در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «پیام آفتاب» به کارگردانی داوود فتحعلی بیگی

امید بی نیاز «رسانه،‌پیام را توجیه می‌‌کند» شاید با این حرف تاریخی مارشال مک لوهان، زاویه‌ای برای ورود به دنیای نمایش «پیام‌آفتاب» به‌کارگردانی داود فتحعلی بیگی،‌پیدا کنیم. زیرا در این نمایش هم، صحنه توجیه همه چیز ...

امید بی نیاز
«رسانه،‌پیام را توجیه می‌‌کند» شاید با این حرف تاریخی مارشال مک لوهان، زاویه‌ای برای ورود به دنیای نمایش «پیام‌آفتاب» به‌کارگردانی داود فتحعلی بیگی،‌پیدا کنیم. زیرا در این نمایش هم، صحنه توجیه همه چیز است و گستره‌ای فراتر از چند عنصر ساختاری، نمایش پیام آفتاب را به قلمرویی از اجراها، دیالوگ‌ها و قصه‌ای با نماد‌ها و سمبل‌های متفاوت و متنوع تبدیل کرده است. «پیام آفتاب » در کل از دو اجرای «سیاه‌بازی» و «خیمه‌شب‌بازی» سود می‌‌برد و یک روایت واحد با رویکرد داستانی و تخیلی را دنبال می‌‌کند. در این میان اجرای خیمه‌شب‌بازی با چاشنی طنز، روایت سریع و زیبایی خاص عروسک‌ها به نمایش، ریتم تند، مهیج و احساسی بخشیده‌است. «پیام آفتاب» اقتباسی از یک داستان کهن ایرانی است و به تناسب بافت هر داستان قدیمی، جامعه‌ای قدیمی را هم به تصویر می‌‌کشد؛ جامعه‌ای که در آن مانند بسیاری از قصه‌ها و افسانه‌‌ها، پادشاهی در کمال نعمت و خوشی زندگی می‌‌کند. یک روز به‌طور ناگهانی فرشته‌ای بر او آشکار می‌‌شود و یک سیب به او می‌‌دهد. فرشته این سیب را نماد تولد بچه می‌‌خواند و به پادشاه می‌‌گوید که او باید نصف سیب را بخورد و نصف دیگر را به همسرش بدهد. با این حال فرشته به پادشاه می‌‌گوید که آنها صاحب دختری می‌‌شوند و دختر هم در 16 سالگی با خدمتکارشان ازدواج خواهد کرد. در واقع این خدمتکار هم کسی جز «مبارک» نیست. بنابراین با تدبیر وزیر خود، مبارک را به دنبال آفاب می‌‌فرستد تا پیام آفتاب را برای پادشاه بیاورد. در چنین سفری اجرای خیمه‌شب‌بازی، بیش از اجرای سیاه بازی محوریت پیدا می‌‌کند و شاهد زوایای خاصی از پیام‌های داستانی نمایش هستیم. مبارک در راه با شخصیت‌های عروسکی زیادی بر خورد می‌‌کند، آهو، باغبان و ... نمونه‌ای از این افراد هستند.
آنها هر کدام آروزیی دارند و مبارک به آنها قول می‌‌دهد که آرزوی هر کدام را برای آفتاب بازگو کند و پیام آفتاب را برای آنها بیاورد. در نهایت هم پیام آفتاب برای هر کدام از این شخصیت‌های عروسکی،‌ توأم با خوشبختی است. باغبان زیر درختانش گنج ‌پیدا می‌‌کند، پای مصدوم آهو سالم می‌‌شود و مبارک هم با دختر پادشاه ازدواج می‌‌کند. اما در دل این قصه ساده،‌نشانه‌های خاصی وجود دارند. به‌عنوان مثال نماد سیب، برای تولد، اشاره‌ای کتابی به اسطوره ‌آدم و حوا است. اگر چه در متون اسلامی و عرفانی نماد میوه ممنوعه، گندم است و همواره این نماد باعث خروج آدم و حوا از بهشت می‌‌شود اما در بسیاری از فرهنگ‌های کهن، از جمله اندلس به سیب اشاره شده است و استفاده از سیب در آثار شاعران و نمایش نامه نویسانی از جمله «فدریکو گارسیا لورکا» و «خوان رامون خیمنز» به چشم می‌‌‌آید. از سوی دیگر ، داستان با اجرای خیمه‌شب‌بازی به گوشه‌ای دیگر از زوایای نمایش اشاره دارد. به لحاظ جامعه شناسی نمایش، داستان در بخش اجرای عروسکی، از تیپ‌ها و الگوهای عروسکی بی‌شماری از جمله باغبان و .... سود می‌‌برد و تصویری از جامعه ملموسی را ارائه می‌ دهد، جامعه ای که اگر چه در عمق سنت است و هنوز با پیامد‌های مدرنیته، فاصله‌های فراوانی دارد، اما تیپ‌های آن قابل رویت هستند. بنابراین حضور شخصیت‌های عروسکی و دغدغه‌های آنان مطرح می‌‌شود و این امر در کشمکش ذهنی مخاطب تأثیر فراوان دارد. چرا که خود قصه در یک ساختار کهن اجتماعی روایت می‌‌شود و در اجرای سیاه‌بازی ما با دو تیپ درباریان و خدمتکاران روبه‌رو هستیم.
پیام آفتاب ریشه در درخت سترگ ادبیات تمثیلی دارد. این ادبیات تمثیلی به اجرا اجازه می‌‌دهد که ساختاری شناور را بپذیرد. بنابراین زبان به عنوان یک هستی منعطف عمل می‌‌کند و با کارکرد طنز‌آمیز خود به زوایای خاصی نقب می‌‌زند. از این رو داستان در قید و بند حکایت کهن و آرکائیک نیست. طوری که در دیالوگ‌ها، هم چهار راه ولیعصر وجود دارد و هم نام یک شخصیت تلویزیونی «نرگس» که سریالی به همین نام در شب‌های اخیر از صدا و سیما پخش می‌‌شود. به تعبیری زبان در این نمایش قالب و ساختی شناور دارد که زمان و مکان واحد را در هم می‌ شکند و به نمایش بعدی سیال و بی‌منتها می‌‌بخشد. در این میان نقش عروسک‌های خوش ساخت قابل بحث است؛ اجرای خیمه شب بازی با استفاده از تکنیک‌های جهشی و سریع عروسک‌ها، دیالوگ‌های شکسته و بریده بریده، انعطاف آنها در حرکت و خم و راست شدن‌شان در هارمونی با موسیقی سنتی ریتمیک، جذاب و دیدنی است. با این حال قصه نمادین و تو ‌در توی پیام آفتاب در نهایت رنگ و لعابی فلسفی به‌خود می‌‌گیرد و به‌تعبیر و قرائتی هستی شناسانه می‌‌رسد. چنان‌که در پایان نمایش شعر مشهور خیام، (مالعبتکانیم و فلک لعبت‌باز/ از روی حقیقتیم ، نه از روی نیاز) تکرار می‌‌شود و به‌عنوان یک پایان بندی خوب به نمایش پیام آفتاب شکلی هدفمند می‌‌بخشد.