در گفت و گو با محمود فرهنگ مطرح شد:
علی جمشیدی «محمود فرهنگ» از جمله فعالان عرصه تئاتر است که گستره فعالیتهایش از چندین سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شده و تاکنون ادامه یافته است. عمده فعالیتهای نمایشی او پیش از پیروزی انقلاب در زمینه بازیگری ...
علی جمشیدی
«محمود فرهنگ» از جمله فعالان عرصه تئاتر است که گستره فعالیتهایش از چندین سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شده و تاکنون ادامه یافته است. عمده فعالیتهای نمایشی او پیش از پیروزی انقلاب در زمینه بازیگری بوده است. اما حضور او در عرصه تئاتر را میتوان در 8 گروه دستهبندی کرد:
1ـ «تدریس»: تدریس گرایشهای مختلف تئاتر در دانشکده تربیت معلم، کلاسهای آموزش تئاتر در مساجد و مراکز اسلامی، کانونها و تدریس در دانشگاه آزاد اسلامی.
2ـ «عضویت و مسئولیت در مراکز مختلف»: رئیس مرکز اسلامی تئاتر (2 سال) عضو هیئت مدیره یونیما مبارک (18 سال)؛ رئیس شورای نظارت (8 سال)، مسئول کانون نمایش خیابانی و ...
3ـ حضور در نمایشهای مختلف به عنوان بازیگر، کارگردان، مشاور، عروسکساز، عروسکگردان و اجرای نمایشهای خیابانی و صحنهای همچون «حجر بن عدی»، «اسم شب»، «ایوب»، «پرواز از قفس»، «شیتیله»، «شاهلیر»، و «واتسلاو»، «از خاک تا افلاک»
4ـ «فعالیتهای نمایشی در مناطق جنگی»، اجرای ده نمایش در مناطق عملیاتی از جمله نمایشهای «روزی روزگاری»، «خفتهگان بیدار» و ...
5ـ «فعالیتهای مطبوعاتی، قلمی، نمایشنامهنویسی و ...»: نگارش دهها عنوان نقد تئاتر، فیلم و یادداشت در حوزه ادبیات نمایشی کودک و نوجوان، مسئولیت صفحه تئاتر روزنامه بیان، انتشار نشریه ادبیات نمایشی انتشارات مدرسه (3 سال)
6ـ «فعالیت در زمینه برگزاری همایشها»: برگزاری 10 دوره جشنواره تئاتر خیابانی، مدیریت اجرای 2000 نمایش در 100 نقطه تهران طی 10 روز و ...
7 ـ «حضور در جشنوارههای جهانی»: شرکت در جشنواره عروسکی «ناپل»، «رم» و جشنواره تئاتر خیابانی کانادا
8 ـ «فعالیت در عرصه برنامهسازی تلویزیونی»: بازی در تلهتئاتر «تاجر ونیزی»، نقد آثار نمایشی «حسین نوری»، نویسندگی، طراحی و بازیگری 20 قسمت قصههای قرآنی و ... .
دوازده بهمن 57 نقطه آغاز صحبت ما باشد. آن روزها وضع تئاتر کشور، بویژه در تهران چگونه بود؟!
زمانی که انقلاب شد بالطبع تمام مراکز فرهنگی و دانشگاهی، تئاترها و سینماها تعطیل شدند. زمان میبرد تا همه آنها جریان نوین خود را در سایهسار شکوهمند انقلاب از سرگیرند. بعد از پیروزی انقلاب «آیتاله خسروشاهی» باغ مافی واقع در خیابان دوم امیریه در پل امیربهادر را برای کمیته در نظر گرفته بودند. باغِ مافی به نام مرکز فعالیتهای انقلاب اسلامی در اختیار ما گذاشته شد، من، «ابوالقاسم کاخی» ـ که الان در استراسبورگ است ـ آقایان «حکمت»، «کیان پیشه» که چهار، پنج سال پیش به علت عارضه شیمیایی به شهادت رسید، «فرهنگ ترجمان» که ایشان هم حدود یک سال پیش به رحمت خدا پیوست و جمعی از دوستان دیگر شروع به کار کردیم. ما در آنجا گروهی شکل داده بودیم و در زمینه تئاتر هم فعالیتهایی داشتیم. در این بین «طاهره صفارزاده» که به اتفاق «میرحسین موسوی»، «شهید بهشتی» و «شهید باهنر» یک مرکز اسلامی تأسیس کرده بودند از من و «کاخی» خواستند که به تئاتر شهر بیاییم و شروع به کار کنیم. تئاتر شهر هم آن موقع بسته بود و هیچ فعالیتی در آن انجام نمیگرفت. همه جا را تمیز کردیم، در و دیوارها را شستیم و آماده کردیم؛ پس از پاکسازی تئاتر شهر، توسط دادستان وقت حکمی صادر شد و اعضای انجمن اسلامی دانشکده هنرهای دراماتیک متشکل از «منصور براهیمی»، «داود دانشور»، «مجید مجیدی»، «تاجبخش فنائیان»، «منصور دهقان»، «سعید کشنفلاح»، «سید مهدی شجاعی»، «یدالله وفاداری»، «محمود هندیانی» و من فعالیتمان را در آنجا آغاز کردیم؛ ما اولین گروهی بودیم که شروع به کار کردیم. نخستین محصول این گروه، نمایش «حروفیه» تنها بازمانده شهید «قشقایی» بود که در سالن چهارسوی فعلی به صحنه رفت و در آن ایام نام چهارسو، به قشقایی تغییر کرد. یادم است که همزمان نمایش دیگری به نام «نسل آواره» در سالن شماره دو به اجرا درآمد. سالنها تعطیل بود و هیچ یک از مراکز، تئاتری برای اجرا نداشتند و وضعیت، وضعیت رکود بود. زمان بدین منوال در حال گذر بود که روزی «فرج اله سلحشور» از من و «کاخی» خواست اگر میتوانیم تئاتری برای تمرین و اجرا به حوزه هنری ببریم. از کمی پیشتر، حوزه هنری فعالیت خود را آغاز کرده بود. بچههای حوزه به اتفاق «محمد کاسبی»، «کاظم چلیپا»، «خسرو جردی»، «رخ صفت»، «تهرانی» و دیگران جمع شده بودند و حوزه هنری را تشکیل داده بودند.
اگر اشتباه نکنم در این ایام که میگویید نام این مرکز «حوزه اندیشه و هنر اسلامی» بود و بعد در سال 62 به «حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی» تغییر نام داد. حالا برگردیم به روزهای تأسیس «حوزه اندیشه و هنر اسلامی». ایامی که به دلیل اطمینان از صحت و سلامت نمازخواندن در ساختمان آن، که پیش از این، مرکز ترویج فرقه بهائیت بود، نزد «آیت اله طالقانی» رفتید تا فتوا بگیرید.
بله آنجا باغ «حریضه القدس»، مرکز ترویج بهائیت در آسیا بود. حالا من زیاد به این مسئله نمیپردازم و از آن میگذرم و در همین حد که گفتید کافی است. همان طور که گفتم پیوستن ما به حوزه به دعوت «سلحشور» صورت گرفت. یادم است که نمایش «دقیانوس» نوشته «محمود استاد محمد» را برای تمرین به آنجا بردیم. در این ایام، بخش عمده ساختمان هنوز در دست بهائیها بود و ما زیر کاجهای حیاط نمایش را تمرین میکردیم. آنها هم لطف میکردند و آب زیر درختان میبستند که ما نتوانیم تمرین کنیم. اما به هر حال هر کسی برای خودش ترفندهایی دارد و حیله آنها نتوانست سرسوزنی در کیفیت تمرین ما تأثیر بگذارد. تا اینکه دو تا از اتاقهای آنجا خالی شد. یکی اتاقی که امروز دفتر مدیریت است و دیگری آن اتاق سرنبش بود. وقتی ساختمان آزاد شد ما اولین مصاحبههای خود را با موضوعیت تئاتر با روزنامههای آن ایام انجام دادیم و تمرینها شکل جدیتری در حوزه پیدا کرد.
در همین ایام هم یک سری فعالیتهای تئاتری توسط گروههای چپ، گروههای مائوئیست، تودهایهای مارکسیست و لنینیست، چریکهای فدایی اکثریت و اقلیت در حال انجام بود. آنها چه کسانی بودند؟!
من نمیخواهم از کسی نام برده شود؛ اما عمده این فعالیتها به تودهایها مربوط میشد. آنها هم استحکام خود را زیرلوای هنرکنده «آناهیتا» به دست آوردند و زیرزمین هنرکده محل اجرای این گروهها و آدمها بود. زمانی که جنگ به وقوع پیوست و تا کمی پس از جنگ چند اجرا در زیرزمین هنرکده به صحنه رفت و دیگر میشد دید که گروههای چپ پراکنده شدهاند. البته مسئله چپ در تئاتر ایران مسئلهای عمیق و قدیمی است. چپیها در زمینههای فرهنگی و سیاسی ید طولایی داشتند که یکی از شاخههای آن تئاتر بود. تودهایها آخرین تلاشهایشان را برای وصل شدن به انقلاب خود جوش و نوپای اسلامی انجام دادند اما در نیتشان شبهاتی وجود داشت.
«کیانوری» عنوان میکند که باید از امام خمینی و جنبش انقلابیون مسلمان حمایت کرد و نظر صریح دولت شوروی نیز همین است. آیا میتوان مناسبت این حمایت را در همین شبهات جستجو کرد؟!
بله؛ یکی از حربهها همین بود. اوایل انقلاب آنها به هر چیزی متوسل شدند که اوضاع را در اختیار خود درآورند. در یک مقطعی خیلی از هنرمندان تودهای جلوی دادگستری رفتند و برای آزادسازی زندانیان سیاسی چپ، تحصن کردند. خیلی از همین هنرمندان تئاتر، مقابل دادگستری روی چهارپایه میرفتند و شعار زحمتکشان سر میدادند. خیلیها دست به تولید آثاری با گرایش چپ و مارکسیستی زدند. بخشی از مقاصد آنها در تئاتر به مرحله عمل رسید و آنها توانستند آثاری با گرایشهای مادیگرایانه و مارکسیستی به صحنه بیاورند. اما بعد از اینکه دست حزب توده رو شد؛ یک سری دستگیر و محاکمه یا به زندان افتادند. عدهای هم گریختند و بدین ترتیب فعالیتهایشان عقیم ماند و پرونده گرایشهای کمونیستی در ایران به طور تقریبی بسته شد.
یکی از فعالیتهای تئاتری حزب توده در سالهای اول انقلاب تأسیس سندیکای تئاتر است که توسط چند چهرهسرشناس تئاتر ایجاد شد و در آن به فعالیتهای سیاسی و صنفی پرداختند. آنها مجله «صحنه مبارزه» را منتشر کردند و بعد هم در اثر سیاسی بازی سندیکا از هم پاشید ...
یادم است به همراه «ابوالقاسم کاخی» در جلسهای حضور داشتیم. آنجا فهمیدیم نقشة تودهایها این است که بتوانند در مقطعی تمام سالنهای تئاتر کشور را در اختیار بگیرند که نتوانستند. آخرین تلاش آنها برگزاری جشنواره تئاتر لالهزار بود. در این جشنواره همه کسانی که گرایش چپ و مارکسیستی اعم از تند، کند، تودهای یا چریک فدایی اقلیتی ـ اکثریتی داشتند به صحنه رفتند. با پایان این جشنواره فعالیت آنها هم به پایان رسید و این مصادف شد با سال 57؛ زمانی که فعالیتهای سی ساله تئاتر حزب در کتاب «سی سال تئاتر مبارز» با مقدمهای که «احسان طبری» برای آقایان تئاتری حزب توده نوشته بود، مکتوب و منتشر شد؛ خیلی از افرادی که در آنجا هنرجو یا دانشجو بودند یا در کلاسهای آنها شرکت میکردند به این فکر افتادند که خیلی سریع خود را به خارج برسانند. خیلیها به آلمان رفتند. بعضی به کشورهای دیگر پناهنده شدند و بعضیها هم رفتند تا زمانی که جنگ به پایان رسید، برگردند و برگشتند ... خیلیهایشان با پزهای جدیدی وارد تئاتر ما شدند؛ پزی که آدم احساس میکرد اینها تحصیلات عالیه دارند. با گذشت زمان معلوم شد خیلیهایشان حتی سطری تحصیل نکرده بودند و در واقع برای اینکه مصونیت پیدا کنند با پز تحصیل کرده وارد کشور شدند. به هر حال پس از انقلاب، زمانی که تئاتر شهر بازگشایی و توسط بچههای مسلمان و دوستانی که از دادستانی آمده بودند از مشروبات الکلی تخلیه شد، آهسته آهسته رنگ و بوی فعالیتهای جدیدتری به خود گرفت. در گذشته تئاتر شهر را یک شورای پنج، شش نفره از هنرمندان اداره میکردند. بین این شورای هنرمندان با اولین مدیر که مسئولیت تئاتر شهر به او سپرده شد تعارض و درگیری شدید وجود داشت و به کتک کاری هم رسید. این مدیر آقای «خوشدل» بود که بعد معلوم شد به منافقین گرایش داشته و خیلی از جوانهایی که میخواستند وارد عرصه تئاتر بشوند را به آن سمت کشانده و برای آنها پرسشنامه و دعوتنامه منافقین را پر کرده بود. خیلی از بچهها از همان جا مسیر اصلی را گم کردند و به سازمان منافقین پیوستند. بعد از کتککاری «خوشدل» و شورای هنرمندان تئاتر شهر، مدیر دیگری برای مجموعه در نظر گرفتند. این مدیر «محمد موسوی» برادر آقای موسوی بود. پس از مدت کوتاهی ایشان نیز رفتند و مسند به «صادق هاتفی» رسید.
در این نظام متغیر مدیریتی فعالیت منسجم و پیوستهای به وقوع میپیوست؟
در زمان مدیریت «محمود موسوی» برنامهها شکل هدفمندتری به خود گرفت. کلاسهای آموزش بازیگری در طبقه چهارم، همان جایی که امروز کتابخانه تخصصی است، برگزار میشد و استادان آن «حسین نصری»، «کاخی»، «علیرضا خمسه» و من بودیم. من، بدن و حرکت تدریس میکردم، «کاخی» بیان، «خمسه» یوگا و «نصری» بازیگری. در این مقطع «نصری» خیلی زحمت کشید. آثار قابل توجهی را ترجمه و در اختیار هنرجویان قرارداد که آنها نیز توانستند کارهای خوبی روی صحنه ببرند. این دوره فکر میکنم دوره مفیدی بود، اما نظام مدیریت در تئاتر شهر همچنان متغیر بود. «صادق هاتفی» نیز برای خود گرایشهای خاصی داشت و خیلی زود از آنجا رفت و جای خود را به «انوار» سپرد. مدتی بعد «مهدی حجت» مدیر شد که او تلاش کرد نظم و نظام مرتبتری به تئاتر شهر بدهد. در این روزگار کسانی که از گود خارج شده بودند تلاش کردند به گود برگردند که این عمل با واکنش طبیعی جوانان تازه آمده همراه بود. این درگیریها آنقدر بالا گرفت که مسئله به دادستانی کشیده شد. در آن موقع دادستان کل کشور آقای «شاهآبادی» بود که بعدها به شهادت رسید. ایشان حکم را صادر کردند و دوستانی که حکم در اختیار آنها بود، دستور داشتند کسی را به مجموعه راه ندهند. یادم است یکی از روزهایی که بچههای سپاه برای محافظت از تئاتر شهر آمده بودند چند تا تیربار گذاشته بودند، چون این احتمال بود که تئاتر شهر را آتش بزنند، یکی از مدیران قصد داشت وارد تئاتر شهر شود که نتوانست. او هم به دادستانی رفت و حکم جدیدی گرفت و دوستانی که برای محافظت آمده بودند خلع ید شدند. اما بچههای تئاتر شهر، بچههای دکور و دیگران با چوب آمدند و مانع ورود مدیر بعدی به داخل مجموعه شدند. درگیری دیگری که در این دوره مطرح بود درگیری تلویزیونیها با تئاتر شهر بود. مدیر آن زمان تلویزیون «صادق قطبزاده» بود. آنها مدعی شدند تئاتر شهر و پرسنلاش جزء اموال تلویزیون است. این درگیری آنقدر ادامه یافت که در نهایت «مهندس موسوی» مسئله را حل کرد. تئاتر شهر به ارشاد پیوست، کارمندان و کسانی که در استخدام تلویزیون بودند، رفتند و مابقی به استخدام ارشاد در آمدند.
مکرر شنیدهایم که در این دوران، «سیروس شاملو» با کلاشینکف وارد تئاتر شهر شده یا «محمود دولتآبادی» با اسلحه سر تمرین میرفته است. این حرفها تا چه اندازه واقعیت دارد؟
این حرفها بیشتر شایعه است. آقای «شاملو» بیشتر ماجراجو بود. حتی اوایل انقلاب با چند نفر از دوستانش نمایشی بر خلاف سخنان امام اجرا کرد. امام با درایت ویژهشان از همان آغاز، احتمال جنگ را داده بودند. بنابراین و برای آنکه ارتش از هم نپاشد، پیام دادند که ارتش برادر ماست اما شاملو و دوستانش نمایش خود را نبش چهارراه ولیعصر اجرا کردند و گفتند: نه! ارتش جنایتکار و فاشیست است و این ارتش امریکایی باید از بین برود. به هر حال آنها در آن زمان جوان بودند و ماجراجو و در دانشکده همه کار میکردند. توی تمرین گروهها حاضر میشدند و تمرین را به هم میزدند. بعد همة این هیجانات شکل منطقی به خود گرفت. «شاملو» به ایتالیا رفت در آنجا ازدواج کرد و صاحب چند بچه شد. بعد از سالهای سال که برگشت من رئیس شورای نظارت بر نمایش بودم. دوستان دیگرش هم معقول شدند و پی به اشتباهاتشان بردند به همین جهت نامی از آنها نمیبرم. در همان زمان «سعید سلطانپور» نمایشی اجرا کرد که خیلی به مذاق تودهایها و چپیها خوش آمد...
«عباس آقا کارگر ایران ناسیونال».
بله. این نمایش را بیشتر در دانشکدههایی اجرا کردند مثل امیرکبیر یا صنعتی شریف که بتوانند مغزهای متفکر آنجا را به چپها متمایل کنند. در یکی از اجراهای «عباس آقا ...» چهار اتوبوس از کارگران ایران ناسیونال ـ ایران خودرو امروز ـ به دیدن نمایش «سلطانپور» آمده بودند که به خاطر موهوم و دروغین بودن این کاراکتر روی سرگروه ریخته و همه را کتک زده و در این بین دست یکی از آنها هم شکست و این نقطه پایانی برای اجرای «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» بود. بعد از آن «سلطانپور» به گروههای تندرو در کردستان پیوست و اسلحه به دست گرفت؛ بعد هم دستگیر و اعدام شد. ولی اینکه کسی بخواهد با اسلحه وارد تئاتر شهر بشود، چنین چیزی وجود نداشت.
در این زمان شما مدیر مرکز فعالیتهای انقلاب اسلامی بودید. از برنامههای تئاتر آنجا و کسانی که آنجا با شما همکار بودند حرف بزنید.
ما آنجا دو سالن برای اجرا ساخته بودیم. یکی سالن زمستانی که در حوضخانه مجموعه بود و دیگری سالنی تابستانی که در فضای باغ بود. زمانی که هنوز تئاتر شهر و حوزه راه نیافتاده بودند ما هر شب آنجا اجرای تئاتر داشتیم و به طور معمول شبی چهارصد تا پانصد تماشاگر از این نمایشها بازدید میکردند. اولین نمایشی که آنجا اجرا شد نمایش «حجر بن عُدی» بود که توسط من و «ابوالقاسم کاخی» به صحنه رفت. گروه جوان بود و اکثرشان کسانی بودند که بعد از انقلاب یا طی انقلاب با آنها آشنا شده بودیم. آن روزها آقایان «داوود دانشور»، «تاجبخش فنائیان»، «یدالله وفاداری»، «محمد کاسبی» و خیلی از دوستان دیگر چون پرتجربهتر از ما بودند شبها در مرکز به ما میپیوستند. از نمایشهای خودمان میتوانم به «بچهها و سرکار» نوشته کیانیان و «همه برای هیچ» اشاره کنم. «محمد کاسبی» علاوه بر این با ما مصاحبه هم میکرد. ایشان برنامهای راجع به تئاتر داشت که آن را به معرفی برنامههای مرکز اسلامی اختصاص داده بود. با حوزه هم که همراه بودیم و «دقیانوس» را آنجا تمرین میکردیم. «فرجاله سلحشور» و «حسین جعفری» مشغول آمادهسازی نمایشهای خود در حوزه بودند. «محسن مخملباف» که تازه از زندان آزاد شده بود به حوزه و ما ملحق شده بود و یکی از نمایشنامههای خود با عنوان «حصار در حصار»، را تمرین میکرد. اولین تولید حوزه، نمایش «حر» به کارگردانی «حسین نصری» بود که در آن «ابوالقاسم کاخی»، «فرج اله سلحشور»، من و «تاجبخش فنائیان» بازی میکردیم و در تالار وحدت به صحنه رفت. تئاتر شهر هنوز نتوانسته بود سرپا بایستد و تازه بعد از همه این ماجراها آهسته آهسته هنرمندان اداره تئاتر دور هم جمع شدند. ما با «دقیانوس» و شش گروه دیگر با تئاترهایشان در حوزه مشغول تمرین بودیم که اولین موشک بارانهای تهران آغاز شد. تمرینات را تعطیل کردیم. به یکباره همه چیز متحول شد و رنگ و نقش جدیدی پیدا کرد. احساس کردیم مسئولیت جدیدی داریم و باید گوش به فرمان امام باشیم. در همین زمان کمیته به شکل رسمی و سازمان یافته فعالیتهایش را دنبال کرد و ما محل کانون فعالیتهای انقلاب اسلامی را به کمیته سپردیم. قرار شد آنجا به مرکز آموزشی برای اعزام به جبهه بدل شود و بعد هم چند پادگان دیگر در تهران آماده شد. برادر من هم به جبهه رفت و سال 58 در جریان حصر آبادان به شهادت رسید. این مسئله خطمشی من در تئاتر را مشخص کرد و من از آن پس تئاترهایی در دست گرفتم که موضوع آن جنگ باشد.
در سال 62 و طی پیوستن اجباری «حوزه اندیشه و هنر» به سازمان تبلیغات اسلامی به عنوان اعتراض همراه با «نصری»، «علی رجبی»، «عبدالرضا فریدزاده» و «محمود هندیانی» حوزه را کنار میگذارید و به کانون شهید مفتح میروید. از فعالیتهای این دورهتان بگویید.
من، «نصری»، «فریدزاده»، «هندیانی»، «علی رجبی» و چند تا از نقاشان آنجا از حوزه جدا شدیم و به امور تربیتی رفتیم. آن موقع ما نزد شهید رجایی رفتیم و با صحبتهایی که با او داشتیم، توانستیم فعالیتهای جدیدی برای مربیهای پرورشی در نظر بگیریم. به کانون شهید مفتح رفتیم و با پسران شهید مفتح وارد صحبت شدیم. روزگار سختی بود. اکثر حزباللهیها را ترور میکردند. دانشگاهیان را ترور میکردند. بقال و سبزیفروش را ترور میکردند. روزنامه فروشیها را به آتش میکشیدند. منافقین و چپیها با همدستی یکدیگر فضای عجیب و غریبی در کشور به راه انداخته بودند. در کانون مفتح، همزمان با سقوط خرمشهر با دوستان تصمیم گرفتیم نمایشی با موضوع جنگ برای اجرا آماده کنیم. آقای «فریدزاده» خاطرهای از رادیو شنیده بودند که تعریف کردند و براساس طرح من نمایشنامهای توسط ایشان نوشته شد. «محمود هندیانی» آن را کارگردانی کرد و هر سه در آن بازی کردیم. «اما امام ما گفت» نام نمایش شد و با همراهی هنرجویان تئاتر در کانون شهید مفتح به اجراهای متعدد رسید. هنرجویان آن زمان کانون، امروز هر کدام کسی شدهاند. پس از شکست حصر آبادان و درست زمانی که آبادان زیر توپ و خمپاره دشمن بود ما نمایش را به آنجا بردیم و برای رزمندهها اجرا کردیم. اولین روز که رسیدیم بعدازظهر معتدلی بود. سالن آنجا تخریب شده بود. یک طرف سالن را با پلیتهای آهنی پوشاندیم که برای اجرا مناسبتر شود. مشغول تمرین در سالن بودیم که یک خمپاره 120 به نزدیکی سالن اصابت کرد. موج انفجار خیلی از بچههای گروه را گرفت. خیلیها توان بلند شدن نداشتند. بعضیها گریه کردند و گفتند ما میخواهیم برگردیم. بالاخره شب فرا رسید و ما به هر قیمتی که شد نمایش را برای رزمندگان اجرا کردیم. بعد به اهواز رفتیم و در نهایت حدود بیست روز در منطقه ماندیم و اجرا کردیم. آنجا با «سعید بهروزی» از نویسندگان خوب خوزستان آشنا شدم. بعد به «حسین کائیدی» از بچههای سپاه آبادان برای اجرای نمایشی به نام «محاصره خرمشهر» کمک کردم.
در سال 60 و قبل از آنکه مرکز هنرهای نمایشی تأسیس شود، مرکزی به نام «مرکز اسلامی تئاتر» تشکیل شد. از چند و چون این مرکز نیز ما را آگاه کنید.
آن موقع ساختمان کنونی «اداره کل هنرهای نمایشی» مرکز فعالیتهای هنری بود و مسئول آن «نوروزی طلب» و بخشهایی اداره مانند که شامل بخش تئاتر و نقاشی بود را شامل میشد. ایشان به همراه یکی از بزرگان که امروز در مجموعه نیست به این فکر افتادند که مرکزی به نام «مرکز اسلامی تئاتر» دایر کنند. این مرکز در جهت کمک به تولید آثار تئاتری، تربیت هنرجویان و مشارکت و تهیه تئاترهای مذهبی تأسیس شد و ساختمان آن در خیابان تنکابن بود. آن موقع من در دفتر پژوهش و نمونهسازی امور هنری بودم. روزی نزد آقای «کاسبی» آمدم و خواهش کردم مرا به این مرکز وصل کنند تا در آنجا مشغول به کار شوم. من به مرکز اسلامی تئاتر ملحق شدم و در آنجا با «دانشور»، «کاسبی»، «حسین عابد» و «اسماعیل سلطانیان» همکار شدم. «دانشور» بعد جدا شد چون میخواست برای تحصیل به فرانسه برود. مرکز اسلامی تئاتر هم از خیابان تنکابن به ساختمان آجری اداره کل هنرهای نمایشی که امروز محل انجمن نمایش است انتقال یافت. با اوجگیری فعالیت چپیها ـ مثل همان جشنواره لالهزار که اشاره کردم ـ باید مدیر زبده و مبارزی برای تئاتر کشور انتخاب میشد. به همین خاطر آقای «حاج سید جوادی» به عنوان معاون وزیر که تلاش فراوانی برای تولید آثار ارزشمند در زمینه ادبیات نمایشی دینی کرد، آقای «طاها عبد خدایی» را به عنوان مدیر کل تئاتر کشور انتخاب و ایشان هم از «مرکز اسلامی تئاتر» کمک خواست و خواهان همکاری عمیق و جدی با ما شد. همان موقع «حسین جعفری» هم به این مرکز پیوست... من، «جعفری»، «عابد» و «سلطانیان» فعالیتهای مرکز را گستردهتر کردیم و چند تئاتر تولید شد. «حسین عابد» دو تئاتر و «محمد کاسبی» هم یک تئاتر در موزه آزادی اجرا کرد. در آن سال از اجرای سالانه تعزیه حمایت جدی کردیم و به تربیت نیروهای مخلص همت گماردیم. محل آموزشهای مرکز اسلامی تئاتر، طبقه هفتم بود. بچههایی آنجا تربیت شدند که امروزه در تلویزیون تهیه کننده آثار ارزشمندی هستند. چندتایشان مجری و برخی از آنها هم در طی جنگ به شهادت رسیدند. در زمان «عبد خدایی» اولین جشنواره فجر برگزار شد و این مصادف با موشک باران تهران و دیگر شهرهای کشور بود. نمیدانم چه حسی یا عشقی در وجود ما بود که به همراه «جلیل باله» و «ابراهیم مطیعی» کارشناس تئاتر کرمانشاه با ماشین آهو راه افتادیم سمت مناطق غرب کشور برای بازبینی و انتخاب تئاترهای جشنواره اول فجر. اول رسیدیم به لرستان. دیدیم آنجا را با موشک زدهاند. بعد حرکت کردیم سمت اهواز و به هر قیمتی که بود خود را به آبادان رساندیم. آنجا تئاتری از «حسن برزیده» دیدیم. او جوان بود و خود جوش و بیآنکه استادی داشته باشد تئاتری زیبا را به سرانجام رسانده بود. تئاتر او که توسط ما انتخاب شد با نام «حافظون الحدودالله» در افتتاحیه فجر اول در تالار وحدت به صحنه رفت و از آن پس آرام آرام تئاتر دفاع مقدس در جشنوارههای فجر برای خود جایگاهی پیدا کرد، تا آنجا که خود به مقولهای مهم در تئاتر این مملکت بدل شد. از این زمان به بعد دیگر عرصه تئاتر در اختیار بچههای مسلمان و کسانی که علقهای نسبت به نظام داشتند قرار گرفته بود و فعالیتهای ضد اسلامی توسط عناصر خودباخته در خارج از ایران انجام میگرفت. خیلی از چپیها و نویسندگانی که از کشور خارج شدند، آن ور آب در رسانههایشان اعلام و تبلیغ کردند در ایران انقلابی رخ نداده و این اتفاقات همگی آشوب و بلواست.
شما تا سال 62 حدود یکسال و نیم مدیر مرکز اسلامی تئاتر بودید. بعد اداره این مرکز شورایی شد و کمی پس از آن هم مرکز منحل و شما به سِمَت مدیر شورای نظارت بر نمایش منصوب شدید. از فعالیتهایتان در این دوره بگویید.
من حدود دو سال با همکاری «حسین جعفری»، «حسین عابد»، «حجت اله سیفی»، «علی فهمیده»، «مسلم قاسمی» و «اسماعیل سلطانیان» مسئولیت شورای نظارت بر نمایش را عهدهدار بودم. آقای «طاها عبدخدایی» نظرش این بود که دوستان مرکز اسلامی تئاتر، اعضای شورای جدید نظارت بر نمایش باشند و نمایشها از صافی این دوستان بگذرند و به صحنه بروند. این مصادف با مدیریت «محمدرضا آل محمد» در تئاتر شهر بود. در این دوره نیروهای گذشته که گرایشهای چپ داشتند به ایشان فشار آوردند که به گود باز گردند که خب شورا محکم در برابر آنها ایستادگی کردند و اجازه ندادند فضا دوباره آلودگیهایی از این دست پیدا کند. یادم است نمایش «استنطاق» نوشته «پیتر وایس» قرار بود به صحنه بیاید. آن موقع این شبهه بود که نویسنده آن صهیونیست است. این کار، هفت، هشت بار توسط آدمهای مختلف و از جناحهای مختلف دیده شد و همگی آن را رد کردند. «آل محمد» هم آن را نپذیرفت. اعضای این گروه همگی کارمندان تئاتر کشور بودند، گفتند آقا ما میخواهیم کار کنیم و حق هم داشتند. در نهایت این نمایش پس از بازبینیهای مکرر و عبور از فیلترهای فراوان مجوز اجرا گرفت.
اکنون رسیدهایم به اواخر سال 63. در این سال شما به عضویت سپاه در میآیید و پس از گذراندن یک دوره نظامی در پادگان امام حسین (ع) وارد بخش فرهنگی شده و به فعالیت تئاتری در آنجا پرداختید. از پیوستن به سپاه تا سال 68، پایان جنگ و جداییتان از سپاه بگویید!
عشق من برای پیوستن به سپاه ریشه در پیام حضرت امام ره که «جنگ در رأس امور است»، داشت و دیگر اینکه برادرم در آبادان، پسرعمهام در جریان آزادسازی خرمشهر و پسرعمویم در کردستان شهید شده بودند. من بالطبع نمیتوانستم نسبت به این مسئله بیتفاوت باشم و حتی پس از آن سه، برادرِ همسرم در یکی از عملیاتها جانباز شد. پس از طی دوره نظامی در پادگان امام حسین وارد معاونت فرهنگی، تبلیغات و انتشارات سپاه شدم و در گروه تئاتر آنجا با آقایان «سید مهدی رسولی»، «جلیل باله»، «میر طاهری»، «مجید امامی» و «عرب امینیها» به ادامه فعالیت پرداختم. مقر فعالیت تئاتری ما قصر فیروزه بود و موظف بودیم حداقل سالی یک تئاتر به صحنه ببریم. در طول همان سالها بیش از چهارصد فیلم برتر دنیا را دیدیم و دربارهشان بحث و تحلیل کردیم. برنامه مفصلی برای خود داشتیم. از صبح تا ظهر تحلیل فیلم و نقد تئاتر و بررسی نمایشنامه و بعدازظهرها هم نرمش و تمرین تئاتر. آنجا من چهار، پنج نمایش به صحنه بردم. بعد از آن به عنوان مسئول بخش نمایشنامهنویسی قرارگاه انتخاب شدم و مسابقه نمایشنامهنویسی برگزار کردم که خیلی از نویسندگان خوبی که شما امروز آنها را میشناسید کشفهای همان مسابقه هستند و قلم خوب و قویشان آنجا شناخته شد؛ جنگ، دیگر به پایان رسیده بود و عهد من برای حضور در سپاه تنها تا زمان جنگ بود. در اینجا واجب است تشکر کنم از «رحیم شیخزاده» که راه را برای خروج من از سپاه باز کرد.
و پیوستید به امور تربیتی استان تهران ...
بله، به همراه «قاسم کاخی» و «مسلم آصفی» تصمیم گرفتیم در ادامه راه انرژی خود را صرف نیروهای کودک و نوجوان کنیم. آن روزگار «رحیم عبادی» معاون پرورشی استان تهران بود، «مسلم قاسمی» کارشناس و مسئول هنری بود و من و «کاخی» کارشناس تئاتر. خیلی از دوستانی که امروز به درجات بالایی رسیدهاند آن روزها در آستانه اخذ دیپلم بودند. «مهرداد رایانی مخصوص»، «سید جواد هاشمی»، «بهنام سبیعی» و «فردین خلعتبری» که امروز آهنگسازی معتبر شده است و آن روزها فلوت میزد و کمی هم پنجههایش با پیانو آشنا بود. من و دوستانم در این مقطع اهمیت ویژهای برای مسئولیتمان قائل بودیم. طرحهایمان را به «عبادی» ارائه دادیم و اولین جشنواره تئاتر کودک و نوجوان تهران را در دو بخش صحنهای و خیابانی برگزار کردیم. من سه سال دبیر این جشنواره بودم. در این زمان مدیر مرکز هنرهای نمایشی «حاج علی منتظری» بود. من نزد ایشان رفتم و خواستم تالارهای محراب، هنر، وحدت و مجموعه تئاتر شهر را در اختیار ما قرار دهند تا دانشآموزان بتوانند آثار خود را در بخشهای مختلف به بهترین نحو اجرا نمایند و در آنها انگیزههای مثبت و قابل اعتنایی پدید آید. یکی از همین بچهها «اصغر نقیزاده» بازیگر حاتمیکیا بود که در آموزش و پرورش منطقه 13، فعالیت میکرد. سال بعد تئاتر خلاق و کارگاهی را در آموزش و پرورش تهران راهاندازی کردیم و در بخش ابتدایی و راهنمایی آثاری را در جشنواره دوم پذیرفتیم که گرایش کمتری به دکور و گریم داشتند. برای خانمها در مقطع دبیرستان تئاتر عروسکی برقرار کردیم و در بخش موسیقی هم آثار خوب و قابل توجهی تولید شد که منتخب آنها هر سال در کاستی به نام «آوا» منتشر میشد. از تئاتر نمونه سال برای اجرای عمومی حمایت ویژه میکردیم. یکی از این تئاترها به نام «گرگ گرگ است» در سالن شماره دو تئاتر شهر به صحنه رفت و 120 هزار نفر از آن دیدن کردند.
همزمان با این فعالیتها با مرکز هنرهای نمایشی همکاری و ارتباط تنگاتنگی داشتید و تئاترهای گوناگونی را کارگردانی یا در آنها بازی کردید. از جمله «تاجر ونیزی» به کارگردانی «تاجبخش فنائیان». دلیل وقفه پانزده روزهای که میان اجراهای این نمایش به درخواست شما و سایر بازیگران نمایش پیش آمد چه بود؟
زمانی که اجرای «تاجر ونیزی» در اوج بود، منافقین حمله کردند و زمان عملیات مرصاد بود ...
منظورتان حمله «فروغ جاویدان یک» است که از غرب کشور نفوذ و تا تنگه مرصاد در نزدیکی کرمانشاه پیش روی کردند و در آن تنگه شکست خوردند؟!
بله. اجرای «تاجر ونیزی» مصادف با این گیرودار بود. من، «سلحشور» و «حجت علیخانی» از «فنائیان» خواستیم اجرا را تعطیل کند. بالاخره او راضی شد و ما به همراه «پرویز فلاحی پور»، «حافظی»، «مصطفی مورعی» و ده بیست نفر دیگر متنی از «فیاض موسوی» برداشتیم و برای اجرا به مناطق جنگی و پادگانها بردیم. از دانشگاه مینیبوس گرفتیم و در مسیر، کار را تمرین کردیم. تا به جبهه برسیم کار آماده شده بود و اجراهای آن شروع شد. رفتیم خط مقدم و برای بچههای اطلاعات و عملیات اجرا کردیم. کنار سد دز رفتیم و اجرا کردیم. به تیپ 22 رفتیم، بعد به پادگان دو کوهه و بعد هم اجرا برای لشگر تهران. اجراهای بسیار موفقی بود و ما جنگ را این گونه به پایان رساندیم. البته زمانی که در سپاه بودم به مأموریتهای فراوانی در مناطق جنگی رفتم. در یکی از مأموریتهای خود به کردستان اعزام شدم و در بخش فرهنگی سپاه ارومیه واحد تئاتر را راهاندازی و فعال کردم. از آنجا به لشگر 31 عاشورا در آذربایجان غربی و شرقی منتقل شدم بعد هم مدتی در «فاو» و پادگانهای مسیر آبادان، خرمشهر، هویزه و سوسنگرد بودم؛ و در تمام این مأموریتها فیلمبرداری و عکاسی میکردم.
شما قریب ده سال در دانشگاه آزاد و مراکز تربیت معلم به تدریس بازیگری، کارگردانی، فن بیان، گریم و عروسکسازی مشغول بودید. یکی از علاقههای شما تئاتر عروسکی است. از انتخابات «مبارک یونیما» و عضویت در هیئت مدیره آن بگویید و بعد هم از تأسیس گروه نمایشتان؛ گروه «کوثر».
من به خاطر همین علاقهای که از آن نام بردید در انتخابات هیئت مدیره مبارک یونیما شرکت کردم و هنوز هم عضو این هیئت هستم. بعد از این همه سال دوندگی در عرصه تئاتر به صرافت افتادم که گروهی داشته باشم و نام آن را «کوثر» گذاشتم. شاکله اصلی آن بچههای خوب و ارزندهای هستند که در آموزش و پرورش با من بودند. گروه را به مدت چهارده سال با چنگ و دندان حفظ کردم تا به نتیجه رسیدیم. «بهرام ابراهیمی» به عنوان مدیر تالار هنر خیلی به ما کمک کرد. ایشان هر روز دفتر خود را در تالار هنر به مدت سه یا چهار ساعت در اختیار گروه ما میگذاشت. با حمایت او توانستیم در تالار هنر کلاس آموزشی بگذاریم و هنرجو جذب کنیم. صد نفر از هنرجویان را تست زدیم و از میان آنها افرادی را که دارای ویژگیهای موردنظر ما بودند انتخاب کردیم و به مدت دو سال برای آنها کلاس آموزشی برپا کردیم. بخشی از نشستهای گروه هم در حوزه هنری با حمایت بعضی از دوستان به انجام رسید و حاصل این زحمات نمایش «پرواز از قفس» نوشته «مسلم قاسمی» بود که برای اولین بار در تاریخ روابط ایران و کانادا به پانزدهمین جشنواره «فرینچ کانادا» رفت. نمایش بعدی «داستان لطیف» بود که در سالن اصلی تئاتر شهر روی صحنه رفت. «برای نود عروسک» توسط من نوشته و به انگلیسی هم ترجمه شد. از دیگر ثمرههای آن تلاشها، نگارش چند نمایشنامه در گروه و سفرها و اجراهای خارجی است که آخرین آنها سفر ما به «بانکوک» (سال 84) بود.
بعد از فعالیت در امور تربیتی تهران دوباره به ارشاد پیوستید و به مدت 8 سال رئیس اداره نظارت بر نمایش بودید و بعد هم ریاست کانون نمایشهای خیابانی مرکز هنرهای نمایشی را عهدهدار شدید. از فعالیت خود در این دو عرصه نیز ما را آگاه کنید.
سختیهای مسئولیت اداره نظارت بر نمایش کم نبود و نیست. «سعید کشن فلاح»، «حسین پاکدل»، «حمیدرضا افشار»، «سید مهدی شجاعی»، «مظفر شجاعی» و مدتی هم «بهزاد بهزادپور»، «مجید مجیدی»، «محمد کاسبی»، «حسین نصری»، «بهروز انسانی» و «حسین راضی» همکارانی بودند که محبت کردند و در طول 8 سال خدمت من در این سمت، بخشی از سختی کار را بر شانههای خود حمل کردند. طی این 8 سال به پیشنهاد «حاج علی منتظری» یک شورای کارشناسی برقرار شد متشکل از من، «حسین جعفری»، «سید مهدی شجاعی»، «تاجبخش فنائیان» «سعید کشن فلاح» و دو نفر دیگر که قانون پیشنهادی شورای نظارت بر نمایش را برای هیئت دولت و شورای انقلاب فرهنگی نوشتیم. همزمان با این فعالیتها، حمایت از گروههای مذهبی بیشتر شد. اما تئاتر کشور و مرکز هنرهای نمایشی درگیر شرایط سختی شد. «منتظری» از مرکز رفت و برای مدت کوتاهی مدیری آمد که نمیخواهم نامی از او ببرم. بعد آقای «صوفی» آمد و او هم سریع رفت. مدیر بعدی کسی بود که بدترین بحرانها را برای تئاتر کشور به وجود آورد و اتفاقاتی رخ داد که نمیبایست برای تئاتر ما رخ بدهد. از همین جا درگیری شورا با مدیر مرکز شروع شد. مرجع قانونی انتخاب نمایشها، شورا و مرجعیت آن با پیشنهاد و تأیید معاونت هنری مرکز، قانونی شده بود. رئیس مرکز حق رأی درباره اجرای نمایشنامهها نداشت. اما ایشان با رأی خود یک سری نمایشها را برای اجرا حمایت میکرد و به صحنه میفرستاد. در این مقطع لطمات زیادی به تئاتر کشور وارد شد. با رفتن این شخص «مسعود شاهی» مدیر شد و اوضاع مقداری سامان گرفت. همین موقع «حسین فرخی» دبیر جشنواره فجر شد و ما اولین نطفههای تئاتر خیابانی را در دوره جمهوری اسلامی کاشتیم و در دورهای که «مسعود شاهی» رئیس مرکز و «مجید جعفری» رئیس تئاترشهر بود اولین جشنواره خیابانی تئاتر فجر را برگزار کردیم. با رفتن «مسعود شاهی» و آمدن مدیر بعدی باز اوضاع رو به سختی نهاد. تا اینکه «حسین سلیمی» رئیس مرکز شد. همه چیز سامان جدیتری گرفت. نمایش خیابانی در سطح کشور گسترده شد و راه خود را پیدا کرد. در این زمان در فرهنگسرای بهمن، مشاور «مهندس کاظمی» بودم. همایشی برگزار کردیم با عنوان دو هزار اجرای خیابانی که در تاریخ تئاتر بینظیر بود. در شورا اولین دوره مسابقات نمایشنامهنویسی مشاهیر تاریخ اسلام را برگزار کردم که در این اواخر سازمان فرهنگی هنری شهرداری در حال برگزاری دومین دوره آن است. در این مسابقه نمایشنامهنویسان خوبی شناخته شدند از جمله «سعید شاپوری» و آقای «ورمزیار» که نمایشنامه خوبی به نام «پیروزی در آندلس» را نوشته بود. جایزه اول این جشنواره یک میلیون و دویست هزار تومان و مجموع جوایز هفت میلیون و دویست هزار تومان بود. بعد از رفتن «مسعود شاهی» از مرکز من از شورا استعفا دادم و در دوره «سلیمی» با حکمی از طرف ایشان کانون نمایشهای خیابانی کشور راهاندازی و به من سپرده شد. شما امروز میبینید که نمایش خیابانی در سراسر کشور ریشه دوانده و جاذبههای خودش را دارد. در تمام جشنوارهها بخش نمایش خیابانی یکی از جدیترین بخشهاست و امسال هم از طرف اداره کل هنرهای نمایشی این فرصت به کانون نمایشهای خیابانی و هنرمندان این عرصه داده شد که به مدت 90 شب، شبی پنج اجرا در محوطه تئاتر شهر برای برقراری ارتباط با علاقهمندان تئاتر مهیا شود.
از تئاتر دفاع مقدس بگویید و سالها تجربة داوری، انتخاب و تولید آثار در این خصوص.
از اولین دوره جشنواره دفاع مقدس در هئیت انتخاب آثار شهرستانها بودم. بانی جشنواره دفاع مقدس «فرهاد مهندس پور» بود و افرادی که بیشترین حضور را داشتند «محمد قشقایی»، «جمالپور» جانباز 80 درصد، «حسین مسافر» و «هوشنگ هیهاوند» و ... بودند و من در این زمینه دهها نمایش با موضوع دفاع مقدس تولید و در سالنهای چهارسو، سالن اصلی تئاتر شهر، تالار وحدت، محراب و استانهای درگیر با جنگ اجرا کردم که طی سالهایی که حضرت امام (ره) در قید حیات بودند لوح درجه یک کارگردانی تئاتر دفاع مقدس را از دست رهبر انقلاب اسلامی که آن زمان رئیس جمهوری ایران بودند دریافت کردم و در خصوص ادبیات نمایشی دفاع مقدس چون بنده مسئول کارشناسی ادبیات نمایشی انتشارات مدرسه بودم بیش از ده مجموعه در خصوص ادبیات نمایشی دفاع مقدس به چاپ رساندیم.
برای سخن آخر به فروردین 58 برگردیم و اجرای نمایش خیابانی «کارگر مسلمان».
در آن سالها گروههای چپ فعال بودند و چند نمایش علیه پیامهای امام به صحنه بردند. اما محرک اصلی این اجرا، نمایش «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» بود. غیر از آن بعد از پیروزی انقلاب، چپیها در راهپیماییهای مهر ماه خود حسابی فعالیت کردند. سال بعد ما تصمیم گرفتیم گروهی تشکیل دهیم و نمایشی خیابانی برای اجرا آماده کنیم. به همراه «فرجاله سلحشور»، «قاسم کاخی»، «حسین نصری»، «عبدالرضا فریدزاده» و «مجید مجیدی» نمایش «کارگر مسلمان» را آماده کردیم. نمایش راجع به زندگی یک کارگر بود. پرسوناژهای این نمایش آدمهای چپی، مارکسیست، تودهای و یک ایدئولوگ مسلمان بودند که با هم به بحث و جدل میپرداختند. در نهایت بحث آنها بالا میگرفت و به یکباره کارگر مسلمان از داخل قبر بیرون میآمد و سخنان او آغاز میشد که آقاجان من مسلمانم و شیعه. امام اولم علی است و معتقد به دوازده امام هستم. زحمتکش و چپ و مائوئیست چیست و چین و شوروی کدام است؟ در آن روزگار، با این اجرا پیش وجدان خود راحت شدیم و دانستیم به نسبت این همه گرایشات چپ و تهدیدهایی که وجود دارد ما هم سهم خودمان را در تئاتر به عنوان کسی که بار رسالتی بر دوش دارد به انجام رساندهایم.