در حال بارگذاری ...
...

تکه پارچه‌های سفید نمایش‌"مسخ" ، پیش از آن که نماینده‌ی جهان خاموش یک شی‌ء باشند‌، موجوداتی جاندار و بازیگوش هستند که در دگردیسی مدام خویش هر لحظه جهانی تازه را می‌سازند‌.

تکه پارچه‌های سفید نمایش‌"مسخ" ، پیش از آن که نماینده‌ی جهان خاموش یک شی‌ء باشند‌، موجوداتی جاندار و بازیگوش هستند که در دگردیسی مدام خویش هر لحظه جهانی تازه را می‌سازند‌.

امین عظیمی:

اشیاء در تئاتر عروسکی واسطه‌یِ آن چیزی هستند که در معنایی استعاری هر لحظه در هنرهای اجرایی آفریده می‌شوند و می‌میرند‌. آنچنان که انسان در صحنه‌ی تئاتر در برابر گذشت زمان واکنش نشان می‌دهد و جهانی منحصر به آن مکان و لحظه را می‌سازد‌، در نمایش عروسکی این اشیا هستند که تحول و دگرگونی مدام را در درون خویش به نمایش می‌گذارند‌. در این فضا‌، مواد و اشیاء هویت می‌یابند و چنان تماشاگر را با کیفیت زیست خویش درگیر می‌کنند که گویی از نخستین روز ازل صاحب روح و ماهیتی جاندار بوده‌اند‌. با آن که خداوندان این اشیا ، ذهن‌ها و دست‌های خلاق انسان‌هایی هستند که به آن‌ها جان بخشیده‌اند اما در تئاتر عروسکی این اشیاء هستند که بر آدمی تقدم می‌جویند. هنگامی که یک عروسک گردان از شی‌ء و مجموعه‌ای از عناصر مادی چیزی خلق می‌کند و به آن هویت می‌بخشد‌، دیگر آن شی‌ء در جهانی تازه به زندگی می‌پردازد و یکسره مقتضیات خویش را بر خالقش تحمیل می‌کند و چه شگفت‌انگیز است این بازی مخلوق عروسکی و آفریدگار انسانی ...

تکه پارچه‌های سفید نمایش‌"مسخ" ، پیش از آن که نماینده‌ی جهان خاموش یک شی‌ء باشند‌، موجوداتی جاندار و بازیگوش هستند که در دگردیسی مدام خویش هر لحظه جهانی تازه را می‌سازند‌. جهانی که روح و حیات خویش را از درون نت‌های موسیقی به چنگ می‌آورد‌. موسیقی و کیفیت ریتم و تمپوی آن‌، عنصری تعیین کننده در اجراست‌. موسیقی علاوه بر آن که به تکه پارچه‌ها هویت می‌بخشد‌، ماهیت آن‌ها را از لحاظ جغرافیایی و فرهنگی نیز تعیین می‌کند‌. عروسک‌گردان‌ها ریتم حرکات‌ و اتمسفر اثر را بر اساس کیفیت موسیقی شکل می‌دهند‌. آن‌ها همان گونه که به پارچه‌ها جان می بخشند و تماشاگر را به سفری رویایی می‌برند خود نیز گاه از طریق مخلوقان خویش به برون فکنی احساسات می‌پردازند و از طریق این اشیا ی پارچه‌ای ـ میکروفون‌، سازهای موسیقی‌، پارچه سرخ گاو بازی و .... ـ با جهان‌های خلق شده در اثر ارتباط برقرار می‌کنند‌.

گروه اجرایی تلاش می‌کند امکانات پارچه را به عنوان کاراکتر نمایشی و نوعی عروسک به نمایش بگذارد‌. اما این فرآیند جز در لحظات اولیه اثر و بعدتر معدود لحظاتی که تماشاگر را شگفت‌زده می‌کند ـ صحنه نوازنده گیتار ـ کش‌دار و خسته کننده است‌؛ چرا که تمام اتکای خویش را بر موسیقی می‌گذارد و هرچه زمان قطعات موسیقی طولانی تر می شود سکون تصاویر بیشتر می‌شود . به یاد بیاورید صحنه‌هایی که در آن موسیقی اسپانیایی پخش می‌شود و ما شاهد گاوبازی هستیم . این صحنه آن قدر طولانی و کش‌دار می‌شود که تماشاگر را بی قرار می‌کند‌. "مسخ" بیشتر به اتودهای نمایشی شباهت دارد که بر مبنای غافلگیری و شگفت زده نمودن می خواهد تماشاگرش را مجذوب کند اما این فرآیند نیز در برخی اوقات با قدرت لازم همراه نیست و سر دستی به نظر می‌رسد‌. حتی قرارداد تقابلی که میان بازیگران برای ورود به جهان‌های گوناگون ایجاد می شود رمقی ندارد‌. در لحظات نخستین اثر تماشاگر هر 4 بازیگر را به عنوان یک کل واحد در نظر می‌آورد . اما تقابل از جایی آغاز می‌شود که یکی از آن‌ها توسط دیگران از گردونه خارج می‌شود و تنها می‌ماند‌. این نسبت 1 به 3 تنها عنصری است که به عنوان منطق ساختاری اثر می‌توان از آن یاد کرد‌. تقابل 3 نفر در برابر یکی و یا بالعکس موجب می‌شود ورود به هریک از قطعات موسیقی منطقی جلوه کند‌. به یاد بیاورید لحظاتی را که یکی از بازیگران تلاش می‌کند به دیگران بپیوندد و هنگامی که با مقاومت آنها روبرو می‌شود خود تکه پارچه‌ای به دست می گیرد و آن را به فلوتی شبیه می‌کند که یک تنه روایت آن‌ها را به هم می‌ریزد و در ادامه آن‌ها را به خود جذب می‌کند و یا در صحنه ی "دیر" که هر بار یکی از عابدان زنگی را به صدا در‌می‌آورد و 3 نفر دیگر را به بروز واکنش وادار می‌کند‌.

گروه نمایش "مسخ" یکی از وجوه خلاقانه نمایش عروسکی در بهره‌گیری از امکان ساده و بی‌پیرایه‌ای چون پارچه را به تماشاگران اش یادآور می‌شود اما به دلیل جریان یافتن در سطح و اکتفا بر همین قراردادشان به اجرایی ماندگار بدل نمی‌شود اما تکنیک پارچه‌ای آن‌ها می‌تواند به عنوان پیشنهادی خلاقانه برای اجرای متون نمایشی و روایت‌های مستقل در نظر گرفته شود تا هرچه بیشتر امکانات خویش را بروز دهد و تصاویر پیچیده‌تری را به نمایش بگذارد‌.

پارچه‌ها حالا در ذهن ما هویتی تازه پیدا کرده‌اند‌. پارچه‌ها می‌توانند به هر چیز دیگری تبدیل شوند . تنها باید درست به آن‌ها نگاه کرد تا اشیا‌، موجودات‌، انسان‌ها و حتی تجسم مادی روح و حواس و احساسات را در آن‌ها یافت‌. آن‌ها وجودی متقدم بر گردانندگان خویش یافته‌اند و به نمایندگان راستین طرح‌های‌، گرافیست نامدار هلندی ـ موریس اشر ـ مبدل شده‌اند که اعتقاد داشت جهان مجموعه‌ای بسته است و در آن هرچیز در نهایت به عنصری دیگر بدل می‌شود ، چرا که ما بر بستر یک دگردیسی مدام زندگی می‌کنیم.