عدم تناسب دیدگاه شخصیتها با مونولوگهایشان فضای روانی اثر را ناهموار میکند ومخاطب از پذیرش آن چه میشنود امتناع میکند. وقتی چنین توازن و تناسبی در گفتار وجود نداشته باشد، بیشک در رفتار نیز عدم آن را میتوان مشاهده کرد.
عدم تناسب دیدگاه شخصیتها با مونولوگهایشان فضای روانی اثر را ناهموار میکند ومخاطب از پذیرش آن چه میشنود امتناع میکند. وقتی چنین توازن و تناسبی در گفتار وجود نداشته باشد، بیشک در رفتار نیز عدم آن را میتوان مشاهده کرد.
هادی جاودانی:خیرا... تقیانیپور به عنوان نویسنده و کارگردان فریاد خاموش خاطره، بیش از آن که عمق جنگ را در نوشته و اجرای خود مد نظر داشته باشد، به بررسی تاثیرات سطحی آن بر سربازان جنگ تمایل داشته است. روایت مد نظر او در نوشتار از وضوح و دقت کافی برخودار نیست. او در شخصیتپردازی کاراکترهایش خست به خرج داده، ابعاد مختلف آنها را بسط و گسترش نداده است.
اثر بیش از آن که مخاطب را درگیر با فضای سنگین مبارزه و دفاع کند، او را پس زده و تداعی کلیشهها را در روانش باعث میشود.
اثر از ناحیه کلام نیز ضربه خورده است. استفاده بیش از حد تقیانیپور از مونولوگ به جای دیالوگ باعث شده گوش به جای چشم فعال شود و تصویر بمیرد.
فقر میزانسن علت اساسی خستگی تماشاگر در میانه اجراست. کاراکترها در جای خود در دایرهای محدود، به نقل خاطراتشان مشغولند. هیچ گفتوگوی درونی بین مخاطب و کاراکترها ایجاد نمیشود. این امر ضربه دیگری به پیکره اثر وارد میکند. درست در لحظهای که ناظران نشسته بر صندلی منتظرند با دیدگاه و داستانی بکر در مورد جنگ مواجه شوند، سکون صحنه و واگویههای کاراکترها رویای آنها را از بین میبرد.
باید پرسید چرا کارگردان حیطه حرکتی کاراکترهای خود را محدود کرده است؟ چرا وقتی اثر در بدنه کلامی خود وابسته به مونولوگ است تصویرسازی صورت نمیگیرد؟ علت پرداختن خام دستانه کاراکترها و فلج شدن آنها روی صحنه چیست؟ آیا تمام این موارد با نظر مستقیم کارگردان اجرا و اعمال شده است یا او از وجود این موارد بی اطلاع است؟
تقیانیپور در اجرای چنین اثری نکتهای را به خاطرمان میآورد. معضلی که گریبانگیر این اثر و آثار مشابهی از این دست است.
"فریاد خاموش خاطره" جزء آن دسته آثاری است که نه پیش و پس از جنگ را بررسی میکند و نه کیفیت درون جنگ را مورد دقت قرار میدهد و نه تاریخ جنگ را بررسی میکند. نمایش"فریاد خاموش خاطره" از رآلیسم ناب نبرد فاصله داردو به ورطه سمبولیسم سقوط میکند.
معضل اصلی مد نظر ما که به آن اشاره شد در همین بخش قرار دارد. روایت به عنوان پایه اصلی درام، در ژانر جنگ پیوسته رابطه تنگاتنگی با ایثار و نفرت دارد. زنجیرههای متصل به هم در این نوع نمایشها بیشتر عمق و دلایل جنگ را روشن میکند و ساختار آن را زیر ذرهبین قرار میدهد.
سمبولیسم جاری در اثر تقیانیپور فاصله زیادی با عمق جنگ دارد. بیشتر به کلی نگری و کلی گویی شبیه و از پرداخت به جزئیات و روابط علت و معلولی عاجز است.
سمبولیسم اثر مورد نظر باعث میشود مطلق گرایی به جای نسبی گرایی وارد فضای نمایش شده و راههای تفکر و تامل در مسئله مربوطه بسته شود.
وقتی اثری چون"فریاد خاموش خاطره" وابستگی خود را به نمادگرایی تایید میکند و به جای ساخت دیالوگ و ایجاد کشمکش، منظر سکون و مونولوگ را به وجود میآورد، انتظار تاثیر عمیق بر مخاطب توقعی گزاف است و چه سوغات ارزانی است حرف زدن بی برانگیختن حس و حال در مخاطب و سکوت کردن بی ایجاد تفکر در ذهن او.
باید اعتراف کرد اثر، سهل الوصول است. قابل پیش بینی و فاقد جذابیت است. حربههای مد نظر کارگردان برای در دست گرفتن نبض تعلیق، بی ثمر و خنثی است. در عین حال به علت عدم وقوع اتفاقی جالب(و حتی حرکتی جذاب)، مخاطب دچار کسالت میشود. هر چه باید ببیند، گفته میشود و این نکته چشمان حریص مخاطب را عاطل نگه میدارد.
برای روشن شدن موضوع باید گفت سادهترین راه برون فکنی شخصیتها همین مونولگ گویی استفاده شده در نمایشِ مورد بحث است.
در ادبیات این شیوه که به اول شخص و در قسمی دانای کل را نیز در برمیگیرد، راه پیش پا افتادهای است که در آن راوی(یا دانای کل) بدون هیچ محدودیتی از ظاهریترین مسائل تا غریبترین مجهولات را به راحتی بیان میکند.
نویسنده در صورت استفاده سطحی از این نوعِ زاویه دید رمز حل نشدهای برای مخاطب باقی نمیگذارد. همیشه محدودیت، سوال برانگیز است. اما وقتی همه جوانب گفته شد رغبت و جستوجویی بر جای نمیماند.
مونولوگهای مورد استفاده در اثر تقیانیپور از قانون مونولوگ به طور کامل پیروی نمیکند. مرز اطلاعات نهفته در آن، خارج از دیدگاه کاراکترهایش است. وقتی دیالوگها را میشنویم همان احساس زاویه دید ادبی مورد اشاره احاطهمان میکند که این امر، حتی با نفس مونولوگ نیز همخوان نیست.
عدم تناسب دیدگاه شخصیتها با مونولوگهایشان فضای روانی اثر را ناهموار میکند ومخاطب از پذیرش آن چه میشنود امتناع میکند. وقتی چنین توازن و تناسبی در گفتار وجود نداشته باشد، بیشک در رفتار نیز عدم آن را میتوان مشاهده کرد.
حال سوالی که پیش از این پرسیدهایم را دوباره تکرار میکنیم؛ چرا کارگردان حیطه حرکتی کاراکترهای خود را محدود کرده است؟
کارگردان از حرکت برای خلق میزانسن ترسیده است. مسئله را بازتر کنیم؛ ترکیب کاراکترها چیز تازهای ندارد. سه سرباز جنگ که خاطره میگویند و از بازی در بازی استفاده میکنند. هر سه در بطن اجرا دارای سکون هستند، درگیری معرف درام در آنها دیده نمیشود.
نکته دوم این که نه ریتم درونی کاراکترها حس میشود نه رفتار بیرونی و عینی در آن ها دیده میشود. به طور حتم خوانندگان این مطلب واقفند که منظور نگارنده حرکات ساده، برخواستن و نشستن شخصیتها نیست، بلکه مجموعه اعمالی است که باعث رشد و پویایی شخصیت بر صحنه شده، ساختار روابط و نوع و کارکرد اعمالش را به نمایش میگذارد.
به نظر میرسد کارگردان در توجه و خطر کردن برای رسیدن به میزانسن رفتاری ـ حرکتی کاراکترها، قدمی پیش نگذاشته و خود را محدود کرده و جسارت برای گزینش را از کاراکترها سلب نموده است.
این ضعف که ریشه ترس را در زیر تن خود حس میکند، علت دیگری نیز دارد. اگر احتمال را کنار بگذاریم مطمئناً کارگردان در تحلیل نمایشنامه کوتاهی کرده است یا خود نیز تحلیل مناسبی از نوشتهاش نداشته است.
منظور نگارنده از باز کردن این مبحث رسیدن به علت اصلی مرگ اجراست. به نظر میآید کارگردان تحلیل مناسب و در خور توجهی از متن نداشته؛ زیرا اجرا با توافقی ضمنی، انرژی همین مونولوگها را خنثی کرده است. هر چه کاراکتر در صحنه تلاش میکند با حرارت بخشیدن به تنوره احساساتش ما را به سرنوشت خود درگیر کند به علت عدم دانش آکسان گذاری صحیح روی کلمات و در عین حال برخوردار نبودن از لحن مناسب به جای جدیت باعث خندهمان میشود.
موجودی کلیشهای از بطنش بیرون میآید و نگاهش دنبال جلب توجه ناظران خسته از حضورش است و اما سوالی بعدی، کارگردان از انفجاری که برپا کرده چه میخواهد؟ چرا تصویرسازی نمیکند و چرا شخصیتها مسخ شدهاند؟
ادعای صحیحی نیست اگر گفته شود تمام این موارد خود شیوهای نمایشی را در برمیگیرند و اندیشه عظیمی آن را پایهریزی کرده است.
اصول درام را باید خواند و به کار بست. بحث بر سر این است. ریختن بازیگرها روی صحنه، میزانسنساز نیست. کم کردن دکور باعث تمرکز روی باقیماندگانِ صحنه نمیشود. نوشتن شعار با دیالوگ یا مونولوگ فرق دارد. باید با اصول پیش رفت. نباید تصویرسازی را از بین برد. از مسخ کردن شخصیتها بر صحنه باید پرهیز شود. دلیلی ندارد کارگردان بخواهد کل صحنه را به لرزه اندازد؛ یک جرقه ساده کافی است.
باید دانست مخاطب با تخیل وارد سالن میشود، دست کم گرفتن و ساده انگاشتن برداشتها و تفکرات او، توهینی به خود گروه است نه تماشاگر.
و در نهایت باید پله پله به مرز دقیق شدن و اندیشیدن در یک موضوع عظیم"آن هم جنگ" رسید. اهمال در این امر به سود هیچ کس نیست. جنگ، ساده انگاری را برنمیتابد. شک نکنید، جدی است.