کشتن"دیوید" در صحنه اول، بسیار سریع و غیر نمایشی اتفاق میافتد و متاسفانه کارگردان، عجولانه رفتار کرده است. در همین صحنه آغازین میشد با چند میزانسن تعلیقزا، بخشی از اضطرابهای درونی"فیلیپ" را برای کشتن"دیوید"، بیرونی و عینی کرد.
کشتن"دیوید" در صحنه اول، بسیار سریع و غیر نمایشی اتفاق میافتد و متاسفانه کارگردان، عجولانه رفتار کرده است. در همین صحنه آغازین میشد با چند میزانسن تعلیقزا، بخشی از اضطرابهای درونی"فیلیپ" را برای کشتن"دیوید"، بیرونی و عینی کرد.
حسن پارسایی:
جدا شدن از دیگران، نه از بیرون، بلکه از درون آغاز میشود. وقتی تناقض و تعارض، به خاطر گرفتن سهم زندگی و عشق دیگران در نهاد انسان نُضج میگیرد و آن چه را هم که دیگری دارد، برای خود میخواهد، آن وقت جنایتی شوم، در نهایت جسارت و بی پردگی، به شکل یک بازی بزرگسالانه هنری و برای اثبات"فردیتی یک سویه شده" اتفاق میافتد و تکهای طناب، ارزش و اهمیت جایگزین شدن با زندگی یک انسان را پیدا میکند.
نمایش"طناب" اثر"پاتریک هامیلتون" و به کارگردانی"علی محمد رحیمی" به شکل معما گونهای بر محور شکلدهی به یک حادثه اولیه پیش میرود که اساساً شرطی است؛ یعنی باید پیشاپیش، فرض بر این داشت که چنین جنایتی بدون رونما شدن علتهای اولیهاش روی میدهد و تحلیل نهایی آن هم، ضرورتاً به مراحل بعد و نهایتاً به پایان نمایش ارجاع داده میشود. از این رو، اصل و علتی اولیه برای شکل گیری متن در آغاز وجود ندارد و نمایش، با توسل به"تابع سازی" آغاز میشود؛ یعنی قتل به عنوان"تابع" پیش فرض قرار میگیرد تا تماشاگر بعداً و به طور تدریجی و نیز به بهانه مهمانی به"چرا"های این حادثه هولناک پی ببرد و بعد از اجماع همه علتها، معمای طرح شده جواب داده شود.
متن، به دورانی مشخص تعلق دارد و هامیلتون، با اشاره به هنرپیشگانی مثل کاری گرانت، جیمز میسون، هامفری بوگارت و اینگرید برگمن، دقیقاً زمان وقوع حادثه را به شکلی غیر مستقیم و هنرمندانه معین میکند.
متن نمایش"طناب" در اصل، بر مبنای دو پارادوکس درون متنی بسیار تکان دهنده و کمیک شکل میگیرد: دو دوست، دوست دیگرشان را که به مهمانی دعوت کردهاند، میکشند و در جایگاه دشمن او قرار میگیرند، روی میزی که در داخل آن، جسدی پنهان است، آدمهای زنده، غذا تناول میکنند؛ اما یک تناقض اولیه هم درون آدمهاست و با آنها عمل میکند؛ بعضی از پرسوناژها، جنایت را که انکار همه مظاهر و بن مایههای زیبایی شناختی هنر است، یک هنر کامل به حساب میآورند، چرا؟ چون در درونشان، دافعه بر جاذبه برتری پیدا کرده است و آنها که موجودات هنجار گسیخته و خودرأی دوران خویش هستند، باید از زندگی بکاهند و به میزان حجم این کاهندگی بر مرگ بیفزایند. اگر چه نمایش با یک حادثه و بعد یک موقعیت آغاز میشود، به تدریج و با ارتباط دادن حوادث قبلی، شکلی داستانی به خود میگیرد؛ یعنی این دوستان، در اصل، رقبای عشقی همدیگرند و عشق به دختری زیبا(ژانت)، عامل اولیه انتقام گیری"براندون" از"دیوید" است.
پاتریک هامیلتون، هرگز به طور مستقیم چنین مقولهای را به تحلیل درنمیآورد، فقط به عنوان واقعیتهای موجود به آن اشاره میکند تا خود تماشاگر در ذهنش همه این تکههای پازل را کنار هم بگذارد و شکل نهایی قضیه را کامل کند.
واقعیت، این است که اغلب پرسوناژهای دیگر هم تا حدی متناقض جلوه میکنند و به گونهای با انسانهای عادی فرق دارند. به نظر میرسد از لحاظ احساسات و اندیشهورزی، چیزهایی در دورن و ذهنشان جا به جا شده است. این آدمهای در خود بسته شده، وقتی در درونشان به نهایت فردیت و نُرم شکنی میرسند، عکسالعملهای مهار نشدهای از خود بروز میدهند که حاصل هیچ شدگی و مسخ شدگی وجوه اجتماعی پیشین آنهاست که نهایتاً آنها را عارضهمند و بیمار هم جلوه میدهد. این، ناشی از ناکامیهای آنها در زندگیست که جنایت را برایشان یک امر اجتناب ناپذیر کرده است؛ به همین دلیل"فیلیپ" با آن که دیوید را کشته است، وقتی به جسد داخل صندوقچه اشاره میکند، میگوید:«کاش جسد کس دیگهای بود!»
پرسوناژهای نمایش"طناب" چون در عادی بودن به کامیابی دست نیافتهاند، غیر عادی شدهاند. "براندون" در جواب"فیلیپ" که میپرسد:«مگر ما انسان نیستیم؟»، میگوید:«هستیم، ولی نه انسان عادی.» غیرعادی بودن آنها هم با تبعیض قائل شدن و برتری طلبی و ارتکاب جنایت که نوعی"هنر" و"امتیاز" تلقی میشود، به اثبات میرسد. این حوادث تکان دهنده، در اصل، به نمایشنامه"طناب" تشخص و ویژگیهای خاصی بخشیده است.
حال، چنین متنی، چه نوع اجرایی را طلب میکند؟ از آن جایی که مهمانی و جنایت، در هال رخ میدهد، طراحی صحنه و نوع دکور، نقش مهمی در چگونگی شکل گیری نمایش دارد. این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که پرسوناژها، به دلیل نوع روابطی که قبلاً داشتهاند و نیز اتفاقاتی که بعداً میافتد، هنگام روبرو شدن با هم، اغلب، درونی ناآرام دارند و بسیار جا عوض میکنند. در نتیجه، اجرای نمایش همواره باید شکل بندیها و میزانسنهای گوناگونی داشته باشد تا کنشمندی موضوع به تماشاگر انتقال یابد. صحنه هم ضرورتاً باید امکان این مانورهای نمایشی را فراهم کند. طراحی مناسب و شلوغ صحنه که توسط علیرضا اولیایی و علیرضا بیرقی انجام شده، آن چه را که نمایش"طناب" نیاز دارد، امکان پذیر کرده است. شلوغی صحنه، به تعلیقزا شدن مضمون نمایش کمک کرده است، زیرا سبب شده که عوامل دیگری هم برای ارجاع ذهنی"روبرت" در صحنه وجود داشته باشد و او نتواند بلافاصله، به سراغ تنها گزینه موجود، یعنی صندوق برود.
نور، کاربردی شاخص و متمایز پیدا کرده است؛ ظاهراً به قصد تاکید و درونی کردن بعضی دیالوگها، لحظهها و اتفاقات در ذهن تماشاگر، صحنه به تناوب تاریک و روشن میشود و این سبب شرطی شدن کاربرد نور شده است؛ اما چون این کار به طور یکسویه، از بیرون انجام شده و ارتباطی به نور اصلی هال، در متن ندارد و صرفاً برای معنادهی در نظر گرفته شده، تماشاگران را تا حدی گیج میکند؛ اگر به هنگام این تاریکیهای کوتاه و مقطعی، پرسوناژهای دیگر(نه پرسوناژی که دیالوگ دارد) به حالت ایستا در هر وضعیتی، بدون حرکت میماندند، آن وقت تماشاگر کاملاً میفهمید که تاریک شدن نسبی و لحظهای صحنه، عمدی و به قصد معنازایی و تاکید بر دیالوگ یا حادثه انجام شده است؛ زیرا بازتاب چنین ترفندی را در ایستایی پرسوناژهای دیگر میدید. با وجود این، همین تلاش ناقصی هم که شده تا حدی حالت یکنواخت نمایش"طناب" را از بین برده است.
کشتن"دیوید" در صحنه اول، بسیار سریع و غیر نمایشی اتفاق میافتد و متاسفانه کارگردان، عجولانه رفتار کرده است. در همین صحنه آغازین میشد با چند میزانسن تعلیقزا، بخشی از اضطرابهای درونی"فیلیپ" را برای کشتن"دیوید"، بیرونی و عینی کرد. بقیه صحنهها به دلیل میزانسنها و حرکات زیاد و گوناگون با درونمایه نمایش، همخوانی دارند و علی محمد رحیمی در شکل دهی آنها موفق است.
موسیقی، دارای ضرباهنگ ریتمیک و تند، با پرسوناژهای خاص، غیر عادی و عصبی نمایش"طناب" تناسب دارد و بازتابی از درون آنهاست. اما در لحظه پایانی، کاملاً بر نمایش تحمیل میشود.
بازیگران، در حدی که پذیرندگی لازم را برای تماشاگر داشته باشند، خوب بازی میکنند. بازی فرزین صابونی(براندون) و رحیم نوروزی(فیلیپ) به دلیل نوع نقشهایشان، چشمگیرتر است.
باید توجه داشت که دیالوگهایی به دیالوگهای"فیلیپ" اضافه شده است. این دیالوگهای اضافی که بیانگر اشارات او به جسد داخل صندوق و نهایتاً نشانگر اعتراف او به کشتن دیوید در مقابل دیگران است، نه تنها به متن کمکی نکرده، بلکه اجرای نمایش را خیلی به کمدی نزدیک کرده است؛ این کار از باورپذیری حوادث و انسجام ساختار موضوعی اثر میکاهد.
در پایان، در خصوص نمایش"طناب" باید به همین بسنده کرد که در کنار کاستیهایش، گیرایی هم دارد.