دهه هفتاد آغاز فعالیتهای نوینی در عرصه هنر مفهومی و پرفورمنس است. آثار گروهی از هنرمندان اجرایی- مفهومی شباهتهای فراوانی با ایدههای آبرامویچ دارد.
دهه هفتاد آغاز فعالیتهای نوینی در عرصه هنر مفهومی و پرفورمنس است. آثار گروهی از هنرمندان اجرایی- مفهومی شباهتهای فراوانی با ایدههای آبرامویچ دارد.
علیرضا امیرحاجبی
مارینا- آبرامویچ(Marina Abramovic) در سال 1946 از والدینی پارتیزان در یوگوسلاوی متولد شد.
از سن دوازده سالگی نقاشی را آغاز میکند. دغدغه آن زمان او طراحی و نقاشی آسمان، ابرها و بخصوص عبور هواپیماها بود. خط سفیدی که درپی حرکت هواپیما به جای میماند به مانند طراحی بر روی سطحی آبی و شفاف است. تصمیم میگیرد که با مراجعه به نیروی هوایی از مسئولین درخواست کند تا پانزده هواپیمای جنگی در اختیارش قرار گیرد تا بتواند با دود آنها در آسمان به طراحی بپردازد. مسئولین نیروی هوایی با درخواست وی مخالفت میکنند. طراحی آسمان را با موادی مثل آب، آتش و یخ بر روی کاغذ ادامه میدهد و پس از مدتی به سمت چیدمان صوتی گرایش مییابد.
با ضبط صوت از عبور اتوموبیلهایی که از روی پل در حال تردد هستند، اصواتی را ضبط و آنها را به شکل خاصی در خانهاش پخش میکند که با واکنش شدید همسایگان مواجه میشود. تجربه بعدی او درمرکز فرهنگی بلگراد است. وی با نسب چندین بلندگو در تالار انتظار به پخش صدایی میپردازد که شماره و ساعت حرکت هواپیماها را اعلام میکند:«هواپیما جهت پرواز به مقصد توکیو، بانکوک و هنگکنگ تا چند لحظه دیگر پرواز میکند؛ مسافران محترم، هر چه سریعتر به خروجی شمار 242 مراجعه فرمائید.»
نکته قابل توجه و طنزآلود چیدمان مفهومی وی در اینجاست که درآن زمان خطوط هوایی یوگوسلاوی هیچ پروازی را به مقصد هنگکنگ و بانکوک نداشته و همچنین در فرودگاه بلگراد تنها دو خروجی برای مسافران در نظر گرفته شده بود.
این چیدمان صوتی در زمانی اجرا میشود که فضای سیاسی- اجتماعی یوگوسلاوی بشدت بسته بوده و چنین فعالیتهایی با مخالفت شدید و گاهی اوقات به دستگیری شخص و اعزام او به بیمارستان روانی ختم میشد.
اولین پرفورمنس آبرامویچ در سال 1973 و به نام«ریتم ده» (Rhythm 10) به اجرا گذاشته میشود. ریتم ده اجرایی است با بیست چاقو در ابعاد و اشکال مختلف که به تبدیل و انتقال انرژی و ترکیب آن با رسانهای مثل ضبط صوت می پردازد:
بر روی صفحه کاغذ سفیدی بیست چاقو چیده میشود.
وی ناخنهای دستچپ خود را با لاک آبی رنگ آمیزی میکند. ضبط صوت روشن میشود. چاقویی انتخاب شده و سپس دستچپ را بر روی زمین گذاشته و با ریتمی سریع و خاص به وسیله چاقو فضای خالی بین انگشتان دست چپ را مورد اصابت و هدف قرار میدهد.
هرگاه که بر اثر اشتباه ضربه چاقو به یکی از انگشتان برخورد میکند چاقو تعویض میشود. در طول مدت این کنشها ضبط صوت روشن است. در قسمت دوم پرفورمنس، صدای ضبط شده دوباره پخش میشود و ضربه زدن با ریتمی متفاوت آغاز میگردد. ریتم ثانوی باید خود را به ریتم نخستین بازگرداند.
جهان آزاد:
وی پس از ترک کشورش در ادینبورگ اسکاتلند با هنرمند برجسته جوزف بویز( Joseph Beuys) و تادئوس کانتور(Tadeuz Kantor) آشنا میشود و از آنها تاثیر میگیرد.
دهه هفتاد آغاز فعالیتهای نوینی در عرصه هنر مفهومی و پرفورمنس است. آثار گروهی از هنرمندان اجرایی- مفهومی شباهتهای فراوانی با ایدههای آبرامویچ دارد. به طور مثال: ویتو آکونچی(Vito-Acconci) با پرفورمنسهایی پرخاشجویانه و عصبی بدن را به عنوان شاخصهای مطلوب جهت بهرهگیری هنری به کار میگیرد. بدن به عنوان مادهای خام که میتوان با آن به طراحی پرداخت. بدن پاره پارهمیشود،باز میگردد و میتوان مانند پزشکان قرن هفدهم درون آن را حریصانه کاوید.
میتوان درد، رنج، فقدان را در آن به خوبی مشاهده کرد و به چیستیهای پنهان آن پی برد. در مطالعه فیزیکی ـ پرفورماتیو بدن، ذهن راه کارهای بی شماری دارد، از محدودیتهای طبیعی عبور کرده و به"مابعد بدن" دست مییابد.
دنیس اوپن هایم(Dennis Oppenhiem) و تری فاکس(Terry Fox) نیز در این راه با آکونچی همراهند. هر سه در ژانویه 1971 پرفورمنسهایی را در گالری ریس پالی(Rees Palley Gallery) نیویورک به اجرا میگذارند.
آکونچی تبدیل به عقربه یک ساعت میشود. تری فاکس با صابون نان میپزد. دنیس اپن هایم نیز به مانند جادوگران سرش را درون تیوپ چرخ ماشین میکند و آواز میخواند. کریس بوردن(Chris Burden) همان سال در حرکتی رادیکال و انتحاری به نام(Shoot) با اسلحه به بازوی خود شلیک میکند. وی در 1974 در پرفورمنسی به نام"انتقال تثبیت شده"( Fixed Trans) خود را به یک فولکس واگن مصلوب میکند. سه سال پیش نیز با ریختن آب و پرتاب سیم برق در خیابان یک حرکت رادیکال دیگر را به نام"115 یا 220" به نمایش میگذارد.
دنیس اپن هایم در پرفورمنسی دیگر به مدت 4 روز و در حالی که کتابی را روی سینهاش گذاشته بود در آفتاب دراز میکشد.
جینا پین(Gina Pane) پس از ترکیب شیر و خون خود(به عنوان دو ماده حامل و حیاتی) ترکیب را نوشیده و سپس آن را به بیرون میپاشد آبرامویچ همراه ا دوستش اولی(Ulay) از سقف گالری به مانند آونگی خود را معلق ساخته و با بدنهای خود به یکدیگر ضربه میزنند.
در این دوره با نوعی مازوخیسمِ پسا جنگ، نوعی بیماری پویای روان ـ تنی و جنسیتی مواجه هستیم که دلالت بر انباشت نیروهای غریزی، اشباع لذت، سرعت، رفاه و معنا باختگی هنرمندان دارد.
یکی از برجستهترین آثار آبرامویچ در این دهه"عبور از دریای شب" (Nightsea Crossing) پرفورمنسی است برای دو نفر که با مشارکت دوست آلمانی خود اولی به اجرا گذاشته میشود. پرفورمنسی ثابت که از 10 صبح آغاز و تا پنج بعدازظهر ادامه مییافت. هفت ساعت پر رفت و آمد روز. به شکلی که شروع و پایان اجرا(نشستن و برخاستن) برای مخاطبان غیرقابل دیدن باشد. مردم وقتی وارد گالری میشدند آن دو رو به روی یکدیگر نشسته بودند و زمان پایان کار گالری، مخاطب مجبور به ترک محل میشد.
کل مفهوم این اجرا، عدم حرکت و ثبات بدنی و سیالیت ذهن بود. در پروژه عبور از دریای شب پس از گذشت سه تا چهار ساعت اتفاقاتی روی میداد. مخاطبان بی اختیار مینشستند و آن دو را نظاره میکردند. در انتظار میماندند تا حادثهای روی دهد؛ اما هیچ اتفاقی در کار نبود.
این ناکنشمندی، این عدم تحرک پس از مدتی باعث انتقال انرژی از اجراگر به مخاطب و تاثیرگذاری میشد.
آبرامویچ با دخیل کردن مخاطب در امر اجرایی، کنشی ساده و عمیق را جهت به چنگ آوری زمان حال پدید میآورد. حضور ذهن و بدن در یک مکان و زمان، در یک رویداد غیرقابل تکرار. ایده این پرفورمنس زمانی آغاز شد که آبرامویچ برای مدتی در بیابانهای گرم استرالیا با درجه حرارت طاقتفرسایی حدود 50 درجه سانتیگراد به زندگی مشغول بود. در چنین شرایطی حرکات فیزیکی به حداقل رسیده و تنها ذهن است که به فعالیت پرداخته و جهان و تصویر دیگری برای انسان قابل دریافت و مشاهده میشود.
مخاطب در این پرفورمنس به شکلی واضح با کنشهای بدوی و آئینهای آغازین مواجه است که از سمتی با ایستایی و عدم تحرک، فضایی عملی را برای باز تعریف و درک"حضور" در لحظه را فراهم میآورد و از سمت دیگر با سمبولیسم بدوی در ارتباطی تنگاتنگ قرار گرفته تا بدین وسیله نشانگان انسانی وجود، درنگ و ثَبات را به نمایش گذارد.
***
"راه رفتن روی دیوار بزرگ چین": یک پروژه چند رسانهایی
سال 1980 . تلاش و ایجاد ارتباط با مقامات جمهوری خلق چین جهت توجیه آنان درباره این پرفورمنس آغاز شده و نزدیک به هشت سال به طول میانجامد.
پروژهای که عبارت بود از حرکت هر کدام از دو هنرمند(مارینا آبرامویچ و اولی) از دو طرف دیوار بزرگ چین و رسیدن همزمان آن دو به دروازه مرکزی دیوار به نام شانگزی(Shaanxi). در این اقدام بی سابقه، ماهواره به ضبط تصویر میپرداخت. طول راهپیمایی پنج هزار کیلومتر و مدت آن حدود یک سال در نظر گرفته شده بود.
نقطه آغازین حرکت روی دیوار چین از دریا(نماد آب) و نقطه پایان آن صحرای گوبی(نماد آتش) است. بر سَردرِ بخش آغازین دیوار که در چین به"سر اژدها" معروف است چنین حک شده است:
«نخستین مسیر روی زمین.» بر سر در بخش انتهای دیوار که در صحرا واقع است نوشتهاند"مسیری قهرمانانه به سمت آسمان."
در حقیقت آبرامویچ راهپیمایی را از سمت آب، سر اژدها آغاز میکرد و اولی از سمت آتش و دُم اژدها. آن دو به صورت محاسبه شدهای در مرکز دیوار همدیگر را ملاقات میکردند. یک سال راهپیمایی در چهار فصل که به شکلی نمادین نشان دهنده عبور از چهار مرحله زندگی است. دوگانگی و تضاد نیروهای نرینه و مادینه، یکی دیگر از مفاهیم نمادین این پرفورمنس طولانی بود.
امر روانی و پدیدههای عینی و سرکوبگر
اندیشه آبرامویچ مبتنی بر اصول و آثار تغییر شکل یافته است. پرفورمنس در چنین نگرشی یکی از شیوههایی است که میتواند در ساختاری روان شناسانه، واقعیت را مورد هجوم قرار داده و به تغییر و تبدیل ماده و کنشِ معطوف به ذهن دست یابد.
سایر آثار آبرامویچ نیز این چنیناند:
"زندگی نگاری" (Biography) اثری است چند رسانهای که در آن به نمایش زندگی خصوصی و هیجانهای شدید روحی خود میپردازد یا"توهم" (Delusion-al) پرفورمنسی است برای یک اجراگر و چهارصد موش صحرایی(Rat) روی صحنه. در اغلب آثار او میتوان فرایند پاکسازی روانی را ردگیری نمود؛ به طور مثال او در"زندگی نگاری" مانند"ریتم 10" خود را با چاقو زخمی میکند و خون ریزی را به شکلی واقعی به نمایش میگذارد. در این جا مخاطب به هیچ وجه با مقوله"بازنمایی" سر کار ندارد. این ایدهای است مبتنی بر تهاجم مستقیم به واقعیت با واقعیت که در ظهوری غیر مترقبه عادات مخاطب را که همواره همه چیز را در سطح امر نمادین و بازنمایی نظارهگر است، مخدوش میکند. فرایند پاکسازی در آثار او میتواند بسیاری از فشارهای عصبی ـ روانی را در واقعیتی بحرانی به نمایش گذارده و ذهن را به پالایش برساند.
در پرفورمنس"توهم" او باز هم در تلاش است تا به پاکسازی روانی خود بپردازد. در این اثر آبرامویچ تمرکز خود را بر پدیده روانی"شرم" میگذارد. شرم از چیزی که در برابر دیدگان مردم روی میدهد. این اثر نیز برگرفته از زندگی شخصی و تجارب تلخ روحی وی در یوگسلاوی است. در نزد او شرم یکی از پرفشارترین نیروهای روانی است که به سرکوب من(Ego) انسان میپردازد.
یکی از آخرین اجراهای آبرامویچ"حماسه هوسناک بالکان" (Balkan erotic-epic) ویدئو پرفورمنسی است که به بازگشت وی به سرزمین مادریاش یوگسلاوی(که دیگر وجود ندارد) و ستایش زمینِ زنانه/ مادرانه و نمایش هیجانات خود در مواجه با فرهنگ حوزه بالکان میپردازد.
آبرامویچ میگوید:«تمامی آثار من استعاراتی هستند دال بر پایان هزاره و آغاز هزار نوین و دوزخی که به شکل عینی در جوامع انسانی پدید آمده است.»
بین زندگی و هنر آبرامویچ هیچ مرز قطعی وجود ندارد؛«بودن» در نزد وی چکیده ای است از هنر و زیست مایههای احساسی. سفرهای متعدد وی از مهمترین کنشهای هنری ـ روانی اوست.
مارینا آبرامویچ هیچ گاه مکان مشخصی را برای اقامت برنمیگزیند و 15 سال اخیر را به سفر، زندگی و آفرینش پرداخته است.
منابع مطالعاتی:
1- Kaye.N. (1996-2000) Marino Abaramovic: Art into Theater. Amsterdam: Harwood.
2- Abramovic. M. (1994) Biography. Germany. Cantz Verlag
3- Mac Ritchie, L (1995) Marino Abramovic: Exchanging Enetgies. Performance Re-Search Vol. 1-2.