در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «مالیخولیای گذر زمان» نویسنده و کارگردان: خوزه لوئیس‌ناوارو

مهیار رشیدیان مباحث و مفاهیمی مثل مرگ، زمان، عشق و زندگی، از جمله مسائلی هستند که ذهن هر انسانی در هر کجای جهان را به‌خود می‌خوانند. مفاهیمی که کشف معنی و احساس آنها، انگیزه ‌اصلی خلق آثار بسیاری در تاریخ هنر و ادبیات ...

مهیار رشیدیان
مباحث و مفاهیمی مثل مرگ، زمان، عشق و زندگی، از جمله مسائلی هستند که ذهن هر انسانی در هر کجای جهان را به‌خود می‌خوانند. مفاهیمی که کشف معنی و احساس آنها، انگیزه ‌اصلی خلق آثار بسیاری در تاریخ هنر و ادبیات جهان بوده. افرادی که هر یک به‌نوعی و از زاویه‌ای به یک مسأله ثابت نگاه کرده‌ و به واسطه اثری هنری آن را انتقال داده‌ اند.
شاید «مالیخولیای گذر زمان» نیز به نوعی در راستای بیان و یا کشف نشانه‌های اینگونه مفاهیم حرکت می‌‌کند. مفاهیمی که انسان به‌واسطه حواس شش‌گانه‌اش با آنها ارتباط می‌گیرد. حال یکی از تمهیدهای اصلی نمایش فوق، برانگیختن این حواس در ارتباط با اجرا بوده‌ ا‌ست. به این معنی که مخاطب مجبور می‌شود از تمام حواسش استفاده کند.
نمایش «مالیخولیای گذر زمان»، پیش از شروع، مخاطب را در شرایطی قرار می‌دهد که به نمایش فکر کند، درباره‌اش با نفر پیشین یا پسین خود حرف بزند و چشم کنجکاو و پرسشگرش را به شخصی بدوزد که از سالن نمایش خارج شده ‌است.
قطعاً هر یک از ما نوستالژی مخصوص خودمان را نسبت به تاریکی داریم: مجموعه‌ای از احساس‌های کودکی که همواره تا روز موت با ما می‌آید. حسی از توهم که درکودکی با احساس اضطراب از هر مکان تاریک آغاز می‌شود و در میانسالی و پیری با احساس ‌ترس از تاریکی گور ادامه می‌یابد؛ بعد از آن، حس انتظار، آمیزه‌ای از ترس و تاریکی همچون بختکی برمخاطب آوار می‌شود.
ما روی یک صندلی می‌نشینیم. در واقع این مقیاس صحنه و عروسک‌هاست که تنها یک نفر مخاطب را به دیدار خود طلب می‌کند. در آغاز فرشته‌ای با چهره کریح چند حرکت از خود نشان می‌دهد. در آغاز او تورا به خود می‌خواند. لوئیس‌ناوارو معتقد است که این فرشته زشت‌رو نشانی از صبر است. اما به‌راستی که چیزی به‌جز ترس را القاء نمی‌کند. ترسی موهوم که کنجکاوی‌ات را به ادامه ماجرا صد‌ چندان می‌کند؛ به‌خصوص اگر شنیده باشی که مجسمه ‌محل حلول ابلیس است. لحظه مرگ، لحظه کشف حقیقت هستی است. لحظه‌ای که پیر‌مردی روحانی و سپیدرو تو را به خود می‌خواند تا ترس گور را محو و ناپیدا کند.
در کل، طراحی صحنه‌ی «مالیخولیا...» یک ساعت قدیمی‌است که پیر‌مرد به جای پاندول نشسته و پیرزنی که بر صفحه عقربه‌های ساعت پیدا می‌شود و در حال حرکت مهره شطرنج پیش رو، مفهومی از کیش یا مات را القا می‌کند. ما بعد‌ از آخرین حرکت زن شطرنج‌باز، بازهم همان پیرمردی را می‌بینیم که این‌بار به جای نماد آرامش بعد‌ از مرگ، نقش خود میت را ایفا می‌کند. مردی که به گمان نویسنده و کارگردان، جنگجویی است که هر کسی را مغلوب کرده به جز مرگ را، مرگی که حالا انتظارش را می‌کشد و با آخرین حرکت مهره‌های شطرنج زن در دایره عقربه‌های ساعت، شکست می‌خورد و در آخرین صحنه با ما که روبرویش نشسته‌ایم، خداحافظی می‌کند.
حال گفتنی است که نشانه‌هایی که کارگردان و عروسک‌ها، قصه نمایش را با آن می‌سازند، در هر فرهنگ و خواستگاهی مفهوم خاص خود را القا می‌کنند. اما در نهایت برای هر مخاطبی در هر کجای جهان تنها یک حس را باقی می‌گذارد. حسی که در عمق وجود تو می‌نشیند و تا مدتها همراهت حرکت می‌کند. و هر بار که به‌مرگ یا به زمان فکر می‌کنی، پیرمردی سفیدرو تو را به خود می‌خواند و عقربه‌های ساعت، آخرین حرکت؛ کیش و مات را نشان‌ات می‌دهد، «مالیخولیای گذر زمان» ذهن انسان امروز را نمایش می‌دهد. انسانی که با فوت حرکت عقربه‌های گذشته، انتظار مرگ آینده را می‌کشد.