در حال بارگذاری ...
...

پیرمردی که عاشق «مبارک» است

بیشتر از هشتاد سال دارد، هرچند که خنده هایش و صدای رسایش که با عروسک‌ها حرف می‌زند، پنهانگر یک عمر زانو زدنش در کنار خیمه است.

یک، دو، رضا خمسه‌ای:
بیشتر از هشتاد سال دارد، هرچند که خنده هایش و صدای رسایش که با عروسک‌ها حرف می‌زند، پنهانگر یک عمر زانو زدنش در کنار خیمه است.
درس نخوانده و سواد درستی ندارد. به‌هوای صفیر زدن و بازی با عروسک‌های چوبی، از مدرسه فرار می‌کرد و پشت نانوایی سنگکی بازارچه سعادت پنهان می‌شد و باصفیر‌هایی که از بساط خیمه‌ پدرش دزدیده بود، تمرین می‌کرد.
پدرش شیخ احمد خمسه‌ای، که از پیرهای خیمه شب‌بازی بوده، دوست نداشت، پسرش این کاره شود، به خاطر همین هم اصرار داشت که او دنبال درس و کار درست و حسابی برود ولی آقا رضا چشم و دلش پی عروسک‌ها بود و با شنیدن صدای صفیر نفسش بند می‌آمد.
از بچگی با صدای صفیر و عروسک‌های نخی که از این سوی خیمه به آن سو می‌رفتند بزرگ شده بود و گوش‌هایش به صدای تند و تیز مبارک شرور خیمه عادت کرده بود، هر چند، کمی که بزرگ‌تر شد به اصرار شیخ احمد آقا که سال‌ها عمرش را پای خیمه‌گذاشته بود، رفت دکان مسگری‌و مشغول کار شد.
بعد‌تر ها به مغازه کفاشی که نبش خیابان بهارستان قرارداشت، رفت ولی بعد از مدتی با اوستا کارش حرفش شد و از آنجا بیرون آمد و مجبور شد که نبش پاساژ بساط کفاشی و جعبه واکسی راه بیندازد. مشتری‌هایی که او را از قبل می‌شناختند، پیش او می‌امدند و آقا رضا کارشان را راه می‌انداخت و از این راه زندگی‌اش را می‌گذراند.
مدتی هم سر حمام کار کرد و بعد‌تر که آرام آرام پایین می‌آمد، شد خادم مسجد هفت اختران و برای بیست سال آنجا ماندگار شد، هر چند که هر وقت از این گوشه و کنار فرصتی پیدا می‌کرد، بساط خیمه را به پا می‌کرد و ضرب می‌گرفت و می‌خواند.
یک، دو، مبارک...کجایی؟
***
از آن قدیم‌ها که پدرش جعبه عروسک‌هارا روی کولش می‌انداخت و بساط خیمه‌را به پا می‌کرد، همه چیز را در حافظه‌اش ضبط کرده‌بود.
همایون، سه‌گاه، افشار و اصفهان را هم از همان وقت‌ها یاد گرفت و دنبالش شروع کرد به ضرب زدن و آواز خواندن.
داستان‌های مبارک و شاه سلیم و آدم‌های خیمه را که از نسل‌های قدیم سینه به سینه گشته بود، حفظ بود و عروسک‌های خیمه را مثل بچه‌هایش دوست دارد.
آقا رضا با گریه‌های مبارک، گریه می کند و باخنده‌های او می‌خندد و هنوز هم وقتی مبارک شروع به بی‌ادبی می‌کند، چوبش را از پشتش بیرون می‌کشد و یک کشیده نثار مبارک می‌کند و به محض اینکه مبارک سیاه شروع به شیرین زبانی می‌کند همه چیز از یادش می‌رود و عروسک کوچک نخی را می‌بوسد.
عروسک‌های خیمه بعد از این همه سال به جان‌اش بسته اند و آن‌ها را روچشمانش نگه می داره و با اینکه‌دیگر توان کارکردن سردکان و مغازه را ندارد ولی هر وقت پیش می‌آید و برنامه‌ای و جشنواره‌ای باشد، باز هم با همان‌انرژی کودکانه‌اش سر ذوق می‌آید و صندوق عروسک‌هاراباز می‌کند. و خیمه را راه می‌اندازد.
شاید او آخرین بازمانده‌های نسل خیمه‌شب بازانی باشد که داستان‌هایش را از کاکاممد شیرازی اصغر احمدی و شیخ‌ احمد خمسه‌ای به‌ارث برده. او استاد رضا خمسه ای، مرشد پیر و تنهای خیه شب‌بازی است که امسال هم میزبانی جشنواره عروسکی را می کند و داستان بارگاه شاه سلیم را روایت می‌کند...