حذف بخشهایی که میتوانستند یک داستان خطی با ساختاری ارسطویی را شکل بدهند، باعث شده تا با نمایشی مواجه شویم که ساختاری معماگون دارد. شخصیت ها همگی غریب و نا آشنا هستند.
حذف بخشهایی که میتوانستند یک داستان خطی با ساختاری ارسطویی را شکل بدهند، باعث شده تا با نمایشی مواجه شویم که ساختاری معماگون دارد. شخصیت ها همگی غریب و نا آشنا هستند.
افسانه نوری:
نمایش"وهم سرخ" در فضایی رؤیا گونه آغاز میشود. همه چیز به رؤیایی میماند که از لطافت و شادی آغاز شده و رو به خشونت و جنون میرود. برگزاری مراسم زار به خودی خود کافی است تا هر نظارهگری را به تأمل وادارد. تأمل در اینکه مرز واقعیت و رؤیا کجاست. اعتقاد به وجود بادهایی که وارد بدن جاشوان و ولگردان کنار دریا و ماهیگیران و ناخدایان میشوند و آنها را چون مَرکبی به زیر یوغ خود درمیآورند، همانقدر برای یک مخاطب امروزی غریب مینماید که برگزاری یک مراسم برای خارج کردن این باد از بدن افراد مبتلا. آن چه در نمایش وهم سرخ قابل تأمل است باورپذیری مراسمی است که در صحنه بسته تئاتر صورت میگیرد.
حسین احمدینسب برای به نمایش در آوردن مراسم زار، روی صحنه تئاتر از ذکر کمترین جزئیات نیز غافل نبوده است. اشارات فراوانی در نمایش وجود دارد که نشانگر تأملات احمدینسب در جزء جزء عناصر مورد استفاده در مراسم زار است. آن چه باعث توجه و تمرکز بر نمایش میشود همان مرز بین واقعیت و رؤیاست که مخاطب درگیر آن میشود. ماهو(مهتاب) به عنوان زنی که از محیطی متفاوت(جامعه شهری و فضای دانشگاهی) به مکان برگزاری مراسم زار آمده، نمونه مثالی از فردی با موضع متفکر و واقعنگر است که به مراسم زار تنها به عنوان نمونهای قابل توجه برای تحقیق مینگرد. محیطی که ماهو در آن قرار میگیرد به توهمی مانند است که با وجود تلاشهای ماهو برای پس زدنش به یکباره او را در برمیگیرد و تا جایی پیش میرود که او خود به عنوان بیمار در مراسم زار شرکت میکند؛ و درست در همین جاست که مرز واقعیت و رؤیاهای ماهو در هم میریزد و او درگیر مراسمی میشود که نوعی بیمارگونگی را در او برمی انگیزد و او را درگیر توهمات خویش میکند.
آن چه پیش روی مخاطب است، رودررویی و تقابل دو جهان متفاوت و دو فرهنگ متفاوت است. نمایشی که از درهم آمیختگی و درگیری این دو جهان به وجود میآید به نابودی یکی میانجامد. در تصویری که در تابلوی پایانی نمایش میبینیم، سرانجام جهان رازها و افسونگریها که در مراسم زار تجلی یافته است بر جهان منطقی و روزمره"ماهو" (مهتاب) غلبه میکند.
مهتاب دختری تحصیل کرده است که از محیطی شهری و دور از خرافات برای جمع آوری مطالبی درباره مراسم زار که به کار نوشتن پایان نامه او میآید، به جنوب آمده است. استحاله او از همان جایی آغاز میشود که وی لباسی جنوبی پوشیده و بر دستهایش حنا میگذارد. این درست نقطه آغاز نمایش است. جایی که نمایش در فضایی وهم گونه و با بازیهای اغراق شده کاراکتر بابا زار (مبروک) شروع میشود. نقطهای که احمدینسب برای آغاز نمایش انتخاب کرده، حساسترین بخش داستانی را که روایت میکند، شکل میدهد. تغییراتی که صورت میگیرد به راحتی از طرف مهتاب پذیرفته میشود، او حتی تغییر نامش به ماهو را نیز به راحتی میپذیرد. این تغییرات، اندک اندک به تغییر شخصیت او میانجامد تا جایی که کاملاً به یک بیمار زار استحاله مییابد و به هماهنگی کامل با جمع حاضر در مراسم میرسد. در چنین حال و هوایی، نمایش آغاز میشود و مخاطب بدون آشنایی با هیچ کدام کاراکترها و بدون پیش زمینه به فضایی پرتاب میشود که به رؤیایی میماند و اثری از واقعیت در آن نیست. رؤیایی که رفته رفته به کابوسی بدل میشود که همه شخصیتها را در خود فرو میکشد.
در این کابوس بابا مبروک که در آغاز نمایش رفتاری دوستانه با ماهو در پیش گرفته بود، با حضور"ماما قدم" که هر آن پررنگتر و پررنگتر میشود به کاراکتری سخت و تلخ مبدل میشود که تنها به دور کردن باد از تن"چین یاسه" و ماهو میاندیشد. با حضور ماما قدم بر صحنه شاهد تغییر رویه بابا مبروک هستیم. به ناگهان سنگینی و تلخی و تیرگی جای تمام سرخوشی را که بابا مبروک و خیری و ماهو در آن به سر میبرند، میگیرد. با وجود این در بازی بازیگر کاراکتر ماما قدم قدرتی را که از این کاراکتر انتظار داریم، نمیبینیم. ناهماهنگی بازی فریده گرمساری(ماما قدم) در مقابل بازی پرانرژی کورش زارعی (بابا مبروک) باعث عدم تمرکز مخاطب بر اتفاقات در حال روی دادن بر صحنه میشود.
با حضور ماما قدم در صحنه کابوس شکل می گیرد و تا پایان نمایش به تکامل می رسد. نکته قابل تأمل در شیوه روایت و به تصویر کشیدن رؤیایی که هر لحظه مخوفتر میشود، این است که مخاطب از موضع ماهو(مهتاب) به دیدار چنین مراسمی میرود، یعنی از موضع انسان مدرن در جامعه شهرنشین که قرابت چندانی با مراسمی از این دست ندارد. انتخاب چنین نظرگاهی برای روایت، باعث همدلی مخاطب با ماهو و مخوف پنداشتن اجرای چنین مراسمی است که در آن به بیمار، خون میخورانند، اما اگر دیدگاه روایت، نظرگاه معتقدان به چنین مراسمی در نظر گرفته شود، این مراسم نه تنها اثری از مخوف بودن در خود ندارد، بلکه بسیار معقول و منطقی و برای کمک و درمان بیماری است که گرفتار زار شده است. انتخاب دیدگاهی چنین و به طور کلی انتخاب کاراکتری که مخاطب احساس نزدیکی (حتی از نظر محیط زیست) با او داشته باشد یکی از عواملی است که به موفقیت این نمایش در جلب توجه و تمرکز مخاطب کمک میکند و نمایش را از حالت کلیشهای نمایشهای مرسومی که در حال و هوای جنوبی میگذرند و در آنها از مراسم زار استفاده شده، متمایز میگرداند.
در کابوسی که مخاطب و کاراکترها همزمان آن را تجربه میکنند، میبینیم که ماهو خود درگیر دوگانگی شخصیتی میشود. او مهتاب است و همزمان زن مرده چین یاسه است که از او طوطی سبزپری میخواهد. رابطه عاطفی غریبی بین چین یاسه و ماهو(مهتاب) شکل میگیرد که تنها در کابوسی چنین امکان پذیر است. ماهو (مهتاب) لحظه ای مهتاب است و لحظهای ماهو(زن مرده چین یاسه)، و از همین جاست که رابطه مهتابی که به درستی نمیداند کیست با چین یاسه شکل میگیرد. جالب این جاست که مخاطب هم درگیر این دوگانگی شخصیت ماهو میشود. میتوان این دوگانگی را با جملهای که بابا مبروک میگوید(زار تو با همه فرق داره) و نیز سایههایی که مهتاب میاندیشد با کارد در پی او هستند، در ارتباط دانست. به نظر میرسد مهتاب با همه مقاومت و منطقی بودنش زمینههایی از اختلال فکری و روانی را در خود دارد. زمینههایی برای اندیشیدن به مردگان که زن چین یاسه نیز از جهان آنان میباشد.
اصرار ماما قدم برای خوردن خون قربانی (1) توسط ماهو وقتی برآورده میشود که ماهو دیگر توانی برای درگیر شدن با او و مراسمی که ناخواسته در آن گرفتار شده، ندارد. خون خوردن ماهو به بیهوشی او میانجامد و چشم گشودن او زمانی است که تمامی تحقیقهای او و نوشتهها او در دست باد پرواز میکنند؛ گویی تمام اینها رؤیایی سخت و سهمگین بیش نبوده است؛ رؤیایی که به هذیانهای غریب ماهو بی شباهت نیست.
جالب اینجاست که بنیان این داستان هم به اعتقادات مردم جنوب بسیار نزدیک است. در بندر عباس و بندر لنگه معتقد بودند و میگفتند که اگر کسی غیر از زاریها وارد مجلسشان شود، زار هنگام خروج، از تن آنها میگذرد و آنها را هم زاری میکند و این همان نکتهای است که احمدینسب در نگارش و اجرای این نمایش آن را به عنوان بنیان داستان خود برگزیده و ما شاهد شخصیتی هستیم که از خارج از دنیای زار وارد مراسم زار می شود و خود درگیر آن می شود. این پایه و بنیانی است بر اساس اعتقادی واقعی که تمام حوادث رؤیاگونه این نمایش بر آن بنا شده و شکل میگیرند.
متن نمایش وهم سرخ را نمیتوان با ساختار دراماتیک و خطی منسجم بررسی کرد. متن این نمایش نیز شباهت تام و کامل به فضای اجرایی آن دارد. در فضای اجرایی این اثر، همانگونه که ذکر شد به نوعی با تصاویری روبرو هستیم که توهمات هر یک از کاراکترها را به نمایش میگذارد. وهمی که شاید ماهو و چین یاسه مبتلایان اصلی آن به نظر بیایند، اما بابا مبروک و ماما قدم و"خیری" را هم از آن گریزی نیست. هر کدام این آدمها در دنیای جداگانه توهمات خود دست و پا میزنند و آن چه میتوان به عنوان ارزش این نمایش از آن یاد کرد همین است که صرفاً به اجرای یک مراسم زار نمیپردازد، بلکه برای آن قالبی در نظر گرفته است و در عرضه این قالب بیشترین تلاش شده تا تماشاگر هم با رجوع به خود، وجود یا عدم وجود اعتقاداتی از این دست و توهماتی چنین را در خود پی گیرد. در متن نمایش، احمدی نسب ساختاری را مورد استفاده قرار داده که او را به این هدف نزدیکتر کند. انسجام خطی در نگارش داستانی چنین باعث میشد تا تمام فضای رؤیاگونه اثر از دست رفته و صرفاً داستانی خطی را شاهد باشیم که شاید بارها دیده و شنیدهایم. حذف بخشهایی که میتوانستند یک داستان خطی با ساختاری ارسطویی را شکل بدهند، باعث شده تا با نمایشی مواجه شویم که ساختاری معماگون دارد. شخصیت ها همگی غریب و نا آشنا هستند. بابا مبروک شباهتی به بابا زارهایی که در نمایشهایی دیگر دیدهایم، ندارد. ماما قدم هم از این خصوصیت تبعیت میکند و جالب اینجاست که رفتاری ویژه یعنی حسادت ورزیدن به ماهو را نیز در او میبینیم. ماهو دانشجویی است که خود را در فضایی تازه رها کرده، اما همچنان در برابر زار مقاومت میکند. ماهو در محیطی است که قدرت تجسم بخشیدن به تمام کابوسهای او را دارد. تمام سایههایی که ماهو سالها و سالها از آنها ترسیده به شکلی دیگر در مجلس زار بر او نمایانده میشوند. چین یاسه بیماری است که جن او به زیر آمده (2) اما بازهم به زار گرفتار شده و باد جن که بر او خشمگین است، دوباره او را به زیر یوغ خود درآورده، اما چین یاسه در زمانی که باید زارش را معالجه کند، به یاد زن مردهاش دوباره بر ماهو(مهتاب) عاشق میشود و حتی ماهو(مهتاب) را به جای زن از دست رفتهاش میپندارد. خیری که از دختران هواست (3) دختری است که از دریا آمده، به گفته بابامبروک او فرزند دریاست. در فضایی این گونه و با شخصیتهایی چنین که هر کدام آنها به نوعی برای مخاطب، آشناییزدایی شدهاند، احمدینسب مراسم زاری با جزئیات کامل را به نمایش میگذارد که با ساختار غیرخطی داستانش بیشترین تأثیر را بر مخاطب میگذارد.
عنصر دیگر که به آفریدن فضای وهم گونه این نمایش یاری میرساند، استفاده از رنگهای متنوع و زندهای است که هر کدام فضای خاصی را به وجود میآورند. در کف صحنه، دایره ای سرخ می بینیم و لباس کاراکترها نیز از رنگهای متنوع تشکیل شده. خیری با ماسک و با گیسی که بر سر میگذارد جنی را تصویر میکند که ماهو تلاش می کند او را از خود دور کند. رنگها و عناصری چون ماسک، سینی حصیری، لباسها، کندرسوز و... علاوه بر این که به نمایش رنگ و بوی محلی میبخشند و در جاندار کردن آن سهیم هستند، باعث به تصویر کشیدن تابلوهای متفاوتی میشوند که هر کدام از نظر ترکیب بندی و فضا به تابلوهای نقاشی جداگانهای شباهت دارند.
یادداشتها:
1- خونی که به یک قربانیِ زار میدهند، خون یک بز است که در همان مجلس سرش را بریده و خونش را درون طشتی سر سفره گذاشتهاند. معمولاً تا"باد" خون نخورد حرف نمیزند. بنابراین باید شخص مبتلا، خون بخورد تا جن از زبان او حرف بزند و بگوید چه جنی است و چه میخواهد تا بیمار را راحت بگذارد.
2- آرام شدن بیمار بعد از برگزاری مراسم زار را به اصطلاح زیر آمدن جن از مرکبش می گویند که در سه مرحله در حجاب نگهداشتن بیمار، احضار جنْ باد، و تسخیر باد و پایین آوردن آن از مرکب در مجلسى به نام"مجلس بازی" اجرا مىگردد.
3- سرودها و آوازهای جمعی، اغلب به وسیله دختران مبتلا به زار، که دختران اهل هوا نامیده میشوند، انجام میگیرد
منبع:
ساعدی، غلامحسین، اهل هوا (تک نگاری)، با همکاری مؤسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی، انتشارات امیرکبیر، 1345