ساعت وقت دارد که شوهرش را نجات دهد وگرنه شاید هردو در آتشی که قهرمان مسبب ایجاد شدنش و شعله ورشدنش طی این سال‌ها بوده بسوزند و خاکستر شوند. حالا زن در تلاش است که با واردکردن شوکی ناگهانی مرد را از حالت کما بدر آورده واو را به خارج از بیمارستان ببرد. در این‌یک ساعت باقی‌مانده توگویی که زن فرصت مغتنمی به دست آورده تا همه فریادش را برسرشوهرش بکشد. زن با واگویه دغدغه‌ها و آرزوها و حسرت‌ها و ستمی که طی این سالیان بر او رفته یک‌عمر حرف‌های در دل مانده‌اش را به قهرمان می‌گوید.

او درواقع از زندگی مشترکش با قهرمان هیچ به دست نیاورده جز واماندگی و سرخوردگی و تنهایی و تنفر، حتی عشقش به مرد به تنفر تبدیل‌شده است. زن در جیب بارانی مرد نامه‌ای پیدا می‌کند که حاکی از رابطه او با زن دیگری است اما چه فرق می‌کند او همه‌چیزش را به‌پای مرد ریخته و حالا دیگر چیزی ندارد که از دست بدهد پس‌کاری می‌کند تا شوک به مرد وارد شود بلکه از حالت کما یا نیمه کمایی که در آن بسر می‌برد بدر آید تا زن بتوان او را با خود ببرد. در تمام طول نمایش مرد روی ویلچر نشسته و پارچه سپیدی سرتاپای او را پوشانده است. متن به لحاظ پرداخت‌های موضوعی و موضعی وتو الی دراماتیک در موضوع و ساختار ومنظق دراماتیک وروند قصه نیاز به یک دراماتورژی دارد.

اما از منظر پرداخت به آن روی زندگی کسی که برای یک ملتی قهرمان است و توانمند و قابل‌ستایش ونشان دادن درون زندگی یک قهرمان و رفتارش با همسرش علیرغم رویه و ظاهر اجتماعی‌ای که برای خودساخته و ناتوانی در انسجام بخشیدن ونگهداشتن زندگی مشترکش به‌نوعی ایده‌ای بکر و قابل‌ملاحظه‌ای است. بخصوص که او دونده است و قهرمان دو اما در زندگی داخلی‌اش ایستا و وامانده به‌ویژه در رابطه با همسرش. وایضا ناتوان به ایجاد تغییر در این روزمرگی و روزمره گی و دلسردی که خود باعث آن بوده و هست. از اینها که بگذریم به بازی سخت وانرژیک فریبا شاهسون می رسیم که تو را تا انتها با خود همراه کرده وباخود می‌برد. تا جایی که تا پایان نمایش نمی‌توانی توجهت را از او بگیری. فریبا شاهسون با تحول در حس و بازی و با ارائه حس‌های مختلف تصاویری تأثیرگذار را خلق می‌کند و بازی نابی را به صحنه کشیده و به شخصیت جان می دهد او درعین‌حالی که با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند عشق و تنفر، محبت و دوست داشتن و انزجار، خشم وعصابنیت و مهربانی و آرامش، حسرت آینده وایکاش گذشته با نوستالژی‌ای ژرف و تضاد در رفتار و کنش و واکنش و حس را در بستری اکسپرسیونیستی به یکجا وتوامان بنا به شرایط متن وشخصیت پیش رویمان می گستراند و عرضه می‌کند .به گونه ای که توانسته توهم را طبیعی و واقعی نشانمان دهد .واین حاکی از حضور صحنه‌ای قدرتمند اوست.

هرچند که می‌توانست با یک دراماتوژی اجرایی نیز به کما ل برسد. در این میان باید از موسیقی انتخابی امیر تیمورپورتراب که با متن و مفاهیم زیر متن همراه بود و همچنین طراحی صحنه استاد خسرو خورشیدی با آن بارانی قرمزی که در گوشه صحنه آویخته بود‌ندونشان دهنده درونیات شخصیت بود یادکرد. اما دراماتورژی نتوانسته بود آن‌طور که باید از عهده موارد متن و اجرا و به صحنه کشیدن مفاهیم زیر متن و پرداخت‌ها برآید چون می‌دانیم دراماتورژی که این روزها بسیار باب شده است تنها یک عنوان دهن‌پر کن نیست بلکه تخصصی ژرف و سخت و همه‌جانبه است که باید به‌درستی و بر پایه اصول و منطق و عناصر و روابط دراماتیک و... استوار باشد. در پایان یادآورمی شوم که ریتم‌های درونی و بیرونی خوب و درست آب درآمده و ریتم دراماتیک و زمان کل کار نیز مطلوب بود. به استاد خسرو بامداد و فریبا شاهسون خسته نباشید می‌گویم.

                                                                                                              




نظرات کاربران