در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «شهادت‌خوانی انسان‌های سرگشته‌ای که به بهای اندک مسیحشان را به صلیب کشیدند از بهر آن که راست کردار بودند!»، نوشته و کار «روح‌الله جعفری»، تالار قشقایی، شهریور و مهر 1385

حساب منظور «دو ممیزه، آدمی را در میان سایر جانوران ممتاز می‌کند. نخست، کنجکاوی شگفت‌انگیز او و دیگری توانایی دستکاری در نمادهاست»۱ «شهادت خوانی انسان‌های سرگشته‌ای که …» روایت چند سویه‌ای است که قرار است قصه ...

حساب منظور

«دو ممیزه، آدمی را در میان سایر جانوران ممتاز می‌کند. نخست، کنجکاوی شگفت‌انگیز او و دیگری توانایی دستکاری در نمادهاست»1
«شهادت خوانی انسان‌های سرگشته‌ای که …» روایت چند سویه‌ای است که قرار است قصه آدم‌هایش را در مفهوم آزادی‌خواهی و راست‌کرداری پیوند دهد. نمایشنامه اقتباسی است آزاد از نمایشنامه‌های «شهادت‌خوانی شهرزاد و شمعون» نوشته«فرهاد ارشاد» و «نان و شراب» نوشته «محمد زارعی»؛ اقتباسی که می‌کوشد ریشه نمادهای مشترک در اقوام مختلف را در یک نقطه به هم برساند و با تلفیق گونه‌های مختلف نمایشی از جمله شبیه‌خوانی، روایت آیینی و پرفورمنس به نوعی تئاتر تلفیقی دست یابد و پایدار بودن خود را به مؤلفه‌های پساساختارگرایی در متن و اجرا نشان دهد.
«روح‌آلله جعفری» در نسخه‌ای که می‌پیچد سعی دارد فرجام هر یک از شخصیت‌ها را به طور کامل برعکس آن چیزی که از «طبیعت» آنها انتظار می‌رود رقم زند. از سویی شهرزاد دختر گبر دف نواز (کلیشه قصه‌گویی ایرانی) با «شمعون» و از سویی دختر ترسای تازه مسلمان و راهب دیر هر کدام قصه واقعه کربلا را از زاویه خود روایت کرده و در طرف دیگر نویسنده اثر سعی در یک هم سنگی نمادین بین اسطوره و اسوه دارد و در نهایت جمع این اضداد را در معرض قضاوت و سنگسار تماشاگر قرار می‌دهد. اما تماشاگر، در بهت‌زدگی مطلق از آنچه روی صحنه می‌گذرد در یک بحران عدم ارتباط یا در میانه نمایش سالن را ترک گفته و یا بر روی صندلی خود نشسته و تا پایان آن را تحمل می‌کند. این عدم ارتباط به طور قطع بی‌ارتباط با ترجمان و انتقال قصه نیست. یک فرمول ساده در مورد نمایش قصه‌گو وجود دارد و آن عبارت است از اینکه در این گونه، نمایشی موفق است که تماشاگر آن پس از اتمام نمایش بتواند داستان آن را در یک خط بیان کند و نمایش «شهادت‌خوانی …» به رغم سمت و سوی بصری خود در اجرا یک اثر قصه‌گو و پایدار بر عنصر روایت است؛ عنصری که نه تنها در طول نمایش ناکارآمد نشان می‌دهد بلکه رفته رفته در طول نمایش به جای یاری رسانی در فعلیت رساندن کنش‌های نمایشی به یک معضل دست و پاگیر بدل می‌شود تا ترفندهای کارگردان برای پر کردن خلاء های موجود در متن اعم از موسیقی و آواز زنده، نورپردازی، طراحی صحنه و … تنها اثر را در لایه زیبایی شناسی قابل قبول کند و در شناساندن جهان ویژه خود به مخاطب ابتر بماند.
این مسئله، به ناچار ما را به سوی این پرسش هدایت می‌کند که ماحصل این اصرار بیش از اندازه بر ساختار گریزی در نمایش «شهادت‌خوانی …» چیست؟
جواب این پرسش از دو جنبه قابل تأمل است: 1ـ قربانی کردن عنصر روایت و هدایت ایده معنوی اولیه به سمت عناصر سمعی و بصری 2ـ فراروی از اشکال متعارف و رایج در نمایش‌های مذهبی به قصد نشان دادن عاملیت انسان و گریز از آگاهی.
در مورد اول نمایش به دلایلی که ذکر شد، موفق عمل نمی‌کند، مزید بر اینکه بازیگران زبده و آشنا به اصول زیبایی‌شناسی صحنه جز عناصر اصلی در یک نمایش تجربه‌گرا هستند ولی در نمایش «شهادت‌خوانی…» بازیگران بیشتر دست و پاگیرند تا کارآمد و نبود مؤلفه جسارت در شکستن قواعد شناخته شده بازیگری، بیشتر موجبات ملال خاطر را فراهم می‌آورد. هر چند تلاش «آرش میرطالبی» در نقش سوار برای ایجاد فرم‌های بصری بدیع و ارائه بازی مبتنی بر خلاقیت فردی قابل توجه است ولی به علت عدم آشنایی بازیگران با مبانی زیبایی‌شناسانه صحنه و ریتم، تمام این تلاش‌ها عقیم می‌ماند. حتی «پردیس افکاری» نیز حضور چشمگیری ندارد و تنها به پیاده کردن قواعد رایج و اصول نخ نما شده در این گونه نمایش‌ها می‌پردازد.
اما در مورد دوم، نمایش «شهادت‌خوانی …» در لحظاتی که وارد ارتباط مستقیم و بدون واسطه زبان با محیط پیرامون خود می‌شود و سنت لفاظی کلامی را می‌شکند، در تصاویری هر چند گذرا و اندک به ذهن مخاطب رسوخ کرده و او را به همراهی با نمایش ترغیب می نماید و این افسوس بزرگ را بر جای می‌گذارد که ای کاش کارگردان با تمرکز بر روی جنبه‌های تصویری، خود را به طور کامل از قید و بند قصه و صناعت ادبی می‌رهانید و یا با بسط و گسترش روایت با تکیه بر نشانه‌های زبانی نسبت میان تقابل و تناقض معانی را روشن می‌ساخت. آنچه در این نمایش مشاهده می‌شود گسستگی و بلاتکلیفی میان نمایش آیینی و تئاتر قصه‌گو است. هر چند «جعفری» کوشیده است با حذف زوائد، نوعی وحدت را در نمایش به جریان اندازد و نتیجه این تلاش، چکیده‌تر شدن اثر در اجرای عمومی نسبت به اجرای پرطمطراق آن در دومین همایش آیین‌های عاشورایی است ولی در ایجاد پیوند بین عناصر روایت‌گر و طراحی صحنه غیرمتعارف خود و نیز دستیابی به یک الگوی جامع روایت در کارگردانی، ناموفق ظاهر شده و فقدان «نقش‌های کنشی» برای یاری رسانی در ایجاد این پیوند به وضوح به چشم می‌آید.

 پانویس
1ـ بروتوفسکی، ژاکوب. عروج انسان. ترجمه سیاوش مشفق، کاوش، تهران، 1360.