ابراتسف ادامه داد:«به همین دلیل، دوست ندارم با عروسکهایی کار کنم که چهرهشان بیش از حد بیانگر شخصیتشان باشد. آنها مردهاند و نمیتواند روی صحنه زندگی کنند. آنها توان تغییر یافتن ندارند و در میان چند ژست اندک و چهرهای که بیانی یکتا از شخصیتشان است محدود شدهاند.
ابراتسف ادامه داد:«به همین دلیل، دوست ندارم با عروسکهایی کار کنم که چهرهشان بیش از حد بیانگر شخصیتشان باشد. آنها مردهاند و نمیتواند روی صحنه زندگی کنند. آنها توان تغییر یافتن ندارند و در میان چند ژست اندک و چهرهای که بیانی یکتا از شخصیتشان است محدود شدهاند.
نوشته: یان کات(1)
مترجم: رضا سرور
شیر، جوان و سرحال و مرد رام کننده پیر و زشت است. شیر در منتهای خشم از مرد رام کننده حساب میبرد و از این که رام کننده سرش را در میان دهانش قرار میدهد، متنفر است. موهای رام کننده چرک است. خوشایند نیست که کسی سر کثیفی مثل آن را روی زبانش نگه دارد. شیر از رام کننده بیزار است، اما چه کار میتواند بکند؟ رام کننده از او قویتر است و شلاق بلندی نیز در دستانش دارد، پس شیر مجبور به اطاعت است. او دهانش را با هر فرمان باز و بسته میکند اما عاقبت حوصلهاش سر میرود.حتی یک شیر تربیت شده نیز شکیباییاش را از دست میدهد. شیر، دهانش را بازتر از همیشه میکند و به راحتی رام کننده را میبلعد. همه، بی اندازه لذت میبرند، مردم میخندند و دست میزنند. بله، درست است، این یک سیرک نیست بلکه یک نمایش عروسکی است.
ابراتسف(2) راز بزرگی را در نمایش عروسکی کشف کرد. در سیرک، تماشاگران با رام کننده همدردی میکنند، بلعیده شدن حریصانه یک انسان توسط شیر در سیرک ترس و وحشت زیادی را میتواند برانگیزاند، اما در نمایش عروسکی این شیر است که همدلی برمیانگیزد و تماشاگران پایان تراژیک زندگی رام کننده را با خشنودی کامل اخلاقی تحسین میکنند. قضاوت و قوانین اخلاقی مشابهی در نمایش عروسکی و داستانهای پریان به کار گرفته میشود. ابراتسف قلمروی"فانتزی رآلیستی" را در تئاتر عروسکی کشف کرد.
"یک بازیگر پیش از هر چیز خودش و تنها پس از آن، قهرمان نمایش است. " ابراتسف این مطلب را در مجلس شامی در لنینگراد به من گفت. عروسک، تصوری از انسان است؛ انسان در کلیتش؛ انسان به مثابه انسان. هیچ کس نمیتواند یک قوطی کبریت را در معنا قوطی کبریت وانمود سازد، او تنها میتواند قوطی کبریت را نشان بدهد. این تفاوت بین کلمه"نمایش دادن" و"وانمود سازی" است. به وسیله یک قوطی کبریت میتوان انسان، اسب و یا اتومبیل را وانمود ساخت. تنها کاری که برای این منظور باید انجام داد بستن چند چرخ یا چند تکه چوب یا گذاشتن یک توپ کوچک بالای آن قوطی کبریت است. بازیگر انسان را نشان میدهد اما عروسک وانمودی از انسان است.
بازیگران روی صحنه، تنها انواع مختلف انسان را نمایش میدهند؛ نه انسان در مفهوم کلیاش را، در حالی که عروسکها میتوانند اکثر کیفیتهای عمومی انسانی را بیان کنند. هارپاگونِ مولیر تصویری عالی از انسان خسیس است اما"روان"(کلاغ) در داستانهای لافونتن غرور محض و روباه، حیلهگری ناب است. به همین دلیل داستانهای حیوانات و افسانههای پریان قلمرو طبیعی تئاتر عروسکی است. انسان را تنها با چیزهایی که انسان نیستند میتواند بیان کرد. عروسک چیزهایی را بیان میکند که در بیشتر انسانهاهست و میان همه آدمها مشترک است.
ابراتسف ادامه داد:«به همین دلیل، دوست ندارم با عروسکهایی کار کنم که چهرهشان بیش از حد بیانگر شخصیتشان باشد. آنها مردهاند و نمیتواند روی صحنه زندگی کنند. آنها توان تغییر یافتن ندارند و در میان چند ژست اندک و چهرهای که بیانی یکتا از شخصیتشان است محدود شدهاند. به عبارت دیگر"میکی موسِ" دیزنی میتواند چندین شخصیت را اجرا کند و هر بار هم متفاوت باشد.»
ابراتسف شیوهاش را که وانمود سازی انسان به وسیله عروسکها بود، "هنر غیر محتمل" مینامد و مدلهای عالی کارش را در"سویفت"، "لافونتن" و"کریلف" میجوید. در عوض، من هنر او را داستان فلسفی تئاتری مینامم. ابراتسف به وسیله عروسکهایش جهان واقعی را نشان میدهد؛ الگوهایی از احساس، ژستها، موقعیتها، رنج و شهوت، اشتباهات، رویاها و حتی سیاست. این همان چیزی بود که ولتر به کار میبرد. گذشته از همه اینها، کاندید و دکتر پانگلوس چه هستند جز عروسکهایی که توسط نویسندهای بزرگ، مقداری ژست غیرقابل تغییر و عقل سلیم به آنها بخشیده شده است؟ هنوز تصویر جهان در قرن هیجدهم که از طریق سفرهای کاندید نشان داده میشود درست است و مطالبی که درباره زوال فئودالیسم به ما میگوید بیشتر از مقالات تاریخی است. دوست دارم تئاتر عروسکی کاندید را ببینم.
ابراتسف، بزرگترین جادوگر زنده جهان است. هنگامی که او خود اجرایی استادانه با عروسکهایش داشت من در لنینگراد بودم. او در پس پرده کوتاهی پنهان شده بود که حکم یک صحنه کوچک را داشت. او عروسکی کوچک را بر سر انگشتان هر دو دستش قرار داده بود و به این طریق جادو را به ما هدیه کرد. دو بچه گربه که آواز میخواندند و زندگی رمانتیک آنها هم تراژیک و هم پرجنبش بود، یک دائمالخمر که کلهاش گرم میشد و از بطریای میخورد که چندان کوچکتر از هیکلش نیست، همچنین"کارمن" اسپانیایی را در حال رقصیدن با گاوبازی نشان میداد که عاقبت او را تسلیم خویش میساخت. ابراتسف تمام امکانات تکنیکی تئاتر عروسکی تک نفره را به نمایش گذارد: نمایش با یک عروسک، نمایش با دو عروسک که با یکدیگر نمایش اجرا میکردند، نمایش با یک عروسک به همراه مردی با ماسک و لباس، نمایش با سه عروسک که یکی بر سر استاد عروسکگردان قرار داشت و دو تای دیگر بر دستانش قرار داشتند و دست آخر، نمایش با سر یک عروسک به تنهایی. عروسکِ بامزه یک خواننده زنِ احساساتی را تصور کنید که دستانش را روی سینهاش گذاشته است. آن دستها، دستهای خود ابراتسف هستند که در قیاس با چهره عروسک، بزرگ بوده و باعث میشوند که عروسک بامزهتر به نظر آید. دستها، داستان کاملی از آهنگِ عشق و احساس را به اجرا درمیآورند؛ ملاقات و خواهش، ترک کردن و سرخوردگی و در نهایت، تلخی و مایوس شدن. آن دستها میلرزند، به جنبوجوش درمیآیند، خم گشته و در هم میپیچند.
اما متحیر کنندهترین بخش نمایش برای آخر شب نگه داشته شده بود. ابراتسف بدون استفاده از عروسک، به ما نمایشی عروسکی نشان داد. او توپهای چوبی کوچکی را بر سر انگشتان اشاره هر دو دستش قرار داده بود و دستانش تبدیل به عروسک شده بودند. دست عادی انسان با توپ چوبی کوچکی روی انگشت اشارهاش، نه تنها سمبولی از احساسات و یاحالاتی مبهم میشود، بلکه تمامی احساسات انسانی را مجسم میسازد؛ با تمامی جنبشها، ژستها و صفات انسانی که با نشانی از نبوغ و به شکل کاریکاتوری و رویایی ترسیم میگردند. دست ابراتسف خود را به شکل یک روشنفکر روسی رو به زوال درمیآورد که مستقیماً از درون رمان داستایوفسکی بیرون کشیده شده است. دست به لحاظ اخلاقی متلاشی گشته، رشوه گرفته، مست شده، شهوت رانی کرده و سرانجام توبه میکند. همه میدانیم که ژستِ حالت ناامیدی این است که کسی سرش را در میان دستهایش میگیرد. دستِ او سرش را بر"زانویش" میگذاشت و زانوهایش را بغل میکرد. دست او سر، چهره، زانو، دست، پا و سینه داشت. دست ابراتسف با توپ چوبی کوچکی که روی انگشت اشارهاش داشت، به واقعیترین اسمردیاکفی که تا به حال در زندگیام دیده بودم، تغییر شکل یافت.
این چیزها نهایت تئاتر بودند؛ تئاتری بدون دکور، هنرپیشه و یا عروسک، تئاتری که فقط یک دست است، دستی که از پشت پرده برای مجسم کردن یک انسان زنده سر برمیآورد؛ انسانی زنده با چهرهای بیانگر(گرچه چهره ندارد)، انسانی زنده که ژستهایی را مجسم میکند(گرچه دست ندارد) و میرقصد(گرچه دست و پایی ندارد). این پنج انگشت احساسات را بیان میدارند. این بزرگترین تجربه هنری در زندگیام بود.
ابراتسف در تئاتر استانیسلاوسکی یک بازیگر بود. او در سال 1920 شروع به اجرای نمایش عروسکی کرد، اول برای لذت شخصی و بعد به شکلی حرفهای. توسط بعضی از هوادارانش حمایت شد. شورای تئاتر عروسکی را پایهگذاری کرد.در روسیه تزاری حتی یک تئاتر حرفهای عروسکی هم وجود نداشت و سنت عروسکهای فولکلوریک به آرامی در حال انقراض بود. امروزه بیش از 100 تئاتر حرفهای عروسکی و نزدیک به سه برابر این مقدار تئاتر عروسکی آماتوری وجود دارند که وجودشان مرهون ابراتسف است.
ابراتسف یک بازیگر، تولید کننده، نظریهپرداز، سازمان دهنده و همچنین سازنده بسیاری از عروسکهایش است. گذشته از همه اینها، او یک هنرمند بزرگ است. از سال 1930 او متصدی مرکز دولتی تئاتر عروسکی مسکواست که خودش پایهگذارش بوده. برخلاف عروسکهای ایتالیایی تئاتر"دی پیکولو"، عروسکهای او به شکل استادانهای از زیر به وسیله سیستمی از سیمها و در بالا از چوب ساخته شده است. آنها اندازههای متفاوتی دارند، عروسکهای مشابه اغلب در اندازههای مختلفی ساخته شدهاند تا بتوان آنها را در سطوح متفاوت نمایش داد و توهم پرسپکتیو را ایجاد کرد. عروسکهای فانتزی گوناگونی وجود دارند؛ به عنوان مثال: گونهای از عروسک شیطان در داستان"شب کریسمس" گوگول، عروسک یک هنرپیشه با فیگور رآلیستی، عروسک کودکی در نمایشی مشابه و همچنین عروسکهایی با ژستهای کاریکاتوری از خوانندگان، رقصندگان و نوازندگانی که در کنسرت هستند.
من واقعاً نمیتوانم حد تکامل فنی و باور نکردنی این اجراهای شگفتانگیز را شرح دهم؛ پیانیست به هنگام نواختن انگشتانش را به حرکت درمیآورد، رقصندگان گامهای رقصشان را دقیقاً اجرا میکنند، نوازنده ویولن آرشهاش را هماهنگ با موسیقی به حرکت درمی آورد، اما افسون بزرگ تئاتر ابراتسف تنها مهارتش در اجرایی تکنیکی نیست؛ بلکه بالاتر از هر چیز، به خاطر این است که تئاترش بر ساخته از هوش خیره کننده و ابتکار است. گاهی اوقات شوخی ویژهای هم در کار است، سینه یک عروسک خواننده اپرا مانند بالون باد میشود. گاهی اوقات شوخی در خارج از یک موقعیت ویژه رخ میدهد. در نمایش"شب کریسمس" جنی کوچک، دم کنده شده خود را به پشتش میچسباند و آرزو میکند تا دوباره رشد کند. گاهی هم شوخی سیاسی ـ اخلاقی عالی وجود دارد: هیأت نمایندگان قزاق قبل از زوزه کشیدن توله روباهی که تزار را در دبار سلطنتی همراهی میکنند، سجده میکنند.
پی نوشت:
1- این مقاله برگرفته از کتاب Theater Note Book نوشته یان کات است که در بردارنده مقالات او از سال 1947 تا 1968 است.
2- سایت ایران تئاتر: سرگئی ولادیمیر وویچ ابراتسف. بازیگر، عروسکگردان، عروسکساز، کارگردان و سرپرست تئاتر. او در سال 1901، در روسیه متولد شد و در سال 1992 درگذشت. برای شناخت بیشتر، در زبان فارسی میتوانید به کتاب"حرفه من" نوشته ابراتسف چاپ شده در نشر قطره در سال 1383 مراجعه کنید.