نویسندهای میخواهیم، برای معرفی به جهانیان
آثار اولیه نمایشنامهنویسیِ فارسی، بیشتر براساس آثار آستروفسکی روسی نوشته شدهاند. بهتر است بگوییم ما که این آثار تنها تقلیدی از آثار نمایشی روس هستند.
مهیار رشیدیان:
در راستای سلسله سخنرانیهای پژوهشی که هر ماه در خانه هنرمندان ایران برگزار میشود، دکتر عطاءالله کوپال، در مورد نمایشنامهنویسی ایران در عصر مشروطه ایراد سخن کرد.
وی در راستای کشف و کالبد شکافی زیرساختهای ادبیات نمایشی دوران بعد از مشروطیت، میگوید:«یکی از مهمترین مباحث، نگاه و زاویه دید محققان و کالبد شکافان امروز ادبیات است. وقتی که امروز به این آثار توجه میکنیم، بیشتر به دنبال کشف زوایای تاریک و مفقود تاریخ هستیم. این رویکرد تنها نسبت به آثار نمایشی نیست، بلکه حتی ما، از خوانش شعر، داستان و نامههای دیوانی و شخصی نیز همین توقع را داریم؛ یعنی از متون نمایشی توقع تاریخ، جامعه شناسی، مردم شناسی و زبان شناسی را هم داریم. همین، باعث خلط در نگاه و تحلیلهایمان میشود. به عنوان مثال، جایی که آخوندزاده از نفی موعظه و به حمایت از آزادیخواهی داد سخن سر میدهد میگوییم:"بهبه! عجب شاهکاری! چه بزرگ بوده و چه بزرگ گفته است!" در واقع در حیطه بررسی آثار آخوندزاده، بیشتر از آن که نقدی صورت بگیرد، بیشتر، یا مدح او را گفتهاند و یا علیه او و آثارش داد سخن سر دادهاند.»
ما ایرانیها، از خود نوشتهایم؟!
عمدهترین معضل ما در نوشتار تاریخی این بوده که هرگز یک رساله و اثر درباره خود ننوشتهایم؛ برعکس، رومیها و یونانیها هزارها رساله و اثر مکتوب در مورد تاریخ، آداب و رسوم و بسیاری مباحث دیگر خود نوشتهاند. اما حتی یک نفر در ایران روزگار گذشته، به فکر نگارش و تحقیق، حتی در چند گزارش ساده، از خیمه شب بازی و تعزیه خوانی نبوده است. ما، در اوایل قرن بیستم، تازه از خواب بیدار شدهایم و تازه متوجه پیشرفت سریع تاریخ شدهایم. به عنوان مثال بیش از 5000 سال قبل از میلاد مسیح رسالهای در یونان باستان نوشته شده که شیوههای پختن غذا و صرف کردن آن را به ثبت رسانده است. حالا اگر بخواهیم بفهمیم به عنوان مثال صد سال پیش، در ایران، صبحانه چه چیزهایی بوده؟ به عنوان مثال، وقتی با مباحثی چون خواستگاری و رسم و رسوم عروسی آن دوران، در آثار آخوندزاده یا میرزاآقا تبریزی روبرو میشویم، بیشتر مورد توجه مردم شناسان قرار میگیرد؛ در واقع این آثار به جای کاربرد برای دانشجوی نمایشنامهنویسی، بیشتر، مورد استفاده دانشجوی مردم شناسی قرار میگیرد.
یعنی به عنوان مثال، اگر که ما بخواهیم بفهمیم که مردم عصر مشروطه به چه شکل و شیوهای با هم صحبت میکردهاند، به هیچ وجه، هیچ اطلاعی در دست نداریم. در واقع این مسئله تا ظهور نمایشنامهنویسی آن دوران ادامه داشته است؛ منتهی ارزش امروزه متن وابسته به نگرشهایی چون زبانشناسی تاریخی، جامعه شناسی و سیاست است. ما به هیچ وجه نمیدانیم که در کشور ما، در آن روزگار چه خبر بوده است. آیا آن ننه باجی که مینشسته سر حوض و ته دیگ را با سیم و خاکستر میساییده، معنا و مفهوم مشروطه را میدانسته؟ در نهایت، این که مباحث تا چه حدی در دل عوام، جایگاه پیدا کرده بود؟
نقش و کارکرد ادبیات به مثابه تعلیم
یکی از مباحث و مسائلی که از قدیم مطرح بوده، نقش و کارکرد ادبیات به مثابه تعلیم است. در واقع در دوران گذشته، ادیب آن کسی بوده که توان تعلیم و تربیت داشته باشد و یا بتواند که متعلمان را در کنار خود قرار دهد.
این نوع از ادبیات، در حکمت، فلسفه و ادبیات تعلیمی به وضوح مشهود است. در واقع، در آن دوران، از ادبیات، بیشتر برای تدریس استفاده شده است. به عنوان مثال اصلاً آثاری چون مثنوی مولوی و منطقالطیر عطار، جنبه آموزشی داشتهاند. در حقیقت، عطار نگفته که تنها شعر بگوید؛ مثلاً او با داستان شیخ صنعان، میخواسته که به شاگردهای مکتب خانهاش درس یاد بدهد. این روند در قابوسنامه هم دیده میشود. اصلاً انگار بسیاری نظم و نثر گفتهاند تا تنها تعلیم و تربیت بدهند. این اندیشه، امروز گریبانگیر هنر و ادبیات نمایشیمان شده است؛ به این مفهوم که همه مواظب هستند که هنر چیز نامعقولی نگوید یا در راستای غیر ثواب حرکت نکند، حالا یکی از کسانی که علیه این نگرش در هنر قیام میکند، شخص آخوندزاده است. آخوندزاده، هم نسلانش را به نقد و نظر توصیه میکند. آخوندزاده، نقد و استیضاح و تمسخر را در یک ردیف قرار داده و در نامهای به میرزا جعفر قراچهداغی مینویسد:"انگار شیخ اجل ظهور کرده و بوستان و گلستان را نوشته که همه بخوانند و شفا پیدا کنند."
حال اگر میخواهیم از آخوندزاده تعریف و تمجید کنیم، باید سادهاندیشیهایش را هم ببینیم. در واقع حتی خود آخوندزاده هم قائل به نقد و نظر نیست و به طور کلی توان نقد و نظر را ندارد. در واقع در چنین شرایطی، هر کس، تاج و تختی افراشته و معتقد است که از تاج و تخت فرد پیشین بوی تعفن میآید و تاج و تخت من بوی بهشت میدهد. هر فرد، برای بقا و ماندگاریاش به نفی و رد دیگری پرداخته است؛ تا آن جا که گروهی از مریدان یک شیخ، به خانقاه شیخی دیگر حمله برده و آن را آتش میزنند.
درمان انحطاط، اندیشه برتر است
به راستی در میان این همه استبداد، کدام شکوفه اندیشه برتر ظهور کرده است؟ آیا به راستی مگر شکسپیر در دوره ملکه الیزابت زندگی نکرده؟ دلیل اصل شکوفایی ذهن و قلم شکسپیر چه بوده است؟!
ما بیش از هر چیز به سمت و سوی کپی کردن و برابر اصل ساختن، گرایش داریم. در چنین شرایطی، خلاقیت، از نطفه خفه میشود و تنها تقلید یکدیگر به جا میماند.
البته اگر دقیق بنگریم، آثار اولیه نمایشنامهنویسیِ فارسی، بیشتر براساس آثار آستروفسکی روسی نوشته شدهاند. بهتر است بگوییم ما که این آثار تنها تقلیدی از آثار نمایشی روس هستند، منتهی با این تفاوت اصلی که الکساندر آستروفسکی، اصلاً به سراغ سیاست و نیش زدنهای سیاسی نمیرود و بیشتر حول رقص و آواز میچرخد؛ منتهی در آثار آخوندزاده، این اتفاق میافتد.
فقدان قصه، مشکل اصلی است
ببینید، عمدهترین مشکل نمایشنامههای آن دوران، فقدان پلات و قصه نمایشنامه بوده. در واقع، این فقدان قصه، درد تاریخی ادبیات ایران است. ما در تنها اثری که به معنای واقعی کلمه با قصه روبرو هستیم، شاهنامه فردوسی است. درواقع این تنها تجربه تاریخی ما در حیطه پلات، طرح و قصه است.
بیشتر قصههای ما، جنبه حکایت و مقامهنویسی دارند که واضحترین آن همان مقامات حمیدی است. در نمایشنامههای آغازین، حضور یک نیش سیاسی در بطن اثر، بسیار لازمتر و واجبتر از حضور یک قصه خوب در دل همان اثر بود. هر چند که نویسندگان ما همین امروز هم درگیر همین نیش زدنها هستند، اصلاً باعث شکست این سالها نیز همین نیش زدنها بوده، در صورتی که جای نیشهای سیاسی تنها در مطبوعات است و نه در بستر ادبیات خلاقه.
در واقع ما در دل ادبیات، به آزادیخواه احتیاج نداشتیم؛ آزادیخواه، همان دوره توی کوچه میجنگید. در برخی از جهات، ما تنها به یک نویسنده خوب احتیاج داشتیم؛ یک نویسنده و قصهساز میخواستیم؛ همین.
بهتر است بگویم: ما به دنبال نویسندهای هستیم که دارای اندیشه و درایت باشد، باید نویسندهای را به دنیا معرفی کنیم که دارای عقل و اندیشه برتر باشد؛ چیزی که در فِقدانش دست و پا میزنیم.