تنها هدفی که داشتم ایجاد تجربههای جدید برای خودم و تماشاگران بود
تنها هدفی که داشتم ایجاد تجربههای جدید برای خودم و تماشاگران بود
نیلوفر رستمی:
اشاره:
نمایش"طناب"، نوشته پاتریک هامیلتون به کارگردانی علی محمدرحیمی تا جمعه گذشته در تالار سایه تئاترشهر اجرا شد.
براساس این نمایشنامه، سالها پیش، توسط آلفرد هیچکاک نیز فیلمی ساخته شده؛ فیلمی که به خاطر"یک پلان" بودنش بسیار مطرح شد.
در این نمایش رحیم نوروزی، فرزین صابونی، علاء محسنی، شبنم مقدمی، طوفان مهردادیان، رویا میرعلمی، پونه عبدالکریمزاده، علیرضا محمدی و علی محمدرحیمی به ایفای نقش میپرداختند.
"طناب" دومین تجربه کارگردانی حرفهای علی محمد رحیمی محسوب میشود.
کمی درباره دراماتورژی کارتان بگوئید. در دراماتورژی چه تغییراتی نسبت به متن اتفاق افتاد؟ به نظرم شما براساس نوار ویدئویی فیلم"طناب" متن را نوشتید، درست است؟
شاید مهمترین تغییرات را هامیلتون برای هیچکاک انجام داده است. چون هامیلتون بعد از نوشتن نمایشنامه طناب، فیلمنامه هیچکاک را هم مینویسد. ترجمهای که از این نمایشنامه در ایران وجود دارد ترجمه بسیار بد و غیرقابل استفادهای است؛ بنابراین من از روی فیلم ویدئوییاش متن را پیاده کردم و بعد، رحمت امینی متن را دراماتورژی کرد. دیالوگهایی را حذف و اضافه کرد و یا اصطلاحاتی که اکنون برایمان معنایی دارد و در فیلم هیچکاک وجود داشته، حذف و اصلاح شد؛ مثلاً در جایی از فیلم، هیچکاک، ژانت این جمله را میگوید:«فکر میکنم که برای دیوید پیشامدی کرده باشد.» و یا اصطلاحاتی در فیلم وجود داشت که مربوط به شوخیهای روزمره مردم آن زمان میشده و تماشاگر فعلی با آنها ارتباط برقرار نمیکند. در ضمن این نمایش قبل از انقلاب توسط کارگردانی تمرین شد که البته نمیدانم به چه دلیل روی صحنه نرفت. بنابراین، این دومین اقتباس سینمایی بر صحنه است که توسط گروه ما انجام شده است.
آیا دراماتورژی فقط به حذف و تغییراتی در دیالوگها منتهی شد؟
مهمترین کاری که امینی انجام داده حذف دوربین از فیلم به متن نمایشی بوده است.
حذف دوربین که ابتداییترین کار دراماتورژی در این گونه موارد است.
شاید شما فکر کنید که این، ابتداییترین کار دراماتورژ است؛ اما وقتی فیلم فقط در یک پلان گرفته شده باشد حذف دوربین به کار بسیار سختی تبدیل میشود. وقتی فیلم بدون کات و در یک پلان گرفته میشود، کارگردان مجبور است برای چرخش دوربین از یک بازیگر و بازیگر دیگر، بازیگر سوم را هم مد نظر قرار دهد؛ چون احتیاج دارد فضاهای خالی را پر کند. در نتیجه بازیگر سوم دیالوگها و حرکتهایی را انجام میدهد که به نظرم در نظر گرفتن آنها در نمایش کاری بیهوده و اضافی بود؛ بنابراین توسط امینی حذف شدند.
چه نیاز و یا ضرورتی برای اجرای این نمایشنامه داشتید که در صورت غیرقابل استفاده بودن ترجمهاش، از روی فیلم ویدئویی"طناب" متن را برای اجرا پیاده کردید؟
خود متن برایم ویژگی خاصی نداشت. وقتی فیلم را میبینیم بسیار خوشمان میآید؛ اما نمایشنامه بسیار ضعیف است. البته اینها نظرات شخصی من است. فکر میکنم هیچکاک همه چیز را فدای یک پلان گرفتن فیلم کرده است. حتی دیالوگها و بازیها را فدای تجربه تهیه فیلم در این فرم کرده است. تنها هدفی که داشتم ایجاد تجربههای جدید برای خودم و تماشاگران بود. همیشه دوست داشتم که فیلمی را برای صحنه اقتباس کنم. وقتی گروه موافقت کرد که من امسال کارگردانی کنم، امینی اقتباسی از این فیلم را به من پیشنهاد کرد. من هم قبول کردم. به خصوص که فیلم معروفی از هیچکاک بود. به نظرم در این روزها که جذب تماشاگر برای تئاتر کار بسیار سختی است، اقتباس از این فیلم میتوانست عاملی برای جذب تماشاگران باشد. در ضمن، اگر چه من قصهاش را دوست ندارم، در تمرینها، موقعیت نمایشی آن خیلی دراماتیک و جذاب به نظرم رسید؛ این که کسی را میکشند و بعد دور جنازهاش مینشینند و شام میخورند.
من در این نمایش با بازیهای خوب، طراحی صحنه چشمنواز و موسیقی جالب مواجه بودم؛ اما به نظرم دوره این گونه متنها و اجراها تمام شده است. تماشاگران آن موقعِ فیلم"طناب" حتماً از این گونه قتلها و بعد شام خوردن دور جنازه شوکه میشدند، اما تماشاگر امروز آن قدر ذهنش از این ایدهها انباشته شده که دیگر از دیدنشان شوکه نمیشود و برایش حکم تکرار مکررات را دارد.
هدف ما شوکه کردن نبود.
بگذارید جملهام را اصلاح کنم. منظورم شوک وارد کردن نیست. منظورم تاثیر گذاشتن برمخاطب است. ما آن قدر شبیه این گونه متنها را خوانده و دیدهایم که دیگر تاثیرگذاریش را برایمان از دست دادهاند.
ببینید تماشاگران ما نه مطالعه میکنند و نه زیاد تئاتر میبیننداگر بخواهم تماشاگر را جذب کنم به ناچار باید یک سری کارها را انجام دهم. مثلاً اگر قرار باشد که نمایشی در تالار وحدت اجرا کنم و هر شب هم سالن پر از تماشاگر باشد، مجبور به استفاده از موسیقیهای نه چندان با کیفیت و یک سری ادا و اطوار در تئاتر میشوم. تئاتر ما در حال حاضر تماشاگرانی که شما منظورتان است، ندارد. من تلاش میکنم که تئاترِ تفکر برانگیز کار کنم وگرنه میتوانستم مثل خیلی از کارگردانهای دیگر، تئاترهایی کار کنم که جز خنده و ریسه رفتن چیز دیگری ندارد. واقعیت این است که تئاترهایی که به سمت ابتذال پیش میرود تماشاگران بیشتری هم دارد ولی تعدادی نمایش هم هست که اگر چه مخاطبان زیادی دارد، به سمت ابتذال هم پیش نرفته مانند نمایش"فنز" و"عشق آباد". من هم در تلاش میکنم در این راستا تجربه کنم.
اما شما در تالار سایه نمایشتان را به اجرا بردید و میدانیم تماشاگران تالار سایه چه کسانی هستند. خود اهالی تئاتر و خبرنگاران این حوزه و بعضاً آدمهایی از طیفهایی دیگر. شما میگویید اینها مطالعه نمیکنند؟
شما فکر میکنید مطالعه میکنند؟
من از شما میپرسم!
نه، به هیچ وچه مطالعه نمیکنند. چه کسی مطالعه میکند! البته من منظورم این نیست که با نمایشم مردم را به مطالعه کردن و یا به فکر انداخت وادار کنم؛ اما میگویم که تماشای کار من حداقل این احساس را به تماشاگر نمیدهد که وقتش را بیهوده تلف کرده است.
من هنوز جواب سوالم را نگرفتم.
من شخصاً علاقهای ندارم که به کاری دست بزنم که تماشاگرم را ذوق زده کنم. موضوع قتل در"طناب" هم فقط مربوط به حسادت و یا عمل کردن به گفتههای استاد نمیشود؛ موضوع اصلی نمایش ترور است که هنوز جهان با آن دست به گریبان است. پس هرگز نمیتوانیم بگوییم که این موضوع کهنه شده است. در دنیا آدمها براساس تقسیمبندی فکریشان هر کدام سعی در حذف دیگری دارند. در همین مجموعه تئاتر کوچک خودمان، مرتب آدمها سعی در حذف یکدیگر دارند.
چه ایدهای باعث شد که به فکر ساخت موسیقی و خواندن ترانهای به زبان انگلیسی بیفتید؟ به نظرتان این کار چه کمکی به اجرا میکرد و به نظرتان آیا موسیقی انتخابی نمیتوانست جوابگوی صحنه باشد؟
البته موسیقی انتخابی هم استفاده کردهام، اما موسیقی که برای اول و آخر نمایش مورد نیاز بود را نتوانستم در میان موسیقیهای موجود انتخاب کنم، بنابراین مجبور به ساخت موسیقی شدم. شعری را داشتم که بسیار با فضای نمایشم هماهنگ بود و میخواستم موسیقی نیز براساس آن ساخته شود.
اما مگر چند درصد تماشاگران زبان انگلیسی را متوجه میشوند که با این شعر ارتباط برقرار کنند. شما هزینه، انرژی و زمان را برای کاری صرف کردید که اکثر تماشاگران هم متوجهاش نمیشوند.
تقریباً هیچ کس انگلیسی نمیفهمد. این یکی از ترانههای معروف"لئوناردو کوهن" است. این ترانه کاملاً با فضای نمایش هماهنگ بود؛ فضای آمیخته با خشونت و مذهب. اما این که کمتر ساخت موسیقی در نمایشهای ایران اتفاق افتاده، درست است. همان طور که اقتباس سینمایی هم اتفاق نیفتاده، اما بازی کردن نمایشنامههای خارجی توسط بازیگران ایرانی با همان نامه و هویت خارجی بسیار اتفاق افتاده است. من به خاطر این که این شعر را هماهنگ با نمایشم میدانستم، میخواستم توسط هنرمندان ایرانی ساخته شود که البته به نظرم خواننده شعر را خیلی خوب خوانده و موسیقیاش نیز ساخته شده است. اگر تماشاگران متوجه شوند که چه بهتر؛ اما اگر متوجه معنی کلمات هم نشوند، مهم نیست؛ چون در حال و هوای فضای نمایش قرار میگیرند و در واقع همین مهم است. در ضمن اگر از موسیقی انتخاب هم استفاده میکردم باز هم تماشاگران متوجه معنای شعرم نمیشدند!
عمل"کشتن" در ابتدای نمایش با سادهترین تصویر ممکن اتفاق میافتد؛ تصویری که کنش اجرایی را در ذهن ایجاد نمیکند. چرا چنین تصویر ساده و زودگذری را از قتل انتخاب کردید؟
دلیلش در فیلم هیچکاک و در فیلمنامه و نمایشنامه مشخص شده است؛ چون این اثر اصلاً قتل برایش موضوع محوری نیست؛ بلکه انگیزههای قتل مهم است. هیچکاک هم در فیلمش به چگونگی عمل کشتن نپرداخته است. به همین دلیل من هم در سادهترین تصویر، قتل را نشان دادهام.
در جایی از نمایش نور عوض میشود و فیلیپ چند بار میگوید:«من اونو کشتم» در اجرا نشانهای به ما داده نمیشود که دقیقاً متوجه شویم که این جمله متعلق به ذهنیت خود فیلیپ است و نه شخصیت دیگر. تماشاگر با حدس و گمان به این نتیجه میرسد.
من با قرار دادن بازیگر در نقطه طلایی صحنه نشان دادم که ذهنیت، مربوط به خود فیلیپ است، ضمن این که وقتی نور عوض میشود، بقیه بازیگران هیچ عکسالعملی به این جمله نشان نمیدهند و در بازیهایشان هم تفاوتی ایجاد نمیشود. من سعی کردم تا با موسیقی، نور و بازی خوب رحیم نوروزی نشان دهم که این دیالوگ متعلق به ذهنیت گوینده، فیلیپ است. از چندین نفر هم در تمرینها پرسیدم و آنها همه متفقالقول بودند که متوجه میشوند این جمله، از ذهن فیلیپ است. به نظرم رسید که با نشانهگذاری بیشتر، قضیه لوث و به کار لطمه وارد میشود؛ البته در اجراهای آخر، خیلی بهتر شده بود.
شما در دومین تجربه کارگردانیتان با بازیگران حرفهای نمایش را به اجرا بردید. چطور این اتفاق افتاد؟ و این که چقدر بازیگران در ارائه نقش آزاد بودند و چقدر از پیش تعیین شده و براساس خواستههای شما بازی میکردند؟
یادم میآید از زمان کودکی که وارد بازیگری شدم بحث بازیگر حرفهای مطرح بود، اما من هیچ وقت نفهمیدم که بازیگر حرفهای یعنی چه؟ وقتی فوتبالیستی میگوید من فوتبالیست حرفهای هستم، یعنی تمام مخارج زندگیش از این راه تامین میشود و یا شغلهای دیگر. اما در ایران بازیگر حرفهای به خوبی تعریف نشده است. به نظرم بازیگر حرفهای در ایران به بازیگری گفته میشود که در سینما و تلویزیون دیده شده باشد؛ وگرنه بازیگرانی مانند هوشنگ قوانلو که 40 سال است بازی میکند و در گروه پیتر بروک بوده، به زعم مردم ما بازیگر حرفهای نامیده نمیشود. حالا من منظور شما را از بازیگر حرفهای درک نمیکنم.
منظورم بازیگری در تئاتر است؛ به همان حد و اندازه تئاتر خودمان. مثلاً دیگر میدانیم که رحیم نوروزی یا فرزین صابونی نسبت به خیلی از بازیگران دیگر تئاتر حرفهایتر هستند.
خب پس در این نکته هم عقیده هستیم که بازیگر حرفهای در کشور ما یعنی بازیگری که زیاد کار کرده باشد و بعضاً بازیهای خوبی هم در کارنامهاش داشته باشد. اما در کشور ما بازیگران، پس از تلاش زیاد، وقتی به جایگاه خوبی میرسند و به قولی حرفهای میشوند دیگر در همان نقطه میمانند انگار احتیاجی به پیشرفت زیادتر نمیبینند و فقط کار قبول میکنند تا پول بیشتری بگیرند؛ که البته حق هم دارند چون وضعیت تئاتر ما به گونهای است که آنها را مجبور به وارد شدن به این مسیر میکند. اما در مورد جواب سوال شما بازیگران به همان حس و ریتم و میزانسنی که من در صحنه میخواستم عمل کردند. اما در بازیهای انفرادیشان کاملاً آزاد بود و به همین دلیل باعث شد که هر کدام از بازیگرها، بازیهای خوبی را خلق کند و مثلاً رحیم نوروزی یک"فیلیپ" به یاد ماندنی را در صحنه خلق کند.
فکر میکنید نمایش تفکر برانگیزی را روی صحنه بردید؟
نمیدانم... تلاشم بر این بود؛ اما باید تماشاگرانم بگویند که تا چه حد در تحقق این امر موفق شدم.