مشکل دیگری که در نمایشنامه به چشم میخورد، گره گشاییهای بسیار آسان است. گرههایی که بلافاصله و بدون تلاش کاراکترها گشوده می شود. هیچ کدام کاراکترها در جهت حل مشکلاتی که در طول نمایش به وجود میآید کاری نمیکنند. شخصیتها همه منفعل هستند. هر آن چه بر صحنه اتفاق میافتد، حاصل تصادف است.
مشکل دیگری که در نمایشنامه به چشم میخورد، گره گشاییهای بسیار آسان است. گرههایی که بلافاصله و بدون تلاش کاراکترها گشوده می شود. هیچ کدام کاراکترها در جهت حل مشکلاتی که در طول نمایش به وجود میآید کاری نمیکنند. شخصیتها همه منفعل هستند. هر آن چه بر صحنه اتفاق میافتد، حاصل تصادف است.
افسانه نوری:
نمایش سوسکه پری همانند بسیاری از نمایشهای کودک سعی دارد پیامی را به کودکان منتقل کند، اما این که این پیام تا چه اندازه از طرف نویسنده، کارگردان و گروه اجرایی برای انتقال به کودک مناسب شناخته شده است، جای بحث فراوان دارد. در نمایشنامه"سوسکه پری" نکته حساسی وجود دارد که نویسنده و کارگردان اثر، بی هیچ توجهی نسبت به تأثیرات این نکته بر روحیه کودکان و شکل گیری رفتاری نادرست در ضمیر کودک از آن گذشتهاند. نکته این است که نمایشنامه به نوعی به ترویج فرهنگ دروغگویی و تشویق کودکان به دروغ گفتن میپردازد و این در نمایشی از نوع نمایش کودک که اخلاق محوری و گزینش رفتارهای درست اجتماعی برای تربیت کودکان در آن از نکات مهم است، بسیار عجیب به نظر میرسد. در ابتدای نمایشنامه هنگامی که پیرزن قبول می کند سوسکی را به فرزندی بپذیرد، مدام دست و پا میزند و نمیتواند واقعیت را به رضا قلی همسر پیرش بگوید، سوسکه پری به او اصرار میکند که حقیقت را بگوید و خود را خلاص کند و با این شروع ذهنیتی در مخاطب به وجود میآید که حقیقت، گویی یکی از محورهای این نمایش است، اما این اتفاق دوباره نمیافتد و از لحظه ورود شاهزاده به صحنه پیرزن شروع به دروغگویی میکند. این دروغ گفتن تا جایی ادامه مییابد که او و سوسکه پری برای نه ماه به دروغ به شاهزاده میگویند که دخترک باردار است و باز هم به دروغ میگویند که بچه به دنیا آمده است و باز هم به دروغ نوزادی را که از خرابه یافتهاند به جای فرزند شاه معرفی میکنند. دروغ گفتن الگویی غیرطبیعی برای کودک است که در این نمایش به کودکان عرضه میشود و نکته جالبتر این جاست که همه این دروغ گفتنها به خیر و خوشی ختم میشود و هیچ وقت اتفاق ناگواری برای کاراکترهای دروغگوی نمایش رخ نمیدهد.
فرض کنیم جهانی را که کودک در آن با چوپان دروغگو آشناست و هم اکنون با سوسکه پری دروغگو آشنا میشود. تفاوت در این است که عمل چوپان دروغگو تقبیح میشد، اما عمل سوسکه پری تحسین میشود! به سختی میتوان پیام اخلاقی این نمایش را پذیرفت. هر خرابکاری ابتدا با دروغ گفتن و بعد با امید راه چارهای که (حتماً) به وجود میآید توجیه میشود. انباشته شدن دروغها روی هم، باعث نمیشود اتفاق ناگواری بیفتد یا کاراکترهای دروغگو(که اتفاقاً شخصیتهای اصلی نمایش هستند) عبرت بگیرند و دست از این کار بردارند، بلکه برعکس، آنها مطمئن میشوند که پایان شب سیه سپید است و هر دروغی سرانجام به خیر و خوشی تمام می شود و دردسری نمیآفریند.
ساختار نمایشنامه نیز همچون مفهوم آن دچار ضعف است. در یک سوم شروع نمایشنامه سوسکی را میبینیم که در خانه پیرزن به فرزندی پذیرفته شده و شعر میخواند. به جز شعر خواندنهای سوسکه پری و گفتگوی او با پیرزن درباره قالی و بچه در این قسمت هیچ اتفاق خاصی رخ نمیدهد. مونولوگهای طولانی پیرزن که ارتباط چندانی با داستان اصلی نمایش ندارد و برای ارتباط برقرار کردن با کودک مناسب نیست، از دیگر ویژگیهای این بخش است. شروع کسل کننده نمایشنامه که از شعر و ترانه اشباع شده است، بدون کشمکش یا انتظاری برای وقوع اتفاقی میگذرد و صد البته که مخاطب کودک تحمل زمان درازی را که در آن درامی اتفاق نمیافتد ندارد. کاراکتر شاهزاده بسیار سطحی ساخته شده است؛ معلوم نیست چرا همیشه شاهزادهها به زبان فخیم حرف میزنند؟ اتفاقی که هرگز نویسندگان ایرانی آن را نیازمودهاند این است که شاهان و شاهزادگان کمی سادهتر و با فعلهای ادبی ساده نیز میتوانند سخن بگویند؛ به ویژه آن که مخاطب این نمایش، کودکانی بودند که در طول نمایش نمیتوانستند روی صندلی خود آرام باشند و یکی از مشکلات آنان، درک دشوار کاراکتر شاهزاده بود.
نمایشنامه به طور کلی به ضعف در دیالوگها دچار است. دیالوگها و بده بستانهایی که هیچ کدام ربطی به هم ندارند، در نمایشنامه استفاده شده است، برای مثال دیالوگی از پیرزن و شاهزاده را میآورم که چند لحظه پس از ورود شاهزاده و هنگامی است که او میخواهد دختری را که صدایی زیبا دارد و در این خانه است ببیند و پیرزن بهانهای میآورد که به این دیالوگ میانجامد:
پیرزن: ... آخه... از دیدن مرد غریبه غش میکنه.
شاهزاده: پس معلوم است ظاهری زیبا هم دارد.
و حالا معلوم نیست داشتن ظاهری زیبا چه ربطی به غش کردن دارد. مثل این که آدمهایی با ظاهر زشت که در پستو پنهان میشوند نمیتوانند صدایی زیبا داشته باشند.
مشکل دیگری که در نمایشنامه به چشم میخورد، گره گشاییهای بسیار آسان است. گرههایی که بلافاصله و بدون تلاش کاراکترها گشوده می شود. هیچ کدام کاراکترها در جهت حل مشکلاتی که در طول نمایش به وجود میآید کاری نمیکنند. شخصیتها همه منفعل هستند. هر آن چه بر صحنه اتفاق میافتد، حاصل تصادف است. نمایشنامه آکنده از تصادفاتی است که بر اثر آنها میتوان نوزادی را در خرابهای یافت و به عنوان طفل شاهزاده به او تحویل داد!
شعرها و ترانههای استفاده شده در نمایش، به هیچ وجه مناسب مخاطب کودک نیست؛ شعرهایی که با ریتم"شش و هشت" اجرا میشوند و هیچ مناسبتی با کودک ندارند. اکثر شعرها به ریتم ترانههای آشنا اجرا می شوند و مضمون خود شعرها نیز یا با ترانهها یکی است و یا خود ترانهها هستند که هیچ ربطی به اشعار ویژه کودکان ندارند. دو نمونه از این اشعار را برای مثال میآورم:
....کیه کیه در میزنه من دلم میلرزه ....
.... که یارم از سفر اومد...
به علاوه این که اشعار انتخاب شده در این نمایش مناسب کودکان نیست، اجرای شعرها نیز با مشکلاتی روبرو است. در هنگامی که سوسکه پری آواز می خواند در بیشتر مواقع به هیچ وجه مشخص نیست که چه میخواند، کلمات نامفهومند و اشعار شنیده نمیشوند. تنها ملغمهای از صدای سازها با صدای کاراکتری که در این صداها آواز میخواند شنیده میشود. بنابراین تنها آوازهایی مثل کیه کیه... که تماشاگر (بزرگسال) به آن آشنایی دارد درست شنیده میشوند و تماشاگر کودک اگر با این شعرها آشنا نباشد، تقریباً از تمام آوازهای نمایش چیزی نمیشنود و علاوه بر این در زمانی که شعری خوانده میشود، بلافاصله به وسیله کاراکترها به دست زدن و همراهی تشویق میشود. گویی که تنها همراهی و ایجاد سرو صدا برای مخاطب کودک ما کافی است و لزومی ندارد کودکان از کاری که در آن شراکت میکنند چیزی بفهمند!
در اجرای این نمایش شکلی از فاصلهگذاری استفاده میشود که در اکثر نمایشهای کودک برای برقراری ارتباط معمول است. کاراکترها با بچه ها حرف می زنند و از آنها نظر میخواهند. بچهها با بله و خیر گفتن یا راهنمایی کردن کاراکترها آنها را به انجام کاری تشویق یا از آن نهی میکنند و یا به کاراکترها کمک میکنند تا چیزی را که در جستجوی آن هستند، بیابند. این ترفند باعث برقراری ارتباط با کودکان و جلب توجه آنان به صحنه میشود.
عواملی هم به طور همزمان باعث عدم توجه کودک و درگیری ذهن او با چیزی به جز داستان نمایش
می شود. نمونه بارز این موضوع حضور دو و یا گاهی اوقات سه سیاهپوش بر صحنه است که برای گرداندن عروسک سوسکه پری جلوی دکور حرکت کرده و دکور و بازیگران دیگر را (در بعضی مواقع) ماسکه میکنند. دکور رنگ آمیزی شده نمیتواند کاربرد پرده سیاه را داشته باشد و حضور توأم و ملموس عروسک گردانان در صحنه به توجه و تمرکز مخاطب لطمه میزند. به علاوه این که عوامل دیگر در گرداندن خود عروسک همچون"یک وَری راه رفتن" عروسک در صحنه و یا حرکات اضافه عروسک بدون این که دیالوگ داشته باشد، از موارد لطمه زننده به تمرکز کودک است.
یکی از مسائلی که در این کار به آن توجه شده آموزش است. در بخشی از نمایش میبینیم که پیرزن به سوسکه پری درباره رنگهای قالی و شانه قالیبافی آموزش میدهد. به طور قطع در نظر گرفتن جنبه آموزشی در نمایش کودک بسیار بر کودک مؤثر است اما این که این آموزش تا چه حد در روند نمایشنامه قرار دارد و یا تا چه حد به داستان و کلیت آن مربوط است، جای سؤال دارد. با وجود این که درباره قالی بافی و مسائلی از این دست به او آموزش داده میشود، اما چون نمایشنامه موضوعی مرتبط با قالی بافی ندارد و یا حداقل از قالیبافی به عنوان یکی از عناصر مهم یا پیش برنده خط سیر داستان استفاده نشده، نمیتوان استفاده از این نکته آموزشی را در این نمایش چندان به جا و صحیح دانست.
نکته دیگر مربوط بازی بازیگران این نمایش است که سعی فراوانی در برقراری ارتباط با مخاطب دارند. بازیگران از نیم ماسک استفاده می کنند و همین امر باعث ایجاد غلو در حرکاتشان میشود که در شیوه بازیها بسیار مؤثر است و باعث جلب توجه مخاطب خردسال میشود. البته گاهی اوقات در حرکات پیرزن و پیرمرد اثری از پیری نیست و گاهی اوقات (صحنه نشستن پیرمرد) این پیری بسیار به چشم میآید.
دکور نمایش در چند صحنه متغیر است. صحنههایی که مربوط به فضای خانه پیرمرد و پیرزن است با پاراوانهایی از کاهگل که بر یکی از آنها قالیای آویخته شده است نمایش داده میشود که با برگرداندن آنها شبیه به فضای داخلی حمام میشوند. هنگامی که تعویض صحنه به فضای حمام را میبینیم از مه افشان برای ایجاد بخار حمام استفاده میشود که برای تحریک تخیل کودکان بسیار به جا است. در جشن عروسی شاهزاده هم، حبابهایی فضا را میآکند و از نور گردانِ رنگین استفاده میشود که باعث به وجود آمدن فضایی شاد برای کودکان میگردد.
در تعویض دکور به قصر بر زمینه پردههایی میبینیم که نقش ستونهایی بر آنها حک شده است و فضای قصر را میسازند اما در صحنههای پایانی که در خانه پیرزن و پیرمرد میگذرد این نقشها همچنان آویختهاند و جمع نشدهاند. نمایی از خانه پیرزن و پیرمرد دیده میشود که قصر هم در آنجاست! مواردی از این دست به تخیل کودک لطمه میزنند و کودک را سر درگم میکنند.