در حال بارگذاری ...
...

• ترجمه و تدوین: مسعود نجفی امروزه در مطالعات مربوط به اجرای صحنه‏ای، میان "متن نوشتاری"، "متن اجرا شده"(۱) و "متن اجرایی" تمایزهایی وجود دارد. به طور معمول به آن چه که نمایشنامه‏نویس نگاشته است و تعلق ...

• ترجمه و تدوین: مسعود نجفی

امروزه در مطالعات مربوط به اجرای صحنه‏ای، میان "متن نوشتاری"، "متن اجرا شده"(1) و "متن اجرایی" تمایزهایی وجود دارد. به طور معمول به آن چه که نمایشنامه‏نویس نگاشته است و تعلق به سنت ادبی دارد، "متن نوشتاری" می‏گویند. این متن شامل گفت‏وگوهای میان شخصیت‏ها، توضیح‏های صحنه و توضیحاتی مربوط به نحوه‏ی ادای گفت‏وگوهاست که با هر شکلی از تقسیم‏بندی و در هر سنت و سبک نوشتاری که عرضه شده باشد، باز مبتنی بر زبان و ادبیت است. اما "متن اجرا شده" به آن درکی از نمایشنامه گفته می‏شود که تماشاگر از طریق اجرای صحنه‏‏ای ـ و بدون دسترسی مستقیم به متن نوشتاری ـ به آن می‏رسد. هر تماشاگری در تئاتر، با دیدن اجرا در ذهن خود به درکی از نمایشنامه‏ی اجرا شده می‏رسد و به آن سامان می‏دهد که الزاماً با نمایشنامه‏ی نگاشته شده در تطابق قرار نمی‏گیرد. همین تمایز ما را به سوی "متن اجرایی" رهنمون می‏شود و اهمیت اجرا و نسبت آن را با "متن نوشتاری" نمایان می‏سازد. در نیم قرن اخیر مناقشات فراوانی میان نویسندگان و اجراگران در گرفته است و هر گروه در پی یافتن مرکزیت اجرا و نقطه‏ی ثقل آن است. در این نوشته برآنیم تا به دور از چنین مناقشاتی، تنها با بررسی و مطالعه‏ی یک نمونه‏ی موردی ـ اجرای دکتر فاستوس ـ به فرآیند تبدیل یک متن نوشتاری در قالب یک نمایشنامه و به خصوص در اینجا، یک نمایشنامه‏ی کلاسیک انگلیسی به یک متن اجرایی به تأثیر و حضور فردی به نام دراماتورژ و فرآیند دراماتورژی بپردازیم.
در این نوشته، جا به جا از فصل پنجم کتاب "به سوی تئاتر بی‏چیز"(2) استفاده شده است. یوجنیو باربا Eugenio Barba در این متن به تشریح اجرا و رابطه‏ی آن با متن می‏پردازد که این فصل به طور کامل ترجمه و مورد استفاده قرار گرفته است و برای زیباتر شدن این نوشته، بخش‏هایی که از این فصل نقل قول می‏شود به شکل سیاه و ایتالیک ارائه می‏گردد.
ماجرای دانشمندی که با شیطان پیمان می‏بندد تا فن سحر بیاموزد و در انتها به دوزخ واصل می‏شود، قدمتی در حدود پنج قرن دارد. روایتی هست که حضور این دانشمند را به نام فاستوس یک واقعه‏ی تاریخی می‏داند:
«فاوست، واقعی کسی است که در سال 1480 در آلمان زاده شد و از طب و علوم ساحری و کیمیاگری و جادو و جنبل، آگاهی‏هایی داشت و مدعی غیب‏دانی و طالع‏بینی بود و بدین‏جهت، مردم معتقد ساده‏دل در باب قدرت معجزه‏نمایی و کرامات و خارق عادات وی افسانه‏ها می‏بافتند و این چنین در دورانی که اعتقاد به سحر و جادو، مذهب مختار عصر محسوب می‏شد؛ فاوست در آلمان، چه در دوران حیات و چه پس از مرگ (1540) پیروان و سرسپردگان زودباور و سرگذشتی افسانه‏آمیز یافت.» (ستاری، 1376، ص.60)
به نظر می‏رسد که نخستین بار داستان "دکتر فاستوس" در سال 1587 به قلم یک مسیحیِ لوتری مذهب نگاشته شد. کریستوفر مارلو در حدود سال 1792 نمایشنامه‏اش را به رشته تحریر درآورد و بعد در قرن هفدهم بود که گوته اثر جاودانه‏اش را خلق کرد. از حدود سال 1759 نیز این داستان وارد عروسک‏های خیمه‏شب‏بازی شد و به صورت داستانی کوچه و بازاری در بین مردم روایت شد. (همان، ص.62)
در نمایشنامه‏ی مارلو که از نظر ساختار داستانی به نظر می‏رسد وجوه اخلاقیِ زیادی در آن وجود دارد، فاستوس یک روشنفکر شورشی است. او دانشمندی است دیرباور و سرکش. مارلو در پرولوگ نمایشنامه‏اش می‏نویسد:
«می‏خواهیم شما را از عاقبت کار فاستوس آگاه سازیم که در آلمان در شهر "اودس" به دنیا آمد. پدر و مادرش از خانواده‏ای اصیل نبودند. همین که به سن شباب رسید به دانشگاه "ورتامبورگ" رفت و در آن جا خویشاوندانش به تربیت او پرداختند. کم کم در علم و حکمت و الاهیات مشهور گشت و به لقب دکتری مباهی شد و در مباحثه و استدلال در علوم معقول زبانزد خاص و عام گردید، تا روزی که غرور و خودبینی در وی راه یافت و طایر فکرش بلندپروازی آغاز نمود.» (مارلو، 1359، ص.26)
فاستوس خیره‏سری است که مظهر اراده‏ی معطوف به قدرت است و آرزوی خدایی در سر می‏پروراند:
«پس تو ای فاستوس از این پس همه‏ی توانایی خویش را در به‏دست‏آوردن فن خداوندی مصروف ساز» (همان، تک‏گویی، ص.29)
او با شیطان پیمانی بیست‏وچهار ساله می‏بندد تا در ازای روحش، فن خداوندی ـ سحر ـ بیاموزد؛ اما همواره در تردید به سر می‏برد و میان ندامت و توبه از یک سو و نفرین ابدی در دوزخ از سوی دیگر سرگردان است. او در پایان نمایشنامه و در انتهای این دوره‏ی بیست‏وچهار ساله پشیمان می‏شود و از حضرت مسیح طلب بخشش و رستگاری می‏کند اما مطابق با سنتِ نمایشنامه‏های اخلاقی (Moralite) ملعون و مطرود درگاه خدا و مقهور شیطان به دوزخ می‏رود.
گروتوفسکی در سال 1960 در شهر پُزنان (Poznan) و در تئاتر پولسکی (Teatr Polski) بر اساس "فاوستِ" گوته اجرایی را روی صحنه برده بود. او در این زمان (از سال 1959) به همراه فلاشن (دراماتورژ) و بازیگرانش در تئاتر "سیزده ردیف" در شهر اُپول (Opole) کار می‏کرد. این اجرا، که خارج از محدوده‌ی اهداف، دستاوردها و روش‏های او و گروهش در اُپول آماده شده بود، مقدمه‏ای شد برای ایده‏های اجرایی در "دکتر فاستوس" بر مبنای اثر مارلو در تئاتر سیزده ردیف. در 1962 این اثر آماده‏ی اجرا شد. یوجنیو باربا(3) در آن زمان جوانی جویای نام بود که به عنوان دستیار کارگردان در کنار گروتوفسکی کار می‏کرد. او در فصل پنجم از کتاب "به سوی تئاتر بی‏چیز" به شرح این اجرا می‏پردازد. در این اجرا نقش فاستوس به سینکوتیس (Zbigniew Cyncutis) و نقش مفیستو که به وسیله دو نفر ـ یک زن و یک مرد ـ اجرا می‏شد به میرچکا (Rena Mirecka) و یاهولکوفسکی (Antoni Jaholkowski) سپرده شد. چیشلاک (Richard Cieslak) در نقش بن ولیو(Benvolio) و دو نفر دیگر از اعضای گروه نیز در نقش مهمانان در میان تماشاگران نشسته بودند.
گروتوفسکی و فلاشن در همکاری خود تا پیش از اجرای دکتر فاستوس نشان دادند که کارشان تنها به حذف و اضافه کردن نمایشنامه محدود نمی‏شود. کار آنها همچون رفتار فرزندی است که از قیمومیت خانواده رها شده و در عین حال که خانواده‏اش را محترم می‏شمارد اما راه خودش را پیش می‏گیرد. گروتوفسکی در جایی می‏گوید:
«باید اعتراف کنم که برای رویارویی آزادانه با نمایشنامه‏ای تمام و کمال، ناچار شدم بسیاری از تابوهایی را که آموزش رسمی دانشگاهی ایجاد کرده بود، در خودم بشکنم. در این نکته نیز یقین دارم که این آموزش‏ها بسیاری از کارگردان‏های دیگر را نیز فلج کرده است و آنها در حالی که احساس تنگی نفس می‏کنند اما جرئت شکستن قیدها را ندارند.»
باربا می‏نویسد:
حتی یک واژه از متن اصلیِ مارلو تغییر داده نشد؛ گو این که برخی صحنه‏ها حذف شدند و چند صحنه‏ی جدید هم خلق و اضافه شدند. این‏گونه بود که ترتیب صحنه‏ها بر اساس مونتاژ جدیدی از متن، تغییر داده شد و بدین ترتیب تأثیر متفاوتی در نظر گرفته شد.
در جدول شماره یک مجموعه‏ی ده صحنه از متن مارلو به تفکیک مکان و کاراکترها نشان داده می‏شود. همان‏طور که در جدول نیز دیده می‏شود، کتابخانه‏ی فاستوس مکان اصلی رویدادهای نمایشنامه است. پنج صحنه از ده صحنه‏ی نمایشنامه در کتابخانه‏ی فاستوس رخ می‏دهد.

جدول 1- نمایشنامه مارلو به تفکیک مکان و کاراکترها
پرولوگ پیش داستان در مورد فاستوس بیان می‏شود.
صحنه اول کتابخانه فاستوس فاستوس ـ واگنر ـ فرشته خوب/ بد ـ والدس ـ کورنلیوس
صحنه دوم جلوخانه فاستوس واگنر ـ دانشجوی اول و دوم
صحنه سوم گوشه‏ای از باغ فاستوس ـ مفیستو
صحنه چهارم کتابخانه فاستوس فاستوس ـ مفیستو ـ فرشته خوب ـ فرشته بد
صحنه پنجم کتابخانه فاستوس فاستوس ـ مفیستو ـ فرشته خوب ـ فرشته بد ـ ابلیس غرور ـ حرص ـ خشم ـ حسد ـ شکم‏بارگی ـ تنبلی ـ شهوت‏پرستی
صحنه ششم کاخ پاپ فاستوس ـ مفیستو ـ پاپ ـ کاردینال ـ راهب
صحنه هفتم قصر امپراطور فاستوس ـ امپراطور ـ یک نفر درباری
صحنه هشتم قصر دوک ونهولت فاستوس ـ دوک ـ دوشس
صحنه نهم کتابخانه فاستوس فاستوس ـ مفیستو ـ واگنر ـ پیر مرد ـ دانشجوی اول، دوم و سوم
صحنه دهم کتابخانه فاستوس فاستوس ـ دانشجوی اول، دوم و سوم
پیش خوانان از ماجرا نتیجه‏گیری اخلاقی می‏شود.

در جدول شماره دو نیز رویداد اصلی در هر صحنه را می‏بینیم. بدین ترتیب با پیش‏زمینه‏ای که از متن مارلو ایجاد شده است به سراغ اجرای گروتوفسکی خواهیم رفت.

جدول 2- نمایشنامه مارلو به تفکیک رویدادهای هر صحنه
پرولوگ پیش داستان بیان می‏شود. فاستوس معرفی می‏شود. بنیان‏های اخلاقی شکل می‏گیرد.
صحنه اول فاستوس از تحصیل علم ناامید شده است. والدس و کورنلیوس او را به یادگیری سحر تشویق می‏کنند. فرشته‏های خوب و بد نیز تلاش می‏کنند. فاستوس تصمیمش را گرفته است.
صحنه دوم واگنر و دانشجوها درباره فاستوس و ترس از آینده صحبت می‏کنند.
صحنه سوم مواجهه‏ی فاستوس و مفیستو و پرسش و پاسخ با او.
صحنه چهارم پیمان خون میان فاستوس و مفیستو بسته می‏شود. فرشته‏های خوب و بد نیز تلاش می‏کنند.
صحنه پنجم فاستوس دچار تردید شده است. ابلیس با او ملاقات می‏کند و تردید او را در هم می‏شکند.
فاستوس با گناهان کبیره ملاقات می‏کند. پرسش‏هایی از ابلیس می‏پرسد و عزم سفر به رُم می‏کند.
صحنه ششم فاستوس با پاپ دیدار می‏کند. او مشهور شده است و به پرسش‏های مردم پاسخ می‏دهد. شارل پنجم او را دعوت می‏کند.
صحنه هفتم فاستوس در قصر شارل پنجم، اسکندر کبیر و معشوقه‏اش را حاضر می‏کند. معجزاتی ارایه می‏دهد.
صحنه هشتم در قصر دوک ونهولت حضور پیدا می‏کند و برای دوشس انگور می‏آورد. (معجزه)
صحنه نهم هلن و پاریس را حاضر می‏کند. پیرمرد سعی می‏کند او را تشویق به توبه نماید.
صحنه دهم فاستوس نادم است. تلاش او برای بخشایش و رستگاری، نافرجام می‏ماند و به دوزخ می‏رود.
پیش‏خوانان نتیجه‏گیری اخلاقی

فاستوس تنها یک ساعت برای زندگی فرصت دارد و پس از آن نفرین ابدی و عذاب دوزخ در انتظار اوست. او دوستانش را به مهمانی "شام آخر" فرامی‏خواند؛ نوعی اعتراف در برابر همگان. همان‏طور که مسیح در مهمانی "آخرین شام"، جسم [نان مقدس] و خونش [شراب] را به حواریون بخشید، فاستوس نیز صحنه‏هایی از زندگی‏اش را برای دوستانش ـ تماشاگران ـ بازگو می‏کند.
تماشاگران ـ به مثابه مهمانان فاستوس ـ وارد می‏شوند و او به آنها خوش‏آمد می‏گوید و به نشستن دعوتشان می‏کند. دو میز بلند در دو سوی اتاق قرار داده شده است. تماشاگران ـ مهمانان ـ پشت میزها قرار می‏گیرند. فاستوس پشت میز کوچک‏تری که در قسمت بالای سالن قرار دارد، همچون یک "سرپرست دیر" می‏نشیند. [عکس شماره یک] گویی که در سالن غذاخوری یک دیر قرون وسطایی هستیم و راهبان و مهمانانشان در حال غذا خوردن هستند. این ایده در واقع از خود متن گرفته شده بود.
عکس 1ـ نمایی کلی از اجرا


برای کاراکترها لباس‏های متفاوتی طراحی و تهیه شده بود. فاستوس در لباس سفید رنگ بود. [عکس شماره دو] مفیستوها، که هم‏زمان به وسیله یک مرد و یک زن اجرا می‏شد، لباس مشکی داشتند و سایر کاراکترها در لباس راهبان فرانسیسکن (Franciscan) بودند. دو بازیگر هم با لباس معمولی در میان تماشاگران و پشت میز نشسته بودند.








عکس 2ـ فاستوس در یک تک گویی، سحر را برمی‏گزیند

این نمایشنامه بر اساس یک تم مذهبی بنا شده است که از طریق کاراکترها نمود می‏یابد: تقابل خدا و شیطان. به همین دلیل است که اجرا از نظر مکانی در یک دیر رخ می‏دهد.
فاستوس یک قدیس است و این صفت را در وقف خود برای طلب حقیقت ناب نمایان می‏سازد. اگر او بخواهد تا به تمامیت یک قدیس دست یابد ناچار است در برابر پروردگارش طغیان نماید؛ خدایی که خالق جهان است. قوانین جهان، دام‏هایی هستند که با اخلاق (morality) و حقیقت (truth) در تضادند.
در صحنه‏ی اول نمایشنامه‏ی مارلو می‏خوانیم:
«پاداش گناه مرگ است و اگر بگوییم در ما هیچ‏گونه گناهی نیست، خود را گول زده‏ایم و از راستی دور گشته‏ایم. پس اگر چنین باشد ما به ارتکاب به گناه مجبوریم و مرگ ما حتمی است و باید تا ابد خویشتن را به آغوش مرگ بسپاریم.» (مارلو، 1359، ص.29)
ما هر چقدر تلاش کنیم ـ خوب یا بد ـ نفرین شده‏ایم. این قدیس [فاستوس] قادر نیست تا خداوندگاری را الگوی خود قرار دهد که برای بشر دام می‏گسترد. قوانین خداوند دروغ اند. او در کمین رسوایی‏ ارواح ما نشسته است تا منفور‏مان گرداند. بنابراین اگر کسی خواهان تقدس است، به ناچار باید در برابر خدا بایستد. پس قدیس باید نگران چه چیزی باشد؟ البته که روحش؛ یا در اصطلاح مدرن: "خودآگاهی‏اش".
برای فاستوس نه فلسفه جذاب است و نه الاهیات. او باید این نوع آگاهی‏ها را رها کند و در جست‏وجوی چیز دیگری باشد. جست‏وجوی او درست با طغیانش در برابر خدا آغاز می‏شود؛ اما او چطور عصیان می‏کند؟ با بستن پیمان خون با شیطان. فاستوس در حقیقت، تنها یک قدیس نیست بلکه یک شهید است؛ حتی برتر از قدیسان و شهیدان مسیحیت. چرا که فاستوس انتظار هیچ پاداشی ندارد. بر عکس، می‏داند که چیزی جز نفرین ابدی را نصیب نخواهد بُرد. در این جا ما با آرکی‌تایپ قدیس سروکار داریم. بازیگری این نقش را اجرا می‏کند که جوان و معصوم به نظر می‏رسد. خصوصیات روان‏تنی‏اش به سن سباستینِ قدیس شباهت دارد؛ اما این سن سباستین، ضد مذهب است و مشغول نبرد با پروردگار خویش.
صحنه‏ها در "متن اجرایی" دوباره طوری مرتب‏ شدند که صحنه دهم از متن مارلو، جایی که فاستوس با سه دانشجو بحث و گفت‏وگو می‏کنند در آغاز اجرا قرار گرفت. فاستوس با چشمانی تهی، سرشار از فروتنی گویی از فرا رسیدن زمان شهادتش [و پایان پیمانش با شیطان] آگاه است به مهمانانشان ـ تماشاگران ـ سلام می‏دهد و هر چهار نفر با دستانی هم‏چون صلیب گشوده و کشیده ، پشت میز کوچک فاستوس می‏نشینند. فاستوس اعترافاتش را آغاز می‏کند. آن‏چه را که ما اغلب پرهیزگاری می‏نامیم، او گناه می‏خواند ـ مطالعاتش در علوم الاهیات ـ و آن‏چه را که ما گناه می‏خوانیم ـ پیمان با شیطان ـ او مظهر تقوا می‏داند. نوری درونی در جریان این اعتراف، صورت فاستوس را درخشان می‏سازد.
وقتی که فاستوس سخن گفتن درباره شیطان و نخستین وسوسه‏های جادویی‏اش را آغاز می‏کند به زمان گذشته بازمی‏گردد و در تمام مدت فلاش بک، اعمال اجرایی روی دو میز موازی بزرگ که تماشاگران دور تا دور آن نشسته‏اند صورت می‏پذیرد. او گوشه‏هایی از زندگی‏اش را به صورت سفری زندگی‏نامه‏ای نشان می‏دهد. (عکس شماره سه)
عکس 3ـ طرح صحنه‏ی گروتوفسکی برای اجرا


صحنه اول: فاستوس به مهمانانش خوش‏آمد می‏گوید.
صحنه دوم: واگنر اعلام می‏کند که اربابش به زودی خواهد مرد.
صحنه سوم: فاستوس در تک‏گویی‏اش در برابر همه اعتراف می‏کند که همه مطالعاتش گناه
بوده‏است و قراردادش با شیطان را با عنوان تقوا مورد ستایش قرار می‏دهد.
صحنه چهارم: فاستوس در یک فلاش بک داستان زندگی‏اش را تعریف می‏کند.
در ابتدا تک‏گویی‏ای دارد که در آن لحظه‏ای را به یاد می‏آورد که تصمیم می‏گیرد الاهیات را کنار بگذارد و خود را وقف فراگیری سحر و جادو نماید. این کشمکش درونی با تضاد بین دو حیوان باز نموده می‏شود: الاغ و جغد. الاغ به نشانه‏ی حماقت و ناآگاهی و جغد که نماد کمال و آگاهی است.
صحنه پنجم: فاستوس با والدس و کورنلیوس صحبت می‏کند. آنها آمده‏اند تا او را به یادگیری
فن سحر تشویق کنند. کورنلیوس میز را به نیمکت اعتراف تبدیل می‏کند و پس از شنیدن اعترافات فاستوس، برای او طلب آمرزش می‏کند و بدین ترتیب او زندگی جدیدی را آغاز می‏کند.
متن گفتاری (spoken text) گاهی در تضاد با تفسیرش قرار می‏گیرد، به عنوان نمونه گفت‏وگوهای آنها نشان دهنده‏ی میل او به سحر است. کورنلیوس مراسم جادویی را به فاستوس نشان می‏دهد و یک فرمول سری را به او می‏آموزد که در واقع چیزی نیست مگر یک سرود مذهبیِ مشهورِ لهستانی.
صحنه ششم: فاستوس در جنگل است. به وسیله بازسازی صدای تندباد، صدای فروریختن برگ‏ها، سر و صداهای شبانه و صدای حیوانات شب‏بیدار این فضا خلق می‏شود. فاستوس خودش را در حال خواندن همان سرود مذهبی و در حال احضار مفیستو می‏بیند.
صحنه هفتم: احضار مفیستو. فاستوس فروتنانه روی زانوانش نشسته است. مفیستو همچون فرشته‏ای معلق در هوا روی یک پا ایستاده است و با همراهی آوازِ دیگر فرشتگان، متنش را به آواز می‏خواند. فاستوس به او می‏گوید که حاضر است تا در برابر بیست‏وچهار سال زندگی بر ضد خدا، روحش را به او تقدیم نماید.
صحنه هشتم:‌ شرمساری فاستوس. صحنه‏‏ای مازوخیستی است که از جدل میان فرشته خوب و فرشته بد تشکیل شده است. فاستوس آب دهان خود را به صورتش می‏مالد، سرش را مقابل زانوانش به زمین می‏کوبد و همه‏ی این‏ها در حالی است که متنش را با یک صدای آرام می‏خواند.
صحنه نهم: فاستوس در حال قدم زدن به مفیستو اعلام می‏کند که تصمیم دارد تا روحش را به او واگذار کند.
صحنه دهم: تعمید فاستوس. پیش از امضای پیمان، فاستوس در رودخانه‏ای(فضای بین دو میز )غوطه‏ور می‏شود. به این ترتیب او پاک می‏شود و برای زندگی جدیدش آماده
می‏گردد. سپس مفیستوی زن با او عهد می‏کند که به تمام خواسته‏ها و آرزوهایش جامه‏ی عمل بپوشاند. او را همچون تصویر پیه‌تا (باکره‌ی داغدار، (pieta در آغوش می‏گیرد و نوازش می‏دهد.
صحنه یازدهم: پیمان بستن. فاستوس با لحنی تاجرگونه پیمان‏نامه‏اش با مفیستو را می‏خواند اما رفتار او نمایانگر کشمکشی درونی برای از بین بردن دلهره‏ای شکنجه‏آور است. او با غلبه بر تردیدش، سرانجام گویی که می‏خواهد به خودش تجاوز کند لباس‏هایش را از تن به در می‏کند.
صحنه دوازدهم: دو مفیستو با رفتاری آئین‏گونه لباس‏های تازه‏ی فاستوس را به او نشان می‏دهند.
صحنه سیزدهم: صحنه‏‏ای است که فاستوس و "شیطان ـ همسرش" طوری رفتار می‏کند که گویی او کتابی است که تمام رازهای طبیعت را در خود دارد.
این قدیس چنان او را مورد کنجکاوی و بررسی قرار می‏دهد که گویی به دقت کتابی را می‏خواند. تک تک اعضای بدنش را لمس می‏کند و آنها را به مثابه رازهای سیارات می‏خواند.
«اکنون مایلم کتابی داشته باشم تا بتوانم در آن تمام آدمیان و تمام هفت آسمان و ستاره‏هایش را ببینم و بر حرکات و آرایش آنها آگاه شوم ... کتابی که بتوانم در آن تمام گیاهان، علف‏ها و درختانی که بر زمین می‏رویند ببینم.» (مارلو، 1359، ؟)
صحنه چهاردهم: مفیستو فاستوس را وسوسه می‏کند.
در صحنه سیزدهم، قدیس جوان آرام آرام درمی‏یابد که شیطان تا حدی در خدمت خداوند نیز هست. صحنه چهاردهم پاسخی است به گسستی حقیقی در واقعیت. فاستوس درمی‏یابد که مفیستو تا این بخش از اثر همچون یک خبرچین پلیس عمل می‏کرده است. او سه نقش بر عهده دارد: مفیستو، فرشته خوب و فرشته بد.
وقتی که فاستوس از ماجرا آگاه می‏شود با خونسردی سخنان فرشته خوب را ارزیابی می‏کند. در این صحنه مفیستو به عنوان فرشته خوب به فاستوس پیشنهاد می‏کند با خداوند ملاقات کند. آن دو به گونه‏ای رفتار می‏کنند که گویی دیر هنگام شبی در یک دیر است و دو راهب ناراضی به دور از مزاحمان و اغیار با یکدیگر صحبت می‏کنند؛ اما فاستوس از ابراز ندامت سر باز می‏زند.
صحنه پانزدهم: بحث‏های نجومی.
مفیستو نقش خدمتکاری امین را اجرا می‏کند و با تولید صدای سیارات آسمانی، هماهنگی و کمال آفریده‏ی اربابش را ستایش می‏کند. قرارداد اجرا به وسیله دو تن از مهمانان که دارند درباره آبجو و روسپی‏ها صحبت می‏کنند، شکسته می‏شود. [همان دو بازیگری که در میان تماشاگران نشسته بودند.] این دو در صحنه‏شان ابتذالی را نمایان می‏سازند که زندگی هر روزه‏ی ما را در بر گرفته است.
قدیس می‏خواهد بداند که مسئول آفرینش چنین جهانی کیست؟ مفیستو، خدمتکار خداوند در امور شر، دچار وحشت می‏شود و از پاسخ طفره می‏رود: «من پاسخ نخواهم داد.»
صحنه شانزدهم: ابلیس هفت گناه کبیره را یک به یک به فاستوس نشان می‏دهد. فاستوس، همان‏طور که مسیح مریم مجدلیه را آمرزید، به آنها رستگاری می‏بخشد. دو مفیستو با هم هفت گناه کبیره را اجرا می‏کنند.
صحنه هفدهم: دو مفیستو به مثابه دو اژدها، فاستوس را به واتیکان ـ مقر پاپ ـ می‏برند.
صحنه هجدهم: فاستوس ـ به صورت نامرئی ـ در ضیافت پاپ در کلیسای "سن پیتر" حاضر می‏شود. دو مفیستو با بدن‏هایشان میز غذا را نمایش می‏دهند و ده فرمان را بلند می‏خوانند. (عکس شماره چهار) فاستوس به صورتِ پاپ سیلی می‏زند، غرورش را می‏شکند و او را به یک "انسان معمولی" بدل می‏کند. این معجزه‏ی فاستوس است.
عکس 4ـ ملاقات فاستوسِ نامرئی و پاپ،
دو مفیستو میز را نمایش می‏دهند

صحنه نوزدهم: فاستوس در قصر امپراطور شارل پنجم، معجزاتی مطابق با سنتِ افسانه‏های عامیانه ارائه می‏دهد. او زمین را برش می‏دهد و اسکندر کبیر را از میان آن حاضر می‏کند؛ سپس نقشه‏های بن ولیو ـ یکی از درباریان ـ که قصد کشتن او را داشته است، بر ملا می‏کند. بن ولیو با عصبانیت میزها را خرد می‏کند؛ گویی که این‏گونه خواهد توانست فاستوس را نابود کند. فاستوس او را به یک نوزاد بدل می‏کند.
صحنه بیستم: بازگشت به زمانِ حال؛ آخرین شام فاستوس.
او گفت‏وگو با مهمانانش را از سر می‏گیرد و به درخواست یکی از دوستانش، هلن ـ اهل تروا ـ را حاضر می‏کند و با او عشق‏بازی می‏کند و هلن بلافاصله فرزندی به دنیا می‏آورد.
صحنه بیست‏ویکم: مفیستو بهشت را به فاستوس نشان می‏دهد. این پاداش او می‏بود اگر از فرمان خداوند پیروی می‏کرد؛ مرگی آرام و پرهیزگارانه و به دنبال آن بهشت. سپس دوزخ را به او نشان می‏دهدکه انتظار او را می‏کشد؛ مرگی دردناک.
صحنه بیست‏ودوم: صحنه‏ی پایانی. فاستوس تنها چند دقیقه تا مرگ فاصله دارد. آخرین تک‏گویی بلند او که با خشونت و عصبانیت همراه است:
«آه فاستوس، اینک بیش از یک ساعت از زندگی تو باقی نیست و از آن پس تا پایان جهان ملعون خواهی بود!» (مارلو، 1359، ص.80)

در متن مارلو این تک‏گویی بیانگر پشیمانی فاستوس از پیمانش با شیطان و واگذاردن روحش به اوست. او در جست‏وجوی راهی برای بازگشت به سوی خداست. این کشمکش در اجرا آشکار است، رویارویی بین قدیس و خداوند. فاستوس از رفتاری استفاده می‏کند تا با بهشت خدا جدل نماید؛ او تماشاگران را شاهد می‏گیرد و به دنبال راهی می‏گردد تا روحش را نجات بخشد، البته اگر اراده خداوند بر این قرار گیرد؛ اگر او به راستی مهربان و بخشنده باشد و آن‏قدر قدرتمند باشد تا به جای نفرین ابدی، آمرزش و رستگاری را برای او ارمغان آورد. فاستوس نخست دعا می‏کند که سیارات آسمانی از حرکت باز ایستند و زمان متوقف گردد:
«ای ستارگان آسمان که همه در جنبش و تکاپویید، دمی از حرکت باز ایستید تا مگر زمان معدوم گردد و نیمه شب هرگز فرا نرسد.» (همان، ص.81)
روی سخن او با خداوند است اما خودش پاسخ می‏دهد:
«آه، من به طرف خدای خویش خواهم پرید و به درگاه وی پناه خواهم برد! چه کسی مرا از این پرش مانع گشته به زمین فرو تواند آورد؟» (همان)
فاستوس ناگهان پدیده‏ی جالبی می‏بیند؛ آسمان از خون عیسی پوشیده شده است:
«نگاه کن، خون عیسی مسیح است که هم‏چون کهکشانی در آسمان پاشیده شده است. یک قطره، تنها نیم قطره از این خون، روح مرا رستگاری جاویدان خواهد بخشید.» (همان)
فاستوس التماس می‏کند اما مسیح ناپدید می‏شود و او رو به مهمانان ـ تماشاگران ـ می‏گوید:
«پس خداوند چهره قهرآمیز خود را نمایان می‏سازد.» (همان، ص.82)
فاستوس ترسیده می‏گوید:
«پروردگار دست قدرت خویش را دراز کرده است و پیشانی از خشم پرچین ساخته است.» (همان)
فاستوس خود را بر زمین می‏افکند، گویی زمین می‏خواهد دهان باز کند و او را در خود ببلعد:
«ای کوه‏ها، تپه‏ها بیایید و بر سر من فرودآیید. مرا پنهان کنید تا از غضب خداوند در امان بمانم.» (همان)
اما زمین درخواست او را نمی‏شنود و او بلندتر زاری می‏کند:
«نه، زمین نیز به من پناه نمی‏دهد.» (همان)
سپس صدای فاستوس که خداوند را می‏خواند در آسمان طنین می‏افکند و بازیگران که در اطراف سالن هستند سرودهای مذهبی می‏خوانند. صدای ضربه‏های ساعت خبر از نیمه شب می‏دهند. خلسه فاستوس، انجامی دردناک دارد. پس از این که قدیس، بی‏تفاوتیِ گناهکارانه‏ی خداوند را به مهمانانشان نشان می‏دهد، آماده شهادت می‏شود. او را در حالی که تمام بدنش می‏لرزد و رعشه دارد به دوزخ می‏برند. صدای او در اثر ضعف ناشی از خلسه به فریادهای نامفهوم و رنج‏آوری تبدیل می‏شود. فریادهای رقت‏باری که به زوزه‏های حیوانی می‏ماند که پایش در تله‏ای گیر کرده و در حال جان‏دادن است. بدنش رعشه دارد و سپس سکوت همه جا را فرامی‏گیرد. هر دو مفیستو با لباس کشیشان وارد می‏شوند و فاستوس را به دوزخ می‏برند.
مفیستوی مرد، پاهای فاستوس را می‏گیرد و او را به پشت می‏گذارد و در حالی که دستانش بر زمین کشیده می‏شوند، او را به دوزخ می‏برد. (عکس شماره پنج) بدین ترتیب فاستوس مثل یک حیوان قربانی می‏شود. او همچون محکومی که صلیبش را بر دوش می‏کشد به سوی نفرین ابدی می‏رود.
عکس 5ـ مفیستوی مرد، فاستوس را به دوزخ می‏برد


مفیستوی زن، سرود غمناکی را زمزمه می‏کند که آرام آرام به یک آواز مذهبی تبدیل می‏شود. قدیس فریاد می‏کشد. فریادهای خفه‏ی او صداهایی انسانی نیستند. فاستوس دیگر انسان نیست؛ حیوانی است از نفس افتاده. پاره‏هایی است از یک موجود انسانیِ بی‏مقام و جایگاه که ناله می‏کند. قدیس در برابری‏اش [نبردش] با پروردگار به اوج رسیده است و قهر خداوند را درک می‏کند.
او پیروز گشته است اما بهای این پیروزی را تمام و کمال پرداخته است: "نفرین ابدی" و "دوزخ"، در حالی که همه چیزش از او ستانده شده است حتی مقام انسانی‏اش. او این‏گونه به شهادت می‏رسد. •



یادداشت‏ها:
1- Play script، این واژه در تقابل با واژه play قرار می گیرد.
Grotowski, Jerzy; Towards a Poor Theatre; Holstebro, Denmark; Odin2- Theaters For lag, 1968; P.P 79-96
3- او اکنون کارگردان و مدیر هنری تئاتر اودین در هولستبرو و دانمارک است.



منابع و مآخذ:
- ستاری، جلال؛ چهار سیمای اسطوره ای؛ چاپ اول، تهران، نشر مرکز، 1376.
- مارلو، کریستوفر؛ دکتر فاستوس؛ ترجمه لطفعلی صورتگر؛ چاپ اول، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359.