گروه فدک، میثاقنامهای دارد که میثاقنامهاش با این مضمون که در حیطه نمایشهای مذهبی حرکت کنیم و میخواهد پرچم ابا عبدا... الحسین و خاندان عترت را بتواند علمش را با نمایش استوار کند و آغاز کارش نیز با امام حسین(ع) بوده است.
گروه فدک، میثاقنامهای دارد که میثاقنامهاش با این مضمون که در حیطه نمایشهای مذهبی حرکت کنیم و میخواهد پرچم ابا عبدا... الحسین و خاندان عترت را بتواند علمش را با نمایش استوار کند و آغاز کارش نیز با امام حسین(ع) بوده است.
عباس غفاری:
هم اکنون دو نگاه عمده به متون نمایشهای مذهبی وجود دارد. نگاه اول نگاهی مدرن به متون میاندازد؛ یعنی بازنگری دوباره روی داستانها، قصص قرآنی و... دارد و نگاه دیگر، نگاه کلاسیکی که به شیوه خودش به آن داستان و واقعه میپردازد. به نظر شما در این سال یعنی سال 85 کدامیک از نگاهها میتواند نگاه موفقی به نمایش مذهبی باشد.
به نظر من هر دو شیوه میتواند مفید باشد، اما گاهی اوقات شما برای بعضی از وقایع تاریخی و تمام لحظات، مبارزات و ریزه کاریهایی که در دل تاریخ ثبت شده و حتی بیان کردن جملات آن اشخاص بزرگ، دست و پایتان بسته میشود و نمیتوانید درباره بعضی از لحظات و برشها و قسمتهای تاریخ، خیالپردازی کنید و در این صورت مجبورید نسبت به تاریخی که وجود دارد، امانتدار باشید؛ اگر چه امکان دارد برای این که نمایش شما نمایشی مقبول برای تماشاگر باشد، از تمهیداتی برای زبان نمایش استفاده کنید. آن نگاه اولی که اشاره کردید، گاهی اوقات روی برخی از مسائلی که شما برداشت منصفانه از تاریخ میکنید، حق دارید که به صورت مدرن استفاده کنید، اما بعضی از شخصیتهایی که در دینمان داریم و در تاریخ اسلام وجود دارد، این افراد شخصیتهایی پر رنگ و ثابت شده هستند و در این جا دیگر نمیتوانید خیالپردازی کنید؛ مثلاً زمانی که شما کاری درباره امام زمان میخواهید انجام دهید، با مشخصههایی رو به رو هستید که باید روی آنها با توجه به این که کتابهای مختلفی در این باره وجود دارد و اهل تحقیق و پژوهش و اسلام شناسان، شخصاً برای ما مشخص کردهاند، مطرح نمایید. از این نوع مصادیق در کارهای مذهبی بسیار وجود دارد، اما اگر کارهایی باشد که به شخصیتهای اصلی و دینی و مذهبی لطمهای وارد نکند، در آن بخش اول هم میتواند چنین اتفاقی بیفتد.
آیا شما با اصطلاح نمایش مذهبی و جداسازی این نوع از انواع دیگر نمایش موافق هستید؟
هیچ کس حق ندارد که این نوع نمایشها را جدا کند. اما موضوع، ساختار و محتوا در کارهای مذهبی بالطبع یک مشخصهای برای خود دارد. به طور مثال میگویند نمایش کمدی. کسی نمیخواهد بگوید که نمایش کمدی از سایر نمایشها جداست، اما بالأخره تماشاگر و طرفداران خاص خودش را دارد و ساختار و محیطی را برای خودش طلب میکند. ولی در هر حال آن هم یک تئاتر است و هیچ فرقی نمیکند. مثل تمام ژانرهای نمایش، این هم یک نوع نمایش است، اما با موضوع، محتوا و مضمون مذهبی.
زمانی که به شیوه اجرایی و متن اذان صبح توجه میکنیم به نظر میآید که شما بیشتر به همان شیوه کلاسیک علاقه دارید. آیا چنین چیزی است؟
همان توضیحی که درباره این برش از تاریخ زندگی علی(ع) اشاره کردم، در واقع مشخصه تاریخی دقیق برای خودش دارد. به همین خاطر نویسنده این کار یعنی مهدی متوسلی تلاش کرده است، امانتدار خوبی درباره تاریخ باشد. درباره آن مقطعی که در تاریخ مشخص است، آدمها، رفت و آمدهایشان و گفتارشان کاملاً مشخص است و تلاش شده تا بیشتر به آن بخش وفادار باشیم. در اجرا سعی کردم تا به متوسلی کمک کنم تا شخصیتها، شخصیتهای خیالی نباشند، بلکه نزدیک و قابل لمس باشند در زمانی که تماشاگر با آنها روبهرو میشود، کاملاً وجود آنها را احساس کند.
تصور نمیکنید گاهی بهتر است برای این که درام را جذابتر کنیم، از آدمهای خیالی یا یک سری وقایع دیگر علاوه بر آن واقعه اصلی که در حال اتفاق افتادن است، استفاده کنیم؟
خیر، به نظر من، ما نمیتوانیم در تاریخ وقتی شخصیتهای مشخصی با نام مشخصی وجود دارند، یک شخصیت ذهنی به وجود بیاوریم، زیرا این شخصیت ذهنی بعداً سؤال برانگیز میشود. در مورد این کار هم تعدادی از اسلام شناسان و تاریخ شناسان نظر دادهاند، اما اگر شخصیتی را به وجود بیاوریم که در تاریخ وجود نداشته باشد، بنابراین در این صورت تماشاگر از ما سؤال میکند؛ زیرا تماشاگر ما تماشاگر فهیمی است. وقتی میآید کاری درباره علی(ع) میبیند، سؤالهای خیلی زیادی را از ما میپرسد که متوجه میشویم خیلی بهتر از ما میتواند نسبت به تاریخ زمان مولا علی، آشنایی داشته باشد. حتماً ملاحظه میکنید که در شیوه اجرا، برای این که بتوانیم مفاهیمی را ارائه دهیم، از امکانات نمایشی استفاده میکنیم که در بعضی لحظات در سرتاسر اجرا میبینید.
اگر به سریال امام علی(ع) نگاه کنید هنوز هم مورخان تاریخی هستند که بر سر این امر اختلاف نظر دارند که چه کسی ابن ملجم را وادار میکند در شب نوزدهم به امام علی(ع) ضربه بزند، اما سریال امام علی(ع) نقش آن زن را درشت میکند تا مقداری به جذابیت درام بیفزاید. در حالی که هنوز هم در این قضیه شبه وجود دارد.
بله و به همین دلیل است که پخش سریال امام علی(ع) در آن مقطع خیلی مسأله داشت و برای این که پخش شود، میبایست حوزه علمیه و آنهایی که تاریخ اسلام را خوب میشناختند، آن را میدیدند و بخشهایی بود که از دل کار خارج میشد. ابن ملجم تنها مسألهاش، قطام نبود. اگر به تاریخ برگردیم، میبینیم که بر سر بعضی از مسائل مادی که میخواست از بیتالمال زیادهخواهی کند و مولا به او اجازه نمیداد از مولا در دلش کینه افتاده بود. اگر تاریخ را مرور کنید، میبینید که ابن ملجم در زمانی که در جنگهای مختلف برای اسلام شمشیر میزند، اموالش و هزار گوسفند را از دست میدهد. از مولا درخواست نامعقولی میکند و میگوید"هزار گوسفند به من بدهید" که مولا در جوابش میگوید"هزار گوسفند به تو میدهم، اما زمانی که این گوسفندها زاد و ولد کردند باید هزار گوسفند به بیتالمال را برگردانی" ابن ملجم میگوید"برای اسلام زحمت کشیدم و سهم من از بیتالمال این نیست. " ابن مجلم کینهای از امام به دل میگیرد و در آن زمان به دلیل این که مسأله خلافت مطرح بوده است و به این جهت که مولا را از خلافت عزل کنند، این مسائل از گذشته مطرح میشود و عدهای را خریداری میکنند. این هم بخش دیگری از قضیه است، اما در یک سریال یا یک فیلم نمیشود تمام ابعاد شخصیت را به نمایش بگذاریم. اگرچه مقطعی که در نمایش ما ادامه دارد، تنها موضوع ابن مجلم نیست، بلکه یک برش از تاریخ در مورد آدمهایی است که بناست لشگری را در یک محل جمعآوری کنند. همه آن جا خوب هستند اما کار جلو نمیرود. دلایلش را تماشاگر باید از لابهلای گفتار و روابط این آدمها پیدا کند، اگرچه همیشه زمانی که نام ابن ملجم مطرح میشود، این سؤال پیش میآید که آیا او برای رسیدن به یک زن مولا را به شهادت رسانده است؟! اما در این نمایش نگاه جدیدی به واقعهای که پیش میآید شده است. ما در این جا تلاش نکردیم که به اصل ضربت خوردن مولا بپردازیم. بیشتر در این نمایش به تاریخ و دلایل تاریخی و اتفاقاتی که برای سربازان، مولا و برای جهادی که مولا انجام میدهد، پرداخت شده و کالبد شکافی آدمهای اطراف ایشان نبوده است. تلاش نویسنده بر این بوده است که روی آن کار کند.
زمانی که به متن نمایش نگاه میکنیم، آن محل واقعه یعنی"نخیله" گویی مانند یک سرندی است که گویا سره را از ناسره جدا میکند. آیا شما یا نویسنده هم چنین تصوری را داشتید؟
نخیله محلی است که عدهای جمع میشوند و لشکری 4000 نفری در آن جا ساماندهی میشود و این لشکر برای پایان دادن به تجاوزات معاویه و کسانی که از شام میآیند و شیعیان را مورد تعرض قرار میدهند، آماده میشود. کشتارهایی در شهرهای کوچک مرزی اتفاق میافتد(توسط اطرافیان معاویه و آدمهای خونخوار و جنگجویی که تنها میخواهند بین طرفداران مولا دودستگی ایجاد کنند.) حضرت علی(ع) حکم جهاد میدهد برای این که همه بیایند و جمع شوند تا این لشکر تشکیل شود، اما حالا در محلی به اسم نخیله تا قبل از این که مولا به شهادت برسد این اتفاق نمیافتد. عدهای میآیند اما در واقع آنها مشکلات خودشان را دارند. مولا با آدمهایی روبهروست که موقعیت امامشان را درک نمیکنند. در بعضی از صحنههای نمایش میبینید که بعضی از این آدمها که در لشکر مولا هستند، بیشتر برای زنده ماندن یا چیزهای مادی و به خاطر این دنیا زندگی میکنند؛ مثل"ابوعیاش" و"عَمر" که به دنبال غنایم هستند و در پی این هستند که زندگی مادی خودشان را بهتر کنند و بدین جهت محل نخیله جایی است برای ارزیابی آدمهایی که حکم جهاد را شنیدند، اما ندانستند چه باید بکنند. نکته بعدی آن است که مردم کوفه آدمهایی بودند که در آن مقطع مولا را تنها میگذارند. در یکی از صحنههای اول ما، مولا با این که در لحظهای است که باید معاویه را شکست دهد، سربازان حرفش را گوش نمیدهند و میگویند"ما باید به زن و فرزندانمان برسیم. بخشی از جنگ را پیروز شدهایم. میرویم مزارعمان را آبیاری کنیم؛ به خانوادهمان سر میزنیم و بعد میآییم و جنگ را ادامه میدهیم." مانند زمانی که مولا حکم جهاد میدادند و مردم میگفتند که حالا هوا سرد است اجازه بدهید گرم شود و زمانی که گرم میشد میگفتند بگذارید کمی ملایم شود. متأسفانه امتی هستند که حرف ولایت را گوش نمیکنند. در هر حال نخیله محلی است برای ارزیابی انسانها و محلی است که در بوته آزمایش قرار بگیرند و جوهره و اصل وجودشان را نشان بدهند.
یکی از شخصیتهایی که در معرفی آدمهای نمایش گفتید دوگانه عمل میکند. "اشعث" است و اصولاً وجودش در آن مقطع تاریخی پر از معماست؛ یعنی گاهی اوقات احساس میشود که به عنوان یک ستون پنجم برای لشکر معاویه کار میکند و گاهی تصور میشود که تنها برای بقای خودش میجنگد، یعنی به خاطر خواستههای دنیوی خودش است که دوست ندارد جنگی راه بیفتد...
اشعث در تاریخ شخصیت بسیار پیچیدهای است. سرانجام بعد از این که مولا به شهادت میرسد، به سوی معاویه میرود و یکی از فرمانداران معاویه میشود، البته اشعث از جمله شخصیتهای مورد احترام اعراب و مردم عراق است، اما آن چه مسلم است این که حرفهایی که میزند، حرفهای بدی نیست. میگوید"اگر شما کشته شوید، چه کسی از فرزندان شما مراقبت میکند؟" این حرف کاملاً حرف درستی است، اما در لحظهای که لشکر میخواهد تشکیل شود و همه میخواهند حرکت کنند تا بتوانند به حکم جهاد مولا عمل کنند، اشعث چنین حرفی را میزند که در آن مقطع اشتباه است.
وقتی خطبههای مولا را میخوانیم، اشعث را میبینیم در لحظاتی که پای خطبههای مولا نشسته و با مولا گفتوگو میکند که مثل استخوانی در گلوی ایشان است. او از اصحابه پیغمبر است؛ مسلمان، دیندار و اهل خمس و زکات میباشد. اما در این جا اِشکالی که پیش میآید این است که خودش را خیلی بیشتر از مولا محق میداند. به دلیل این که مدام پیرو آن تدبیر ذهناش است. جایی در نمایش میگوید که مولا مرد جنگ است، اما تدبیرش به دست ماست. ما باید استراتژیاش را تعیین کنیم و این استراتژی هم این میشود که مولا به شهادت میرسد. البته اشعث از جمله کسانی است که مخفیانه پیگیری میکند که آیا مولا به شهادت میرسد یا نمیرسد که اگر این اتفاق نیفتد، نقشه دیگری طرح کند. در واقع نمیتوانیم به صراحت لهجه به او منافق بگوییم؛ زیرا این فرد آن قدر با ظرافت کارهایش را انجام میدهد و ما تلاش نکردیم که این را در نمایش خودمان نشان دهیم و آن را به عهده تماشاگر میگذاریم که با این رفتار و گفتار خودش شخصیت درونی او را تشخیص دهد، حتی در مورد ابن مجلم مرادی شاید فکر کنیم که انسان بدی بود؛ چون او یکی از شخصیتهایی است که حافظ قرآن بود؛ نماز، زکات ودیگر اعمالش ترک نمیشد. ما نباید فکر کنیم که ابن ملجم یک قاتل بالفطره بوده است. در جاهایی افرادی که انسانهای بدی هستند، حرفهای خیلی خوبی میزنند، اما این که حرفهایی که میزنند چقدر به نفع آن لحظه و واقعه باشد، تشخیصی است که با تماشاگر خواهد بود. شخصیتهایی مانند ابن مجلم و اشعث در همان لحظات تاریخی آدمهای بسیار با خدایی بودند و این نشان میدهد که اگر کسی دنیا را بخواهد و تنها به دنیا بچسبد چیزهای دیگر را از دست میدهد ولایت را از دست میدهد؛ و دینش به خطر میافتد. اشعث هم همین طور است؛ در مقاطع تاریخی لحظاتی وجود دارد که دائم از پیامبر میگوید؛ مولا را هم قبول دارد، اما تدبیر خودش را هم مرتباً پیش میکشد و نهایتاً به کاراکتری که مشاهده کردید، تبدیل میشود.
اتفاقاً در صحنه ابوعیاش هم میگوید، شما به سمت شام نروید، بروید به سمت سپاه علی...
بله. به دلیل آن تردیدی که ابوعیاش دارد میگوید شام یا نخیله. چون از اولش تصمیم میگیرند به شام بروند به این خاطر که در آن جا پول و غنایم بیشتری است، اما در نهایت اشعث عکس آن حرف را میزند. او جزء را نمیبیند، بلکه تدبیرش این است که کل را ببیند و ضمناً در آخرین لحظه در آن صحنه اشعث میگوید"خدایا تو میدانی که من به فکر این بیچارهها هستم." یعنی میگوید اگر میخواهم که مواظب جانتان باشید مطمئن باشید برای خودتان میگویم و حرف بدی نمیزنم. اگر میخواهید بروید، این صراط مستقیم است؛ بروید جلو. اگر تند بروید میشوید طلحه و زبیر و باید سرتان را از دست بدهید و اگر کند بروید میافتید در آن دره. پس بهتر است که مستقیم حرکت کنید. همه حرفهایی که او میزند، مثبت است و منفی نیست، اما در آن مقطع تاریخ است که شکی در درون آن فرد به وجود میآید. با کمک بازیگر و موقعیتی که برای اشعث به وجود آمد و سپس بازنویسی متن و تخیلهایی که روی این شخصیت انجام شد، تشخیص دادیم که این شخصیت هیچ گاه مستقیم چیزی را به تماشاگر ندهد.
همین اتفاقات را در مقطع کربلا و همین طور در جنگ تحمیلی خودمان میبینیم.
در مقطعی که برای امام حسین(ع) اتفاق میافتد خیلی شرایطش فرق میکند. امام برای بعضی از شخصیتها حق انتخاب میگذارد که در آن موقع است خیلیها او را رها میکنند و میروند. در بعضی از لحظات تاریخی که نگاه میکنیم، میبینیم که موقعیت علی(ع) خیلی سختتر است؛ زیرا همین آدمهایی که به عنوان افراد عادی میآیند و مشق جنگ را یاد میگیرند، زمانی که مولا به شهادت میرسد، میگویند"مگر حضرت علی(ع) نماز میخواند و مسجد هم میرفت!؟" در زمان امام حسین و در واقعه تاریخی عاشورا نیز همین طور است خیلی از کسانی که امام از آنها کمک میخواهد، دست رد به سینه او میزنند و میروند و به شکل دیگری در واقع به دشمن کمک میکنند؛ زیرا در آن جا بحث دنیا و آخرت در میان است. یا باید خدا و ولایت را بپذیرند یا دنیا و امیال دنیوی را. آن جا میدانی برای ارزیابی و شناخته شدن آدمهای دنیاپرست و خداپرست است. اما به نظرم در دوره امام علی(ع)، تزویر خیلی بیشتر است. همه تظاهر به دینداری و خداپرستی و پیروی ولایت میکنند، در حالی که کینه ولایت را در سینه دارند که سر منشاء آن، تجمل و دنیاپرستی است. به همین خاطر ما هم در جریانی که در نمایشمان بود به مسأله تاریخی کمتر پرداخته شده است. شما میبینید که اکثراً زمانی که درباره مولا علی(ع) حرف میزنند، مقطع تاریخی را مطرح میکنند یا به مسأله یتیمان میپردازند و بیشتر روی آن مانور میدهند یا شهادت مولا را مطرح میکنند. به دلیل زمان کوتاهی که داشتیم، سعی کردیم به بخشهایی که امروزه مردم لازم است بیشتر با آنها آشنا شوند بپردازیم تا به آن واقعه بسیار بسیار بزرگ مانند ضربت خوردن.
چطور شد برای شکل اجرای نمایش از شیوه فاصله گذاری استفاده کردید؛ چون احساس میشود صحنههای روایت به نوعی به سمت شکل فاصله گذاری آمده است؟ یا به اصطلاح به سبک برشت کار کردهاید.
تقریباً خود این جریان واقعه بسیار سختی است یعنی از نظر تاریخی کمتر به آن پرداخته شده است و در حقیقت در خود تاریخ، غریب است. به نظر میرسید که تماشاگران امروز ما که از اقشار مختلف هستند و بخشهای تاریخی را مطالعه نکرده باشند، خواستیم آمدن"راوی" پلی باشد بین تماشاگر و نمایش تا بتواند مقاطعی از تاریخ را که اتفاق میافتد، به تماشاگر انتقال دهد تا او بیشتر در مسیر و جریان آن اتفاق تاریخی قرار بگیرد. اگر راوی نبود، شاید فهم این برش از تاریخ برای تماشاگر کمی سخت میشد. آمدن راوی و فاصلههایی که برای تعویض و عبور از لحظههای تاریخی نیاز داشتیم، کمک کرد تا نمایش ما را از نظر سیر حرکت داستانی سرعت ببخشد و ضمناً تماشاگر بهتر آشنا شود نظر سنجی که هر شب درباره نمایش میشود، خوشبختانه نشان داده که بخش زیادی از تماشاگران از وجود راوی احساس رضایت کرده و اظهار کردند که او در برقرار کردن ارتباط ما با نمایش خیلی مؤثر بوده است.
این پیشنهاد در متن وجود داشت یا توسط کارگردان ارائه شد؟
در متن پیشبینی شده بود، متوسلی هم مُصر بود که راوی در کار باشد تا بتواند برای فهماندن نمایش کمک کند.
تصور نمیکنید ثابت بودن جای راوی و نور خاصی که رویش تابیده میشود، امکان دارد موجب خستگی چشم بیننده شود یا این که ذهن را خسته نماید؟
قصه این راوی، قصه جالبی است. نقش"راضی" را قرار بود که جمشید مشایخی بازی کند. بنابراین ما در ترکیب کار برای ایشان به دلیل بیماری که داشتند و حرکت برایشان دشوار است، جای ثابتی را پیشبینی کردیم، اما به خاطر بیماری که در همین اواخر برایشان پیش آمد، نتوانستند به ما بپیوندند. از آن به بعد بود که کلاً جای راوی را ثابت گذاشتیم.
نکته بعدی این که وقتی جای راوی ثابت باشد، تماشاگر چشمش عادت میکند و هرگاه نور راوی میآید بر این تصور است که بناست یک پیغام یا صحبتی درباره نمایش شود. این به ما کمک میکرد که نقطه ذهنی و دید تماشاگر همیشه آن جا باشد. زمانی هم که جمشید مشایخی نیامدند، راضی تقریباً شب نمایش به ما پیوستند و الحق هم خیلی خوب اجرا کردند.
زمانی که در نمایش، به حرکات موزون نگاه میکنیم، گویی آنها قرار است با شکلهای خود حس جاری در صحنه بعد را به ما منتقل کنند. آیا چنین چیزی درست است؟
ما چهار صحنه داریم که این چهار صحنه، اختصاصاً مفهوم خاصی دارند، یعنی به تنهایی ثابت مفهومی مجزا داشته باشند در حقیقت هر صحنه، یک صحنه مستقل برای خودش است. صحنه اول ما، برگشتن سپاه از جنگ نهروان است بالطبع باید آن مفهوم سپاه را نشان بدهند. اول جنگ و بعد پیروزی آنهاست و در نهایت با تلاشی که سعید داخ کرد و چیزهایی که گروه از او میخواست تا اندازهای آن مفاهیم را با توجه به کمبود وقتی که داشتیم و به دلیل این که نمایش باید از اول ماه رمضان اجرا میشد که متأسفانه 18 روز دیرتر کار به اجرا رسید، بنابراین خود سعید داخ هم با کمبود وقت مواجه بودند. این چهار صحنه کاملاً برای ادامه نمایش بود و هیچ کدام برای زیبایی و از بین بردن خستگی تماشاگر نبود. هر کدام از آنها مفهوم بزرگی داشت که آن مفهوم بزرگ را سعید داخ باید زحمت میکشید و گروهش برای نمایش به تماشاگر القا میکرد و ما به دنبال این بودیم که چنین اتفاقی بیفتد و از هر صحنه بتوانیم برای ادامه نمایش کمک بگیریم.
به نظر میرسد کار کردن با بازیگرهای حرفهای دست شما را برای خلاقیت بیشتر در کارگردانی باز گذاشته است. این طور نیست؟
وقتی با یک بازیگر حرفهای کار میکنید، مثل این است که یک دانه گندم را میکارید و بعد یک خوشه به شما میدهد. اصلاً کار بازیگری همین است. وقتی نقشی در یک نمایشنامهای را بازیگری میخواند، پرورش و رشد و نمو آن با کمک کارگردان و بازیگر اتفاق میافتد. حالا اگر بازیگری خبره باشد، کار شما آسانتر خواهد بود و اگر تجربهاش را نداشته باشد، این کار دشوارتر است. این از نعمتهایی است که یک بازیگر خوب باید داشته باشد که دارد و کمک میکند برای این که چیزی که توسط نویسنده نوشته شده با کمک کارگردان و بازیگر این شخصیت رشد کند و جلوهگر میشود و در نهایت، تصویری را به تماشاگر بدهد که نزدیک به چیزی باشد که نویسنده مورد نظرش است. من سعی میکنم همیشه و تا آخرین اجرا یعنی تا 30 اجرا، هیچ وقت بازیگر را رها نکنم؛ نه این که اذیتش کنم، بلکه میخواهم بگویم به آنها علاقه و توجه دارم و به دنبال این هستم که نقش تا آخرین اجرا و تا جایی که امکان دارد، رشد و نموش متوقف نشود. دوست ندارم بگویم که به عنوان یک کارگردان کار تمام شده و شما هم اجرا بروید. بلکه هر شب قبل از اجرا به بازیگرانم سر میزنم و نکتههایی که در مورد هر یک از آنها یادداشت کردهام، گوشزد میکنم و آنها هم محبت میکنند و به تمامی نکتهها توجه میکنند. در این نمایش، نویسنده، بخش تولید، طراح دکور، گریمور، بازیگر و عوامل صحنه همه مانند درخت تنومندی هستند که نمایش را در نظر تماشاگر جلوهگر میکنند و من نیز به عنوان یک عنصر کوچکتر باید در اهمیت دادن به این کار تا آن جایی که میتوانم هوش و توان خودم را بگذارم تا بازیگرم نسبت به کاری که انجام میدهد، دلگرم شود.
به نظر میرسد این دومین همکاریتان با سعید ذهنی به عنوان آهنگساز است. در این کار موسیقی پخته شده است و احساس میشود که موسیقی میتواند نزدیکتر به نمایش باشد در این نمایش به نظرم سعید ذهنی خیلی با افکار نویسنده آشناست.
ذهنی درباره مفاهیمی که در هر صحنه است صحبت میکند. ذهنی خیلی راحت آن مفاهیم را میگیرد و در این کار درست گفتید، خیلی بهتر مفاهیم را دیده و کارهایی که انجام داده خیلی بیشتر در کار ما جا افتاده؛ مثلاً یکی از صحنههایی که خیلی زیباست و هر شب تماشاگر در آن مدتها از آن تعریف میکند و لذت میبرد، همان تشییع جنازه مولاست که زمانی که موسیقی این صحنه آغاز میشود، خودم حالم را اصلاً نمیفهمم و مدام سعید را دعا میکنم و از خدا میخواهم که هر چه میخواهد به او بدهد. به دلیل این که این صحنه بسیار زیبا شده است و زمانی که نگاه میکنم و میبینم اگر موسیقی چنین نبود، سعید داخ میخواست چه کار کند! سعید داخ و گروه خوبش با آن حرکات موزون و ارائه آن مفاهیم مورد نظر، واقعاً اگر این موسیقی نبود کاری نمیتوانست بکند. اگر این موسیقی این جا کار سعید ذهنی برای سعید داخ به نظرم 50 ، 50 باشد و به این جهت موسیقی در این کار جلوه بیشتری پیدا کرده؛ اگر چه میخواهم بگویم شاید در طول این سالهایی که کارهای فدک را از دور میدیدم. به گفته تماشاگران و به نوشته آنها که حداقل 80 درصد از کسانی که اظهار نظر میکنند، درباره نور هم اظهار نظر میکنند. عبدالخالق مصدق به نظرم سنگ تمام گذاشت؛ نه برای این که بگویم از کار خودم تعریف کنم. ما در این سالها هزاران نمایش ایرانی و خارجی، دانشجویی، آماتور و حرفهای دیدیم. اما واقعاً ایشان از همه امکانات و همه توش و توان تکنیکی تالار وحدت برای این نمایش استفاده کردند. به نظرم میرسد که از میان کارهایی که فدک ارائه داد و نورپردازیش بینظیر بود این کار و کار او، قابل تحسین است.
خیلیها فکر میکنند که با امکانات تالار وحدت میتوان کارهای زیادی انجام داد یا ذهنیت شخصی از نمایشهای مذهبی دارند، خوب است که یک کارگردان به خودش اجازه دهد و این ریسک را انجام دهد که برای یک کار مذهبی از طراح نور استفاده کند؟
خوشبختانه در گروه فدک، مجموعهای با هم کار میکنند. مهدی متوسلی من و گروه تولید آن قدر این محبت و دوستی کاری خوب پیش میرود که من پیشنهاد میکنم و گاهی اوقات آنها پیشنهاد میکنند. یعنی حرف اولم همیشه با مهدی متوسلی این بوده که گفتهام، اگر میخواهید کاری کنید باید اول باشد. اگر میخواهید کسی را انتخاب کنید از بهترینها شروع کنید. در انتخاب بازیگر از پایینترین شروع نکنیم، بلکه از بالاترین شروع کنیم. اما اگر آنها نتوانستند بیایند یا کار داشته باشند یا نتوانستیم با آنها قرارداد ببندیم، دومی را انتخاب کنیم. در مورد نورپرداز هم به نظرم همین طور است. مصدق در کشور ما بهترین است. ایشان استاد دانشگاه هستند و در این کار همه توانشان را به کار گرفتهاند، با این که باید شهرستان میرفتند و مشغله زیادی داشتند، اما با جان و دل کار کردند و خیلی از مواقع زمانی که خودشان بعضی از صحنهها را میبینند، اشک از چشمانشان سرازیر میشود؛ زیرا با عشق و از روی دل کار کردهاند. خیلی خوشحالم که مصدق به گروه فدک پیوست؛ زیرا فکر میکنم در کار بعدی هم که درباره امام رضا(ع) است، ایشان حضور دارند و به احتمال زیاد باز هم در نورپردازی هستند و این هم لطفی است که شامل حال این گروه شده و خداوند این لطف را کرده که آدمهای درجه یک دلشان میخواهد در این کارها هم نقشی داشته باشند یا من میگویم که گاهی اوقات وقتی شما میخواهید کار خوبی انجام دهید، بعضی از افراد اسمشان برای آن کار نوشته شده. این افراد مهمان مولا هستند و برای این کار خوب و خیر اسمشان نوشته شده است. در این کار هم مصدق بالأخره به این خانواده پیوست و کاری که میخواست برای مولا انجام شود، اسم او هم در این کار ثبت شد.
شما به عنوان یک کارگردان و نیز عضوی از گروه فدک، میخواهید همین راه را ادامه دهید؛ یعنی نمایشهایی با عنوان مذهبی یا جنگ را روی صحنه ببرید یا این که ممکن است مقطعی به سمت نمایشهای اجتماعی و کلاسیک هم بروید؟
گروه فدک، میثاقنامهای دارد که میثاقنامهاش با این مضمون که در حیطه نمایشهای مذهبی حرکت کنیم و میخواهد پرچم ابا عبدا... الحسین و خاندان عترت را بتواند علمش را با نمایش استوار کند و آغاز کارش نیز با امام حسین(ع) بوده است. کارهای بعدیاش هم بخشی به مقاطع تاریخی امامان و بخشی هم به عترت پرداخته است.
شما به عنوان یک بازیگر بارها در نمایشهای کلاسیک مثل"شاه لیر" بازی کردید، حالا میخواهید در پرونده کاریتان به سمت نمایشهای به روز بروید. البته نمیخواهم بگویم که چنین نمایشهایی به روز نیستند، فقط منظورم این است که متنهایی به روزتر و اجتماعیتری از اینها هم هستند؟
هر آدمی برای هر کاری و تولید هر اثری حق انتخاب دارد. تلاش کردم که این حق انتخاب را از خودم نگیرم. اگر با کسانی که کار میکنند، حق دارند مرا انتخاب کنند صد در صد من نیز چنین حقی دارم. هر کاری که خوب باشد و بتواند از نظر روحی و درونی مرا اغنا کند، حتماً میپذیرم. البته تا پایان امسال با گروه فدک خواهم بود و در کار سیدجواد هاشمی با آنها همکاری میکنم. در هر حال آن چه به نظر میرسد، این است که برای کسی مثل ما که سالهاست در تئاتر هستیم به عنوان عضو کوچکی از این خانواده بزرگ، باید حق انتخاب داشته باشیم و همیشه میگویم بهترین کار را انتخاب کنید و اگر کار خوبی به من پیشنهاد شود، دریغ نخواهم کرد.