در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش عروسکی «مالیخولیای گذر زمان» نوشته و کار خوزه لوئیس ناوارو از اسپانیا

یک-‌ «آیین» اول در راهروهای تئاتر شهر مردی ایستاده با جامه‌ای سیاه و نگاهی نافذ و عمیق و آرامشی که از سکوت و نگاهش به هر رهگذری که از آن‌جا می‌گذرد سرایت می‌کند. این فضا رهگذر را کنجکاو می‌کند، کنجکاو به دانستن، دیدن و ...

یک-‌ «آیین» اول
در راهروهای تئاتر شهر مردی ایستاده با جامه‌ای سیاه و نگاهی نافذ و عمیق و آرامشی که از سکوت و نگاهش به هر رهگذری که از آن‌جا می‌گذرد سرایت می‌کند. این فضا رهگذر را کنجکاو می‌کند، کنجکاو به دانستن، دیدن و کشف کردن. اینجاست که تو با آیینی نمایشی روبرو می‌شوی، آیینی از پیش ساخته شده که خود به خود تو را آرام با فضای ساخته شده‌اش می‌برد و من به یاد آن انتظار در دوران نوجوانی برای کشف کردن آنچه در اتاق سیاه می‌گذرد، افتادم.
پس آغاز گاه اول، «آیین‌ دیدن و دیده شدن» بود.
دوم - «جادوی» تخیل
مرد آرام تو را به درون می‌خواند و تو وارد سالن کوچک اجرای نمایش می‌شوی، همه چیز از قبل طراحی و آماده شده برای اینکه همچنان کنجکاو باشی. «تعلیق» بزرگ نمایش از بیرون سالن آغاز شد و حالا تو در جعبه جادویی سیاه نمایش،‌بیش از پیش تشنه دانستن، دیدن و کشف‌کردن هستی. آرام هدفونی به تو داده می‌شود و مرد از آنجا می‌رود، مکث، حالا تو تنهایی با عروسک و اشیاء بی‌جانی که خیره به تو نگاه می‌کنند. در ذهنت آرام آرام چیزهایی جرقه می‌زند،‌انگار می‌خواهی خود چیزهایی را حدس بزنی، موسیقی می‌آید، نور می‌رود و ناگهان آن احساس زیبا با شنیدن اولین نوا‌ها آغاز می‌شود، تو سعی می‌کنی مقاومت کنی، شاید می‌ترسی، شاید احساس عدم امنیت می‌کنی و از خود می‌پرسی: حالا چه می‌شود؟ اما در همین لحظه است که نور می‌آید و در همین لحظه است که آن احساس ناگهان جاری می‌شود، در مقابل تو همه چیز جان می‌گیرد و حرکت آغاز می‌شود. آیا تو بی‌کار و تنها آنجا نشسته‌ای؟، نه‌حرکت در تو نیز آغاز شده، در ذهن تو، این تخیل است که با آن تصویر و موسیقی در آمیخته و ناگهان تو خود جزیی از اجرا می‌شوی. اتفاق، آن اتفاق بزرگ است جادوی تخیل ذهن تو، در جعبه سیاه نمایش.
سوم - «بینش» نمایشی
حالا یک قدم فراتر بگذارید. فکر می‌کنم امروزه درک ما نسبت به «بینش» (آن هم بینش اجرایی یک نمایش) شدیداً در حال تغییر است. این حقیقت کتمان‌ناپذیر است که استعداد انسانی نسبت به «بینش» ساکن نیست، بلکه یک تعریف ثانیه به ثانیه از چیز‌هایی است که می‌بیند. به معماهای بصری که نمی‌دانید آیا چیزی واژگون است، نگاه کنید،‌ نشانه‌ها و مرجع‌های سیاه و سفیدی می‌شناسید که به نظر می‌آید در حال پرسش از درون به بیرون هستند. واقعاً می‌بینید که مغز چگونه با چیزی کنار می‌آید که می‌خواهد، دوباره آن را درک کند، زمانی که می‌خواهد تشخیص دهد که آیا این نشانه‌ها، این تصاویر واژگون هستند یا خیر؟
اما انسان در رویارویی با این تصاویر جادویی از بطن یک احساس به همراه اندیشه‌ایی ژرف بیرون آمده، مرتباً در تلاش است تا از این نشانه‌ها، یک جهان منسجم بازآفرینی کند.
چهارم – جایی دیگر بودن
هر وقت اجرایی را می‌بینم یا اجرایی را خود به اتمام می‌رسانم احساسی در من شکل می‌گیرد، احساسی از دوباره‌خواستن یا شاید احساس دوباره‌آفریدن اثری که در من یا تماشاگر با دیدن یا دیده شدن احساسی از این دست را آغاز کند. انگیزشی نو برای کنار گذاشتن همه چیز، تا با رویایی پاک‌تر از مشغولیات عادی‌ام جادو شده و «جایی دیگر بودن» را تجربه کنم و شما در رویارویی با این نمایش بسیار کوتاه چنین احساسی را در خود حس می‌کنید. جادوی «جایی دیگر بودن» در شما آغاز می‌شود و از خود می‌پرسید، بارها و بارها، در نمایش‌های و روزمره‌مان که به‌نظر دیگر جزیی از مشغولیات عادی، عادی ما شده است؛ جادوی شما برای علاقه‌مندان‌تان کجاست؟ بله می‌توان حرف زد، نه به‌اندازه همه زمان‌های جهان بلکه به کوتاهی چند تصویر، چند نفسی عمیق ....
پنجم – راز اتاق سیاه
موسیقی به اوج می‌رسد و نور آرام دوباره به حالت ابتدای آغاز نمایش بر‌می‌گردد. اما تو هنوز تمام نشده‌ای، هنوز چیزی در ذهن و روح تو جاری است. اما باید به همراه آن مرد خارج شوی هرچند که تو هنوز میان آنچه در تخیل تو می‌گذرد دست و پا می‌زنی. وقتی از درب سالن بیرون می‌آیی، هنوز چیزهای بسیاری با توست و هنوز آن قصه که به کوتاهی یک یا چند پلک زدن آغاز شده جریان دارد. این راز آن اتاق سیاه نمایش است. شاید وقتی از بیرون به این نمایش نگاه کنی منطقی نباشد اما شکل دقیق، همراه با «بودن در داغ‌ترین لحظه» می‌آید. زمانی که خود نمایش اتفاق می‌افتد. هرگاه این را بپذیریم، می‌بینیم که همه تفکر ما باید به سمت بیرون کار کند. این لحظه، تنها لحظه خلاقیت است. اگر ما این را بپذیریم همه روش‌ها و نتیجه‌گیری‌های ما شنیده خواهد شد.
ششم – شروعی دوباره
«انسان چیزی بیش از ذره‌ای گذرا در محدوده انسانیت نیست که همواره در حال کشمکش، جست‌وجو، صعود و سقوطی بی‌پایان است و در جست‌وجوی موقعیتی است تا هنوز هم در هر لحظه‌ای بتواند شروع جدیدی را پیدا کند. شروعی که از سادگی ناب و آزادی نامحدود ذهن نو‌آموز برخوردار است.» (پیتر بورک)
کیومرث مرادی