اصلاً تماشاگر امروزی همان تماشاگر 1000 سال پیش است؛ اگر غیر از این بود که قصهها میمردند! دلیلش نیز به این موضوع مربوط میشود که آنها همچنان ظرفیت تکرار دارند.
اصلاً تماشاگر امروزی همان تماشاگر ۱۰۰۰ سال پیش است؛ اگر غیر از این بود که قصهها میمردند! دلیلش نیز به این موضوع مربوط میشود که آنها همچنان ظرفیت تکرار دارند.
نیلوفر رستمی:
اشاره:
نمایش"قصه تلخ طلا" به کارگردانی بهروز غریبپور دیشب به کار خود پایان داد. این نمایش با بازی ایرج راد، نسیم ادبی، صنم نکواقبال و دیگر بازیگران، هر شب در تالار چهارسوی تئاترشهر، روی صحنه میرفت.
در حال حاضر غریبپور در حال تمرین نمایشِ سایه بازیِ"آهو یا هو" در تالار فردوسی به مناسبت جشنواره رضوی است که از فردا به مدت پنج روز در تالار وحدت روی صحنه میرود.
به نظرتان همچنان مخاطب امروزی میتواند با همان شکل روایتی قصههایی که در کودکی از مادربزرگش میشنیده، ارتباط برقرار کند؟
به دو شیوه میتوان عمل کرد. دقیقاً میتوان بدون هیچ دخل و تصرفی مانند یک قصه روایت کرد. یا میتوانید با فرضیاتی که از درون قصه پیدا میکنید، حکمهای خودتان را صادر کنید. بن مایه قصه تلخ طلا، ظرفیتهای پنهانی دارد که من آنها را آشکار کردم؛ برخورد عرفانی با جهان اطراف، با حقیقت، با سعادت. برخورد اجتماعی با فقر و ثروت و نتیجهگیری از این که فقر و ثروت تا کجا میتوانند انسان را از انسانیت خودش خارج کنند. بنابراین زمانی شما قصهای را بدون هیچ دخل و تصرف دراماتیک و متفاوت روی صحنه میآورید که اتفاقاً آن نمایش هم مخاطب خودش را خواهد داشت. اصلاً تماشاگر امروزی همان تماشاگر 1000 سال پیش است؛ اگر غیر از این بود که قصهها میمردند! دلیلش نیز به این موضوع مربوط میشود که آنها همچنان ظرفیت تکرار دارند. اما هر کسی در هر دورانی تعبیر یا استنباطی براساس شرایط روز از قصهها میتواند داشته باشد. قصه تلخ طلا هرگز نخواهد مرد؛ بنابراین میتوانید به همان شکل اولیه قصه را برای تماشاگرتان اجرا کنید و یا استنباط و تعبیر خود را نیز از متن ارائه دهید.
شما این استنباط و تعبیر را وارد کارتان کردهاید؟
طبیعی است؛ هم در متن و هم در اجرا این کار را انجام دادم.«قصه تلخ طلا» در ورسیون اول که 20 سال پیش نوشتم این بن مایه عرفانی را در خود ندارد، اما در ورسیون بعدی نگاهش کاملاً به موضوع عرفانی است.
به طور ملموس میگویید منظورتان از کشف مسائل عرفانی از متن چه بوده است؟
حتما، مثلا در خواب یونس سؤالی ازلی جهان مطرح میشود که چه زمانی جنایت میکنیم؟ چه زمانی و به چه هدفی حق دیگری را سلب میکنیم؟ آیا هدفمان صرفاً خوشبختی شخصی نیست؟ آیا اگر ثروت بی نهایت داشته باشیم به خوشبختی میرسیم و یا فقط خوشبختی زمانی به انسان نزدیک میشود که دلسوز دیگران باشد؟ بنابراین من حس کهنگی نسبت به متن ندارم؛ چرا که اگر این طور بود هنوز سر در ساختمان سازمان ملل، جملات اخلاقی نمیدرخشید. نمایش چیزهای امروزی دارد یعنی با همه ادعا، مکاتب فلسفی و تحلیلهایمان باز به این نتیجه میرسیم که جنگ بد است، فقر بد است و شایسته انسان نیست و... ما چیزهایی را فراموش کردیم و یادآوری دوبارهاش لازم است. اگر حرف نمایش من تکراری است، بگذارید باز تکرار کنم که بیائیم با هم خوب شویم. وقتی انسان پیامی را فراموش میکند، احتیاج به تذکر و یادآوری دارد. من چیزی به قصه اضافه نکردم، بلکه فقط لایههای زیرین متن را یادآور شدهام.
به نظرتان عمر پند دادن و مطرح کردن مسائل اخلاقی در تئاتر و اصولاً هنر به شکل مستقیم و کهنهاش تمام نشده است؟ فکر نمیکنید که تماشاگر امروزی بهتر است منظورهای اخلاقی را یک جور دیگر در نمایش کشف کند؟
من فکر میکنم که ارائه پیام صریح به گونهای که دیگران فکر کنند که شما فرزانه هستید و آنها نادان، نه تنها غلط است، بلکه به دل تماشاگر نمینشیند. اما اگر بخواهید پیام را طوری در نمایش ارائه دهید که تماشاگر هم با حس و حالتان همراه شود، نه تنها اشکالی ندارد بلکه به این منظور هم نیست که من درس اخلاق میدهم. یونس به نقطهای میرسد که"ثروت" معادل"سعادت" نیست. سعادت معمولاً باثروت از دست میرود. تماشاگران ما نیز به این موضوع واقف هستند و ما با هم به این موضوع دوباره صحه میگذاریم. بنابراین من معلموار چیزی را نمیگویم. ضمن این که ذات اثر میطلبد که تماشاگر نتیجه بگیرد. تماشاگر عام در برابر این نمایش عکسالعمل بدی نشان نمیدهد، اما بعضی از جماعت روشنفکر آمدند و به من ضمن تعریف گفتند که ما که این چیزها را میدانستیم. اما من معتقدم که اگر میدانستیم که کره زمین به لجن کشیده نمیشد! من تذکر میدهم، اما پند نمیدهم...
نمایش، کنار ساحل اتفاق میافتد، حرکت ماهیگیران و تور ماهیگیری یک جور فضای موسیقی جنوب را تداعی میکند. البته در بروشور به بندرانزلی اشاره کرده بودید. چرا به جای موسیقی نواحی جنوب یا شمال از موسیقی مدرن استفاده کردید؟
در ابتدا سعی داشتم که از موسیقی جنوبی استفاده کنم؛ چون حسن نمایش نیز بیشتر به جنوب نزدیک است. اما بالأخره موسیقی مقامی و ایرانی را انتخاب کردم؛ چرا که با آهنگساز به این نتیجه رسیدیم که هر چقدر موسیقی را بومیتر کنیم محدوده جغرافیایی نمایش را کوچکتر کردهایم؛ انگار که اتفاق نمایش در شمال یا جنوب ایران میافتد، اما حالا با یک قصه ایرانی روبهرو هستیم که میتواند در هر نقطه از ایران روی دهد. حتی به خاطر نگاه عرفانی که در کار موجود است، ما از تمهای موسیقی نواحی کردستان هم بهره بردیم. در واقع از همه موسیقی ایرانی در کار استفاده شده است.
شما قبلاً"بینوایان"، اپرای عروسکی"رستم و سهراب" و"ایکارو"و... را روی صحنه بردهاید. آیا این بار در استفاده از موسیقی و حرکت و قصه قدیمی در کارتان هراس نداشتید که مخاطب تصور کند که غریبپور عقبتر از زمان حرکت میکند و به سمت تئاتر تجاری میرود؟
من چنین فکری نداشتم که چنین هراسی داشته باشم. همان طور که در بروشور نیز نوشتهام هرگز حاضر نیستم که فقط برای محفل کوچکی مثلا جامعه روشنفکران تئاتر اجرا کنم. تمام کارهایم مانند بینوایان، هفت خان رستم، سفر سبز در سبز، اپرای عروسکی رستم و سهراب و... را نیز با این هدف روی صحنه بردم. حتی در ایکارو و"2342 روز بعد" به توده کوچک روشنفکران فکر نکردم و در همه آن کارها موسیقی هم وجود دارد. حتی در بینوایانِ ما به ازای 45/3 دقیقه موسیقی دارد.من در این نمایش هم به فکر گیشه نبودم، بلکه به مخاطب فکر کردم و هرگز سعیام بر این نبوده که با افزودن بعضی حرکات تحت عنوان حرکات موزون و موسیقی(یعنی آن چه که یک تماشاگر خیلی سادهپسند را راضی نگه میدارد) نمایشی را روی صحنه ببرم و به دنبال جذب تماشاگر بیشتر باشم. من متعقدم که هر چه در صحنه اتفاق افتاده با فکر و تدبیر بوده، پارو زدن موزیکال، حرکت با تور موزیکال همه اینها هم بافت با جنس کار است. من هرگز سنخیت کار را به خاطر گیشه از دست ندادهام، ولی نمایش موسیقایی همواره دغدغهام بوده است و این را نقطه ضعف نمیدانم. ضمن این که میدانم روی تماشاگر اثر مثبتی دارد؛ چون دیگر از شنیدن کلام خسته شده است. من تمام نمایش حوزه کودکم موزیکال است، اما این اولین تجربهام از نمایش موسیقایی برای بزرگسال است به عبارتی با قصهای که غالباً آشنایی دارند،میخواستم دوباره آن را روی صحنه به شکل دراماتیک و به همراه موسیقی ببینند و تصورم این نیست که اگر تماشاگران از نمایش استقبال کردهاند، به خاطر موسیقیِ صِرف بوده است.
بهتر نبود که نمایش با توجه به موضوع و اجرایش در بیرون از تئاترشهر مثلاً تالار وحدت اجرا میشد، تا مخاطب عام بیشتری را به خود جذب میکرد؟
قطعاً! من حتی به شورای نظارت هم همین مورد را پیشنهاد دادم اما آن موقع نمایشی در تالار وحدت روی صحنه بود.
چرا ایرج راد را برای نقش ماهیگیر انتخاب کردید؟
معتقدم که ایرج راد مناسبترین چهره را برای این نقش داشت. تماشاگر باید سلامت نفس و تا حدی نادانی، مطیع و پر عاطفه بودن مرد ماهیگیر را باور کند. برای این نقش ما نمیتوانستیم از بازیگری که به لحاظ صورت در نقشهای منفی هم ظاهر شده، استفاده کنیم.
به نظرتان چهره نجیب و سالم یک بازیگر برای ارائه یک نقش کافی است؟
خیر، من معتقدم که او یکی از شاه نقشهایش را در این نمایش بازی میکند. در سن 60 سالگی از اول تا آخر نمایش پرانرژی در صحنه ظاهر میشود. پس من فقط صورت را انتخاب نکردهام، بلکه صورت، سیرت و توانایی بازیگری ایرج راد را توأمان در نظر گرفتم. غالب تماشاگران نظر من را تأیید میکنند. ایرج راد سالها از صحنه دور بود و بیشتر در تلویزیون فعالیت میکرد و غالبا در نقشهای آرام و کم تحرک ظاهر میشد. مسلماً تفاوت بارزی است میان بازی او در این نمایش نسبت به بازیهای قبلیاش! در ضمن من از تمام بازیگرانم به خصوص ایرج راد و نسیم ادبی بسیار راضی هستم.
شما همزمان چندین کار را با هم انجام میدهید؛ مدیریت خانه هنرمندان، سفرهای نمایش اپرای عروسکی رستم و سهراب، تمرین نمایش آهو یا هو و اجرای نمایش قصه تلخ طلا. چه میکنید که حجم سنگین کار، روی کیفیت کارهایتان اثر نمیگذارد؟
نمیخوابم یا کم میخوابم، نمیخورم یا کم میخورم و مرتب میخوانم که عقب نیفتم. ولی فکر میکنم این مصاحبهها باعث میشود که خانمم از من جدا شود، چون مرتب این سؤال از من میشود باید یک چیز را اعتراف کنم که کمترین حضور را در خانه دارم با وجود عشقی که به همسر و خانوادهام دارم. همسر من با متانت و همراهی بی نظیرش این مسئله را پذیرفته است و چه بسا اگر همکاری او وجود نداشت، من هم امکان فعالیت زیاد برایم باقی نمیماند. خوشبختانه با یک اتفاق دخترم جذب گروه ما شد و حالا در ساخت و رنگآمیزی عروسکهای آهو یا هو کمکمان میکند و در این جریان بهتر متوجه میشود که پدرش چرا این همه عاشقانه کار میکند و فکر میکنم خودش هم به زودی عین بهروز غریبپور میشود. حالا فقط مانده که فکری برای همسرم بکنم. البته او اولین منتقد کارهای من است. همیشه اولین ورسیونی که مینویسم، او میخواند و خیلی منصفانه کاستیها و قوتهای متن را به من میگوید. اصلاً در خانوادهام تعریفهای بی سر و ته مرسوم نیست و در یک محاکمه سه نفر(همسرم، دخترم و پسرم) من را نقد میکنند؛ چون آنها اصلاً مایل نیستند که بهروز غریبپور بازاری شود یا برای گیشه کار کند و اعتبار خودش را از دست دهد. به هر حال اگر کسی عشق به کاری داشته باشد، باید از چیزهایی در زندگیاش بزند تا به چیزهای دیگر برسد. من شاید عشق کاملم کارم است و اگر به درستی بخواهم تعریف کنم، من آرزو میکنم که خواب از زندگیم حذف شود تا بتوانم به بقیه کارهایم برسم. من تشنه کار هستم، نمیدانم اسمش را چه میگذارند؛ بیماری، جنون یا نبوغ! ولی به هر حال من عاشق کار هستم و اگر کار دیگری پیشنهاد شود با گروه دیگری نصف شب تا صبح کار خواهم کرد! جوانهای امروز از لحاظ فکری خیلی غنی هستند. اما بسیار هم تنبل هستند؛ حالا شاید بی انگیزه باشند و آرمانهایشان از دست رفته باشد، اما من به یاد ندارم که در زندگیام حتی سه دقیقه در کافه نشسته باشم و وقتم را تلف کرده باشم.
... نسل شما چطور؟
نسل من هم زندگیاش را در کافه فیروز تلف کرد! من اصلاً به کافه نادری و فیروز نمیرفتم. تمام تفریحم رفتن به استودیو و کتابخانه بود. اصلاً یادم نمیآید که در زندگیام سه دقیقه با کسی با آرامش قدم زده باشم و بگویم که گور بابای دنیا! به نظرم این، فرمولِ کار در تمام دنیا است. اسپیلبرگ در دستشویی، حمام و اتاق نشیمناش تلویزیون گذاشته و مرتب در حال فیلم دیدن است و به همین ترتیب است که اسپیلبرگ میشود!