بازیگر مقابل برای من حکم همه چیز است. حتی بیشتر از کارگردان، بازیگر مقابلم است که من را در بازیام یاری میدهد. وقت ندارم کتاب بخوانم خواندن رمان و داستان را هم مدتهاست که کنار گذاشتم .
بازیگر مقابل برای من حکم همه چیز است. حتی بیشتر از کارگردان، بازیگر مقابلم است که من را در بازیام یاری میدهد. وقت ندارم کتاب بخوانم خواندن رمان و داستان را هم مدتهاست که کنار گذاشتم .
نیلوفر رستمی:
اشاره:
پانتهآ پناهیها با وجود تعداد انگشت شمار کارهایش اما در هر بار حضورش در صحنه بازیهای به یاد ماندنی و تاثیرگذاری را به جا گذاشته و در هر بازی این دریافت را پر رنگتر کرده است که او یکی از بازیگران خوش ذوق و توانای تئاتر است که باید قدر حضورش را بیش از اینها دانست.
پانتهآ پناهیها، در رشته کارگردانی سینما تحصیل کرده و به قول خودش برحسب تصادف بازیگر شده. او به غیر از بازیگری در تئاتر به شکل جدی در پشت صحنه سینما در مقام منشی صحنه مشغول فعالیت است و در حال حاضر نیز در نمایش"ادیپ افغانی" به کارگردانی احمد مهرانفر و در کنار رحیم نوروزی بازی میکند.
در تمام این سالها در چند نمایش بیشتر بازی نکردید: "سیاها"، "خانه برنارد آلبا"، "واقعیت اینه که خورشید دور ما میگرده" و این آخری"ادیپ افغانی". چرا این همه کم کار کردید؟ بعد از"سیاها" چه اتفاقی افتاد که شما را در این مسیر کند کرد؟
به غیر از اینها که گفتید من قبلتر در سال 76 دو کار با حسین کیانی داشتم به نامهای"دوزخ" و"خویشخانه" اما پس از"سیاها" دیگر بازیگری برایم لطفش را از دست داد و مشغول فعالیت در پشت صحنه سینما شدم، سینما برایم جذابتر شد. در سنیما پشت سر هم برایم کار پیش میآمد و فرصت فکر کردن به تئاتر را هم پیدا نمیکردم. راستش دغدغهام هم نبود که حالا راهی برای ادامه بازی پیدا کنم. احتمالاًخیلیها هم فکر می کردند که من مثل خیلیها دیگر فقط برای مدتی آمدهام و دیگر برای همیشه بازیگری را کنار گذاشتهام و رفتهام به وادیهای دیگر.
چطور شد در نمایش"واقعیت اینه ... " بازی کردید؟
این که چطور شد در نمایش آقای احصایی بازی کردم، فکر کنم به این علت بود که او هم در سینما فعالیت میکند و اغلب سر کارها یکدیگر را میدیدیم. یک بار از من پرسید که اگر تئاتری پیش بیاید بازی میکنی، من هم گفتم اگر کار به هم بچسبد و برایم جالب باشد، آره، چرا که نه! چند ماه بعد از این گفتوگو کوتاه احصایی تماس گرفت که یک روز بروم تئاترشهر. آن موقع سر کار کمال تبریزی بودم. یک روز که فیلمبرداری تعطیل شد به تئاترشهر رفتم و با احصایی صحبت کردم، او شروع کرد به توضیح دادن نمایش که میخواهد من نقش یک دختر کور را در صحنه بازی کنم، تا همین جا که گفت، گفتم بقیهاش را نگو. قبول، بازی میکنم. من صبح تا عصر سر کار تبریزی به عنوان منشی صحنه بودم و بعد عصرها هم میآمدم تئاترشهر برای تمرین. خوشبختانه روزهای تمرین و اجرا هم کم بود و مشکلی با کار تبریزی پیدا نکردم و توانستم هر دو کار را با هم داشته باشم.
گفتید که وقتی سیامک احصایی به شما پیشنهاد داد فوراً پذیرفتید، این جمله به این معنی نیست که در تمام سالهایی که کار نکردید اتفاقاً دوست داشتید که دوباره بازی کنید اما اتفاق نیفتاده است.
راستش"سیاها" نهایت بازیگری برایم بود بعد از اجرای آن فکر میکردم با ادامه بازیگری مگر قرار است چه اتفاقی برایم بیفتد؟ انتهایش چه پیش میآید؟ من ته تئاتر را تجربه کرده بودم این که همه تئاتر و بازیت را دوست داشته باشند، از آن تعریف کنند، و یا چه میدانم سفر خارجی بروم و از لحاظ روحی کاملاً ارضا شوم. همه را تجربه کرده بودم. وقتی به ته یک چیز برسی اگر برای همیشه هم آن را کنار نگذاری اما حداقل برای مدتی دغدغهاش را به همان شدت قبل نخواهی داشت. بازی در"خانه برنارد آلبا" هم یک اتفاق ناغافل بود. روبرتو چولی"سیاها" را دیده بود و میخواست که عاطفه عرب تهرانی و من هم در نمایشش بازی کنیم. یک روز چولی قرار گذاشت. من هم بیشتر برای حس کنجکاویم رفتم تا ببینم یک کارگردان خارجی چه میگوید، به هم گفت که نقش آملیا را بخوانم، خواندم اما به نظرم نقش بیخودی بود با دیالوگهای زیاد. فردا که رفتم، خودم را آماده کرده بودم که بگویم این نقش را بازی نمیکنم و خداحافظی کنم اما چولی به من گفت امروز نقش"مارتیرو" را بخوانم، خواندم و بدم نیامد. در ضمن وجود عاطفه هم در نمایش برایم مهم بود چون با هم خیلی دوست بودیم و وجودش کار را برایم دلچسبتر میکرد. حالا دیگر بازی میکنم چون از لحاظ روحی تئاتر آرامم میکند. دو، سه سال مثل ماشین در سینما کار کرده بودم، خسته شده بودم بنابراین بیشتر به خاطر خستگی روحی و بعد وسوسه شدن برای بازی کردن نقش دختر کور در نمایش"واقعیت اینه که خورشید دور ما میگرده" که به نظرم نقش جالبی میآمد، دوباره به سمت بازی کشیده شدم. البته ناگفته نماند که در این سالها اگرچه در صحنه حضور نداشتم اما ارتباطتم را تا حدودی حفظ کرده بودم و در بعضی از نمایشها همکاری میکردم مثلاً در حد گفتن چند دیالوگی که ضبط و بعد سر صحنه پخش میشد.
شنیدم بعد از"سیاها" کمرتان آسیب دید.
بعد از"سیاها" همه بازیگران کمی بدنشان آسیب دید چون طبیعی است که وقتی یک بازیگر یا یک ورزشکار ورزش سنگین میکند و پس از مدتی رهایش میکند بدنش دچار آسیب میشود. من کمرم آسیب ندید. یک بار در تمرینها از بالا افتادم پایین که لگنام کمی آسیب دید و پس از مدتی هم خوب شد.
چه شد که فکر کردی میخواهی بازیگر شوی؟
راستش من هیچ وقت درباره بازیگری فکر نکردم. اصلاً خودم را بازیگر نمیدانم، بی تعارف. چون خیلی از کارهایی که باید بازیگر انجام بدهد من نمیتوانم.
مثلاً چه کارهایی؟
الان درست نمیتوانم بگویم. مثلاً من بعضی از نقشهایی را که میخوانم فکر میکنم از عهده بازیش برنمیآیم در حالی که به نظرم بازیگر باید از پس خلق هر نقشی برآید. به نظرم این نقشهایی که بازی کردم و خوب از آب درآمده شانسی بوده یعنی تصادفاً توانستهام با آنها ارتباط خوبی برقرار کنم. سال اول دانشگاه بودم، من در دانشگاه سوره درس میخواندم و دوستانم که همراه با آنها کنکور داده بودم، دانشگاه هنرهای زیبا بودند. یک روز که در راهرو دانشگاه هنرهای زیبا داشتم با دوستانم حرف میزدم حسین کیانی صدایم را شنید و به دوستم گفت که به من پیشنهاد بازی در نمایش"دوزخ" را بدهد. من تا آن موقع بازی نکرده بودم اما برای تجربه و به خصوص چون دوستانم نیز در آن نمایش حضور داشتند بازی را پذیرفتم. تاجبخش فنائیان هم همان روزها کاری را در تالار وحدت تمرین میکرد، بچهها گفتند یک همسرا کم دارد، میروی؟ رفتم. از آن کارهایی بود که هم آواز داشت و هم حرکات موزون. این نمایش قبل از"دوزخ" کیانی روی صحنه رفت. بعد از"دوزخ" هم نوبت به"خویش خانه" رسید. بعد از آن دوستانم که در گروه حامد محمد طاهری مشغول کار بودند، گفتند که یک بازیگر برای"سیاها" کم دارند، قرار بود شبنم فرشادجو به آن گروه ملحق شود که به دلایلی نتوانست. حامد و دوستانم آمده بودند بازیم را در نمایش"خویش خانه" دیده بودند و به همین دلیل پیشنهاد بازی در"سیاها" را مطرح کردند.
چرا رفتی به سراغ منشی صحنه شدن؟ این شغل را دوست داری یا به عنوان منبع امرار معاش نگاهش میکنی؟
همیشه سر کلاسهای دانشگاه بچهها میگفتند که منشی صحنههای فیلمها بیمسئولیت هستند و کارشان را خوب انجام نمیدهند. من هم چون همیشه کارهای سخت را دوست داشتم که به واسطهاش جلوی فکر کردن را میگیرد منظورم فکر کردن به چیزهای بی خودی است که مدام آدم را درگیر می کند این کار را انتخاب کردم. به خوبی میدانستم در این کار اگر یک لحظه به برهوت فکری بروم کارم را از دست میدهم بنابراین انتخابش کردم. آره، من هم منشی صحنه بودن را دوست دارم و هم به عنوان یک شغل نگاهش میکنم. حتی منشی صحنه بودن را بیشتر از دستیاری و شغلهای دیگر در حوزه سینما دوست دارم.
در این سالها که در سینما کار کردی آیا فرصتی هم پیش آمده که در فیلمی بازی کنی؟
بله، چون میدانند که در تئاتر بازی میکنم. سه، چهار باری اتفاق افتاده که در نقشهایی که بازیگر نداشتند فقط به خاطر کمک به کارگردان و گروه، بازی آن نقشها را پذیرفتم. البته در یک فیلم بلند هم بازی کردم که فیلم توقیف شد. راستش بازیگری سینما را دوست ندارم برایم جذابیت ندارد. پشت صحنه سینما برایم جذابتر از جلوی دوربین است اما بازیگری تئاتر را دوست دارم چون در ماهیتش نوعی زندگی است.
با توجه به این که کارگردانی سینما خواندهای، دوست نداشتی این حیطه را تجربه کنی؟
راستش را بخواهی خیلی دوست دارم اما حتماً باید متن خوبی برای کار کردن داشته باشم. خودم نویسنده خوبی نیستم مثلاً اگر بخواهم چهار خط خاطره بنویسم آن قدر بد مینویسم که فقط خودم متوجه میشوم. باید نویسندهای پیدا کنم که افکارمان به هم نزدیک باشد و همراه خوبی باشد. البته کارگردانی سینما را فقط دوست دارم نه کارگردانی تئاتر را. درواقع پشت صحنه تئاتر همان قدر برایم جذاب نیست که قرار گرفتن جلوی دوربین سینما.
دو کار اخیرت با گروه تئاتر امروز بود، همکاری با این گروه را دوست داری و قرار است این همکاری را ادامه بدهی؟
من همیشه گروه تئاتر امروز را دوست داشتم به نظرم اعضای گروه تئاتر امروز با دیگران فرق دارند خیلی شاد و صمیمی هستند. بودن با آنها را از خیلی قبلتر دوست داشتم ضمن این که گروه وفاداری است اگر فقط چند نفر از اعضایش کار داشته باشند بقیه آنها را فراموش نمیکنند همه شان والا یک حضور کوچک در کارهای یکدیگر دارند. به نظرم از نادر گروههای تئاتری هستند که همچنان خودشان را حفظ کردهاند و هوای یکدیگر را دارند. نمیدانم بعداً برای من چه پیش میآید آیا با آنها همکاریم را ادامه میدهم یا نه؟ اما فعلاً که از در کنار آنها بودن خوشحالم.
در"ادیپ افغانی" چقدر در خلق بازی آزاد بودی و خودت چقدر با متن ارتباط برقرار کردی؟
متن ذرهای تغییر نکرده است. احمد مهرانفر چون 2 سالی میشود که روی این متن کار میکند، حتی نمیخواست یک جملهاش هم تغییر کند. با من البته در یک جاهایی بیشتر از رحیم نوروزی کنار میآمد. یعنی در حد عوض کردن چند کلمه. در تمرینها، بعضی از کلمات به زبانم نمیآمد که مهرانفر قبول کرد که تغییرشان دهد یا اصلاً آن کلمات گفته نشود. البته به نظر من و بقیه بچهها متن یک جاهای دیالوگ زیاد داشت اما مهرانفر نمیخواست تغییرش دهد که البته حق هم داشت چون روی این متن خیلی زحمت کشیده و کار اولش نیز به حساب میآید. من همه سعیام را کردم تاهر چه مهرانفر میخواهد روی صحنه پیاده کنم. او حتی نوع بازیها را هم از قبل در ذهن داشت. چون خودش بازیگر بود روی بازیها هم وسواس داشت. من هم چون تا به حال چنین تجربهای نداشتم برایم جذاب بود. چرا که کارگردانهای قبلی از من میخواستند که اتودهایم را بزنم و بعد از میان اتودهاب من بازی مورد نظرشان را انتخاب میکردند.
پس به این شکل میزان خلاقیت بازیگران در ارائه نقش خیلی پایین بوده؟
آره، درصد خلاقیت خیلی پایین بود. گاهی وقتها وقتی دیگر مجبور میشدم با مهرانفر بحث میکردم و میگفتم تو رو خدا دیگه نمیشه . البته همان طور که گفتم تغیرات در حد چند کلمه بود. در حیطه حرکت هم چون همه داستان روی رختخواب اتفاق میافتد بنابراین از بازیگر تحرک زیادی را هم نمیطلبید به خصوص که کارگردان تاکید داشت که بازیگر بیشتر در حالت ثابت دیالوگ بگوید.
حضور رحیم نوروزی چقدر تاثیر داشت؟
بازیگر مقابل برای من حکم همه چیز است. حتی بیشتر از کارگردان، بازیگر مقابلم است که من را در بازیام یاری میدهد. من از وقتی اولین بازیهای رحیم نوروزی را دیدم از او ترسیدم. همچنان هم این ترس را دارم که به نظرم همین ترس عامل خوبی برای سعی در ارائه بازی بهتر میشود. من همیش سعی کردم که نقشی را قبول کنم که بتوانم با تمام وجودم بازیش کنم. در بازی این نقش هم سعیام را کردهام اما فکر میکنم جای کار بسیار دارد. بعضی وقتها وقتی بازیگر در طول بازیش به این فکر میکند که داری درست بازی میکنی یا نه؟ به نظرم پرت افتاده و دارد اشتباه میرود. در بازی این نمایش هم یک جاهایی این سوال را از خود میکنم و همان لحظه پی میبرم که دور افتادهام از حس بازی و دارم دیالوگهایم را بد میگویم.
اهل خواندن هم هستی؟
نه، راستش را بخواهید وقت ندارم کتاب بخوانم. خواندن رمان و داستان را هم مدتهاست که کنار گذاشتم اگر وقت داشته باشم کتابی را بخوانم که به اندازه همان وقتی که میگذارم به دردم بخورد.
منظورت از کتابهایی که به درد میخورد، چیست؟
نمیدانم، مثلاً زبان میخوانم یا کتابهایی در حیطه سینما. معذرت میخواهم، شاید بی ادبی باشد اما اگر فرصتی داشته باشم ترجیح میدهم به خاطر چیزهای به درد بخور خرجش کنم. چون من که اوقات فراغت ندارم که بخواهم در آن اوقات رمان بخوانم در ضمنجز این که فضاهای داستانی تا مدتی در ذهنم بماند خواندن رمان به نظرم فایده ندارد.