مقدمه ی محمود استاد محمد بر چاپ جدید نمایشنامه آسید کاظم
این نمایشنامه که در زمان نخستین اجرای خود تحسین بسیاری را برانگیخت هنوز هم می تواند نمونه ویژه ای از سبک تئاتری استاد محمد تلقی شود . آنچه در ادامه می خوانید مقدمه ای است که نویسنده بر تجدید چاپ این نمایشنامه نگاشته و در آن خاستگاه نظری خود در توجه به آیین های مردمی در این نمایشنامه را فاش می کند.نمایش نامه آسید کاظم به زودی از سوی نشر ققنوس منتشر می شود.
در آیین ملی – نمایشی میرنوروزی ، یک قلندر خود سوخته ، یک رند عالم سوز ، به انتخاب مردم ، در مقام ولیعهد سلسله نوروزیان ، با نام امیر نوروز ، بر اریکه سلطنت جلوس می کرد .
جلوسی پنج روزه ، سلطنتی به استقلال برکاکل شیرین کاری های بازیگرانه و هزالی های لولیانه ، در متن جشن های نوروزی .
حفظ آیین میر نوروزی ، احترامی به فطرت آزادمنش انسان بود ، قراردادی اجتماعی بین انسان حکومت گر و انسان حکومت پذیر .
در عهد باستان ، شاهنشاهان ساسانی ، به سائقه خصلتی انسانی ، به نفوس مملکت حق داده بودند که به وسیله آیین میر نوروزی ، ارکان سلطنت و اجزای حکومت را – آزادانه – نقد کنند .
امیر نوروز ، در آن پنج روز ، شاه بود ، وزیر بود ، صاحب حکم و قلم و نطع و شمشیر بود . تبیره زنان و دبیره نویسان را صف اندر صف در خدمت داشت و با این هیبت حکومتی و هیئت نمایشی در شهر می گشت و یک سال فرمانفرمایی شاه وقت و حکومت حاکمان و قضاوت قاضیان را به نمایش می گذاشت .
آیین میر نوروزی آیینه بود؛ آیینه ای راست نما، آیینه ای بی پرده و پروا که در برابر داد ودهش دادگران و توانگران ، در قابی از شکوفه باران بهاران به ثنا و ستایش ، گل می انداخت ولی در کوی بیدادگران ددخو و قاضیان بی تمییز کینه جو ، به هزل و هجا ، کج تاب و تلخ نواز و تیره پرداز می شد .
میر نوروزی یک آیین نمایشی بود . نمایشی که قلب یک جامعه سالم ، یک حکومت سلامت پذیر در آن می تپید .
از دوران باستان تا عصر معاصر ، بر فرهنگ نمایشی این مرز وبوم چه گذشته است ؟ کین ایرج و سوگ سیاوش ، در مقام دو آیین باستانی ، چگونه چهار قرن بعد از هجرت ، به وسیله دیالمه ، از شهر بغداد سر در آوردند ؟
چگونه از سخنوری (حیات سخن درقهوه خانه ها ) به شاه ، وزیر بازی (حکومت شلاق در قهوه خانه ها ) رسیدیم ؟ و آیین میر نوروزی چگونه نسخ شد ، مسخ شد ، تبدیل به مضحکه های کوسه برنشین و آتش افروز و غول بیابانی شد ؟
جواب این پرسش ها و چه بسیار پرسش های دیگر در همین زمینه ، از بضاعت بنده و عهده این مطلب خارج است . فقط بر اساس همان قانون نسخ و مسخ ، به جوشش یک حس گنگ و خالی از علم و جزم،
می خواهم بگویم ریشه مراسم ترنا به آیین میر نوروزی می رسد . مشخصات آیین میرنوروزی را که در کتاب ها خوانده اید . ولی ... در لغت نامه دهخدا و فرهنگ لغت و اعلام معین هیچ نام و نشانی از کلمه ترنا و جود ندارد . شاید اهلیت و اصلیت این کلمه به زبانی از زبان های آن سوی سیحون برسد و شاید هم باد سام نسیان ، کلمه ترنا را همراه با یکی از زبان های فراموش شده ایرانی ، با خود برده است .
در هزار و چند صفحه ازخاطرات چاپ شده اعتمادالسلطنه ، هیچ یاد ونام و خاطره ای ازترنا ذکر نشده است . با در نظر گرفتن شخصیت اعتماد السلطنه و ماهیت خاطراتش جای تعجبی باقی نمی ماند ولی تهی بودن گنجینه خاطرات عبدالله مستوفی از یادمان مراسم ترنا ، گذشته از حیرت ، تأسف انگیز است؛ چون می دانیم که در عصر قاجار ، مراسم ترنا ، در قهوه خانه های تهران برگزار می شد . در آن عصر ، بافت شهری به گونه ای بود که از محله های اشراف نشین تا بخش های رعیت نشین و حتی گودها و چاله ها و زاغه ها ، هر محله ، فرهنگ و آداب و نظم و نظام مخصوص به خود را داشت . چهارسو ها ، مرکز محلات محسوب می شدند . حکومت ، ساختمان حکومتی و گزمه خانه و دوستاقخانه (١) اش را در همین چهارسو – ناظر بر چهار جهت محله – پی می ریخت . در نتیجه یکی از معمرین و معتبرین محله ، درهمین چهارسو ، قهوه خانه ای – ناظر بر ساختمان حکومتی – بنا می کرد . این قهوه خانه ، مرکز داد و ستد ، اخبار و اسرار و آمار و تاریخچه محله بود . مردم محل ، با نوعی حس مالکیت ، در حفظ آداب و اصول و تشخص این مرکز متعصب بودند و مراسمی ازقبیل ترنا را درهمین مرکز برگزار می کردند .
در عصر قاجار از شاهزادگان محله ارگ ،اشراف سرچشمه و نظامیه و خیابان امین حضور بگیر تا اهل بازار و اهالی چاله میدان و دراویش سرقبر آقا ، بعضی به تفنن و برخی به قصد و غرض و تعصب ، در شب زنده داری های ماه رمضان ، سری به قهوه خانه محله می زدند ؛ شاه می شدند ، پیش می شدند و پا به پای دیگران ، بازی می کردند . شاه ، صاحب منصبی ، نایبی ، وکیلی را پیش می کرد و عمداً حکم شلاق می داد . اگر آن صاحب منصب شخصی پاک نهاد و سالم و مردم شناس بود ، ولوله ای برپا می شد . از در و دیوار ،صلوات می فرستادند . خود را به تخت ترنا می رساندند ، بدون هیچ کلمه ای بین شخص مجرم و وزیر ترنازن می نشستند ، کف دستهایشان را برای پذیرش شلاق آماده نگاه می داشتند،
یعنی جرم شخص مجرم را گردن گرفته اند . پس :
شاه : وزیر .
وزیر : امیر ؟
شاه : آقا رفته .
صاحب منصب پیش شده از تخت ترنا بر می خاست .
شاه : برای سلامتی خودش ، خانواده اش ، پدر مرحومش ، صلوات بفرستین .
شخص پیش شده می رود ولی مدافعین هنوز نشسته اند و وزیر با ترنا در برابرشان – منتظر حکم شاه – ایستاده است .
شاه : وزیر ، آقا عباس در صحرای کربلا خودشو پیش مرگ سیدالشهدا کرد ، این آقایونم امشب پیش شلاق فلانی شدن . هر کی به بزرگ ترش احترام می ذاره ، یک صلوات ختم کنه .
همه صلوات می فرستن .
شاه : آقایون رفتن . آبدارباشی یکی یک چایی شیرین خرج آقایون کن .
ولی اگر آن صاحب منصب ، شخصی بدنهاد و حریص و مردم ستیز بود :
شاه : وزیر .
وزیر : امیر ؟
شاه : برو بریم .
وزیر ترنا را می تاباند که بر کف دست پیش شده بخواباند .
شاه : وزیر .
وزیر : امیر ؟
شاه : می زنی ؟
وزیر : حکم ، حکم شماست .
شاه : ترنا رو گذاشته ، یک وزیر دیگه پیش .
وزیر قبلی ، ترنا را در برابر شاه بر زمین می گذارد و می رود . وزیر جدید ترنا را برمی دارد .
شاه : تا توپ سحر بزنش .
وزیر ترنا را می تاباند ولی می داند که نباید بزند .
شاه : وزیر چرا کفتر هوا می کنی ؟
وزیر ترنا را فرود می آورد ولی نه بر کف دست پیش شده ، ترنا را کنار دست او بر زمین می کوبد .
شاه : بشکنه دستی که دست حریفشو نشناسه . این آقا ، خودش ، برادرش ، عموهایش ... اجماعاً مایه احترام محله ما بودن . کور شه چشمی که خوب و بد و نمی بینه .
که یکی از پیران محله به احترام صاحب منصب ، از حاضرین تقاضای ختم صلوات می کند .
برای دقایقی طولانی ، ترنا تبدیل به یک نمایش شده بود . نمایشی از یک محاکمه زنده و مستند و جاندار . صاحب منصب ، با همه کردار و رفتارش ، در برابر مردم ، بر تخت ترنا نشسته بود و شاه ، در مقام کارگردانی لحظه شناس ، او را تا فراسوی دلواپسی و رسوایی و بی اعتباری برد و آن جا – در فضای دنگال درماندگی – هشدار لازم را به او داد و دوباره با عزت و احترام به جایگاه معتبر خود ، بازش
گرداند . صاحب منصب با یک چای شیرین ، به جایگاه خود بر می گردد و نمایش ادامه پیدا می کند.
اگر عبدالله مستوفی ، با آن نگاه اصیل و مردم شناس و آن قلم موشکاف و جذاب ، شبی از شب های ترنا را نوشته بود ، گمان نمی کنم که امروز ، ناظران چیرگی بی اخلاقی ها و شاهدان خلا مدنیت ایرانی، می توانستند مراسم ترنا را با عنوان ” لات بازی “ ملوث و منسوخ کنند .
در آغاز این مطلب ،بدون هیچ استناد علمی ، بر اساس حسی گنگ و نامشکوف ، می خواستم بگویم مراسم ترنا ادامه میر نوروزی است . چیزهایی را گفتم ، اگر توانسته بقیه حسم را نیز می گویم :
١- آیین میر نوروزی در موسم نوروز برگزار می شد ، مراسم ” ترنا “ به ماه رمضان منتقل شده است . همان طور که سوگ سیاوش ، در نخستین دهه ماه محرم ، به حیات خود ادامه داده است .
٢- در میر نوروزی یک نفر به طور موقت ، برای مدت معینی به سلطنت می رسد . در مراسم ترنا ، این مشخصه عیناً وجود دارد با این تفاوت که در میر نوروزی یک نفر پنج روز متوالی میر است ولی در ترنا این توالی رعایت نمی شود ؛ در طول یک شب ، چند نفر می توانند شاه شوند ولی درعین حال ، یک نفر می تواند شب های متوالی بر مسند سلطنت بنشیند .
٣- میر نوروزی هزال و شوخی گر و مضحکه ساز بود . در ترنا ، شاه می تواند هزال و شوخی گر باشد ، می تواند نباشد . تشخص قهوه خانه ، موقعیت حاضرین و به خصوص شخصیت شاه ، تعیین کننده این خصوصیت است .
۴- میر نوروزی به صراحت منتقد است . ترنا از این صراحت برخوردار نیست . اگر بپذیریم که با نمایش یک شاه بد طینت و رذل و مستبد ، می توان اصل سلطنت را نقد کرد ، آن وقت می توانم بگویم که اصل انتقاد در ترنا بنیانی تر و مؤثر تر است .
پیران محله صابون پزخانه ، قلندر بی خانمانی را به یاد می آورند به اسم لوطی خاکی . مردم برای جنون ادواری یا ارادی لوطی خاکی ، داستان های گونه گونی می بافتند ، از جمله تسلط و تحکمش به رضا شاه در دوران قزاقی . در هر صورت لوطی خاکی در شب های ترنا ، به حکم قاپ یا به اشاره رندان محله ، شاه می شد . مثل شاهان حرف می زد ، می خندید ، فحش می داد و حکم صادر می کرد :
شاه : ایشیک آقاسی پیش .
معمولاً یک لوده ، به عنوان ایشیک آقاسی پیش می آمد .
آقاسی : در خدمت حاضرم قربان .
شاه : اسب شاه را بیاورید .
آقاسی یک نفر را به عنوان اسب پیش می کشید .
شاه : این چرا شیهه نمی کشه ؟
آن که به عنوان اسب پیش آمده است شیهه می کشد .
شاه : این چرا تیز نمی ده ؟
آقاسی : نداره قربان .
شاه : تو از کجا فهمیدی نداره ؟
آقاسی : خودش گفت قربان .
شاه : مردکه زن جلب ، من خودم خرم ، جد و آبادمم خر بودن ، با این وجود زبون اینو نفهمیدم ،تو از کجا فهمیدی ؟
۵- میر نوروز سیار بوده است . اریکه اش را در تمام شهر می گردانده اند . همه شهر را زیر نگین داشته است . ترنا سیار نیست ، ساکن است ولی به وسیله تعدد دکه ها ، در تمام محلات و در هر محله به اقتضاء مشخصات شهری و فرهنگ ساکنین همان محله ، حضور داشته است .
۶- میر نوروزی و ترنا هر دو می توانسته اند از موسیقی بهره بگیرند . تضاد نوروز خوانی و بهاریه سرایی در میر نوروزی و سوگنامه و نوحه سرایی در ترنا ، از تفاوت های قابل درک این دو مراسم است .
٧- میر نوروزی و ترنا ، هر دو ، در بهره گیری از نمایش مشترکند . در ترنا گاهی ، مفاهیم و کنش های نمایشی به اوج حساسیت و جذابیت می رسید .
ترنا می توانست همه قهوه خانه را به صحنه و همه حاضرین را به اشخاص نمایش تبدیل کند . از دقایق میر نوروزی خبری ندارم .
مشخصات وسایل ترنا
١- ترنا
هرگز ندیدم با لنگ حمام ترنا بسازند . پارچه ای ضخیم و کتان مانند را لوله می کردند ، به طول حدوداً یک متر و نیم و قطر دو سانتیمتر . پارچه تبدیل به تسمه ای سنگین می شد که با یک نخ کشی محکم و مقاوم ، مقاومت تسمه را تضمین می کردند. سر تسمه ، آن قسمت که قرار است بر کف دست بنشیند، تقریباً دو برابر کف یک دست ، پهن و سنگین بود که گاهی به وسیله چرمی که لابه لای ”کفی“ کار می گذاشتند ، کفی ترنا را سنگین تر و چابک تر و خوش صداتر می کردند .
٢- ترنای ترسا
زنجیر ریز بافت یزدی بود و جزء وسایل ضرور در سردم دکه ترنا محسوب می شد . در مواقع نسق گیری یا تقابل دو حریف قدر و غدار به کار می آمد .
٣- دکه ترنا
قهوه خانه ای که ترنا در آن برگزار می شد ، دکه ترنا می گفتند و معمولاً با نام صاحب قهوه خانه شناخته می شد : دکه احمد آق ابرام ، دکه حسین مم صادق .
ترنا بازان اصیل و قدیم تهران لفظ ترنا را ترنه تلفظ می کردند و هرگز کلمه بازی را برای آن به کار نمی بردند . عنوان ترنابازی ، توهین آمیز و نشانه نااهلی گوینده محسوب می شد : ” احمد آق ابرام ترنا داره“ یا ” امشب می ریم ترنا “ .
۴- تخت ترنا
نیمکتی بود وسط قهوه خانه ، روبروی سردم ،که حدوداً پنج نفر می توانستند برآن بنشینند .
۵- صاحب دکه
صاحب قهوه خانه یا برگزار کننده مراسم را صاحب دکه = ” صاب دکه “ خطاب می کردند .
۶- آبدار باشی
در ترنا ، از لفظ قهوه چی استفاده نمی شد . استفاده از این لفظ شدیداً توهین آمیز تلقی می شد .
٧- قاپ
قاپ = قاپک زانو ، استخوان شتالنگ گوسفند است . این استخوان بر چهار سطح می تواند بر زمین بنشیند . هر سطح نامی داشت . در قمار سه قاپ ، این چهار سطح را : اسب – بز – خر – نقش ،
می خواندند . ولی در ترنا – حتماً هوشیارانه – از این اسامی استفاده نمی کردند . شاه – وزیر – سرباز – جلیک ، چهار اسمی بود که بر چهار سطح قاپ گذاشته بودند .
البته وزیر یا سرباز ” وردست وزیر “ به حکم شاه ، قاپ را در بین حاضرین پخش می کرد .
شاه یه قاپ بده فلانی بریزه .
یا
- نورسیده ها رو ببین .
یعنی گروه که تازه وارد شده اند ، قاپ بریزند .
وردست قاپ را به شخص مورد نظر می داد . آن شخص – برخلاف قمار – بدون هیچ دقتی ، قاپ را بر زمین می انداخت و حتماً به قاپ نگاه نمی کرد . نگاه کردن به قاپ مرسوم نبود . وردست هم قبل از آن که قاپ بر زمین ساکن شود ، آن را می قاپید .
وردست اعلام می کرد سرباز .
یا
جلیک .
گاهی اتفاق می افتاد که شاه یا صاحب دکه می خواستند یک نفر را به اقتضای احترام آن شخص یا بر اساس نیاز فضای بازی ، شاه اعلام کنند .
به وردست اشاره می کردند . در این مورد هم قبل از آن که قاپ بر زمین بنشیند ، وردست با صدای بلند اعلام می کرد :
وردست : شاه ست .
شاه : به شاه نجف صلوات .
اتفاق می افتاد که به وردست اشاره نشده بود ، وردست اعلام می کرد :
وردست : جلیک
شاه : این جلیک شاه ست .
صاحب دکه : به شاه نجف صلوات .
٨- شاه
انتخاب شاه ، بر اساس اخلاق ، رفتار و توانایی های اشخاص شکل می گرفت . کسی که شاه می شد ، باید قدرت حکم کردن داشته باشد ؛ باید توانایی و شعور سخن گفتن داشته باشد ؛ باید فضا ، موقعیت و حاضرین را بشناسد ؛ باید با کسی حریف نباشد ، با کسی غرضیت شخصی نداشته باشد ، ترنا را به محل تسویه حساب و کینه کشی تبدیل نکند که هر یک از این موارد می توانست عواقب سختی به بار آورد . بر اساس همین دلایل ، در ترنا ، حکم پادشاهی به وسیله قاپ صادر نمی شد . درایت و دقت اهل ترنا در این انتخاب ، سخت دخیل بود .
٩- کودتا
اتفاق می افتاد که یک نفر به اشتباه ، شاه می شد . مثلاً قاپش شاه می نشست و وزیر به اشتباه ، شاهی او را اعلام می کرد . یا اصلاً قاپش شاه نمی نشست ولی وزیر بر اساس یک زد و بند پنهانی ، او را شاه اعلام می کرد و این شخص به دلیل ندانستن قواعد بازی یا اصولاً بر اساس غرضیت و دشمنی ، حکم های ناصحیح می کرد . مثلاً برای یک سید صلوات نمی فرستاد ، مرد فقیری را پنج کیلو زولبیا جریمه می کرد ، یا احترام مراسم و اشخاص را به خطر می انداخت . در این زمان صاحب دکه یا پیری از محترمین و معتمدین محله، کودتا می کرد . کودتا با یک صوت صوتی ناگهانی ، فضا شکن و جار مانند اعلام می شد . کودتا کننده ، ترنای ترسا یا یک تشتک زغال گداخته، از منقل ، بر می داشت ، به سمت تخت ترنا می آمد ، آستینش را بالا می زد ، ترنای ترسا یا تشتک ذغال های گداخته را بر زمین می گذاشت و به وزیر حکم می کرد .
پیر تا توپ سحر منو بزن .
یا
این آتیشو بذار کف دست من .
مردم صلوات می فرستادند . شاه را می نشاندند . ترنای ترسا یا تشتک ذغال را به جای خود بر می گرداندند . یک نفر سفارش چند کیلو زولبیا می داد ، یک نفر همه حاضرین را به چای دعوت می کرد و معمولاً با اشاره صاحب دکه ، غزل خوان خوش صدایی ، غزلی را آغاز می کرد . با خاتمه غزل ، مراسم ترنا ، حال و حالت عادی خود را بازیافته بود .
١٠- وزیر
ترنا زدن مهارت می خواست . گاهی در یک محله حتی یک ترنازن ماهر هم پیدا نمی شد . به همین دلیل از محله دیگری ، یک ترنازن دعوت می کردند . ترنازن را اصطلاحاً وزیر می گفتند .
١١- پیش
آن کس را که شاه به تخت ترنا دعوت می کرد ، پیش می خواندند .
شاه : آقاپیش
یا
یکی از بچه های زیر بازارچه پیش .
یا
حاج غلامعلی پیش .
یا
یکی از نورسیده ها پیش .
١٢- رفته
مجوز خروج یا برخاستن از تخت ترنا بود .
شاه آقا رفته .
یا
حاج غلامعلی رفته .
١٣- جرم
پیش شده ، جرم می شود : به ضربات ترنا ، به آشتی با کسی که قهر است ، به رفتن به خانه قوم و خویشی که مدت هاست با او ترک مراوده کرده است ، به چند کیلو زولبیا یا شیرینی برای حاضرین ، به چای برای همه حاضرین . و اگر پیش شده غزل خوان باشد ، به یک غزل .
شاه : وزیر .
وزیر : امیر .
شاه : جرمش کن .
وزیر : مزد نیکو سخنش ، برای سلامتی بدنش ، خودش ، خانواده اش ، همه بچه محلاش ، به ١٨ ساله حسین ، ١٨ هزار قدم صلوات بفرست .
ولی شاه ، جرم دیگران را به عهده وزیر نمی گذارد .
شاه : وزیر .
وزیر : امیر .
شاه : این علی آقا مدتی ست با آقا مرتضی سرسنگین شده . بر فرضم که بگیم آقا مرتضی یک جایی واسه این علی آقای ما کم گذاشته باشه ، دو تا بچه محل اگه گوشت هم دیگه رو بخورن ، استخوان هم رو بیرون نمی ریزن . آقا مرتضی پیش .
وزیر : پیش .
مرتضی می آید کنار علی می نشیند .
یک پیر هر کی ام بچه محلشو دوست داره صلوات بفرسته .
شاه : وزیر .
وزیر : امیر .
شاه : آقا مرتضی بزرگ تره ، اوسای علی بوده ، به گردن این علی آقا حق داره .
بله ... ما هم قبول داریم ،نباید یه اتفاقی می افتاد ، افتاد . ولی گذشته ها گذشت . همدیگه رو حلال کنین و پاشین به خوبی و خوشی صورت همدیگه رو ببوسین .
وزیر : برای سلامتی همه بچه های خوب عالم صلوات ختم کن .
علی و مرتضی یکدیگر را می بوسند و ترنا ادامه پیدا می کند .
١۴- سیّد
شاه کسی را پیش می کند . یک نفر از گوشه ای صدا می زند : سیّده .
شاه : به جده سادات صلوات .
سیّد صلوات داشت . سیّد را ترنا نمی زدند .
١۵- نورسیده
تازه واردین را نورسیده می خواندند .
ترنا به عنوان یک سنت ، با مردم محله حرف می زد ، آن ها را وادار به حرف زدن می کرد . گرد هم آمدن را ، گفت و گو کردن را ، شناختن و محترم شمردن یکدیگر را به مردم محله می آموخت . ترنا صاحب اخلاق است و اخلاق ساز است . مهربان است ، با وقار است ،فضیلت شناس است . اهل فضیلت را ارج می نهد ، شاخص می کند ،بالا می نشاند ... و بیش از هر شاخصه دیگری ، ترنا خصوصیت نمایشی دارد .
یک مراسم حدوداً ده ساعته ، که در دقایقی واقعاً تبدیل به نمایش می شود . یک نمایش جمعی ، محلی – مدنی که در لحظاتی همه حاضرین را – در مرز نمایش و زندگی – درگیر جذابیت های
پر هیجان ارتباط های شخصی و جمعی می کند .
در هر صورت فکر می کنم خیلی چیزها را در مورد ترنا گفتم . شاید هم بیش از آنچه گفتم ، جاگذاشته باشم .
بعد از آسید کاظم ، در طول این سی و چند سال ، بارهای بار ، پیرامون ترنا مورد پرسش واقع شده ام ، همیشه فکر می کنم – یا با خود فکر می کردم – که یک روز در فرصتی ، آنچه از ترنا می دانم ، خواهم نوشت . ولی از امروز به کدام آینده موکول کنم ؟ تمام شد ، دیگر فرصتی نیست .
در هر صورت قرار است آسید کاظم برای چندمین بار چاپ شود . نسخه ، همان نسخه چاپ اول است ، بدون هیچ گونه بازبینی و بازنگری و ...
ترجیع بند صحنه ترنا را با قصیده ایرج میرزا عوض می کنم ، چون در آن اجرا هم – از زمانی که حسن شهرستانی قصیده قلب مادر ایرج میرزا را از برکرد ، دیگر شعر کفایی خوانده نشد . به احتمال قوی یک جمله هم به صحنه دکتر اضافه خواهم کرد که واقعاً کم داشت .
و نقد ناصر ایرانی :
آن سال ها ، نمایشنامه نویس خوب ایران ، ناصر ایرانی ، در مجله نگین ، بر اجرای آسید کاظم یک نقد پر زحمت و پر دقت نوشت با تیتر عیب ها و هنرهای آسید کاظم .
چاپ مطلب ناصر ، مصادف شد با همان روزی که باید متن آسید کاظم را به ناشر می سپردم . از مجله نگین فقط صفحه عیب های آسید کاظم را به ناشر تحویل دادم . به خاطر پرهیز از نوعی حس تبلیغات، از چاپ هنرهای آسید کاظم خودداری کردم . پس از چاپ کتاب ، ناصر عزیز ، واقعاً بزرگوارانه از من گلایه کرد . او حس کرده بود که من با چاپ نکردن هنرهای آسید کاظم ، غرور به خرج داده ام . ولی نه ، بدبختانه هرگز نتوانسته ام غرورم رابروز دهم . نه آن روزها ، نه حالا که اصلاً غروری برای اهل تئاتر باقی نمانده است .
حالا ... در این چاپ ، هر چند که دلم برای آن گلایه های بزرگ منشانه تنگ شده است ، ولی همه
” عیبها و هنرهای “ ناصر ایرانی را چاپ می کنم . تا شاید رنجش سی و پنج ساله ناصر مهربان را برطرف کرده باشم .
میم. الف
١- به معنای زندان