نگاهی به نمایشنامهی نوشته یونفوسه
فوسه سرگشتگی و تنهایی انسان معاصر را در نمایشنامهی با کمترین کلمات به تصویر میکشد.
مجتبی پورمحسن
فوسه نمایشنامهنویسی است که به تنهایی انسان در اجتماع علاقهی زیادی دارد. فضای غالب نمایشنامههای او پوشیده از سیاهی است. با این حال شخصیتهای آثار او به پوچی نمیرسند. آنها در اوج تنهایی دستاویزی برای نجات مییابند. او میکوشد در بطن روابط انسانی به یگانگی و تنهایی انسان معاصر بپردازد. در نمایش دقیقا مسالهی تنهایی انسان محور قرار میگیرد و فضای مورد علاقهی فوسه خلق میشود. در سیاهی و تنهایی به طور مستقیم جاری است. زن و مردی در نقطه دور افتادهای از شهر زندگی میکنند که تقریبا خالی از سکنه است. در آن منطقه به جز این زن و مرد، تنها مردی زندگی میکند به نام یالمار که گاهی به شهر رفت و آمد میکند. تنها امید زن و مرد نور چراغ خانه همسایه یا نور چراغ اتوبوس شهر است. در این بین اکثر دیالوگهایی که بین آنها رد و بدل میشود دربارهی سیاهی است. به قول مرد: با وجود تداوم سیاهی، همچنان این پدیده برای زن و مرد تازگی دارد. به نظر میرسد آنها با تازه نگه داشتن سیاهی دور و برشان میخواهند به نوعی در مقابلش مقاومت کنند. تنها امید این زن و شوهر پسرشان است که در شهر زندگی میکند و وقتی متوجه میشوند که او برگشته است به یاد حرفهایی میافتند که از زبان همسایه شنیده بودند. او گفته بود که پسرشان مدتی را در زندان گذرانده است. جهانی که فوسه در میسازد اگرچه از نظر جغرافیایی خیلی مشخص نیست اما با اشارههایی که به زمان تاریک و روشن شدن هوا میشود میتوان حدس زد که نمایش در منطقهی دورافتادهای در نروژ اتفاق میافتد. جایی که در نیمهی دوم سال ساعات زیادی از شبانه روز هوا تاریک است. از سویی دیگر با ویژگیهایی که نمایشنامهنویس برای این منطقهی پرت مشخص میکند رویکردی سمبولیستی در نمایش وجود دارد. منطقهای سرشار از سیاهی که مدل کوچکی از جهان امروز است. جهانی که در آن آدمها به روزنههای کوچک دل میبندند. روزنههایی که موقتی هستند و توان مقابله با سیاهی را ندارند. هریک از چهار شخصیت نمایش درگیر تنهایی هستند. پدر و مادر یون خود را احاطه شده در سیاهیای میبینند که صرفا گاهی با چراغ خانهی همسایه از بین میرود. همسایه زن و مرد نیز به مشروب پناه برده است. به روایت پدر یون، یکبار یالمار یک هفته در خانه را به روی خودش بست و فقط و فقط مشروب خورد. یون که در واقع نسبت او به پدر و مادرش عنوان نمایشنامه قرار گرفته به شکلی واقعیتر درگیر تنهایی است. تنهایی یون کمتر رنگ و بوی سمبولیستی دارد. یون از جنس جوانهای امروز اروپایی است. او میکوشد تنهایی و سرگشتگیاش را در ماجراجوییاش پنهان میکند. او نوازندهی گیتار است و پدر و مادرش را ترک کرده تا سرنوشت دیگری را برای خودش جستجو کند.
یون فوسه در نمایشنامه از دیالوگهای کم اهمیت و ناتمام استفاده میکند. دیالوگها چندین و چند بار تکرار میشوند و آزاردهندگی تنهایی و سیاهی را به تماشاگر منتقل میکنند. ناتمام ماندن دیالوگها از یک طرف تاکیدی بر کم اهمیت بودن دیالوگهاست و از سوی دیگر میل به ناامیدی و همچنین پوچی را در شخصیتها نشان میدهد. فوسه آنقدر به این شیوهی دیالوگنویسی تاکید میکند که هر اتفاقی در نمایش، در بیاهمیت بودن دیالوگها غرق میشود. به همین دلیل است که مرگ یالمار آنچنان که باید و شاید مسیر نمایش را عوض نمیکند. فوسه اصل عدم تعادل را در داستان نمایشاش به چالش میگیرد. تا انتهای نمایش کمترین عدول از تعادل، روایت اصلی نمایش را پیش میبرد. دقت کنید ببینید گرههای نمایشی در چقدر ساده است: یالمار از شهر به خانه برمیگردد، چراغ خانه همسایه روشن میشود، یون به خانه برمیگردد. تاکید بر این شیوه سبب میشود که اتفاق بزرگی همچون مرگ یالمار نیز در شیوهی روایتی فوسه حل میشود و اتفاقی کم اهمیت جلوه میکند. دیگر شخصیتهای نمایش یعنی پدر و مادر و یون سعی میکنند به زندگی عادی باز گردند.
سبک کار یون فوسه اگرچه شباهتهایی به برخی آثار ساموئل بکت دارد اما در نمایشهای این نمایشنامهنویس نروژی فقدان امید و روابط امیدوارکنندهی انسانی جای پوچی مورد نظر بکت را مثلا در نمایش میگیرد. فوسه سرگشتگی و تنهایی انسان معاصر را در نمایشنامهی با کمترین کلمات به تصویر میکشد.