در حال بارگذاری ...
...

نیلوفر رستمی: اشاره: نمایش عروسکی"طوطی پر" براساس داستانی از مثنوی معنوی به طراحی و کارگردانی زهرا صبری فارغ از فضاهای کلیشه‌ای و با اتکاء به ایده‌های نو و خلق فضاهای بصری زیبا این روزها در تالار نوی مجموعه ...

نیلوفر رستمی:
اشاره:
نمایش عروسکی"طوطی پر" براساس داستانی از مثنوی معنوی به طراحی و کارگردانی زهرا صبری فارغ از فضاهای کلیشه‌ای و با اتکاء به ایده‌های نو و خلق فضاهای بصری زیبا این روزها در تالار نوی مجموعه تئاترشهر روی صحنه می‌رود.
زهرا صبری، کارگردان، طراح صحنه و طراح و سازنده عروسک، از جمله کارگردان‌هایی است که تجربه صحنه و تئاتر عروسکی را به طور جدی دنبال می‌کند و تا به حال نمایش‌هایی مانند"دوستت دارم با صدای آهسته"، "بهجت"، "دختر انار"، "هشت لحظه"، "صندوق جادو" و... را روی صحنه برده است.
طوطی پر به شکلی روایت می‌شود که اگر تماشاگر داستان را نخوانده باشد، به سختی می‌تواند صحنه‌ها را به هم ربط دهد و قصه را درک کند. نمایش به مثابه تکرار صحنه‌هایی است برای کسی که داستان را خوانده باشد. به نظرتان چقدر طوطی پر، توانسته اثری مستقل از داستان مولانا باشد و به عنوان نمایشی مستقل برای تماشاگرش تصویر شود؟
برای من همین قدر که بتوانم در فرهنگ‌سازی قدم کوچکی بردارم، همین قدر که در بروشور نمایش نوشته شود که نمایش براساس داستانی از مثنوی معنوی است، کفایت می‌کند. مثنوی معنوی در کتابخانه‌های اکثر مردم ما مانند حافظ و کلیات سعدی وجود دارد. کتابخانه‌ها پر از این کتاب‌هاست در حالی که داستان‌هایش را نخوانده‌ایم و نمی‌دانیم که چه داستان‌های خواندنی دارد. من داستان"طوطی و بازرگان" را آن طور که می‌خواستم روی صحنه آوردم، ادعا هم نمی‌کنم که نمایش من به شکل کاملاً گویایی این داستان مولانا را بیان می‌کند، اما می‌توانم بگویم که حداقل برای تماشاگرم تحریک کننده است. خدا را شکر که به گفته دوستان، دارای تصاویر زیبایی شده است.
به عنوان کارگردان فکر می‌کنید طوطی پر نمایشی عروسکی برای کودکان و نوجوانان است یا نمایشی برای بزرگسالان؟
به نظرم بچه‌ها از سن 9، 10 سالگی به بعد می‌توانند با نمایش ارتباط برقرار کنند. شاید برایشان به نوعی خاطره خوشی از داستان طوطی و بازرگان که در مدرسه خوانده‌اند، ‌باشد و داستان ماهی هم مانند نقطه ابهام برانگیز و جالب در ذهنشان باقی بماند تا بعدها که بزرگتر شدند، متوجه شوند. به نظرم این نمایش کار کودک نیست، اما کاری مناسب نوجوانان و بزرگسال‌هاست. من بازتاب آن را در قشر بزرگسال هم می‌بینم؛ پس می‌توانم مطمئن باشم که مناسب حال آن‌ها هم هست.
نمایش در تالار نو تئاترشهر اجرا می‌شود؛ تالاری که بنا بر تعریف خودش تماشاگرانش را عمدتاً بزرگسال‌ها تشکیل می‌دهند. به نظرتان نتیجه‌گیری خطی و بر پایه اسطوره‌های کلیشه‌ای برای چنین تماشاگرانی تا چه حد می‌تواند جذاب باشد؟ منظورم این است که فارغ از جنبه بصری زیبایی که خلق کردید، چقدر فکر می‌کنید نمایش از لحاظ محتوایی جوابگو است؟
من فکر می‌کنم که با داستان ماهی توانستیم نتیجه متفاوت و تازه‌ای بگیریم. در واقع، آخر نمایش معلق مانده و به مخاطب واگذار شده است. مثلاً چرا ماهی مرد و چرا دوباره ماهی به آب بازگشت؟ یا چرا مانند داستان طوطی پیش رفت؟ طرح نمایش از 9 سال پیش است. آن وقت من احساس می‌کردم که ماهی حتماً باید بمیرد؛ به هر قیمتی! به نظرم باید برای آزادیش می‌مرد. تا این که با استادی مولوی شناس آشنا شدم، طرح داستان را که برایش گفتم، گفت تو می‌توانی در آخر ماهی را بکشی، اما این خلاف صحبت مولاناست. مولانا می‌گوید بمیرید قبل از آن که بمیرد. فکرم با این جمله‌ها عوض شد. ماهی من ایرانی، افغانی یا... نیست. ماهی من آدم است و همه آدم‌ها در زندگی دنبال آزادی می‌گردند. با این حال دوباره می‌گویم کار من کامل نیست. خیلی از تماشاگران معتقدند که"هشت لحظه" بهتر از طوطی پر است و خیلی‌ها هم طوطی پر را بیشتر دوست دارند. به هر حال هر دو این‌ها بچه‌های من هستند و از گفته‌های هر دو گروه هم خوشحال می‌شوم.
فکر می‌کنید چقدر نمایش فارغ از جنبه‌های بصری زیبا از لحاظ محتوایی جوابگو است؟
به نظرم با وجود داستان ماهی این نمایش برای بزرگترها تحریک کننده می‌شود و این بار با حکایت دیگری از داستان طوطی و بازرگان روبه‌رو هستند. من داستان ماهی برایم مهم بود. به نظرم تکرار داستان طوطی و بازرگان دیگر نمی‌توانست برای مخاطب امروزی جالب باشد. می‌دانید همیشه بالی برای پرواز هست؛ اما آیا همیشه آبی برای شنا کردن هست؟ من ماهی را انسان و درگیری‌هایش را با جهان فرض کردم و از این لحاظ به نظرم بزرگترها(همان طور که بسیار هم شنیده‌ام)، با این کار ارتباط برقرار کرده‌اند.
ایده طراحی عروسک‌ها بدون سر و دست و یا دست‌هایی به شکل درخت... ایده‌های جالب و از لحاظ بصری زیبا بودند. چطور به این ایده‌ها رسیدید؟ کمی درباره طراحی عروسک‌هایتان بگویید.
در نمایش هشت لحظه هم عروسک‌هایم به این شکل بودند. من الآن جلوی عروسکی از نمایش هشت لحظه ایستاده‌ام که در صورتش فقط یک خط به عنوان بینی وجود دارد و دو خط به عنوان پلک چشم که بسته شده. هیچ جزء دیگری در صورت عروسک وجود ندارد. اصولاً اگر کارهای من را دنبال کرده باشید، متوجه این روند می‌شوید. من مخالف عروسک‌هایی هستم که تماشاگر نتوانند با ذهنیت و تخیل خودش آن‌ها را شکل دهد. دلم می‌خواهد تماشاگر در تصویرسازی عروسک‌ها سهیم باشد. البته در این نمایش دلم می‌خواست تمام این عروسک‌ها به جز عروسک‌های هندی، شبیه پرونده باشند. حتی بازرگان و خدمه‌هایش از نیم‌رخ شبیه پرنده هستند. چیزی مابین انسان و پرنده کار کردم. البته من در ساخت عروسک‌ها تنها نبودم و سیما میرزاحسینی هم با من بود و از ایشان بسیار قدردانی می‌کنم. خلاصه این که من مخالف زیاده‌گویی و همین طور زیاده دیده شدن هستم. می‌خواهم تماشاگرم مختصر و مفید ببیند و بشنود. مثلاً برای ساخت خدمه‌هایی که در حال کار کردن هستند، فکر کردم که این‌ها فقط به دو چیز احتیاج دارند؛ دست و نگاه. دستی برای کار کردن و نگاهی برای دیدنِ بازرگان و خداحافظی کردن از او. پس عروسک‌ها فقط سر و دست دارند. یا دختر هندی اصلاً دست ندارد، اما به زیبایی می‌رقصد. موهای بلندش جایگزین دست‌ها شده است و البته هیچ کس هم گذاشتن دست عروسک معترض نشد؛ چون موها به خوبی کار خودشان را انجام می‌دهند و یا شترها عروسک‌های کوچکی هستند.
البته من شترهای بزرگتری هم ساختم، اما با توجه به میزانسن و حرکت بچه‌ها و طراحیم شترهای کوچک جواب می‌دادند.
یا عروسک‌های هندی جز به دو دست که پارچه می‌فروشند به چیز دیگری احتیاج نداشتند. من به این ایده‌ها به آسانی نرسیده‌ام، بلکه اتودهای زیادی صرف ساخت هر کدام از عروسک‌ها شد. هر فکری برایم حکم هدیه‌ای از خداوند را داشت!
و یا مثلا برای ساخت درخت‌ها با اتود زدن‌های زیاد به این نتیجه رسیدم که باید به این شکل باشند. نمی‌خواستم درخت‌هایم مانند درخت‌هایی باشند که همیشه دیده‌ایم. تماشاگر یک جفت دست مرد و زن را می‌بیند که می‌تواند به معنای رویش هم باشد و بعد، هم زمان، ما تصویر پرنده را در قفس هم داریم و درخت‌های که به هم قفل می‌شوند. می‌خواستیم این ذهنیت را تداعی کنم که خود زندگی و آدم‌ها قفس‌هایی برای یکدیگر می‌شوند. و بعد هم اگر دقت کرده‌ باشید، طوطی در میان شاخه‌ها دست‌های جان می‌دهد، می‌خواستم یک جوری بگویم که خود زندگی حکم قفس را دارد.
بهرحال من به عنوان کارگردان اگر بخواهم درباره کار خودم قضاوت کنم، طوطی پر را خیلی قوی‌تر ازهشت لحظه می‌دانم؛ هر چند که هر دو حکم بچه‌های من را دارند. به نظرم من در حال طی کردن مسیری هستم که بسیار طولانی است و خدا را برای اینکه تا اینجا پیش آمده‌ام، شکر می‌کنم.
چطور به این نتیجه رسیدید که نمایش‌تان خالی از دیالوگ باشد؟(به نظرم نداشتن دیالوگ یکی از نقاط قوت کارتان بود.)
نخواستم دیالوگ داشته باشد؛ چون از اول دیالوگی نداشت. طرح من درباره ماهی بود که به هوای دریا و با شنیدن صدای دریا خودش را مرتب از تنگ آب بیرونه می‌اندازد و می‌خواهد که به دریا برسد، اما دستی او را دوباره درون تنگ می‌اندازد. اوایل فکر می‌کردم که مادربزرگ، سر سفره هفت سین داستان طوطی و بازرگان را برای نوه‌اش می‌خواند و ماهی هم در تنگ آب، قصه را می‌شنود؛ به همین دلیل هم بود که اوایل نام نمایش"تحویل دل" بود، اما بعد فکر کردم که شرح این قصه سر سفره هفت سین اصلاً معنا ندارد! ضمن این که ماهی هم نمی‌تواند قصه مادربزرگ را بشنود؛ باید فکر دیگری می‌کردم. البته تا این جای کار، بدون دیالوگ بود. بعد فکر کردم که ابیاتی را از میان بیت‌های مولانا انتخاب کنم که در نمایش خوانده شود، اما آن قدر همه ابیات مولانا زیبا بود که انتخاب بیت‌هایی از میان بقیه ابیات برایم میسر نشد. در ضمن، فکر می‌کردم که هیچ دیالوگی نمی‌تواند جایگزین شعرهای مولانا شود. به نظرم می‌آمد که با خلق تصاویر زیبا می‌توانم حق مطلب را ادا کنم، به همین دلیل"باد" راوی قصه من شد؛ بادی که در هر زبان، هر اسطوره و افسانه‌ای می‌تواند سخنگو باشد.
چرا داستان طوطی و بازرگان را مبنایی برای خلق داستان دیگری قرار ندادید؟
همه این‌ها فقط به خاطر ماهی بود. در ابتدا طرح‌ ماهی در ذهن من بود. می‌خواستم بدانم که اگر قرار بود مولانا برای ماهی که پرِ پرواز نداشت و می‌خواست به دریا برسد، شعری بسراید، چه می‌سرود! برای ماهی شعری سروده نشده بود؛ من هم که شاعر نبودم، بنابراین شعر طوطی و بازرگان مولانا را برای طرح خودم انتخاب کردم. برای ماهی، رسیدن به دریا و آزادی خیلی سخت است. خدا عالم است که آب کجاست که ماهی درونش بپرد و به خشکی نیفتد و نمیرد...