بازیگر ناگزیر است که از خلق شخصیتی با ابعاد کامل یک انسان پرهیز کند. او باید چیزی میان انسان و ایده باشد. چیزی میان شخصیتی انسانی و ایده یک اندیشه، تا فضای جادویی ای که به نحوی سهل و ممتنع میان واقعیت و خیال، سیال است، اثر کند. بازی پانته آ بهرام، رحیم نوروزی و سعید پورصمیمی، این امکانات را ایجاد می کنند، با تفاوتهای ریزی از این قبیل که ...
بازیگر ناگزیر است که از خلق شخصیتی با ابعاد کامل یک انسان پرهیز کند. او باید چیزی میان انسان و ایده باشد. چیزی میان شخصیتی انسانی و ایده یک اندیشه، تا فضای جادویی ای که به نحوی سهل و ممتنع میان واقعیت و خیال، سیال است، اثر کند. بازی پانته آ بهرام، رحیم نوروزی و سعید پورصمیمی، این امکانات را ایجاد می کنند، با تفاوتهای ریزی از این قبیل که ...
ایثار ابومحبوب:
«یک شب در کتابخانه» نماشی استاندارد است و از لحاظ تکنیک نمایشی خارق العاده به حساب نمیآید. نه خروج از فضای تئاتر برای اولین بار است که رخ میدهد و نه تکنیک تشخیص، تکنیک بیسابقهای است. این نمایش تماشاگر را شگفت زده نمی کند، اما هاله ای از غرابت دور تماشاگر ایجاد میکند. هالهای که اگر او را سرمست نکند، جذبه محاکات و تخیل را برایش فراهم میآورد. از همین رو این یادداشت در ابتدا نمایش را از نظر نحوه آشناییزدایی بررسی خواهد کرد تا در بخش نهایی به دنیایی مفروض دست یابد که در آن، این نمایش بیش از یک معنا ایجاد کند.
مکان و محیط:
برگزاری نمایش بیرون از معماری تئاتر(که البته همیشه هم با موفقیت همراه نمی شود) به خودی خود امکان آشنایی زدایی را برای تماشاگر فراهم میکند. اگرچه این آشنایی زدایی گاهی میتواند تماشاگر را به سطح خودآگاهی بیاورد و او را وادار به اندیشیدن کند، اما کاربرد عکس هم میتواند داشته باشد؛ یعنی ما را به این گمان افکند که به فضایی جادویی دعوت شدهایم تا شریک یا شاهد مراسمی جادویی باشیم. درباره نمایش «یک شب در کتابخانه»، تماشاگری که بدون اخبار قبلی از شکل و محتوای نمایش به دیدن آن دعوت شده، به خاطر تصوری که از موقعیت رسمیِ کتابخانه ملی دارد، گمان میکند احتمالاً به دیدار نمایشی خواهد رفت که قصد دارد مستند بودن خود را به او عرضه کند و طی برقراری دیالکتیکی بین کلام و مکان او را به سنتزی روشن برساند. اما نمایش مورد بحث چنین قصدی ندارد. مساله بر سر این است که صحنه تئاتر خود به خود عرصه جادوست و تماشاگر وقتی بلیط تئاتر تهیه میکند، آمادگی دیدن هر جادویی را دارد. او میتواند در سالن تئاتر دنیای غیر واقعیِ کتابخانهای را ببیند که در آن اتفاقی غیر واقعی رخ میدهد. اما وقتی تماشاگر در مکانی واقعی و مشهور که منطق رسمی و نمادینه آن در وهله اول بر هر تخیلی غلبه دارد، اتفاقی غیر واقعی را میبیند، هر چقدر هم که قراردادی بودنِ عمل و مکان را از یاد نبرد، تاثیر جادویی بیشتری را میپذیرد. (عنصر «تشخیص» در این فرایند همان رویداد جادویی است که در مکان واقعی رخ داده است که جداگانه به آن خواهیم پرداخت) از این رو حضور در کتابخانه ملی و خروج از معماری تئاتر بیش از آن که در راستای ایجاد سنتزی عقلانی صورت گرفته باشد، به نظر میرسد که اتمسفر لازم را برای تاثیر بر مخاطب ایجاد میکند و نیز حال و هوای نمایشنامه را تقویت میکند. این سخن بدان معنی نیست که تاثیر عقلانی این عمل لحاظ نشده است. اجرای این نمایش در کتابخانه خود به خود پیامی فرهنگی در راستای ارج نهادن به کتاب و سابقه فرهنگی بشر است که البته متن این موضوع را به بحث دعوت میکند. به هر روی تاثیری را که فضای کتابخانه ملی در مخاطب این اثر ایجاد میکند، به هیچ وجه در سالن تئاتر و با دکور نمیتوان به دست آورد. این سوال مطرح میشود که اجرای این نمایشنامه در سالن تئاتر غیر ممکن نیست، پس چرا باید در کتابخانه اجرا شود؟ پاسخ شاید بیش از اندازه ساده انگارانه به نظر برسد، اما منطقی قابل پذیرش دارد: آری، اجرای این نمایشنامه در سالن تئاتر با همین شکل غیر ممکن نیست، اما اجرای آن در کتابخانه هم غیر ممکن نیست. مساله بر سر بهتر بودن یا بدتر بودن نیست، بلکه مساله بر سر تفاوت است و تفاوت ها عرصه انتخاب کارگردان را ایجاد میکنند. اجرای این نمایشنامه در سالن تئاتر نه بهتر است و نه بدتر، صرفاً اجرای دیگری است با تاثیری متفاوت و جهانی متفاوت، همین.
شاید، اشخاصی را که در تمام دنیا به کِرمهای کتاب معروفند، دعوت کند به این که سر از کتاب بیرون آورند و تخیل را در عرصه کنش تئاتری ببینند. بر عکس شاید در جایی دیگر تماشاچیان خاص را به کتابخانهها دعوت کند و شاید در جایی چون ایران مخاطب را به یاد این موضوع اندازد که کتابخانهها هم به اندازه تئاترها چقدر تنها ماندهاند. بدون شک تاثیر این نمایش بر مخاطب کشورهای مختلف، علاوه بر فرهنگ تئاتری آن کشور به فرهنگ کتابخوانی آن کشور نیز بستگی دارد و تاثر و تاویل یک مخاطب روسی، ایتالیایی، فرانسوی و ایرانی( هرچقدر هم که مخاطبان دست چین شده باشند) از این اجرا یکسان نخواهد بود.
تشخیص:
تشخیص(personification) که بر آن انسان وارگی، انسان پنداری و انسان انگاری نیز نام نهاده اند، طریقهای از آشنایی زدایی است که در آن پدیده ای غیر انسانی، صفت و ویژگی انسانی میگیرد و تشخّص انسانی می یابد(1). یکی از عواملی که نمایش«یک شب در کتابخانه» را برای تماشاگر متفاوت میکند، بهرهگیری این نمایش از صنعت تشخیص است. به کارگیری این صنعت در تئاتر چندان هم بیسابقه نیست و اغلب باعث می شود نمایش شکل تمثیلی (analogical) به خود بگیرد. همه ما میدانیم که در نمایشهای قرون وسطی صفات و خصال اخلاقی مثل خیر، شر، طمع، و غیره در قالب شخصیتی منفرد و انسانی به روی صحنه میآمدند و از جانب خود سخن میگفتند. اگرچه این خصال به خودی خود «انسانی» هستند، اما بی شک «انسان» نیستند و هنگامی که یک انسان نقش یک صفت، شیء، عمل و غیره را بازی میکند، در واقع درباره آن پدیده، صنعت تشخیص به کار رفته است. قدمتِ این شیوه خیالپردازی را گاهی به دوره های مربوط به تولد اساطیر نسبت میدهند(2).
مهم تعیین قدمت این شیوه نیست، بلکه مهم این است که این شیوه هنوز تاثیر خود را به عنوان وسیلهای برای آشنایی زدایی حفظ کرده است. از آن جایی که«تشخیص» رواج بسیاری در محاورات روزمره دارد، هنگامی ارزش توجه دارد که در یک اثر محوریت پیدا کند، مانند همین اجرا. در نمایش «یک شب در کتابخانه» کتابها در قالب شخصیتهایی انسانی با خصوصیاتی نسبتاً انسانی بر صحنه ظاهر میشوند. هنگامی که ما میگوییم«کتاب با ما سخن میگوید» یا«کتاب بهترین دوست من است» در واقع در حال به کار بردن صنعتِ تشخیص هستیم. لیکن رواج آن در محاوره، این جملات را از حالت هنری خارج کرده و تبدیل به استعاره مرده کرده است. حتی هنگامی که از مقولاتی چون «گفت و گوی بینامتنی» سخن میرود، در واقع صنعت تشخیص برای روشن کردن نوعی فرایند ارتباطی بین متون، وارد گفتمان فلسفی شده است. لیکن همان طور که گفته شد این اصطلاحات بار هنری چندانی با خود ندارد. اما «یک شب در کتابخانه» با نمایشِ زنده انسان به مثابه یک کتاب، یا به بیان دیگر با نمایش کتابهایی که لباس انسانی پوشیدهاند، چون انسانها راه میروند، بازی و بحث می کنند، این استعاره (سخن گفتن کتاب و گفت و گوی متون) را حیات میبخشد و آن را چون گونه ای هنری پیش چشم مخاطب میگذارد. در عین حال باید این کتابها فاصلهای همچون لبه تیغ را با انسان شدن حفظ کنند تا هر کتاب همچون یک گفتمان(discourse) باقی بماند. این دشواریای است که راه بازیگران را برای دست یافتن به بازی درست دور و سخت میکند. زیرا بازیگر ناگزیر است که از خلق شخصیتی با ابعاد کامل یک انسان پرهیز کند. او باید چیزی میان انسان و ایده باشد. چیزی میان شخصیتی انسانی و ایده یک اندیشه، تا فضای جادویی ای که به نحوی سهل و ممتنع میان واقعیت و خیال، سیال است، اثر کند. بازی پانته آ بهرام، رحیم نوروزی و سعید پورصمیمی، این امکانات را ایجاد می کنند، با تفاوتهای ریزی از این قبیل که پورصمیمی وزنه انسانیِ نقش را سنگینتر از وزنه ایده بودن آن گرفته است، نوروزی بیشتر از عهده ایده برآمده، و بهرام حد میانگینی را البته با نوسان به سمت ایده بودنِ نقش در پیش گرفته است، سهند عبیدی بیش از دیگران از حالت ایده و انتزاعی بودن نقش دور شده است. به هر روی این مجموعه توانایی آن را مییابند که بازی استانداردی را مطابق با فضای نمایشنامه ارائه دهند. این که علت دور شدن تماشاگر از برخی لحظات اجرا، نقص ترجمه است یا ناشی از خطای بازیگر و کارگردان در ایجاد تعادل لازم میان تمام چیزهایی که باید باشد(متن، انسان، ایده)، بر این نگارنده نامعلوم است و تنها از طریق مطالعه خود متن روشن میشود.
کتاب و متن
بارت مینویسد:«متنی که تو مینویسی باید نشان دهد که به من میل دارد.» (3) جهان این نمایشنامه جهانی است که در آن برخی کتابهای کتابخانه(و نه همه کتابها) شبها در قالب شبح از قفسههای خود خارج شده و به دیدار و خوانش کتابهای دیگر میروند. گویی هر متن کسی است که احوال کسی دیگر را بپرسد. این کتابها تصویری از متونی پویا هستند که خواننده را، سوژه خود قرار میدهند. او را زیر نظر می گیرند، از پنجره به دنیای او سرک میکشند، و حتی در زندگی او دخل و تصرف میکنند و آن را طور دیگری روایت میکنند، سپس مینشینند و درباره رابطِه همزمانی، یا ناهمزمانیِ وقوع و روایت مذاکره میکنند. اگر چه در دنیای ما مسلم است که روایت بعد از وقوع است، اما اگر قرار بود مثل یک متن بیندیشیم، میتوانستیم بپذیریم فقط روایت وجود داشته باشد، یا وقوع بعد از روایت باشد برای درک کردن این گونه اندیشیدن کافی است کمی خود را به جای یک روایت بگذاریم. یک روایت که از وقوع و صحت خود، از خیالی یا مستند بودن خود، چه بسا از پایان خود بیخبریم؛ منشا خود را نمی شناسیم، اما خوانندگان خود را میشناسیم. اگر چه تاثیر خوانده شدن خود را بر خواننده نمیدانیم. آری چه بسا روایت موجب وقوع گردد.
در نمایش «یک شب در کتابخانه» شخصیتها در هالهای شبح وار، نه تماماً به انسان تبدیل شدهاند و نه دیگر کتابند؛ آنها روایتهایی بی مانند هستند که تنها رابطه روشنشان با وقوع این است که دوام بیشتری دارند، اما مناسباتشان با وقوع فقط میتواند عرصه گفتوگویی بی پایان باشد. آنها نه همچون کتاب، دنیایی تک صدایی (monophonic) و متکلم وحده دارند و نه همچون انسان(انسان پذیرفته شده در دنیای درامنویسی و نه الزاماً انسان واقعی) گفتوگو را بر مبنای رد و بدل کردن تز و آنتی تز در مسیری مشخص پیش می برند.
در ابتداییترین حالت، گفت و گوی نمایشی خوب را گفتوگویی میدانیم که همچون توپ بین دو شخصیت رد و بدل شود؛ بدین معنی که هر جمله جواب جمله قبل باشد. در این نمایش وقتی دو شخصیت (پانتهآ بهرام و رحیم نوروزی) به بازی بدمینتون میپردازند، بازی کلامیای را در پیش میگیرند که اشارهای است مستقیم به دیالوگ خوبی که از آن سخن رفت، لیکن عملاً هیچ یک پاسخ دیگری را با جملهای مربوط نمیدهد. در حقیقت به جای آن که مجموعهای از کتاب-انسانها با پاسخ دادنِ مجادلهای به یکدیگر در راستای رسیدن به نتیجهای واحد، دنیایی تک صدایی را پیش روی مخاطب بگذارند، راهی متفاوت را پی میگیرند. آنها هریک با به رسمیت شناختن متنِ دیگری، بدون قصد خاتمه کلام، بدون قصد کسب اقتدار کلامی، بدون قصد ردِ گفته طرف مقابل، گفتهای از متن خود را چون عملی رقیبانه و در عین حال همچون هدیهای، به فضا پرتاب می کند تا دنیایی چند صدایی(poly phonic) آفریده شود. بدین نحو دیالوگی غیر دیالکتیکی شکل می گیرد، و این یعنی بیانی پارادوکسیکال و شاید یعنی جهان، بدان گونه که میتواند بیانگر باشد. دیالکتیک اگر چه به ظاهر دو گزاره را در مقابل هم قرار میدهد، اما در نهایت تمایل دارد سنتزی واحد را ایجاد کند و جهان را با یک صدا میپذیرد، صدایی که ختم هر گفتوگو را اعلام میکند. اما کسی که گفتوگو را چند صدایی می پندارد، در صدد کشف مفهومی واحد نیست، تنها قصد دارد ختم قائله را به تعویق بیندازد، از همین رو دوستتر میدارد که گفت و گو خصلتی پایان ناپذیر داشته باشد. در نظریه«گفتوگو باوریِ» باختین – ولوشینف «مهر و نشان جهان بینیهای ایدئولوژیکِ گویندگان و گروههای اجتماعی ویژه، بر کل زبان میخورد. در عین حال هر گفته کلامی از گفتههای دیگر سرچشمه میگیرد و به گفتارهای دیگر راه میبرد. بدین ترتیب، زبان در فرایند مداومِ مذاکره و رقابت میان جهان بینیهای ناسازگار گرفتار میشود. این فرایند با مذاکره و رقابت، در گفت و گویی همسانی دارد که در آن هیچ یک از طرفهای گفت و گو کاملاً مسئول نیست و نمیتواند نتیجه را از پیش بداند.»(4)
نمایشنامه«شبی در کتابخانه» نیز سعی دارد جهانی از گفتوگو محوری و مفهوم بینامتنیت(intertextment) را نمایش دهد. بدین معنی که گفته هر شخصیت از گفتمانی برآمده که درونمایه کتاب و متنی است که اوست. این متن نیز از جهان متنی دیگری (در اینجا دنیای انسانهای بیرون پنجره) برخاسته و از گفتهای دیگر توسط شخصی دیگر حکایت میکند. جهانِ متنیِ هر کتاب برآمده از دنیای انسانهایی است که کتابها را می نویسند و در کتابخانهها میگذارند، سپس برای خواندنشان دوباره به کتابخانه میآیند. حتی کتابها نیز یکدیگر را میخوانند، یکدیگر را میگشایند و بدین ترتیب همان چیزی که هستند میمانند بعلاوه چیزی از کسان دیگر. با چنین مناسباتی اگر قرار بود خود نمایشنامه «یک شب در کتابخانه» کتابی باشد و از طریق «تشخیص» انسانی شود و بر صحنه خود فرود آید، شاید فیلسوفی شوخ طبع میشد که به جای داشتن نظری درباره جهان(کتابخانه)، جهان را با صدای همه کتابهایش میخواهد، یا لااقل کتابهایی که داوطلب سخن گفتنِ بیرون از خود هستند. شاید چند صدایی بودنِ دنیای این متن است که باعث میشود شخصیت - کتابی که سخنران است(سعید پورصمیمی) به سببِ تک صدایی بودن و گفت و گو باور نبودن در انزوایی نسبی قرار گیرد. در چنین جهانی است که حتی سخنِ آخرالزمانی(شخصیت-کتابی که سهند عبیدی آن را بازی میکند) وحشتی طولانی برنمیانگیزد، جهان را ویران نمی کند، بلکه صدایی است در میان صداهای دیگر که، متنی است که توسط متونِ دیگر خوانده میشود.
منابع:
1- رک : شمیسا، سیروس – بیان – تهران: انتشارات فردوس، چاپ اول1370- ص159
2 - رک: باستید، روژه – دانش اساطیر – برگردان جلال ستاری- تهران: انتشارات توس، چاپ اول1370-ص33
3 - بارت، رولان-لذت متن-برگردان پیام یزدانجو-تهران:نشر مرکز،چاپ اول1382- ص18
4 -هارلند، ریچارد-درآمدی تاریخی بر نظریه ادبی از افلاتون تا بارت- برگردان:گروه ترجمه شیراز زیر نظر شاپور جورکش- تهران: نشر چشمه، چاپ اول1382- ص398