در حال بارگذاری ...
...

گزارش یک اجرا از گروه تئاتر سولی

ویکتوریا نسکربی۱ ترجمه: مریم سجده سنت جاست۲: «انقلاب باید با تکامل شادی متوقف شود.» «تئاتر ۱۷۸۹» از نظر بصری و کلامی بسیار پیچیده است. به طوری که همزمان شاهد اجرای چند صحنه مختلف و دیالوگ‌های بداهه هستیم و هیچگاه ...

ویکتوریا نسکربی1
ترجمه: مریم سجده

سنت جاست2: «انقلاب باید با تکامل شادی متوقف شود.»
«تئاتر 1789» از نظر بصری و کلامی بسیار پیچیده است. به طوری که همزمان شاهد اجرای چند صحنه مختلف و دیالوگ‌های بداهه هستیم و هیچگاه نمی‌توانیم توصیف کاملی از کل اجرا ارایه نماییم. امیدواریم بتوانیم با شرح صحنه‌های مهم به نتایج و استنادهای مفیدی دست یابیم.»
 نمایش «1789» به کارگردانی «آرین منوشکین»3 تولیدی از گروه تئاتر «سولی» است. نمایش در سال 1970 در شهر میلان با دعوت گروه تئاتر «پیکولو»5 اجرا شد و با موفقیت شگرف در سالهای 1970 و 1971 در پاریس رو به رو گشت. این نمایشنامه در کارخانه سابق فشنگ‌سازی سربازخانه ارتش، واقع در جنگل «وین سنت»6 اجرا شد. جنگل مذکور در حومه شهر پاریس است. گروه اجرایی فضای بزرگ داخل ساختمانی چهارگوش را به دو قسمت تقسیم و آن را تمیز و بعد هم نقاشی کرده‌اند. یک بخش به لابی اختصاص یافته و در آنجا بلیتها را جمع‌آوری کرده و تعدادی هم جالباسی وجود دارد و همچنین عکس‌های نمایش‌های قبلی بر روی پانل‌هایی نصب شده است. بخش دیگر که در آن نمایش اجرا می‌شود از بخش اول بزرگتر است. در این بخش، سقف بلندی با یک پنجره سقفی عریض وجود دارد که در حین اجرا، نور از آن به صحنه می‌تابد. دیوارها و کف از جنس سنگ و آجر و تمام آرماتورهای آهنی قابل مشاهده هستند. قسمت مرکزی، به وسیله دوازده ستون آهنی از فضای چهارگوش تفکیک شده است. این کمپانی یک جایگاه چوبی برای تماشاگران فراهم کرده که بخشی از فضای اتاق نزدیک به لابی را اشغال می‌کند. سکویی در پشت و بالای این جایگاه برای نورپردازها و پرسنل فنی نصب شده است. رو به روی جایگاه، پنج سکوی چوبی قرار دارد که ارتفاع هر کدام حدود پنج فوت است. این سکوها در اطراف فضایی بزرگ، خالی و چهارگوش قرار گرفته‌اند. هر سکو حداقل از سه جهت به وسیله راهروها یا پله‌هایی از طبقه اصلی قابل دسترس است. داخل فضای چهارگوش و نزدیک سکوهای عقبی، یک دستگاه پخش صدا و چندین شیپور و طبل قرار دارد. خارج از سکوها و راهروها، چهار ستون برای استقرار نورافکن‌ها در هر گوشه نصب شده است. در قسمت بالای محل نمایش، چند ردیف نورافکن، لامپ‌های نئون معمولی و چند بلندگوی بزرگ موجود است.
این سالن به انسان، احساس وسعتی گسترده و ساده را القا می‌کند. هیچ چیز از تماشاگر پنهان نیست. ما می‌توانیم حتی گریم شدن بازیگران زن و مرد در مقابل میز بزرگ و صندلی اتاق فرمان را تماشا کنیم. در دو قسمت انتهایی سالن، جالباسی، میز، صندلی، صندوق و کمدها قرار دارند. قبل از شروع اجرا، فضا روشن است و می‌توان مراحل مختلف لباس پوشیدن و گریم بازیگران زن و مرد را ـ که حدود چهل نفر هستند ـ مشاهده کرد. تماشاگر می‌تواند آزادانه بگردد و با اعضای گروه صحبت کند و یا جایی برای تماشای برنامه پیدا کند.
بیشتر تماشاگران، قبل از پر شدن سالن بر روی صندلیها می‌نشینند. افراد باقی‌مانده و کسانی که می‌دانند امکان دسترسی به فضای داخلی صحنه برای تماشاگران وجود دارد، بی هدف راه رفته و دنبال پله‌ها و راه‌های عبور می‌گردند. به محض شروع نمایش، جایگاه پر شده و حدود دویست نفر در سالن اصلی نشسته‌اند. در یک نگاه، دو نوع تماشاگر وجود دارد. نوع اول کسانی که در جای خود نشسته‌اند و یک نگاه کلی به سکوها می‌اندازند و همزمان نمایش را هم تماشا می‌کنند. این افراد ساکن هستند و از صحنه فاصله داشته و هیچ اقدامی نمی‌کنند؛ اما نوع دوم در فضای سکوها و راهروها حضور دارند و یک تماشاگر مشارکت کننده‌اند.
تئاتر 1789، از نظر بصری و کلامی بسیار پیچیده است. به طوری که همزمان شاهد اجرای چند صحنه مختلف و دیالوگهای بداهه هستیم و هیچگاه نمی‌توانیم توصیف کاملی از کل اجرا ارایه نماییم. امیدواریم بتوانیم با شرح صحنه‌های مهم به نتایج و استنادهای مفیدی دست یابیم. شیوه اجرا و لباس پوشیدن در فضای کارناوالها و گروه‌های سیار، نقش به سزایی دارد. لباس‌ها به طور معمول پرزرق و برق و نمادین بوده و در جزئیات و اندازه آن اغراق شده است. بازیگران این نمایشها تا پایان قرن 18م، دلقک‌ها و بازیگران دوره‌گرد بودند. آنها از سبک کمدیا دلارته7، گینیول8 و سبکهای اپرایی اجرا استفاده می‌کردند. بخش بزرگی از زندگی به صورت اشاره است و اغلب، هیچ اجرای واقع‌گرایانه‌ای وجود ندارد. استفاده و ترکیب نورهای زیاد، موسیقی ضبط شده، اجرای زنده طبل و فلوت و پرده پشت صحنه، فضای سیرک مانندی را ایجاد کرده است.
مطلب ذیل دیدگاه یک تماشاگر است که در محل سالن اصلی می‌نشیند و می‌گردد: فضا تاریک است. دو نفر روی یکی از صحنه‌ها ظاهر می‌شوند. آنها همانند لویی شانزدهم و «ماری آنتوآنت»9 لباس پوشیده‌اند. همزمان با اجرای سمفونی آرام و سنگین «مالر» (Mahler)، بازیگر زن و بازیگر مرد، پرواز یک زوج از خانواده سلطنتی را به «وارنس» نمایش می‌دهند و امیدوارند که از سوی ارتش وفادار به آنها کمک شود. هنرپیشه مرد که لباس بازیگران دوره‌گرد دوران انقلاب فرانسه را پوشیده، ظاهر شده و درباره جزئیات لباس آن زوج و نام شهرهایی که در سفرشان از آنجا رد شده‌اند، توضیح می‌دهد. صحنه بسیار ملودرام و رومانتیک است و احساس همدردی تماشاگر را بر می‌انگیزاند. این همدردی به دلیل مردم پاریس و بی‌گناهان‌سردرگم و بدبختی است که از انقلاب فرانسه می‌گریزند. آن زوج ناپدید می‌شوند. راوی به صحنه دیگری رفته و مخاطب را با صدای بلند و غرنده‌ای فرا می‌خواند. «تئاتر سولی» درباره سال 1789، داستان دیگری برای گفتن دارد.
ـ نمایش با صحنه‌ای نمادین و کوتاه از انقلاب فرانسه دنبال می‌شود: مردم عامی فرانسه، پادشاه را از اسب به زمین می‌زنند. آنها دو حاکم ستمگر دیگر ـ کشیش‌ها و نجیب‌زادگان ـ را نیز از دور خارج کرده بودند. از انتهای یکی از صحنه‌ها، فردی ظاهر می‌شود و با صدای بلند و غرنده، خطاب به تماشاگران می‌گوید:
«روزگاری در کشوری که فراموشش کرده‌اید، پادشاه بیماری بود که بر درد غلبه کرد: به او نگاه کنید!» بازیگر مرد در حالیکه لباس فاخر و پرزرق و برق شاه را بر تن دارد و به عصای زیر بغل تکیه داده از پله‌های صحنه بالا می‌رود. از بلندگو، موسیقی هندل (Hendel)10 پخش می‌شود و نورافکن‌های گوشه سالن، چهره بازیگر را روشن می‌سازد. راوی از پله‌های صحنه پایین آمده، میکروفن را برداشته و به مخاطبان می‌گوید: «پادشاهی که مرگش را نزدیک می‌داند از او درخواستی دارد.» سپس به معرفی افراد می‌پردازد. بازیگری در نقش نادان یا نجیب‌زاده، بازیگر دیگر در نقش کلاغ سیاه یا مرد روحانی. آن دو بازیگر، لباس آن زمان را به طرز غیرواقعی پوشیده‌اند به طوری که به لباس‌هایشان، پرها و آرایش عجیبی اضافه کرده‌اند. بازیگر نقش نجیب‌زاده، حرکات و اشارات آرام و موقرانه دارد. او در برابر شاه، بینی‌اش را بالا کشیده و دور می‌شود. کشیش، حرکاتی تند و نامنظم همراه با صدایی خشنی دارد. راوی، کلاهی با گوشهای الاغ روی سرش می‌گذارد. هنگامی که کلاغ سیاه و مرد نادان، چوبهای سنگین خود را می‌کوبند، صدا در صحنه چوبی طنین می‌اندازد و راوی الاغ خم شده، پادشاه بر پشتش می‌نشیند. الاغ در حالیکه می‌نالد، سعی در به زمین انداختن شاه دارد و سرانجام موفق می‌شود و شاه را به زمین می‌اندازد. الاغ با گرفتن چوبی، هر سه بازیگر را تهدید می‌کند. تمام بازیگران به جز راوی، کلاه‌هایشان را در آورده به تماشاگران تعظیم کرده و از صحنه پایین می‌آیند و بدین ترتیب این صحنه پایان می‌یابد.
ـ بخش بعدی از صحنه‌های ساده‌ای تشکیل شده که زندگی مردم عادی قبل از انقلاب فرانسه را توصیف می‌کند. راوی از مخاطبان درخواست می‌نماید تا دورش جمع شوند و داستان مری‌ بدبخت را برایشان تعریف کند. بلافاصله با همراهی موسیقی باخ، دو هنرپیشه مرد و یک هنرپیشه زن بر روی صحنه دیگر ظاهر می‌شوند. بعد، پشت سرشان پرده‌ای پارچه‌ای آویخته می‌شود. این مسئله یادآور کارناوالها و گروه‌های بسیاری است که در آنها نیز پرده با شتاب بالا برده می‌شد. بازیگر نقش «مری» بر روی زمین خم شده و به صورت پانتومیم از ظرفی غذا می‌خورد. حرکات و اشارات او آرام، ساده و تکراری است. دوباره بازیگر مرد در نقش کشیش است. او تاج پاپ را که به صورت غیرواقعی و با جواهرات تقلبی و منگوله تزیین شده بر روی سر می‌گذارد. بازیگر نقش نجیب‌زاده، لباس‌های رنگین و فاخری بر تن دارد. یقه گرد چین‌دار دور گردنش و حمایل ابریشمی دور سینه‌اش، سرآستین نواردوزی شده بلند، بر آستین‌هایش آویخته و کلاهی آراسته شده با پر بر سر دارد. او عصای جواهر نشانی نیز به دست گرفته است. هر دوی آنها از «مری» درخواست پول می‌کنند و می‌گویند: «خدا به خانه‌ات برکت دهد و ارتش از تو حمایت کند.» اما او چیزی ندارد. آنها ظرفش را از او می‌گیرند. او در حالیکه با ناامیدی می‌گرید، دستانش را به طرف تماشاگران نزدیک صحنه، دراز می‌نماید. نورافکن، صورت کم نورش را روشن می‌کند و گریه‌اش پایان می‌یابد و موسیقی قطع می‌شود. رو به رو، صحنه‌ای روشن است که تصویر دیگری را نشان می‌دهد. ماجرا بین دو نفر اتفاق می‌افتد. بازیگر مرد در نقش «نمک فروش شاه» و بازیگر زن در نقش «روستایی گرسنه» است. زن، نمک فروش را در یک دریای خیالی غرق می‌کند. در آنجا سوپ شوری برای همه فراهم است.
ـ هنگامی که راوی شروع صحنه‌ای دیگر را بر روی سکویی دیگر اعلام می‌کند، این شادی زودگذر پایان می‌یابد. کارگردان در پشت صحنه به سرعت پرده را بالا می‌برد. دو هنرپیشه زن، یکی در نقش زن باردار روستایی و دیگری در نقش دوستش حضور دارند. آنها منتظر تولد یک کودک هستند. تنها وسایل موجود بر روی صحنه، عبارتند از یک سطل آب و یک پارچه کتان سفید و تمیز. یک هنرپیشه مرد که لباس شکار نجیب‌زادگان را بر تن دارد از صحنه مجاور با عبور از راهرو به زنان نزدیک می‌شود. پانتومیم‌وار در کلبه را زده و وارد می‌شود. او برای شستن و خشک کردن پایش، آب گرم و حوله تمیز درخواست می‌نماید. دوست زن باردار از او می‌خواهد که فردا بیاید؛ اما شاهزاده پایش را در سطل فرو برده و آب را روی صحنه می‌پاشد و بعد پارچه‌ای را که برای تولد کودک کنار گذاشته بودند از آنها می‌گیرد. او آنجا را ترک می‌کند و به صحنه مجاور می‌رود. زن باردار، جیغ می‌زند و همراهش بدون کمک گریه می‌کند. سپس چهار زوج بر روی صحنه ظاهر می‌شوند. آنها لباس روستایی بر تن دارند. هر یک از بازیگران زن، بقچه‌ای در دست دارند و آن را همانند بچه تکان می‌دهند. شوهرانشان نیز این گونه‌ با همسرشان سخن می‌گویند:
همسرم؛ من آتشی نیافتم / همسرم؛ من نانی نیافتم / همسرم؛ من شیری نیافتم / من چیزی با خود نیاورده‌ام / ما گم شده‌ایم / ما نفرین شده‌ایم
برای ابد / فرزندانمان نیز همینطورند / همسرم؛ او را به من بده / همسرم؛ من می‌توانم او را ببوسم / همسرم؛ من می‌توانم او را نوازش کنم / همسرم؛ من می‌توانم او را بخوابانم.
ـ صحنه‌های حوادث مربوط به پرواز زوج خانواده سلطنتی در حال اجراست. چشم‌ها به صحنه دیگری می‌افتد. بازیگری (متفاوت از بازیگر نقش شاه در ابتدای نمایش) در نقش لویی شانزدهم ظاهر می‌شود. او لباس فاخری بر تن دارد و با صدایی فصیح برای مخاطبان، قسمتی از فرمان خود را برای مجلس دولت عامه11 قرائت می‌کند:
«ما لویی، پادشاه فرانسه در برابر عظمت خداوند اعلام تمایل می‌کنیم که شکایات و درخواست‌های تمام افراد ناشناخته در سرتاسر قلمرو خود را دریافت نماییم و به اعتماد و عشقی دو جانبه، دست یابیم و دردهای کشور در سریعترین زمان ممکن به طور موثری درمان شود؛ بنابراین همه ما، به آرامش خاطر می‌رسیم؛ چیزی که مدتها از آن محروم بوده‌ایم.»
راوی شرح می‌دهد که این بیانیه، امید را در دل مردم فرانسه زنده کرد. سپس به سکوی رو به رو اشاره می‌نماید و در آنجا زنی زیر نور ایستاده است. او لباس ساده‌ای بر تن دارد و موهایش را پشت سرش جمع کرده است. در پشت سرش، پرده‌ای آویخته شده که در صحنه‌های دیگر هم استفاده شده است. زن شروع به خواندن آوازی می‌نماید که در سال 1789 بسیار محبوب بوده است. به همراه آواز او، فلوت نیز نواخته می‌شود. او پس از پایان آوازش با تماشاگران صحبت می‌کند و به آنها می‌گوید که باید به پادشاه نامه‌ای بنویسند و اطلاع دهند که چه کسی خوب و چه کسی بد است و چه کسی باید بماند و چه کسی باید برود.
یک بازیگر مرد در حالیکه طبل می‌نوازد در تاریکی ظاهر می‌شود. او می‌گوید: «برادران، زمان عدالت فرا رسیده و به سرعت برای شاه، نامه بنویسید.» او می‌گوید که بعد از یک ساعت بر می‌گردد و شکایات مردم را جمع می‌کند. در صحنه مقابل و درست رو به روی جایگاه، گروهی از روستاییان در حالیکه از شنیدن این خبر، خوشحال و هیجانزده هستند، حضور دارند. سکوها و سالن روشن است. موسیقی پخش نمی‌شود. بازیگران در نقش روستایی و با لهجه محلی‌اند و حرکات آنها سنگین و ناشیانه است. این صحنه به طور ناشیانه‌ای اجرا می‌شود. روستاییان می‌خواهند به پادشاه خوبشان نامه بنویسند؛ اما کاغذ ندارند. آنها پرچم فرانسه را درست می‌کنند و به خودکار نیاز دارند. آنها به دنبال یک جوجه خیالی می‌گردند تا آن را گرفته و با پرهایش قلم درست کنند؛ اما جوهری ندارند. یکی از زنان، بازوی معشوقش را قطع می‌کند تا خون آن را بریزد و پر را در آن فرو برد. سپس می‌فهمند که هیچیک از آنها قادر به نوشتن نیستند. تماشاچی به اوضاع عجیب و مضحک آنان می‌خندد. بازیگر طبل‌نواز باز می‌گردد: «اگر چیزی ننوشته‌اید پس نمی‌توانیم اوضاع را تغییر دهیم.» خنده مخاطبان نیز محو می‌شود.
ـ یک مورد شکایت مکتوب، دست به دست به شاه می‌رسد. فقط دو بازیگر بر روی صحنه حرکت می‌کنند. آنها به سرعت لباس‌هایشان را عوض می‌کنند. یکی در نقش روستایی، یک مرد از یک شهر تجاری، یک مرد از شهری بزرگتر و یک نماینده. لباسهایشان بهتر شده، شکمهای بازیگران مرد، بزرگتر و صدایشان موقرانه‌تر شده است و شخصیت اجتماعی‌تری از خود نشان می‌دهند. بازیگران، وسایل حمل و نقل را نشان داده، راه می‌روند، اسب می‌رانند و کالسکه سوار می‌شوند. پول رد و بدل می‌شود. تکنیک‌های تئاتری آنها مشابه شیوه‌های میزبانان گروه‌های تئاتر سیار است. همه چراغها به غیر از آن نورافکنی که روی سکوی آخری نور می‌تاباند، خاموش می‌شوند. در آنجا به سرعت، دو نیمکت را از روی صحنه بر می‌دارند. بالای سرشان تابلویی نصب شده که خود، یک صحنه کوچک است. پرده‌ای نیز پشت سرشان آویزان است. چهار بازیگر مرد که لباس بازیگران دوره‌گرد سال 1800 م را بر تن دارند و لکه‌های قرمزی بر روی گونه‌هایشان است، عروسکهای خیمه‌شب‌بازی کوچکی را حمل می‌کنند. عروسکها در نقش لویی شانزدهم، «ماری آنتوانت»، «م. نکر»12 ـ متولد سوییس و دبیر کل امور اقتصادی است. او در سال 1789 به دلیل فرضیه‌های اقتصادی‌اش بسیار مورد علاقه عموم قرار گرفت ـ دو پسر بد ـ نجیب زاده و کشیش ـ و عضو شجاعی از دولت سوم13 هستند. همه می‌توانند عروسکها و عروسک‌گردانها را ببینند. عنوان نمایش آنها «ملاقات با دولت عام» است. این نمایش خیمه‌شب‌بازی، وضع فعلی کشور را به صورت طنز شرح می‌دهد. ملکه و شاه با هم رو به رو شده و لطیفه‌های عامیانه‌ای مطرح می‌شود. بلافاصله پس از پایان نمایش خیمه شب‌بازی، عروسک‌گردانها دوباره بازیگر می‌شوند. سه نفر آنها در نقش لویی شانزدهم، «مارکوس دروکس برز»14 ـ درباری و رییس تشریفات ـ و «میرابو»15 ـ سخنران و یکی از بزرگترین رهبران ماه‌های اول انقلاب ـ ایفای نقش می‌نمایند.
این صحنه، نماد درگیری بین شاه و دولت سوم است. شاه می‌خواست به وسیله حق وتوی سلطنتی و با دادن یک رای به هر کشور، کنترل دولت عامه را در دست گیرد با جمع شدن آرای کلیسا و نجیب‌زادگان، شاه مطمئن می‌شود که دولت سوم بر کنار می‌شود؛ بنابراین دولت سوم، نیازمند حمایت و تقویت است و با جمع کردن هر یک رای، سعی می‌کند از لحاظ تعداد آرا از سایر کشورها پیشی بگیرد.
«از آنجایی که ما به خواست مردم بر سر کار آمده‌ایم، اینجا را ترک نخواهیم کرد، مگر اینکه به زور سرنیزه بیرونمان کنند.»
ـ دروکس برز، ملازم شاه همراه با صدای طبل، صحنه را ترک می‌کند و دیگر نمی‌توان چیزی را شنید. یک بازیگر به معرفی صحنه بعد می‌پردازد: «او بالای پله‌ها رفته و سه بازیگر زن وارد می‌شوند. موهای آنان ژولیده و پریشان است. آنها لباس‌های نامرتب اما سنگین و باوقار و آرایش عامیانه‌ای دارند. آنها شبیه زنان ساحره یا بدکاره‌اند. هر کدامشان پس از معرفی‌ شدن با رقص به سوی مردم می‌آیند. گوینده، فرد اول را این طور معرفی می‌کند: «نام این زن هرزه، این زن بدکاره، «لامبل»16 است. فرد دوم مثل «پولیناک»17 است. ـ شاهزاده لامبل و پولیناک از افراد مورد علاقه ماری آنتوآنت هستند ـ زن سوم؛ یعنی ملکه از همه آنها بدتر است.»
ناگهان گوینده خود را به یک جادوگر وحشتناک تبدیل می‌کند. او ردایی مخملی و لباس کوتاه و مشکی پوشیده است. از زیر کلاهش، تکه‌های تور دوزی شده آویزان است. آن زن بر روی صحنه آمده و با حالت مستانه‌ای می‌رقصد. این صحنه به شیوه اکسپرسیونیسم است و لباس‌ها حالت عجیب و غیرواقعی دارند. شاه بر روی صحنه‌ای که خیمه شب‌بازی اجرا می‌شود، منتظر ایستاده و مردم به سمت او حرکت می‌کنند. جادوگر به ملکه، شربت مهرانگیز جادویی می‌دهد و صحنه را ترک می‌نماید. پادشاه نزد ملکه آمده، شربت را نوشیده و به یک مجنون خشمگین تبدیل می‌شود. او تنها عروسک باقیمانده بر روی صحنه ـ در نقش م . نکر ـ را به بیرون پرتاب می‌کند. این صحنه، نمادی از دومین مرتبه برکناری تاریخی رییس اقتصاد عمومی است. سپس پادشاه دستور می‌دهد که بیست هزار اتریشی، شهر پاریس را محاصره کنند. توجه ما به صحنه دیگری جلب می‌شود و در آنجا مردی پارچه‌ای را بالا گرفته که نقشه شهر پاریس در سال 1789 است. بازیگر نقش جادوگر، ضمن اشاره به پارچه پشت سرش، با مخاطبان شروع به صحبت می‌کند. او از محل استقرار و تعداد سربازان پادشاه خبر می‌دهد. آنها از حمل غذا منع می‌شوند و نماینده مردم ـ مربوط به مجلس تازه تأسیس که از دولت عامه به وجود آمد ـ را زندانی می‌کنند. بازیگر از مخاطبان می‌خواهد که قیام کنند.
ـ بخش بعدی، حوادثی را نشان می‌دهد که منجر به حمله مردم پاریس، به زندان باستیل شد؛ شش بازیگر مرد و یک بازیگر زن در نقش «برویل»18 ـملاک و اقتصاددان بزرگ ـ و خدمتکارش، یک بانکدار و همسرش؛ دو برادری که یک مغازه دارند و یک افسر که تحت نظارت «لافایت»19 در امریکا خدمت می‌کند. خبر می‌رسد که پادشاه «م. نکر» را به خارج فرستاده و «برویل»، بازار سهام را بسته و بانکدار را متقاعد کرده که بانکش را ببندد. آنها مغازه‌داران را نیز تشویق می‌کنند که مغازه‌های خود را ببندند. در حالیکه همسرایان، آواز محلی می‌خوانند، دیالوگها و عبارات در صحنه‌های پی‌درپی تکرار می‌شوند. در پایان، تمام افراد به خانه سرباز رفته و از او می‌خواهند که نیروی شبه نظامی شهری تشکیل دهد. سرباز پس از دریافت هزینه تدریس به بانکدار و برویل، تیراندازی را آموزش می‌دهد. او همچنین به مغازه داران یاد می‌دهد که چگونه از دستورات مافوق خود اطاعت کنند. آنها پس از یادگرفتن هنر جنگیدن به همراه مارش نظامی و با صدای طبل به صحنه بعدی می‌روند تا به خانه «فابورگ»20 صنعتگر شاغل در آن دوره می‌رسند. آنها برایش داستان بستن بازار سهام، بانک و مغازه را تعریف می‌کنند و به او می‌گویند که باید مردم را آزاد بگذارد.
ـ سکوت طولانی در فضا حاکم است. در حالیکه صنعتگران ساکت هستند، بورژواها با ناراحتی به یکدیگر نگاه می‌کنند. سرانجام بانکدار می‌گوید: «گفتم بگذارید مردم بروند. من نگفتم مردم را نگه دارید.» بقیه افراد با هم صحبت می‌کنند. مرد صنعتگر، تنها پشت سر آنها می‌ایستد. آنها می‌گویند: «بگذارید مردم بروند.» صدایشان بلند و بلندتر می‌شود تا اینکه فریاد می‌زنند. آنها در حالیکه تفنگهایشان را تکان می‌دهند از صحنه بیرون می‌روند. بورژواهای پاریس، کارگران عادی را تحریک می‌کنند که به خانه‌های امنشان پناه ببرند. نورها کم می‌شود. سکوتی مطلق در سالن حکمفرماست. چه اتفاقی افتاده است؟ آیا نمایش تمام شده؟ آیا بازیگران نقش خود را فراموش کرده‌اند؟ کمی که برگردیم، می‌توانیم ببینیم که یک بازیگر نشسته و به تماشاگران اشاره می‌کند که دورش جمع شوند. او به آرامی درباره تصرف زندان باستیل صحبت می‌کند. کمی مکث کرده و سعی می‌کند با یافتن لغات مناسب، حوادث را دقیقاً شرح دهد. او با اعتماد به نفس کامل، حوادث را به خاطر آورده و ادامه می‌دهد. بازی آنها بسیار واقع‌گرایانه است. زمزمه‌ها به فریادی محکم تبدیل می‌شوند. بازیگران تعریف می‌کنند که اول وارد زندان، بعد وارد حیاط دوم آن شدند و دود مانع عبورشان می‌شد. افرادی کشته و بقیه هم تسلیم شدند. آنها باستیل را تصرف کردند. طبلها به شدت نواخته می‌شوند. صحنه بسیار روشن است. ناگهان مردی به صحنه مرکزی رفته و این خبر را اعلام می‌کند: «زندان باستیل ویران خواهد شد. مردم پیروز شدند.»
ـ تمام محوطه اجرا، غرق در نور است. پرده‌های پشت صحنه در چند صحن نمایان است. تمام صحنه‌ها اشغال شده‌اند. اینجا شبیه یک نمایشگاه است. عروسکهای خیمه‌شب‌بازی با لباسهای رنگارنگ، کشتی‌گیرها و بندبازها، حوادث مربوط به پیروزی مردم را به طور همزمان در صحنه‌ها نمایش می‌دهند. در گوشه‌ای از صحنه سه بازیگر، پرچم بزرگی را بالای سرشان می‌چرخانند. در صحنه دیگر، مردی که نماد فرد نجیب‌زاده است به زنجیر کشیده می‌شود. از مخاطبان دعوت می‌شود به صحنه دیگر بیایند و کیفهایی را که پر از موادی نرم است به سپرهایی بزنند که در دست سه نفر از اعضای کمپانی قرار دارند. روی سپرها، تصویر سر «ماری آنتوانت» و «لویی شانزدهم» ترسیم شده است. یک چرخ رنگی، اطراف یکی از صحنه‌ها می‌چرخد. در حاشیه این چرخ، لغاتی مثل خرد، برادری، شادی و اعدادی مثل اعداد روی چرخ قمار نوشته شده است. تماشاگران تشویق می‌شوند تا بر روی لغت برنده شرط‌بندی کنند. ناگهان زنجیره‌ای طولانی از مردم، دست در دست به سرعت بر روی صحنه می‌آیند. آنها از همه صحنه‌ها رد شده و بین بازیگران، سکوها و تماشاگران می‌گردند. بندبازها به صحنه دیگر رفته و هر کدام روی شانه دیگری ایستاده و هرمی را تشکیل می‌دهند. در صحنه دیگر، بازیگری به نام «بیلی»21 شهردار شهر پاریس، نشان سه رنگ لویی شانزدهم را روی کلاهش با سنجاق وصل می‌کند. هنگامی که «لویی»، نشان اتحاد را دریافت می‌کند و سعی در آرام کردن مردم دارد، بازیگری طبل می‌زند. قرمز و آبی، رنگ پاریس، سفید، رنگ سلطنتی بود.
ـ سه صحنه برای نمایش پرواز کنت و کنتس شهر آرتویی22 اولین نجیب‌زادگانی که قصد فرار از فرانسه را دارند، آماده شده است. آنها دولتهای خارجی را تحریک کردند تا ارتش خود را علیه ملت جدید فرانسه اعزام نمایند. بازیگران زن و مرد بر روی صحنه آمده و می‌گویند که عضو کمپانی تئاتر فرانسه23 هستند. آنها لباس بازیگران کمدی فرانسه را می‌پوشند، اما لباسها کاریکاتوری هستند. بازیگران بر روی صحنه راه می‌روند و با لهجه اغراق‌آمیز نجیب‌زادگان صحبت می‌کنند. بازیگر نقش کنت، رژ لب قرمز تندی به شکل قلب به لبانش و سرخاب زیادی به گونه‌هایش مالیده است. کنتس نیز لباس عجیبی به همراه کلاه پردار به تن داشته و صورتش را با آرایش عامیانه‌ای پوشانده است. گفتگوی آنها واقعی به نظر می‌رسد. آنها به سرعت از صحنه‌ای به صحنه دیگر رفته و با نشستن بر پشت خدمتکارها علامت پرواز را نشان می‌دهند. وقتی خدمتکاران به صحنه سوم می‌رسند، شورش می‌کنند و اربابان خود را به زمین می‌زنند. سپس نجیب‌زادگان از پله‌ها پایین آمده و به طرف مخاطبان می‌روند. پس از پایان حمله به زندان باستیل، «لافایت» به عنوان فرمانده گارد ملی منصوب می‌شود و این ماجرا به پایان می‌رسد. «لافایت» بر روی صحنه ظاهر شده و با اشاره، تماشاگران را خطاب قرار می‌دهد. او با صدایی پرشکوه و غرنده به طوری که صدای موسیقی و جمعیت هیجان زده را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد از مردم تشکر می‌کند و فوری دستور می‌دهد که متفرق شوند و به خانه‌هایشان برگردند. صدای موسیقی بلند می‌شود تا اینکه دیگر کسی صدای او را نمی‌شنود. او با عصبانیت، کلاهش را به میان مردم پرت می‌کند و با فریاد می‌گوید که هر گونه فستیوال و هر برنامه شادی که برای مالکیت افراد، ایجاد مزاحمت کند، ممنوع است. «انقلاب به پایان رسیده!»
مأموری بر روی صحنه آمده و دستور می‌دهد که کارناوالها، اتاقکهایشان را ببندند و بروند. فقط یک اتاقک، کمی روشن باقی می‌ماند. زنی سعی دارد توجه تماشاگران را به خود جلب کند: «صبر کنید! نروید! شما هنوز بعضی چیزها را ندیده‌اید.» او پزشکی را معرفی می‌کند که قادر به درمان همه بیماران است. نامش «ژان پل مارا»24 است. او ردای بلند و سفیدی پوشیده و نوار سفیدی دور سرش بسته است. مردی از بین جمعیت بیرون می‌آید و در حالیکه روی دستانش زنی بیهوش قرار دارد، بالای صحنه می‌رود. آن زن، نماد ملت است. او از «مارا» می‌پرسد که آیا می‌تواند آن زن را درمان کند؟ «مارا» پاسخ می‌دهد: «او بیمار است؛ چون از عشق محروم است. من از اجازه خواستن، بی‌نظمی و خشونت متنفرم؛ اما وقتی فکر می‌کنم در قلمرو من، پانزده میلیون نفر از بدبختی پژمرده شده‌اند و نزدیک است از گرسنگی بمیرند و به این سرنوشت تسلیم شده‌اند و دولت بدون هیچ شرمی آنها را به حال خودشان رها کرده و با آنها؛ مثل خیانتکاران رفتار می‌کند و مثل حیوانات وحشی، تحت تعقیب‌شان قرار می‌دهد، قلبم می‌شکند و با خشم قیام می‌کنم. به شکوهم قسم که حقوق مردم را به آنها یاد می‌دهم.»
ـ پس از سخنان تحریک‌کننده «مارا»، صحنه ناآرامی‌ها و ترس عمومی ایجاد شده در فرانسه را می‌بینیم. روستاییان در حومه کشور قیام می‌کنند تا از نجیب‌زاده، کشیش و همچنین قحطی شدید ایجاد شده انتقام بگیرند. سپس برای مخاطبان، شب به یادماندنی تشکیل می‌شود و تجدد مجلس ملی در چهارم آگوست را یادآوری می‌کنند که در آن طبقه ممتاز ـ نجیب زاده و روحانی ـ خود را از بیشتر امتیازات ویژه محروم می‌نمایند. آنها نظام رعیتی، عناوین و القاب، حقوق ویژه شکار، یک سهم‌ اموال به عنوان مالیات و سنت‌شکنی‌های داخلی را برانداختند و اعلام داشتند که همه برای پرداخت مالیات و در برابر قانون با هم برابرند و برای تصدی پست دولتی، بدون در نظر گرفتن طبقه اجتماعی یا ثروت، شرایط یکسانی دارند. روی یک صحنه، دو مرد لباسهای آراسته زن ثروتمندی را در آورده و با لباسهای پر زرق و برق او اداهای اغراق‌آمیزی در می‌آورند. در این حین، تعداد زیادی از بازیگران به صحنه دیگری می‌روند. آنها همگی به لباس و زر و زیور نجیب‌زادگان، ملبس هستند. در صحنه کناری، زنان با رداهای بلند، همانند نجیب‌زادگان به آرامی می‌رقصند و موسیقی رسمی و موقرانه‌ای از بلندگوهای بالای سر پخش می‌شود. آنها نماد کشیش‌های ارشد هستند. مردان و زنان با حرکات پرجلوه و با آب و تاب و ژستهای مناسب، کلاه، نیم تنه، دامن، ردا و زیورآلات خود را در آورده و آنها را به هوا و به سمت بیرون پرتاب می‌کنند. زنان پس از درآوردن لباسهای رویی خود، ردای سفید ساده و بلندی دارند و پارچه سیاهی برسرشان می‌اندازند. هنگامی که کشیش‌ها و نجیب‌زادگان، لباسشان را در می‌آورند و با لباس زیر و ردایی بلند می‌ایستند، بازیگری در لباس نماینده مجلس ملی، ظاهر شده و قانون Le Chapelier را می‌خواند. این قانون، امتیازات کشیش‌ها و نجیب زادگان را منسوخ می‌نماید. نجیب زادگان و کشیش‌ها، هنگام خواندن این متن به عواقب اعمال خیرخواهانه خود پی می‌برند. چهره آنها با آشفتگی درهم می‌ریزد. آنها وحشتزده می‌گریند و برای به دست آوردن لباس دور انداخته‌شان تلاش می‌کنند. آنها لباس‌هایشان را از مخاطبان پس گرفته و فرار می‌کنند. هنگامی که سخنان نماینده پایان می‌یابد از صحنه پایین آمده و به سوی تماشاگران می‌رود. او به حالت مضحکی می‌گوید که تماشاگران باید درباره یک سری مذاکرات پارلمانی معتبر شهادت دهند. بازیگران نقش نماینده از بین مخاطبان، رد شده و دوباره روی صحنه می‌روند. زمانی که یکی از آنها صحبت می‌کند، دیگران به او گوش نمی‌دهند. هنگامی که نفر بعد شروع به صحبت می‌کند، هیچ اشاره‌ای به سخنان همکارش نمی‌کند. آنها با همین وضعیت نابسامان، وجود اظهارنامه حقوق بشر در ابتدای قانون اساسی را شرح می‌دهند. تمام سخنان آنها برگرفته از منابع تاریخی است. این سخنان، همگی با شکوه، صریح و قابل بیان بوده و ضعف، غرور و خیانت نمایندگانی را نشان می‌دهد که بیش از همه، نگران حفظ اموال خود بودند. بالاخره یکی از نمایندگان، متن اظهارنامه را برای مخاطبان می‌خواند. چهاربند ابتدای آن درباره حقوق بشر برای کسب شادی، آزادی، عدالت و تضمین حقوق اموال افراد است. بند پنجم می‌گوید: همه افراد برای استفاده از حقوق خود، قدرت برابری از طبیعت دریافت نکرده‌اند. این امر، باعث ایجاد نابرابری بین انسانها می‌شود؛ بنابراین نابرابری، امری طبیعی است.
بحث پایان می‌یابد. نمایندگان به یکدیگر تبریک می‌گویند. یکی از نمایندگان که اسقف است، تنها می‌ماند. او لباس‌هایش را در آورده و در نقش راوی ظاهر می‌شود. دختر زیبایی جلو می‌آید. اسقف برای زیر سؤال بردن حق وتوی سلطنتی، آن دختر را به عنوان اراده ملی معرفی می‌کند که در چنگال دولت و مجلس اسیر شده است. او فریاد می‌زند: «به همراه حق وتو به سمت چوبه دار می‌روم.» در انتهای سالن، هیاهویی به پا شده است و مخاطبان بر می‌گردند. در آنجا یک بازیگر زن که لباس و آرایش کاکاسیاه‌ها را دارد روی صحنه است. او کاربرد اظهارنامه حقوق بشر را برای مزرعه‌داران شرح می‌دهد. آنها بر روی صندلی نشسته‌اند و بردگان زن سیاه پوست در بالای سرشان، سایه‌بانی را نگه داشته‌اند. در یک لحظه بین بردگان، شادی و شعف به وجود می‌آید. ناگهان یکی از مالکان، حرف زن سیاه پوست را قطع می‌کند و می‌گوید که در این اظهارنامه ذکر شده که داشتن اموال از حقوق ویژه و غصب ناشدنی هر فرد است. او می‌گوید: «آنها درباره مردان صحبت کردند و گفتند مردان سیاه پوست، نه زنان سیاه پوست.» مردان در این مشاجره پیروز می‌شوند و بردگان در برابر اربابانشان تعظیم می‌کنند.
ـ صحنه بعدی درباره این موضوع است که مجلس ملی به جای رسیدگی به قحطی شدید، خود را درگیر آداب و رسوم کرده است و به نانواها پول پرداخت می‌شود تا به مردم نان ندهند. شاه و ملکه برای خود غذا انبار می‌کنند و شاه، تمام مصوبات مجلس را وتو می‌نماید.
ـ در صحنه آخر یعنی ضیافت سپاهیان گارد شاه، نشان سه رنگ کلاه لویی، زیر پاها لگدمال می‌شود. با روشن شدن لامپها و پخش سرود پیروزی، تمام بازیگران زن، روی صحنه می‌آیند. آنها دست در دست هم، همانند زنجیر به صورت مورب در سالن حرکت می‌کنند؛ تماشاگرانی که ایستاده‌اند، راه را برایشان باز می‌کنند. آنها همگی بلوز، دامن، دستمال گردن و کلاه سفیدی بر سر دارند و شاخه‌هایی در دستشان است. دستان یکدیگر را رها کرده در سالن حرکت می‌کنند و شاخه‌ها را تکان می‌دهند. آنها به کاخ «ورسای»25 می‌روند تا شاه و ملکه را به پاریس بیاورند و در قصر «تویلری»26 محبوس کنند. دولت فرانسه، هنوز شکل جمهوریخواهی به خود نگرفته است. دو عروسک خیمه‌شب‌بازی بزرگ که بالای سر تماشاچیان ایستاده‌اند به محل اجرا می‌آیند. هر کدام از این عروسکها توسط شیر مرد سفیدپوش نگه داشته می‌شوند. عروسکها در هوا معلق‌اند؛ گویا برای تماشای رقص زنان آمده‌اند. دختری ورود ملازمان شاه را با فریاد در میکروفن اعلام می‌کند. زنان دیگر، با شادی بیشتر در مقابل عروسکها حرکت می‌کنند و فریاد می‌زنند: «زنده‌باد شاه! زنده باد ملت! زنده باد مردم!» صدای موسیقی بسیار بلند است. این هیجان به مخاطبان ایستاده در نزدیک صحنه نیز سرایت کرده است. نورافکنها مسیر حرکت افراد در بین جمعیت را روشن می‌کنند. زمانی که زنان به دورترین صحنه می‌رسند، مردم سکوت می‌کنند. سه بازیگر در نقش نماینده مجلس بر روی صحنه هستند. آنها لباس مشکی موقری بر تن داشته و در حالیکه حمایل رسمی خود را نیز همراه دارند، سلام می‌کنند. یکی از آنها که میکروفن در دست دارد و فریاد می‌زند: «ساکت! فرد آزاد باید منطقی باشد! اگر این کارهای نسنجیده و غیرقانونی را انکار نکنید، قبر خود را خواهید کند!» مجلس عام، به قدرت روزافزون بورژواها آسیب می‌رساند. زنان ساکت می‌شوند. موسیقی قطع شده و نور از روی مخاطبان، صحنه و زنان ناپدید می‌شود. نماینده دیگری میکروفن را در دست می‌گیرد و می‌گوید: «همه شهروندان صادق از پایتخت شما می‌گریزند و اینجا به زودی خالی خواهد شد.» اولین نماینده فریاد می‌زند: «انقلاب تمام شده!» نماینده سوم، میکروفن را در دست گرفته و چهاربند از قانون نظامی را قرائت می‌کند که در تاریخ بیست و یک اکتبر تصویب شده است، مبنی بر اینکه آنها تصریح کردند که دیگر هیچ اجتماع بزرگی از مردم وجود نخواهد داشت. زنان سردرگم به آرامی عقب می‌روند و نمایندگان را ساکت نگاه می‌کنند. عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی نیز ناپدید می‌شوند. زنان یک به یک، مجنون‌وار شاخه خود را به زمین انداخته و صحنه را ترک می‌نمایند. پس از متفرق شدن زنان، نمایندگان پارچه بزرگ و سیاهی را باز می‌کنند که روی آن با حروف بزرگ نوشته شده فرمان. «مارا» از میان مردم ظاهر می‌شود. او هنوز ردای سفید پوشیده و سربند بسته است. او فریاد می‌زند که فرانسه همه چیز خود را مدیون قیام مردم عامی است و با انگشت به نمایندگان ترسویی اشاره می‌کند که پشت لباس مشکی خود پنهان شده‌اند. او خطاب به مردم شهر می‌گوید: «این قانون، فقط برای نابود کردن شما وضع شده! بیدار شوید مردم؛ بیدار شوید!»
نورها از روی او می‌روند و او ناپدید می‌شود. سپس نماینده سوم، حراج کالای سفارشی St.Giles را اعلام می‌نماید. بلافاصله صحنه سمت چپ روشن می‌شود و بازیگران زن و مرد در لباس بورژوارهای قرن 19م از بین مردم با خودنمایی عبور می‌کنند. ـ این حرکت، نماد قانون مشروط بورژواهای فرانسه در صد سال بعد است ـ
هر کدام از آنها پس از شنیدن صدای مارش نظامی به روی صحنه می‌روند و مودبانه با یکدیگر احوالپرسی می‌کنند. هنگامی که حراج شروع می‌شود آنها بی‌بند و بارتر می‌شوند و به همدیگر توهین می‌کنند و همدیگر را می‌زنند تا اینکه «مارا» دوباره ظاهر می‌شود و حرفشان را قطع می‌کند و خطاب به آنها و تماشاگران می‌گوید: «ای مردم! ما با از بین بردن حکومت اشرافی نجیب زادگان چه چیزی به دست آوردیم؟ مگر نه اینکه حکومت اشرافی ثروتمندان جایگزین آن شده؟ نگاه کنید چند نفر از ما با حرص و طمع، مردم را به دو دسته تقسیم کرده‌ایم؟ حالا دادگاه برای به مسلخ بردن افراد خوب دنبال بهانه می‌گردد. بهانه‌اش این است: شاه فرار کرده است.»
با پخش موسیقی بلند و مستحکم، بورژواهای جبهه مخالف «مارا»، در نقش زوج سلطنتی برای دومین بار در نمایش، پرواز بی‌نتیجه آنها را نشان می‌دهند. این بار هیچگونه نور و موسیقی رمانتیکی وجود ندارد و تلاشی برای برانگیختن احساس همدردی تماشاگران انجام نمی‌شود. بورژواها در جریان ماجرا قرار گرفته‌اند؛ اما برای متوقف کردن آنها هیچگونه اقدامی نمی‌کنند. یکی از بورژواها به نام «بارناو»27 از بین جمعیت بر روی صحنه جلو می‌آید و می‌گوید که همه چیز به طور فاجعه‌آمیزی تغییر کرده است. انقلاب باید فوری متوقف شود. او می‌گوید: «انقلاب پایان یافته است.»
تئاتر سولی، پیامد انقلاب فرانسه را به طور خلاصه بیان می‌کند. همانطور که در قانون نظامی و گارد ملی ذکر شده بود، قدرت و ثروت بورژواها بیشتر از کارگران و روستایی‌هاست. در صحنه مقابل بورژواها، سه بار صدای بلند نواختن ضربه‌ای با چوب به گوش می‌رسد. فردی شروع نمایش را اعلام می‌نماید. بورژواها همانند بچه‌ها به لبه صحنه آمده و به تماشا می‌پردازند. بازیگران؛ مثل عروسکهای خیمه‌شب‌بازی، لباس پوشیده و نمایش را اجرا می‌کنند. بورژواهای فرانسه، نجیب‌زادگان و کشیش‌ها را می‌کشند و مردم فرانسه را از مخمصه نجات می‌دهند. تماشاگران بورژوا می‌خندند، کف می‌زنند و آنها را مورد تأیید قرار می‌دهند؛ اما ناگهان مردم دوباره ظاهر شده و بازیگران بورژوا را متفرق می‌سازند. بورژواها با وحشت فریاد می‌زنند: «گارد ملی به من کمک کن!» گارد ملی فرا می‌رسد و قانون نظامی را قرائت می‌کند و دستور آتش می‌دهد. تماشاگران بورژوا در ابتدا می‌ترسند؛ اما پس از رسیدن گارد ملی، نفس راحتی کشیده و خشنود از این نتیجه، تئاتر را ترک می‌کنند. پس از خروج آنها از سالن، «مارا» در پرتوهای نور روی صحنه می‌آید و با ناراحتی می‌گوید که در روح شهروندانی که یار او شوند، شور انقلابی وجود ندارد. من از صمیم قلب اعلام می‌نمایم که تنها امید ما به جنگ غیرنظامی است. امیدواریم که هر چه زودتر رخ دهد. بازیگری بر روی صحنه دیگر شروع به خواندن برگه‌ای می‌کند که در آن گفتارهای «فرانسیس نویل بابوف»28 با امضای «گراچوس بابوف» نوشته شده است. او یک انقلابی بود که مجله de la liberte de la presse و Trib une dupeuple را تأسیس کرد. او همچنین گروه‌های تساوی‌گرا را سازمان‌دهی و به تساوی اقتصادی و اموال همگانی علاقه‌مند بود و از آن حمایت می‌کرد. او بارها به زندان افتاد و در سال 1797 دار فانی را وداع گفت. «بابوف»، خواستار دگرگونی قوانین، موسسات و ساختارهای اجتماعی بود.
پس از سخنرانی او، موسیقی پیروزی، فضا را پر کرد. لامپها روشن می‌شوند و همه اعضای گروه تئاتر «سولی» از همه طرف بر روی صحنه می‌آیند و با اشتیاق به تماشاگران تعظیم می‌کنند. آنها به سرعت صحنه را ترک کرده و دوباره دست در دست هم روی صحنه می‌آیند. آنها با تشکیل زنجیر بلندی در آن جایگاه چوبی حرکت می‌کنند. تماشاگران با شادی و اشتیاق، کف زده و فریاد می‌زنند. بازیگران زن و مرد بی‌وقفه حرکت می‌کنند، تعظیم می‌کنند، لبخند می‌زنند و در پایان، تماشاچیان و بازیگران با هم دست می‌زنند تا اینکه صدای پرشور موزونی از نزدیک به گوش می‌رسد و موسیقی قطع می‌شود. اشتیاق و شادی عمومی تا چند دقیقه طول می‌کشد. سرانجام همهمه‌ها پایان می‌یابند و اعضای گروه در سایه ناپدید می‌شوند و تماشاگران نیز متفرق می‌گردند. آنها برای یافتن اتومبیل یا اتوبوس می‌روند. طی مدت بیست دقیقه، ساختمان خالی و ساکت می‌شود. 

 منبع
-1789, Victoria nes Kirby. the Drama Review, vol. 15, no.4 (T-52), Fall 1971, New York university, pp. 73, 91.

 پانویسها1- Victoria Nes Kirby
2- Saint-Just
3- Ariane Mnouchkine
4- Theatre du Soleil
5- Piccolo Teatro
6- Vincennes
7- Commedia dellarte
8- guignol
9- Marie Antoinette
10- جورج فردریک هندل، (1759-1685)، متولد آلمان، آهنگساز سبک باروک
11- Estates-General
12- M. Necker
13- Third Estate
14- Marquis Dreux-Breze
15- Mirabeau
16- Lamballe
17- Polignac
18- de Breuil
19- Lafayette
20- M.du Faubourg
21- Bailly
22- Artois
23- Theatre Francais
24- Jean-Paul Marat
25- Versailles
26- Tuileries
27- Barnave
28- Francois Nőel Babeuf