در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایشنامه‌های اسماعیل خلج

هر چند شخصیت‌های خلج به ظاهر در محیطی مملو از فقر و احتیاج به سر می‌برند اما دغدغه‌هایشان از نیازهای ظاهریِ‌شان فراتر می‌رود. مش رحیم در نمایشنامه"حالت چطوره مش رحیم" آن قدر که با مفهوم مرگ درگیر شده است، با فقر روزمره‌اش درگیر نیست و یا اکبر آقا در نمایشنامه"مستانه" که غمِ"از معنا تهی شدگی" را دارد.

هادی جاودانی:
چندی است که مجموعه نمایشنامه‌های اسماعیل خلج در یک مجموعه دو جلدی به چاپ رسیده است. این یادداشت نگاهی دارد به جلد اول این کتاب و تجربه‌های اسماعیل خلج در دهه اول نمایشنامه‌نویسی‌اش. در این دوره به نمایشنامه‌هایی همچون"گلدونه خانوم"، "جمعه کشی"، "شبات"، "مستانه"، "قمر در عقرب"، "حالت چطوره مش رحیم" و... برمی‌خوریم.
***
خلج دغدغه گفتن جملات سنگین یا مفخم را ندارد. حتی شاهد هستیم واژه‌ها و جملات به حدی ساده‌اند که احساس می‌شود آیا حضورشان در اثر ضروری است؟ شاید پس از خواندن نمایشنامه‌های او، چنین استنباطی پیش آید که خلج به مسائلی پرداخته که مهم نیست؛ کلمات و جملاتی را استفاده کرده که منجر به وقوع حادثه نمی‌شوند؛ محیط مورد نظرش بی ارزش و خارج از دایره موجه تئاتر است و کاراکترهایش، بی‌ادب، حراف و بیمار هستند. یکی از مهم‌ترین توانایی‌های خلج است که برای رسیدن به عمق معنایی، به زبان مفخم پناه نمی‌برد؛ او با آرایش و پیرایش همین زبان روزمره، به عمقِ معنا دست پیدا می‌کند.درون‌مایه‌ آثار او به سادگی و در سادگی رخ می‌دهد. اسماعیل خلج با عناصر لازم برای خلق آثارش، جهان بینی و نگرش خود را به ما معرفی می‌کند. این عناصر از جهان ذهنی او خبر می‌دهند.
1- آرزوهای کوچک
مش رحیم نمایشنامه"حالت چطوره مش رحیم" در گیر و دار رویایی که دیده وارد قهوه‌خانه می‌شود. آرزوی او، رفتن به جایی دیگر است. خسته از زندگی در گاراژ، تنها دلخوشی‌اش پنج شنبه شب‌ها و پناه بردن به الکل است. کاراکتر او پایان راهِ آدمی عادی و بی سر و صداست که مرگ خود را پیش از مردن مشاهده کرده است. رفتن او از شهر، تنها دلخوشی کوچکی است برای فرار از رویایی که با اوست.
اکبر آقای نمایشنامه"مستانه" می‌گوید:«به جون تو دلم لک زده واسه یه ذره زندگی، یه ذره خوشی.» او به عنوان کارمندی عاصی و بیمار دنبال راه چاره‌ای می‌گردد. داشتن حداقلی از راحتی خیال، او را کفایت می‌کند. مش رجب نمایشنامه"باجه" می‌گوید:«ما همه نفرین شده خدایی هستیم.» تقدیر گرایی و سکون حاضر در کاراکتر او، از یأس، کوری و سالخوردگی نشأت می‌گیرد. آرزوی او زندگی با چشمان بیناست. کوری او را دیوانه کرده است. هر چند شخصیت‌های خلج به ظاهر در محیطی مملو از فقر و احتیاج به سر می‌برند اما دغدغه‌هایشان از نیازهای ظاهریِ‌شان فراتر می‌رود. مش رحیم در نمایشنامه"حالت چطوره مش رحیم" آن قدر که با مفهوم مرگ درگیر شده است، با فقر روزمره‌اش درگیر نیست و یا اکبر آقا در نمایشنامه"مستانه" که غمِ"از معنا تهی شدگی" را دارد. نقص بیشتر آن‌ها هم به لحاظ جسمی(کوری، مرض قلب و...) و‌ روحی(وهم و کابوس)، کارکرد زیادی برای ساخت کاراکترها و نیازهایشان دارد. آدم‌های خلج مصیبت زده‌اند. تلاش‌آدم‌های او برای جدا شدن از جریان روزمره‌گی است. روزمره‌گی در اکثر زمان‌ها به شکست می‌انجامد. فوران گفتار آن‌ها بیشتر از درخواستی برای یاری، خبر از خالی کردن و ارضا کردن فکرشان می‌دهد. حرافی آدم‌های خلج بیشتر روان درمانی را برای یکدیگر موجب می‌شود و خبری از تغییر،‌ قیام یا بازسازی نیست. کاراکتر هاشم در نمایشنامه"شبات" یک عصیانگر است اما قدرت او نیز نمی‌تواند وضعیتش را عوض کند. آرزوی آدم‌های خلج، بیشتر، خیالی دست نیافتنی است و اکثر آن‌ها به شدت از حرکت در مسیر آرزویشان دوری می‌کنند و بیشتر، تصویر و تعریفی از آن‌ را به دیگری اعتراف می‌کنند.
این شکل از برخورد با درونیات کاراکتر که خلج با تکرار کردنش در اکثر آثار خود، آن را به شکل بخشی از سبک خود درآورده، نشان از برخورد واقع‌ گرایانه‌ای دارد که نویسنده با طی کردن عمر خود در میان قشر فقیرِ جامعه به دست آورده است. تجربیات خلج به این نقطه در نوشتار می‌رسد که آدم‌های نمایشنامه‌هایش دچار خیال‌پروری شده، اسیر رویا بافی می‌شوند و در همان وضعیت به سر می‌برند. آن‌ها در برخورد علمی، معرفِ بیماران اختلال دو قطبی هستند.
2- قهوه‌خانه متروک
قهوه‌خانه در اکثر نمایشنامه‌های خلج بیش از ‌چایخانه، معنی دِیر ‌می‌دهد. در نمایشنامه"پاتوغ"، "پاانداز"، "حالت چطوره مش رحیم" و... محیط قهوه‌خانه، آن‌ هم به شکل متروک، مجوزی است برای سرباز کردن عقده‌ها،‌ سوءظن‌ها، رمز‌ها و اعترافات.
خلج، با انتخاب قهوه‌خانه اولاً گفتار خود را مقید ساخته و ‌واژگان مبتنی بر فضای مورد نظرش را استفاده می‌کند. دوم آن که با انتخاب قهوه‌خانه، دست خود را باز گذاشته و به هر نوع از هر مسئله پرداخته و آن را تعریف می‌نماید. در قهوه‌خانه گفتن هر حرف، بسته به جوّ حاکم بر آن، مجاز است. واژه متروک، به این دلیل به قهوه‌خانه نمایشنامه‌های خلج اضافه می‌شود چون بوی نم، رطوبت، سیاهی و کهنگی از توضیح صحنه‌های مربوط به آن حس می‌شود.
قهوه‌خانه‌های مورد نظر خلج بشتر شبیه دخمه‌اند؛ دخمه‌هایی برای گفت‌وگو و تبادل اطلاعات بین آدم‌های مختلف. در ضمن باید اشاره کرد خلج حتی وقتی می‌خواهد حرفی ورای فرهنگ و گفتار رایج در قهوه‌خانه بزند، کاراکتر جدیدی را به آن جا وارد می‌کند و بهانه‌ای ترتیب می‌دهد که همگان به سمت او رخ چرخانده و وارد دیالوگ‌ با او شوند و از طریق سوءتفاهم‌ها، برداشت‌ها و تعبیرهایی که آدم‌ها درباره یکدیگر و یا شخص تازه وارد ارائه می‌دهند، موضوع مورد نظر نویسنده را مطرح می‌کنند. درست است که در طول صحبت کاراکترها، ما به چیز دندان گیری از لحاظ معنایی یا فلسفی(به شکل مفخم) دست پیدا نمی‌کنیم؛ اما اصل ارتباط اندیشه خلج با مخاطبان خود، بر پایه شناخت وضعیت‌های ابتدایی زندگی و مشکلات مربوط به آن است. به نظر می‌رسد خلج در ترسیم فرهنگ قهوه‌خانه و استفاده ‌از نوع مخصوص آن(قهوه‌خانه متروک)، بیشتر نگاه اجتماعی دارد تا فردی. نویسنده در عین استفاده از مونولوگ‌، در جهت بروز درون آدم‌های خود، به شکل کلیِ وجودِ آن‌ها در مکان حضورشان نیز فکر کرده و با انتخاب چنین مکانی اجازه گفتار صادقانه را صادر کرده است. در نهایت قهوه‌خانه متروک بهانه خوبی است برای دیدن درون آدم‌های خلج؛ ولی همین قهوه‌خانه قدرت حرکت و مبارزه جویی آن‌ها را از بین می‌برد. نگاه خلج در نگارش و انتخاب چنین فضا و ماجرایی بیشتر نمایش فرهنگ غم است تا دعوت به جریان کاتارسیس. خلج راوی آدم‌هایی است مرده در روزمره‌گی.
3- راویان ساختاری
در بعضی از نمایشنامه‌های خلج به منظور ایجاد فاصله‌گذاری بین اثر و مخاطب، شخصیت‌هایی در قالب راوی‌ حضور پیدا می‌کنند؛ علت وجود این کاراکترها تلنگر زدن به ذهنیت مخاطب است تا در عین تماشا و همراه شدن با اثر، بداند اثر او را به تاملی هوشیارانه در زمان حال فرامی‌خواند. در نمایشنامه"گلدونه خانم" این امر بر عهده کاراکتر باقر آقاست. در ابتدای نمایشنامه او با یک مونولوگ بلند، وضعیت و فضای ماجرا را مشخص می‌کند و در خود نمایشنامه نیز وارد می‌شود.
در نمایشنامه"احمد آقا برسکو" نویسنده، به طور مستقیم، این نقش را به عهده کاراکتری گذاشته که با عنوان"مرد صحنه" از او نام برده می‌شود. مرد صحنه حتی در جاهایی گفتاری معترضانه دارد و با تماشاگر صحبت کرده و او را مورد سوال و بازخواست قرار می‌دهد.
این جریان مطمئناً می‌تواند علتی ساختاری داشته باشد. اما در هنگام خوانش اثر، مخاطب، بیشتر، به اطلاعات داده شده اکتفا می‌کند تا علت حضور کاراکتر مورد نظر. راویان نمایشنامه‌های خلج، آد‌م‌هایی ملموس و امکان پذیر هستند. دلیل این همذات پنداری، رندیِ نویسنده در نوع وارد کردن آن‌ها به صحنه و معرفی‌شان است؛ با استفاده از فضای قهوه‌خانه که در آن، ‌آدم‌ها، در عین ارتباط، می‌توانند نظریه شخصی خود را بدون در نظر گرفتن عکس‌العمل بیان کنند. خلج توانسته خود را نیز به داخل نمایشنامه‌اش ملحق کند.
4- گلدونه خانم، زنی با چند چهره
نمایشنامه"گلدونه خانم" جدا از داستانش نماینده نوع دقت خلج نسبت به مسئله زن است. کاراکتر گلدونه خانم یک نشانه است؛ علامتی از اشکال مختلف زن؛ در یک شکلش سخت کوش و کاری و در نوع دیگر، معروفه و بی قید است.
خلج، برای نشان دادن جهان بینی خود درباره زن در عرصه‌ متنش‌، شخصیت گلدونه خانم را خلق می‌کند. کاراکتری ثابت که تنها حرف می‌زند و از طریق دیالوگ‌هایش متوجه نوع و خاصیت وجودش می‌شویم. علت اجرای چنین ترکیبی، بیان فلسفه حضور زن در جامعه است. نویسنده با توجه به مسائل مورد نظرش، آرام آرام فضای ذهن مخاطب را به دست می‌گیرد. ابتدا خیال می‌کنیم در حال شنیدن خاطرات و دغدغه‌های یک مرد درباره زنش هستیم. سپس متوجه می‌شویم مرد دوم نیز به زنی اشاره می‌کند که همان گلدونه خانم است. سومی نیز گرفتار زنی است معروفه، او نیز گلدونه خانم است. در حقیقت نویسنده، جایگاه زن را در قالب اجتماعی به نمایش می‌گذارد. گلدونه خانم به عنوان یک زن، نامه برای شوهرش می‌نویسد. گلدونه خانم دیگر به شوهرش کمک می‌کند؛ گلدونه خانم سوم برای خودش کار می‌کند. خلج سه نوع زن را بررسی می‌کند؛ زنی ساده، زنی زحمتکش و زن بدنام. در اکثر آثار او، با یکی از این سه نوع زن سر و کار داریم؛ در پاتوغ، کاراکتر"زری" از نوع سوم است، در صغری دلاک با زن نوع دوم سر و کار داریم و در نمایشنامه باجه، زن آقا رضا از نوع اول است.
یکی از دلایل تبحر خلج در نمایشنامه‌نویسی، تسلط او بر اوضاع و احوال کاراکترهایش و علی‌الخصوص زن‌هاست. تعریف مشخص و صریح او از زن‌های نمایشنامه‌هایش، علت اصلی این تبحر است.
در بعضی از آثار او که به محیط قهوه‌خانه محدود می‌شود حرف زدن کاراکترها درباره زن، به نوعی عدم حضور او را جبران می‌کند. این شکل ارائه به خلج اجازه می‌دهد فضای اثرش را از شکل خشن و مردانه به تعادلی برساند که در آن ظرافت نیز رنگ و بوی خاص خود را ایفا می‌کند. خلج آن جا که صحبت درباره زن را شروع می‌کند فضای اثر را استادانه می‌شکند و بُعد تازه‌ای به ماجرایش می‌بخشد. زن‌های نمایشنامه‌های خلج به استثنای دو، سه نمونه(گلدونه خانم، صغری دلاک و قمر در عقرب)، دور از اجتماع ذهنی نویسنده قرار می‌گیرند. به نظر می‌رسد اگر مردها کاراکترهایی همراه با وضعیت نوشتار خلج هستند، زن‌ها، اشباحِ ذهنیت او می‌شوند که دور از مرکز جریان اصلی وقایع هستند و اجازه‌ای برای به دست گرفتن جریان قضایا توسط نویسنده به آن‌ها داده نمی‌شود. کاراکتر زن در نمایشنامه‌های خلج، مجبور به ایستادن در پشت سر مرد‌ است و در اکثر مواقع، یک قدم با اصل ماجرا فاصله دارد. خلج به زنان نمایشنامه‌هایش اجازه قدرت نمایش بیش از حد نمی‌دهد و این علتی است برای این که گفته شود نویسنده به حد فاصل خود با کاراکتر زن راضی است و به همین خاطر زن مورد نظر او، در نهایت، عصیانش مبدل به یک معروفه می‌شود؛ چیزی که تضمین سقوط اوست.
5- جماعت خواب زده
بابا شیرعلی، الکلی است. احمدآقا در نمایشنامه"احمد آقا بر سکو" توی میخانه ولو است. اکبر آقای نمایشنامه مستانه هم دست کمی از دو نفر قبلی ندارد؛ هر سه نفر دنبال گوشی برای حرف زدن می‌گردند؛ هر سه اندوهگین و ضربه خورده‌اند. آدم‌های خلج در اکثر مواقع با شکست خوردن به الکل پناه می‌برند. درد دل‌هایشان بیهوده و تصمیمات‌شان سست است. آن‌ها در جهتی حرکت و صحبت می‌کنند که پایانی جز غم و مرگ برایشان ندارد.
آدم‌های او در برخی نمایشنامه‌هایش یا مست هستند یا در آرزوی آن، و یا می‌خواهند بروند و آن را به دست بیاورند. این عطش مهلک که خلج آن را در قالب محرکی برای اعتراف استفاده کرده، حربه مناسبی است در جهت برون نمایی احوال‌ آدم‌ها، که از طریق آن به دیالوگ دست یافته، اطلاعات و مبنای نمایشنامه‌اش را پی ریزی می‌کند.
6- تکرار و تکه کلام
جملاتی که در جای جای نمایشنامه، مکرر، استفاده می‌شوند، برحسب کارکرد خود به یک شخصیت هویت می‌بخشند. علت این امر، نزدیک شدن به خاصیت فردی یک کاراکتر است. در محاوره، تکرار، باعث بی‌اهمیت شدن معنای جمله می‌شود؛ نمونه آن در آثار بکت دیده می‌شود. اما در آثار خلج تکرار به معنا ختم می‌شود. در حقیقت تکرار جمله در نمایشنامه‌های خلج سرچشمه‌ای موضوعی دارد؛ بدین معنا که کاراکتر در تکه کلام خود مدام حضور خود را اعلام می‌کند و در عین حال تکه کلام خود را با موضوع مورد نظر هماهنگ کرده، جنبه و کارکرد ابزاری به آن می‌دهد. ابزار‌ی که معنای(نه پوچی) صریحی را منتقل می‌کند. به طور مثال کاراکتر اسماعیل در نمایشنامه"حالت چطوره مش رحیم" چنین خاصیتی دارد.
اسماعیل: گفتم سیگار زیاد کشیدی عزیز من. سیگار زیاد کشیدی، اون قلبه دیگه سنگ نیس که... یه تیکه گوشته، فاسد که شد... چی می‌شه؟ باهاس بندازیش دور. کسی بهم محل نذاشت.
و یا در جایی دیگر:
آقا رضا: آدم بشین ابوالفضل! تخم سگ!
اسماعیل: من هم گفتم آدم بشین ابوالفضل! تخم سگ! کسی بهم محل نذاشت.
تکرار در دو نمونه فوق بیش از آن که دربردارنده عبث نمایی و پوچی باشد و در زیر خط معنا حرکت کند، حائز اعتبار معنایی است. تکرار در جای جای نمایشنامه‌های خلج، چه به شکل نثر و یا به شکل نظم حضور دارد. در نمایشنامه جمعه کشی، این تکرار در توصیف روز جمعه وجود دارد؛ آدم‌های نمایش با تکرار جملات آرام آرام به معنایی که مد نظر است، می‌رسند. این تکرار جدا از کلام در خلق شخصیت نه به طور قطع بلکه از لحاظ خصوصیات ظاهری نیز وجود دارد. به طور مثال پااندازها، جاهل‌ها، معروفه‌ها و... که در واقع نوع انتخاب و سبک کاری نویسنده را تشکیل می‌دهند، در عین اتکایشان به نویسنده، به عنوان خالق، در واقعیت امر مبتلا به یک نوع از تکرار هستند. البته در این تکرار نیز علتی است. خلج با دقت در جنس خصوصیات درونی شخصیت، از یک قشر آدم‌های به ظاهر شبیه به هم، در نهایت"تفاوت" را خلق می‌کند. تکراری که وابسته به معنایی در درون خود است و این شکل از تکرار، در دیالو‌گ‌ها نیز مشاهده می‌شود و جزء نقاط قابل تامل آثار خلج است.
موخره!
عناصری که پیکره نمایشنامه‌های خلج را تشکیل می‌دهند محدود به این چند مورد‌ گفته شده نیستند. ماندگاری آثار خلج نیز در همین وسعت عناصر درون متنی او نهفته است.
نمایشنامه قمر در عقرب از لحاظ شکل و ساختار در بین دیگر آثار خلج ممتاز است؛ چند پرده از زندگی آدم‌های فرو دست جامعه کنار هم روایت می‌شود. بهترین قسمت نمایشنامه، آخرین پرده است که فقط در متن آن نوشته شده:‌"مستی در تاریکی آواز می‌خواند.‌"
نمایشنامه شبات، با جریان عصیانگری هاشم، تنها اثری از خلج‌ است که در آن کاراکتر به اوج پرواز و عصبیت خود می‌رسد، اما از آن جا که فلسفه تقدیرگرایی آثار خلج بر فکر او سیطره پیدا کرده، هاشم نیز مانند اکثر کاراکترهای دیگر، تسلیم محیط می‌شود و حتی شرارت او نیز باعث متمایز شدن او(یا برتری‌اش بر تقدیر) نمی‌‌گردد.
نمایشنامه‌های"باجه"، "صغری دلاک" و"بابا شیرعلی" که در بین دوره نوشته‌های خلج، که براساس وضعیت"پاتوق کردن" شکل نگرفته است، از قدرت و بازخورد دیگر آثار او را ندارد و در مقایسه با"احمد آقا بر سکو"، "جمعه کشی"، "مستانه" و"گلدونه خانم"، محکم نیست.
پاتوغ و پاانداز شروع خوبی برای استعدادی درخشان مانند خلج است. با این که پهنه این دو اثر در مقایسه با جمعه کشی، قدرتمند نیست اما جرقه‌هایی از شکل ساختاری آثار بعدی نویسنده را به طور ضمنی در خود دارد.
دیگر آثار خلج نیز هر یک براساس نوع موضوع خود دارای ریشه‌هایی از واقعیت جامعه در عصر نگارش خود هستند. خلج با تمرکز بر جریان اجتماع فقیر و نمایش زندگی آن‌ها در عین انتقال اطلاعات و احساسات به مخاطب تلاش می‌کند معمای بدبختی این قشر را( که همیشه وجود دارند)، کشف کند. دوران نمایشنامه‌نویسی خلج، درست از یک دهه قبل از انقلاب آغاز شده و هنوز ادامه دارد. اما بسیاری بر این عقیده‌اند که اولین دهه فعالیت او در زمینه نمایشنامه‌نویسی، بی شک، محکم‌ترین دوران کاری او بوده است و رمز ماندگاری خلج نیز از همان جا سرچشمه گرفته است. خلج، نمایشنامه‌نویس تهی دستان است و درباره آن‌ها قلم می‌زند. برخورد او با مسائل، از زاویه دید منتقدانه نیست؛ خلج فقط شرح مسئله را پیش می‌کشد و عاقبت و تصمیم را به عهده ما می‌گذارد.