یاداشتی بر نمایش پرتره به کارگردانی دکتر خاکی
آن چه می خوانید یاداشت یکی از کاربان سایت ایران تئاتر است که برای سایت ایران تئاتر ایمیل شده است. منتظر یاداشت های شما هم هستیم.
عطا صادقی
این روزها نمایش پرتره نوشتهی اسلاومیر مروژک، به کارگردانی دکتر محمدرضا خاکی در سالن چهارسوی مجموعهی تئاترشهر به روی صحنه است. نوشتهی زیر به بهانهی این اجرا، نگاهی دارد به نمایشنامهی پرتره و رویکرد گروه اجرایی به این نمایشنامه.
دوستت داشتم. تو حال و آیندهی من بودی، نمیتونستم گذشتهی خودم رو ببخشم که تو توش غایب باشی. حتی اگه اونوقتها، این گذشته، خیلی کوتاه بود ...
و نمایش پرتره اینگونه آغاز میشود. با صدای مردی در تاریکی. مردی که دارد مونولوگ عاشقانهی مبهمی را بیان میکند. مبهم به خاطر اینکه مونولوگ عاشقانه بهوضوح اشاراتی سیاسی نیز بههمراه دارد. اشاراتی که شاید تماشاچی را به شک بیاندازد ولی بههرحال، فضای غالب صحنه، فضایی سراسر عاشقانه است. مونولوگ خطاب به شخصی است که ما نمیدانیم کیست. یک معشوق؟ شاید، بهاحتمال زیاد! اما هنوز صددرصد معلوم نیست! تاریکی ادامه دارد و مونولوگ نیز. آخرین جملهها اینگونه است:
بسه دیگه! یه چیزی بگو! دلم میخواد برای یه دفعه هم که شده با هم حرف بزنیم. من برای همین به اینجا اومدم، اون هم بعد اینهمه سال ... باید بالاخره حرفامون رو رک و پوستکنده به هم بگیم. حالا دیگه وقتشه! دیگه نمیتونم به این وضع ادامه بدم. میشنوی؟ من دیگه نمیتونم! بعدش هم اون خندهات. دیگه بسه! به من نگاه کن، به من نگاه کن!
و ناگهان نور میآید. مردی که این حرفها را زده، پالتو پوشیده، چمدان و چتری در دست دارد، پشت به تماشاچی ایستاده و خطاب او به تابلوی بزرگ روبهرویش است. پرترهای از ژوزف استالین!! موسیقی ستایشی نیایشگونهی Apotheoses فضای صحنه را پر میکند ... شوک بسیار خوبی است برای شروع یک نمایش. در حقیقت، مروژک از همین لحظه، بازی را با ما آغاز کرده است!
مروژک
مروژک یک روشنفکر ناراضی لهستانی است و تقریباً در همهی آثارش چنین مسئلهای پیدا است. سیاست از موضوعات مورد علاقهی مروژک است و بسیاری از نمایشنامههای او درواقع، بار سیاسی و حتی ایدئولوژیک دارند: از «آهو» بگیر تا «بر پهنهی دریا»، از «کارول» و «استریپتیز» تا «سفارتخانه» و «پلیس»، از «قرارداد» و «مهاجران» تا «پرتره». اعتراض به سیستمهای حکومتی توتالیتر و دیکتاتور مسلک و انتقاد صریح و بیپرده از آن، از درونمایههای اصلی آثار مروژک است. هرچند مروژک در بیشتر مواقع این انتقاد را در بستر طنز نشان میدهد. طنز تلخ و سیاه بسیاری از نمایشنامههای مروژک، بیشتر به گروتسک نزدیک است و ترس ناشی از موقعیت، معمولاً خنده را بر لب میخشکاند.
نگاه بعضاً سمبولیک، چند لایه و استعاری مروژک و اشارات، اعتراضات و انتقادات غیرمستقیم ولی نیشدار و استفادهی او از سبک ابسورد در نمایشنامههای ابتداییاش مثل: «آهو»، «بر پهنهی دریا»، «کارول» و «استریپتیز»، بعدها و در پی مهاجرت او به فرانسه، جای خود را به شیوهی انتقادی صریحتری میدهد. مثل آنچیزی که در «قرارداد»، «پلیس»، «سفارتخانه» و «پرتره» شاهد آن هستیم. انگار که مروژک هر چه پیشتر میرود، شمشیرش را بیشتر از رو میبندد و دیگر حال و حوصلهی آن زبان استعارهای و سمبولیک اولی را ندارد. از این روست که گاهی نمایشنامههای مروژک، شعاری به نظر میرسند و رنگ و بوی بیانیههای سیاسی را به خود میگیرند.
پرتره
مروژک، به بیانی، نمایشنامهنویس موقعیت است. موقعیتهایی که او در آثار مختلفش خلق میکند، بسیار جالبتوجه، سرشار از تعلیقهای گوناگون، پیچیده و نفسگیر است. موقعیتهایی که معمولاً تماشاچی را روی صندلی میخکوب میکند و سوالاتی را در ذهنش به وجود میآورد. سوالاتی که حتی بعد از تماشای نمایش نیز رهایش نمیکند.
موقعیتی که ما در نمایشنامهی «پرتره» شاهد آن هستیم نیز از جنس همین موقعیتها است: بارتودزیچ که سمپات استالین، حزب کمونیست و سیاستهای مارکسیستی حکومت لهستان زمان جنگ است، دوست دوران کودکی و چوانیاش آناتول را لو میدهد و آناتول به اعدام محکوم میشود.اما نمایش نه از این نقطه، بلکه از پانزده سال بعد آغاز میشود. زمانی که بارتودزیج همهی اعتقاداتش را به حزب از دست داده، مطرود و راندهشده، به شهرستانی دور پناه برده و در اثر عذاب وجدان ناشی از لودادن رفیقش، مبتلا به اسکیزوفرنی شده است. نوعی از اسکیزوفرنی که در آن شبح دوستش را در قامت وجدان معذب خویش، همواره در کنار خود میبیند!
آناتول ولی برخلاف تصور بارتودزیج هیچگاه اعدام نشده است. حکم اعدام او بعد از مدتی به حبس ابد تبدیل میشود و بعد از پانزده سال نیز بنا بر لایحهی عفو عمومی از زندان آزاد میشود. بارتودزیج که از طریق اخبار از مسئله آگاه میشود، پیش آناتول میرود تا ضمن اعترافکردن، از آناتول بخواهد او را به هر مجازاتی که شایستهاش است، برساند.
آناتول حالا یک خانهی بزرگ در بهترین نقطهی شهر دارد و با دختر جوان، خوشگل و شوخ و شنگ و سرخوشی به نام آنابلا زندگی میکند. از گفتگوهای بارتودزیج و آناتول به عمق فاجعه پی میبریم: بارتودزیج اعتقادش به حزب و به استالین را از دست داده و پیش آناتول اعتراف میکند پانزده سال پیش حق با او نبوده و جالبتر از او، آناتول، که حالا به نظر میرسد، دور، دور اوست، نهتنها انگیزهای برای مبارزهی بیشتر ندارد، بلکه با دولت زدوبند کرده ـ سخنرانیهای مدام در کمیتههای تعاونی مختلف و گرفتن یک آپارتمان گرانقیمت نشانهی چنین مسئلهای است ـ و حالا پی کارهایی است که در جوانی انجام نداده است: مشروب بخورد، با معشوقهی جوانش به دیسکو برود، به فکر کامیابی جنسیاش باشد ـ از صحبتهای او به بارتودزیچ درمییابیم که او قبل از رفتن به زندان فرصت کامیابی نداشته و حالا فکر میکند که وقت آن است که به جبران مافات بپردازد! ـ والبته این وسط، از اقدامات دولت نیز دفاع کند!
گذشت زمان، انگار همه چیز را با خود میبرد و پاک میکند. کمونیست دوآتشهی ما حالا به موجودی حقیر و قابل ترحم نبدیل شده و قهرمان انقلابیمان به یک زنبارهی خوشگذران تمام عیار! این جبر بیرحم زمان است و شاید استعارهای تلخ و مرثیهوار برای مرگ هر نوع ایدئولوژی. گویی که مروژک میخواهد با زبان بیزبانی بگوید: دورهی همهی انقلابها و ایدئولوژیها به سر آمده است.
پایان نمایش حتی غمانگیزتر است. آناتول حتی فرصت زیادی برای کامیابی نمییابد. شبی در پی میگساری با بارتودزیج و متعاقب آن تلاش برای احضار روح استالین، بر اثر فشار عصبی زیاد، سکته میکند و برای همیشه فلج میشود. حالا زمان مجازات بارتودزیج فرارسیده است. او مجبور است که برای تمام عمر از آناتول علیل مراقبت کند. آناتولی که همسر جوان و زیبایش نیز رهایش میکند تا به دنبال مرد میانسال و متولی که «مرسدس کوپه دارد!» برود. تقدیر انگار عدالت را برای بارتودزیج و آناتول اینگونه رقم زدهاست.
اجرا
وقتی بدانی زمان اجرای نمایشی بیشتر از دو ساعت و نیم است، طبیعی است اولین چیزی که ممکن است باعث نگرانیات شود، ریتم کار و تمپوی آن است. اجرای پرتره به کارگردانی دکتر محمدرضا خاکی با وجود آنکه به متن طولانی نمایشنامه تا حد زیادی وفادار است، اما تماشاچی را خسته نمیکند. به جز صحنهی گفتگوی مفصل بارتودزیج و آناتول در صحنهای که در نهایت به سکتهکردن آناتول ختم میشود و لحظاتی از آن ممکن است ارتباط تماشاگر و بازیگران از دست برود، ریتم و ضربآهنگ بقیهی کار بسیار خوب از کار درآمده است.
خط روایی به نسبت کمرنگ در پرتره، گفتگوهای طولانی در صحنههای مختلف، آنهم بدون آنکه از نطر داستانی واقعاً اتفاقی رخدهد و ترفند مروژک در پس و پیش کردن صحنهها از نظر توالی زمانی، بالقوه این خطر را به وجود میآورد که اجرای پرتره به اجرایی ملالآور تبدیل شود، اما درک درست از جانمایهی متن و انتخاب شیوهی اجرایی مناسب، بهویژه استفاده از چاشنی طنز در بسیاری از لحظات، اجرای پرتره را از این خطر رهانیده است. با توجه به جنس نمایشنامهی پرتره، پیش از شروع نمایش، بهشخصه انتظار داشتم اجرای نمایش به مذاق عدهای از تماشاچیان کمتر حرفهای خوش نیاید و دستکم درصدی از آنها سالن نمایش را ترک کنند، اما ریتم مناسب کار، میزانسنهای متناسب و بازیهای روان و یکدست کار باعث شد تا اجرای پرتره، همهی تماشاچیان را تا به انتها همراه خود نگه دارد.
از دیگر ویژگیهای اجرای نمایش پرتره که میتوان به آن اشاره کرد، رعایت ایجاز در طول کار بهرغم داشتن زمان طولانی و میزانسندهی و کارگردانی خوب اثر است، به طوری که کمتر اضافانی در کل کار دیده میشود و هر اتقاقی که روی صحنه میافتد، دارای دلیلی منطقی و تئاتری است.از چخوف نقل است: «اگر در نمایشی از من، یک تپانچه روی صحنه دیده شود، شک نکنید که در طول نمایش از آن استفاده خواهد شد.» در پرتره نیز همهی میزانسنها و حرکتهای روی صحنه، حتی طراحی صحنه و لباس ـ که مروژک در این نمایش روی آن تاکید ویژه داشته است ـ ضروریاند و کارکرد خاص خود را دارند.
اما در پایان دور از انصاف خواهد بود که دربارهی نمایش پرتره سخن گفت و از بازیهای خوب آن حرفی نزد. بازیگران کار که بهنظر میرسد به جز اصغر همت و تا حدی شهین نجفزاده، بقیه تجربیات رادیویی بسیار بیشتری در مقایسه با حضور روی صحنه داشتهاند، همگی خیلی خوب از پس نقششان برآمدهاند. جنس بازیهای مهدخت افضلی در نقش روانپزشک و آشا محرابی در نقش آنابلا کاملاً مناسب و درست همانطور است که باید باشد و بازی مسعود دلخواه در نقش آناتول فوقالعاده است. راحت بودن او روی صحنه و تسلط روی لحن و تونالیتهی صدایش در بعضی لحظات کار واقعاً شگفتانگیز به نظر میرسد.