هر اندازه هم که اجرای یک متن دراماتیک و زیبا باشد، باز هرگز نمیتواند معایب و نارساییهای متن را در خود پنهان کند.
هر اندازه هم که اجرای یک متن دراماتیک و زیبا باشد، باز هرگز نمیتواند معایب و نارساییهای متن را در خود پنهان کند.
حسن پارسایی:
نمایش"فرود اضطراری حواصیل روی پشت بام خانه موزیسین" به نویسندگی و کارگردانی"حسین محباهری" بر مبنای بدیهیتی روزمره و خبری شکل گرفته و بی آن که رویکردی تحلیلی و انتقادی داشته باشد، همه چیز را در یک نمایه ساده از یک موضوع خلاصه میکند: مردِ مالک و پولدار به دلیل حریص بودن و زیادهطلبیاش، بد است و مردم فقیر خوب هستند، تنها دلیل خوبی آنها هم در این نمایش، فقیر بودنشان است. نمایش معضلی را به شکلی خبری بیان میکند و برای حل آن هم هیچ راهکاری ارائه نمیدهد.
از آن جایی که موضوع بسیار ساده است، "حسین محب اهری" یک عنصر یا پرسوناژ عجیب را وارد درونمایه نمایش میکند. این پرسوناژِ ناخواسته، حواصیلی است که بیش از آن که عادتهای پرندگان را داشته باشد، انسان گونه و اساساً انسان است: هیچ انسانی با یک منقار به پرنده تبدیل نمیشود. گرچه کارگردان خواسته است از حضور حواصیل به عنوان شاهد و نماد موقعیتهای دیگران استفاده کند و قرینهای برای شرایط موجود ارائه دهد، اما متاسفانه در این کار موفق نشده است، زیرا گره گشایی و غایتمندی سامان دهندهای بر آن مترتب نیست. در نتیجه، از لحاظ محتوا و اجرا، ارزش افزودهای برای نمایش به همراه ندارد.
تئاتر ترکیب کنشمند و جداییناپذیر"درونمایه" و"اجرا" است. هر کدام از این عوامل،خصوصاً ساختار اثر، نقش بنیادینی در چگونگی شکل گیری نمایش و نهایتاً در ترکیببندی و شکل دهی المانها و"صحنهافزار"ها دارد. کارگردان فقط وقتی میتواند یک زبان نشانهای بصری و دراماتیکِ معنادار و معنازا داشته باشد که هر دو حوزه را خوب بشناسد.
نمایش"فرود اضطراری حواصیل روی پشت بام خانه موزیسین"، دارای متن، بدان معنا که در تئاتر معمول است و جزء خصیصه آن به شمار میرود، نیست. آن چه که ظاهراً نمایشنامه قلمداد شده، صحنه نوشتار و حتی دستورالعمل سادهای هم برای ترکیب بندی یک نمایش به حساب نمیآید، زیرا داستان ندارد و صرفاً در یک موقعیت خلاصه شده که عاری از کنشمندی است، حامل هیچ"داده" قابل ملاحظهای نیست و فقط اشاره به یک موضوع بدیهی، و معمولی است.
حواصیل ظاهراً عروسکی هم همراه دارد که آن را برای آکاردئون نوازِ نمایش میگذارد و میرود تا شاید تلنگری به ذهنیت تماشاگر بزند و به واسطه این اندیشه که«بهتر است دنیای ناخوشایند انسانها به خود آنها واگذار شود»، چالشی ذهنی ایجاد کند. اما واقعیت آن است که این موجود نامتجانس و غریبه، خودش هم در این نمایش گیر افتاده و نهایتاً حضوری برابر با"صفر" دارد. چرا که، هر گونه تاویل و تفسیری هم بسنده نمیکند. حواصیل، در نهایت همانند پرسوناژهای دیگر نمایش موجودی بیخانمان است، همین و بس.
تئاتر به مثابه هنری که جامع هنرهای دیگر هم هست و از لحاظ وجوه دراماتیک و ایماژهای بصری در زبان همانند شعر عمل میکند، نمیتواند در حد یک خبر روزمره بیانگر آن چه که هست، باشد، چون هنری"دلالتگر" است و این دلالتگری از درون کمپوزیسیون دراماتیک آن همچون رازی در برابر تماشاگر آشکار میشود. نمایش"محب اهری" حتی در قالب روزمره موضوع خودش هم چیزهایی کم دارد، آن چه که در این نمایش به آن پرداخته شده در دنیای واقعی خیلی عمیقتر و حسآمیزتر روی میدهد، بنابراین یک برداشت ساده ناتورالیستی هم به حساب نمیآید و عناصر مهمی مثل"شخصیت پردازی" و ویژگیهای دراماتیک(هم در متن و هم در اجرا) در آن غایب است. پرسوناژها به فواصل زمانی، گاهی و در لحظاتی وارد صحنه میشوند، چند جمله میگویند و میروند و البته صاحب خانه هم یک قیچی سفارشی همراهش هست که باید گلها را با آن قیچی و از رشد آنها جلوگیری کند. این گلهای سفید که کاغذی هم به نظر میرسند، نمیتوانند"نماد" رسا، کامل و زیبایی برایِ آرامش و زندگی باشند. بریدن ساقه آنها هم توسط مالک، به نوعی بازی و شوخی میماند و نمایش را نه تنها دردناک نشان نمیدهد، بلکه آن را به صورت اجرایی کمیک درمیآورد. تماشاگر نسبت به مستاجران ظاهراً نگونبخت احساس همدردی نمیکند و به شوخیها و زورگوییهای مالک میخندد و شاد میشود.
نه عشقی که روی پشت بام شکل میگیرد، عشق است و نه"آدمهای عکس گونه" نمایش لحظهای در خاطر ما میمانند و نه موسیقی کاربری هنری دارد. هیچ کدام از آدمها هم شخصیتپردازی نشدهاند. همه چیز در سطح مانده، چون"اشارهوار" و گذرا طرح شده است.
موقعیت یا حادثه تعلیقزایی در نمایش نیست، گرهی هم برای گشودن وجود ندارد و همه اینها از مسائلی بنیادین نشأت میگیرد که بخش قابل توجهی از تئاتر ایران سالهاست از آن رنج میبرد: ضعف متن.
هر اندازه هم که اجرای یک متن دراماتیک و زیبا باشد، باز هرگز نمیتواند معایب و نارساییهای متن را در خود پنهان کند. بسیاری از کارگردانان ما فکر میکنند که همه چیز را میشود روی صحنه برد و به آن پرداخت فقط باید شاکلهای مخاطب پسند به آن داد. در حالی که شکل مطلوب، معنادار و مناسب هر متنی برگرفته از ارزشها، دادهها و امکانات خود آن است. میتوان به صراحت گفت که متن نمایشیِ ساختارمند و حساب شده است که زمینه انتخاب میزانسنهای هدفمند و زیبا و نیز شکل دهی ابتکاری به ارکان و اجزای صحنه را برای کارگردان فراهم میآورد، چون همواره باید به عنوان یک اصل اجتنابناپذیر، بپذیریم که یک نمایشنامهنویس خوب و هوشمند هنگام نوشتن اثرش میزانسنهای حرکت پرسوناژها را عیناً میبیند و خودآگاهانه و ناخودآگاهانه آنها را برای هر چه بهتر و زیباتر شدن نمایشنامه و نیز انتقال مضامین اثرش، گزینش میکند.
در نمایش"فرود اضطراری یک حواصیل روی پشت بام خانه موزیسین"، ضعف متن هیچ اجازه یا امکانی به کارگردان نمیدهد و اساساً ویژگی نمایشی هم ندارد. این نارسایی بر همه عناصر صحنه، از طراحی، نور، دکور و لباس گرفته تا میزانسن و بازی تاثیر گذاشته است. معالوصف، بازیگری که در نقش حواصیل ظاهر میشود جدیت قابل توجهی از خود نشان میدهد.