نگاهی به نمایش «ماه در آب» نوشته و کار «محمد یعقوبی»، تالار سایه، مهرماه 1385
مشهود محسنیان رئالیسم اجتماعی گونهای است که «یعقوبی» برای سر و شکل دادن به تفکر شخصی خود و درعین حال بیان مسائل اجتماعی امروزش، از آن استفاده میکند. با نگاهی اجمالی به نمایشهای وی در مییابیم که در اکثر موارد، ...
مشهود محسنیان
رئالیسم اجتماعی گونهای است که «یعقوبی» برای سر و شکل دادن به تفکر شخصی خود و درعین حال بیان مسائل اجتماعی امروزش، از آن استفاده میکند. با نگاهی اجمالی به نمایشهای وی در مییابیم که در اکثر موارد، خانواده که در ساختار کلی اجتماع، جزء اساسی و پایهای به حساب میآید به عنوان کوچکترین بنیان اجتماعی مورد توجه و دقت قرار میگیرد. یعقوبی ایدههایش را از بستر جامعه میگیرد و با توجه به محدودیتهای شناخته شده تئاتر و همچنین قابلیتهای انتزاعی آن، میکوشد آن ایده را در ریشههای اجتماع یعنی خانوادهها بررسی کند. کارهای این گروه در یکی از زیرمجموعههای رئالیسم اجتماعی یا همان رئالیسم خانوادگی قرار میگیرد. از خصوصیات مهم این گونه نمایشی نیز میتوان به چند نکته اشاره کرد:
1ـ داستان جذاب و پرکشش به عنوان نقطه اتکای نمایش
2ـ فضاسازی زندگی اجتماعی بشر و شرایط آن
3ـ روانشناسی فردی و اجتماعی در مقابله با شرایط فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و ...
با توجه به موارد فوق، سرنخهایی از نقاط ضعف و قوت این نمایش به دست میآید. در نمایش «ماه در آب» ایده اولیه بسیار جذاب و نو از کار درآمده است. مسئلهای که نمایش قصد دارد آن را مطرح کند و حتی به تحلیل و نقد آن بنشیند، تا به حال کمتر از این زاویه، مورد بررسی قرار گرفته است. با توجه به اینکه این موضوع در کشور ما از اهمیت زیادی برخوردار است و خانوادهای را نمیتوان یافت که به شیوهای با آن درگیر نبوده یا نباشد، میتوان از اهمیت آن آگاه شد. بنابراین جذابیت ایده اولیه را میتوان از نکات مثبت این نمایش به حساب آورد.
اما بستری که ایده بایستی در آن مطرح شود و به معنی مورد نظر دست پیدا کند، داستان است. در رئالیسم اجتماعی در بستر خانواده با داستانی دارای فراز و فرود و درگیری و کشمکش میان شخصیتهایی جذاب و با انگیزه روبهرو میشویم. اما متأسفانه نمایش «ماه در آب» به این مسئله کمتر توجه کرده است. موضوع مورد نظر نویسنده و کارگردانی به شکل خام مورد توجه قرار گرفته و در بستری جاری نمیشود که بتواند تأثیرات قدرتمند خویش را روی شخصیتهای انسانی، روانشناسی آنها، بستر اجتماعی و ... نشان دهد. نویسنده قصد دارد فضایی خسته، غمآلود و عاری از شور زندگی را در اطراف یک کودک ایجاد کند و از این رهگذر تماشاگر را با یک موضوع بسیار مهم فرهنگی آشنا سازد. اما در این راه خود دچار کسالت و غم و اندوه شده است. در واقع میتوان این گونه گفت که مشکلات روانی شخصیتها، غمگینی فضا و در هم ریختگی ذهن این اجتماع به ساختار نمایش وارد شده است. یک ساختار منسجم و داستانی میتوانست تمامی این موارد را در برگیرد، بدون آنکه از بیرون با آنها درگیر باشد. مهمترین نکتهای که به نمایش لطمه میزند، حواشی فراوان گرداگر داستان اصلی است که تمرکز نویسنده و در نتیجه مخاطب را از ماجرای اصلی میگیرد؛ پرداختن به مادر، برادر خانواده، داماد فراری، خواهری که دچار مشکل روانی شده و ... در صحنههای کوتاه اگر چه به ظاهر در راستای هدف نمایش است اما در عمل کارکردی جز از هم گسستگی ذهنی در بر ندارد. در مورد این شخصیتهای فرعی باید گفت که اشاره کلی به مشکلات آنها و سپس همراه کردن آنها با خط اصلی ماجرا میتوانست به انسجام نمایش کمک کند.
اتفاق اصلی نمایش میان زن و دو برادر به عنوان یک مثلث عشقی شکل میگیرد. اگر چه نگاه نویسنده نمایش از این شکل کلیشهای فراتر میرود و تصمیم میگیرد مثلث عشقی را به یک مربع از روابط اجتماعی و فرهنگی بدل سازد، اما در این میان با ورود مرد شخصیت دختر بچه که در واقع نقطه ثقل نمایش است، این مورد مطرح میشود که این نمایش چه مقدار به عنصر اساسی و مهم خود توجه کرده است؟ عدم شخصیتپردازی مناسب، آگاهی از گذشته چهار نفر اصلی نمایش، انگیزهها و وضعیتهای درونی آنها باعث کمرنگ شدن جریان همذات پنداری تماشاگر با شخصیتها میشود. ابتدا از این واقعیت نیز نباید گذشت که درباره شخصیت «آی سودا» تلاش بیشتری صورت گرفته است و ما میتوانیم او را بیشتر از دیگران بشناسیم. اما سؤالاتی در مورد خود او نیز وجود دارند. «نقاش» بودن «آیسودا» چه تأثیری در روند حرکتی او به عنوان یک شخصیت در حال فروپاشی دارد؟ آیا این توانایی یا حرفه در شناساندن زوایای تاریک وجود او یا دیگر شخصیتها تأثیری دارد؟
تابلوهای موجود در صحنه، با توجه به موضوع نمایش انتخاب شدهاند یا تنها قصد نشان دادن جزئیات رئالیستی صحنه را دارند؟ در ابتدای نمایش، صحنهای وجود دارد که دختر پرستار خانگی، دست و پای مادر «آی سودا» را بسته و خانه را ترک کرده است. این صحنه به جایی ختم نمیشود و نتیجهای را در بر ندارد. شخصیتها به سادگی از این مسئله میگذرند و حتی اختلال حواس مادر که به ظاهر هدف اصلی نویسنده از نگارش این صحنه بوده است نیز به درستی و روشنی در کمترین زمان ممکن، مطرح نمیشود. این امکان وجود داشت که از شخصیت بهرام به عنوان یک شخصیت فرعی استفادههای مهمتری کرد؛ با توجه به اینکه نویسنده قصد دارد او را نیز در بدنه داستان با مسئله اصلی مورد بحث درگیر نشان دهد، میتوان از او به عنوان یک کاتالیزور و یا حتی گوینده روشن عقاید نویسنده نام برد. در بسیاری از آثار نمایشی، شخصیتهای این گونه به بیان دیدگاهها یا راهحلهای مورد نظر نویسنده میپردازند و در یک کلام، مانیفست صادر میکنند. علاوه بر این او به عنوان یک مخالف خوان در برابر «آی سودا» و «آلما» قرار میگیرد و از این سو در مقابل «مازیار» نیز موضعی دوگانه اختیار میکند. این شخصیت که خود نیز درگیر مسائل انسانی و عاطفی خود است و میان منطق و احساس دست و پا میزند، میتوانست پیچیدگیهای زیادی را با خود حمل کند و درگیری و کشمکش فراوانی را نیز در قصه نمایش به وجود آورد که این گونه نیست. «نگار» با توجه به اینکه در روند درام نقشی ندارد و به عنوان یک شخصیت فرعی نیز از پرداخت و پس زمینه و قدرت داستانی لازم برخوردار نیست، قابل حذف است.
شیوهای که کارگردان در بیان اندیشههای درونی شخصیتها به کار میگیرد، بسیار جالب است. زمانی که یکی از آدمهای نمایش در یک موقعیت روانی حاد قرار میگیرد، صدای بازیگر مقابل که در حال صحبت است، قطع میشود و ما اندیشة بازیگر اصلی را از زبان خودش میشنویم. اما این مسئله زمانی که به واگویه تبدیل میشود به اثر ضربه میزند. واگویه شخصیت اصلی طولانی میشود و بازیگر مقابل او مجبور است، مدتی را به لب زدن به جای دیالوگ گفتن بگذراند. این مسئله علاوه بر اینکه به تمرکز تماشاگر لطمه وارد میکند، ریتم نمایش را نیز دچار مشکل میکند.
به دلیل از هم گسستگی صحنههای نمایش، زمان آن بیش از حد طولانی به نظر میرسد. نریشنها که قرار است همچون نخی در میان دانههای تسبیح عمل کنند، خود باعث این ملال و زمان زیاد میشوند. روایت داستان از زبان «باران» که حال بزرگ شده است و مسائل را از دور در خاطرهاش مینگرد، ترفندی جذاب برای ارایه داستان و تحلیل راحت آدمهاست ولی این ترفند به پیچیده شدن بیش از حد و عدم توالی صحنههای نمایش میانجامد که در نتیجه داستان را زیر سؤال میبرد. استفاده به جا و اندک از این شیوه روایت میتوانست نظر کارگردان را تأمین کند. خستگی، خوابآلودگی و انفعال شخصیتها به ساختار نمایش نیز رخنه میکند و این حالت با وجود نریشنهای فراوان، تشدید میشود. یکی دیگر از مهمترین مسائلی که در روند نمایش خلل ایجاد می کند، ارائه نقشها از سوی بازیگران است. نقشها نمیتوانند از پس یکدیگر برآیند. فضاسازی این نمایش در ساختار مورد بحث، وابستگی فراوانی به اجرای بازیگران دارد. باید توجه داشت که به وجود آوردن فضای ملموس خانوادگی و نشان دادن حسرتها و آرزوهای افراد یک خانواده در یک ارتباط احساسی از جمله وظایف بازیگران است. اما در اجرایی که ما شاهد هستیم، در برخی لحظات ارتباط تماشاگر با شخصیتها به طور کلی قطع میشود. این مسئله چند دلیل دارد:
1ـ وجود میزانسنهایی که در آن بازیگران پشت به تماشاگر قرار میگیرند.
2ـ در برخی صحنهها به هیچ وجه صدای بازیگران به ردیفهای بالای تماشاگران نمیرسد.
3ـ بازیگران حسها را به خوبی به تماشاگر منتقل نمیکنند و در تعامل با یکدیگر ارتباط ملموسی را به وجود نمیآورند.
البته نباید از این نکته غافل شد که برخی صحنهها که بیشتر به اشکال پیشین کارهای یعقوبی شباهت دارند، به نسبت بهتر از کار درآمدهاند و تماشاگر را مشتاق دیدن نمایش میسازند؛ اما تعداد آنها کم است و فاصلهها بسیار! این امر باعث میشود تراژدی بزرگی که کارگردان در پی بازگو کردن آن است، شکل نگیرد.
تمام نیروی نمایش ما را به سوی ورود «مازیار» هدایت میکند. انگار قرار است اوج درگیری که در طول نمایش بیرمق تصویر شده است در انتهای نمایش و با ورود «مازیار» رخ میدهد. قضاوت آدمهای دیگر نمایش را راجع به او میشنویم و در طول نمایش از میان رفتن آرامش نسبی زندگی «آی سودا» و «باران» را در حضور او تصویر میکنیم. اما با ورود او اتفاقی رخ نمیدهد چرا که این صحنهها از پرداخت مناسب برخوردار نیستند. فرصتی وجود ندارد تا «مازیار» را بشناسیم و بتوانیم درباره حرکاتش قضاوت کنیم. نریشنهای بسیار، صحنههای حاشیهای بدون دلیل، عناصر صحنهای بیاستفاده و ... باعث میشوند که ورود مازیار و اوج نمایش بینفس و بیانرژی انجام شود و زمانی برای درگیری مهم ایدئولوژیک و احساسی آنها باقی نماند.
مقابله «آی سودا»، «مازیار» و «آروین» در انتهای نمایش به دلیل وجود تفاوت در قدرت بازی بازیگران و سنگینی کردن حس انفعال بر این آدمها، دارای ضربه لازم و حس تعقل مورد نظر نیست. اجرای استیلیزه و آرام «مازیار» در برابر اجرای احساسی و کمرنگ «آروین»، «آی سودا» قرار میگیرد. البته این امر تا حدودی به آناتومی شخصیتها نیز باز میگردد. اما در این میان تنها بازیگر نقش «مازیار» است که فضاسازی درستی روی نقش خویش انجام میدهد. تمرکز و سادگی در ارائه شخصیت در بازی او دیده میشود و کمتر حواشی مخرب فضا به چشم میآیند. اگر چه ذکر این نکته لازم است که متن اجازه کار بیشتر روی شخصیتها و به خصوص «مازیار» را نمیدهد.
نمایش «ماه در آب» نیز در سلسله کارهای «یعقوبی» جایگاه خود را دارد و به دنبال همان دغدغهها و شیوههای داستانگویی او میرود. جذابترین عنصر این نمایش به اعتقاد من ایده اولیه آن و تفکر نویسنده در این باره است که سعی دارد از زاویهای دیگر به این مسئله بنگرد. مسائلی مثل مهاجرت، ازدواج، زندگی زناشویی و ... در این نمایش مدنظر قرار گرفتهاند که با وجود کاستیهایی که ذکر شد، همچنان از ارزش برخوردارند.