سایههای لرزان یک جنگ همیشگی
محمدرضا رستمی از زمانی که فرنگ رفتهها آهنگ بازگشت کردند و تجدد بهعنوان سوغاتی از فرنگ آمده، همراه آنها وارد تهران، پایتخت قجرها شد تا به حال بحث بین نو وکهنه، مدرن و سنتی و سایر ترکیبهای متضاد بر خاسته از سنت و ...
محمدرضا رستمی
از زمانی که فرنگ رفتهها آهنگ بازگشت کردند و تجدد بهعنوان سوغاتی از فرنگ آمده، همراه آنها وارد تهران، پایتخت قجرها شد تا به حال بحث بین نو وکهنه، مدرن و سنتی و سایر ترکیبهای متضاد بر خاسته از سنت و تجدد، در ایران ادامه دارد.
این بحث در تمامی حیطهها و حوزههای زندگی ایرانیها زنده است و هنوز هم پس از گذشت سالها از زمان بازگشت اولین مسافران دیار فرنگ به ایران تکلیف ما با سنت و تجدد روشن نشده است. در حوزه فلسفه، در حوزه هنر، در حوزه دین، در حوزه علوم اجتماعی، در حومزه علم، در حوزه ادبیات و... هنوز هم سنت برای برخی آنقدر جذابیت دارد که خواسته و ناخواسته چشم به روی تجدد و مصادیقش میبندند و در مقابل، برخی آنچنان شیفته تجدد میشوند که نه تنها سنت، بلکه هر چیزی که رنگی از گذشته داشته باشد را طرد میکنند و لعن.
در این بین اما کم پیدا میشوند کسانی که بتوانند به سلامت از مرز این دو واژه (تأکید میکنم واژه) بگذرند و پس پشت این بحثها و فحثها حداقل در دنیای هنر جغرافیایی دیگر را ترسیم کنند که بیش از ریشه داشتن در سنت یا تجدد، ریشه در ذاتی آفرینشگرانه داشته باشد.
هنوز هم تعریف موسیقی سنتی ایران در نزد برخی آنقدر خشک و بسته است که نمیشود، جز آن را اجرا کرد و نام سنتی بر آن نهاد وبرای برخی نیز موسیقی سنتی بستری است برای ارائه خلاقیت حتی در اجرای صدباره ردیف مثلاً میرزا عبدالله.
در عرصه هنرهای نمایشی نیز وضع به همین منوال است، برخی مثلاً تعزیه یا تحت حوضی را تنها به شکل تعزیه و تخت حوضی خوش میدارند و میپسندد و برخی با تحقیق و پژوهش در عرصه نمایش های سنتی جغرافیای تازه ای رابراساس استفاده از امکانات اجرایی این نمایشها بر صحنه شکل میدهند. جغرافیایی که خواندن متنی چون «ندبه» اثر بهرام بیضایی آدرس و موقعیت آن را در اختیارمان میگذارد. خیمه شب بازی نیز با آن عروسک سیاه قرمز پوش دوست داشتنیاش از جنس همان سنت است و عاشقان اینگونه نمایشهم هنوز همین دو موضع را در رویکرد بهاین گونه نمایش اتخاذ میکنند. پس جای تعجب نیست وقتی در اجرای حامد ذبیحی در دل این ژانر، مرگ به خیمه عروسکها پا بگذارد و ما بیش از آن هم فهمیده باشیم مبارک رو به موت است.
مرگ قدم به خیمه گذاشته تا یکی از عروسکها راشکار کند و نام اجرا نیز مرگ مبارک است تا این مرگ و این اجرا بعدی استعاری پیدا کند، استعاره از فراموشی و نابودی بعد دیگری از میراثی که سنتی مینامندش و البته مؤلفه و مشخصه تمدنی است که حالا ما به آن فخر هم میفروشیم.
ذبیحی در حالی استعاره مرگ (و نه مرگ) مبارک راطرح میکند که خود،مبارک را با گفتاری دیگر (امروزی) به صحنه میآورد واگر چه در ساختار اجرای خیمه شب بازی به همان مؤلفههای همیشگی وفادار است اما میکوشد تغییراتی نیز در دل این اجرا متناسب باشرایط روز ایجاد کند. در عین حال اما پای مرگ استعاری را هم وسط میکشد تا تقابل همیشگی سنت و تجدد باز هم به سنتزی زاینده منجر نشود.
با این همه اما ذبیحی که جوان است و علاقهمند به دنیای خیمهشب بازی در اولین قدم اجرایی شسته و رفته را در مقابل دیر تماشاگر سامان میدهد. اجرایی که شاید برایستادن بر لبه سنت و تجدد هنوز تکیه گاهی در خور نیافته است، اما مسیرش را برای جمع این اضداد پیدا کرده است و میتواند در همین مسیر ترسیم شده، قدم بزند.