استفاده از سکوی گرد که قابلیت حرکتی کامل دارد به جا است، اما از بس از آن استفاده میشود، معنا و زیبایی نمایشی خود را از دست میدهد.
استفاده از سکوی گرد که قابلیت حرکتی کامل دارد به جا است، اما از بس از آن استفاده میشود، معنا و زیبایی نمایشی خود را از دست میدهد.
حسن پارسایی:
وقتی نویسنده یک متن نمایشی رویکردی قیاسی و کلی را نمیتواند پیش ببرد و به سرانجام برساند و به تناوب، بی آن که قصد هم ارزی و تعامل در شناخت و تحلیل موضوع در میان باشد، آن را با نگرش استقرایی میآمیزد، آیا حاصل کارش به تشتت و سردرگمی منجر نمیگردد؟ آیا نگاه هجوآمیز به حوادث و آدمهای یک روزگار و توجه کردن به حوادث جدی زندگی آنها نباید به طور همزمان در هم تنیده و پردازش شوند تا نمایهای کمیک و انتقادی از رویدادها و آدمها شکل بگیرد؟ یا باید به گونهای متناقض حوادث جدی و کمیک را لابهلای هم چید و برایشان جاسازی کرد؟
حتی سلیقهای ترین و ابتکاریترین متنها دارای قانونمندی هستند. این قواعد از درون خود متن زاده میشوند و همواره بر خلاف آن چه به غلط شایع است که متن هیچ حد و حدود و بایدی نمیشناسد، باید گفت اتفاقاً حتی متونی که براساس سلایق و ابتکارات ذهنی خاصی هم شکل میگیرند، حامل بایدهای درونْ متنی خودشان هستند و اگر از این بایدها بر کنار باشند(یعنی به شاکله و ساختارمندی معینی برای متن توجه نشود) خود چنین قضیهای خودش را نقض میکند؛ به این معنا که لابد میتوان یک متن را تا بینهایت ادامه داد یا در هر جایی آن را برید و تکه پاره کرد. هر متن یک کمپوزیسیون یا شاکله ترکیبی خاص دارد که نسبت به نوع موضوع و رویکرد نویسنده میتواند متفاوت هم باشد، اما همواره در همان چارچوب خودش به تعریف درمیآید و از بیرون نمیتوان با یک قیاس نظری، تعریف خاصی را برای آن قائل شد.
اگر متنی به کنشزایی و کنشپذیری، هماهنگی و همپوشی اجزای ساختاری خویش بی اعتنا باشد، به مثابه آن است که از دنیای قانونمند و معنادار نمایش خارج شده و نتوانسته یا نخواسته در حیطه تعریف چنین هنری به حیات دراماتیک ادامه دهد. منظور از دراماتیک بودن هم تنها رویکرد پدیدار شناسانه(یعنی توجه به وجوه و حالت نمایهای صرف یک پدیده) نیست، بلکه جوهره و محتوای درونی و بطنی و میزان دلالتگری و معنازایی آن برای تماشاگر است؛ یعنی همان چیزی که به آن"نظام نشانهای" میگوئیم.
دراماتیک بودن اجزای ساختاری یک نمایشنامه از لحاظ زیبایی شناختی حاصل سه ویژگی اساسی است: وجه بیرونی و اُبژه هر کدام از عناصر، وجه درونی و سوبژه هر کدام از عناصر و وجه دلالتگر نهایی که در سمپوزیسیون کل اجزای نمایشنامه و هماهنگی و ارتباط ساختاری و موضوعی آنها تعریف و تبیین میشود و هر دو حوزه سوبژه و اُبژه را به طور همزمان شامل میگردد. ضمناً هیچ کدام از این سه عامل به تنهایی به شکلدهی یک متن نمایشی نمیانجامد، بلکه تجمیع هر سه آنها باید در متن تحقق یابد. متأسفانه اغلب با متونی روبهرو هستیم که فقط از وجه اول یا وجه اول و دوم برخوردارند و هرگز به ویژگی سوم توجه نمیکنند. در نتیجه، بسیار گسیخته و بی ربط هستند و حتی با ترفندهای نمایش روی صحنه هم سامان نمیگیرند.
اکنون با توجه به شاخصههای بدیهی فوق، نظری به نمایش"دنیای دیوانه دیوانه دیوانه" به نویسندگی و کارگردانی بهزاد فراهانی میاندازیم:
نمایش ظاهراً و بنا به گفتار آغازین راوی، بر آن است که در نمایههای مجزا به نوبت به یک اتفاق مهم که پرسوناژی را به آسایشگاه روانی کشانده است، بپردازد و نویسنده به زعم خویش آن را به زبان نمایش ریشهیابی و آنالیز کند که البته متن هرگز به تعهد راوی وفادار نمیماند و از نیمه نمایش به بعد، محتوای آن کاملاً در اختیار"سه تفنگدار" است که تا قبل از صحنه پایانی دائم شلیک میکنند و گلوله هدر میدهند، بی آن که کسی را بکشند. نهایتاً هم به جز یک مورد، با دشمنان بیچاره خویش کنار میآیند.
کلیت نمایش این سؤال را به ذهن تماشاگر میآورد که اگر قرار است این دشمنیها که ظاهراً به طور تلویحی در آن تکه پرانیهای انتقادی و اجتماعی هم هست به نتیجهای نینجامد، پس چرا اصلاً در این نمایش مطرح شدهاند و در نتیجه خود تماشاگر مجبور است به این دریافت برسد که هدف در اصل، اجرای یک"جُنگ" نمایشی بوده که از حوزه نمایش خارج است و چون حوادث و آدمها به طور گذرا و برای جلوهدهی صرف به کار گرفته شدهاند و مخصوصاً شخصیتپردازی هم در کار نبوده است، تا حدی به پلی شو نزدیک است و به دلیل آن که گوناگون مینماید و روی یک حادثه و موضوع محوری آن چنان مکث نمیکند که به آنالیز بینجامد، در تعریف نمایشواره بیشتر میگنجد. علت آن هم روشن است:
نمایش دنیای دیوانه دیوانه دیوانه به نویسندگی و کارگردانی بهزاد فراهانی از آن سه عامل اولیه و اساسی که برای دارماتورژی ضروری است، فقط به عامل اول به طور کامل و به عامل دوم به طور ناقص نظر دارد و عامل سوم در آن غایب است. به همین علت هیچ پرسوناژی در آن شخصیتپردازی نشده و چون این اتفاق مهم که یکی از مهمترین ارکان نمایش محسوب میشود رخ نداده، لاجرم موضوع بازی و بازیگری هم در آن منتفی است؛ وقتی شخصیتی کاملاً تعریف و آنالیز نشده، چگونه میتوان تشخیص داد که بازیگر در انتقال این شخصیت موفق است؟
بهزاد فراهانی نسبت به حوادث و آدمهای نمایش خود رویکردی نوستالژیک دارد. استفاده از ترانههای زیبا و ماندگار قدیمی برای فضاسازی و تداعی زمینه نوستالژیک آن دوران، چاشنی مناسبی برای ذائقه تماشاگران ایرانی است، اما متأسفانه این عامل هم نتوانسته نمایش دنیای دیوانه دیوانه دیوانه را از سطح به درون ببرد و فضایی حسآمیز و اندیشمندانه خلق کند.
از آن جایی که عامل سوم به طور کلی غایب است، متن بسیار گسیخته و حوادث و آدمها اغلب به هم بی ربط هستند؛ گرچه فراهانی با ذهنیتی عمدی سعی کرده آنها را به هم ربط دهد. این عارضهمندی نهایتاً منجر به آن شده که نمایش در کل بری از یک تحلیل و گرهگشایی قابل قبول باشد. هیچ نتیجه مستدل و مرتبطی از این نمایش دو ساعت و نیمه گرفته نمیشود؛ یعنی نقصهای ساختاری متن به یک طرح یا پیرنگ بدون انسجام و تکه پاره منجر شده که هیچ غایتمندی یا پیام رسانی دقیق، روشن و قابل قبولی در آن نیست. هیچ کدام از این آدمها دیوانه نیستند و بنابراین موضوع آسایشگاه روانی هم با هر قصد و نیتی که به کار گرفته شده باشد، اساساً منتفی است و در نتیجه، هیچ رابطه علت و معلولی برای موجودیت و حضور آدمها و وقوع حوادث وجود ندارد.
رویکرد تماتیک نمایش دارای آسیب است؛ زیرا درونمایه متناقض و باورناپذیری دارد؛ هر فرد که به کسی ظلم کند، خودش هم بیچاره و روانی میشود و نهایتاً بی گناه است و باید او را بخشید. در عوض باید همه گناهان را به گردن سرمایهدار انداخت(صحنه پایانی) که این هم استنباط خوش بینانه ما به عنوان تماشاگر است وگرنه ارتباط این سرمایهدار با تفنگدارانی که او را میکشند در متن کاملاً مشخص نیست؛ گویا خود بهزاد فراهانی هم متوجه این نقص شده و برای جبران آن ایفای چنین نقشی را به بازیگری که در صحنههای قبل نقش آدمی بد را بازی میکند، داده تا تماشاگر خودش ارتباطی مجازی بین او و سه تفنگدار قائل شود.
دنیای دیوانه دیوانه دیوانه کسل کننده و به علت نارساییهای متن و حرکات تکراری از وجوه دراماتیک زیادی برخوردار نیست و اگر به شکلدهی حرکتها، ژستها، اطوارها، هجوگوییها و هجونماییها، شتابزدگیها و به خود ماندگیهای بازیگران توجه شود، به این نتیجه میرسیم که سلیقه و رویکردی که به بازی و بازیگری(نه کارگردانی) متمایل است، بر تمام اجرا سیطره دارد.
پرداختن فقط به یک حادثه برای شخصیتپردازی هر کدام از پرسوناژها کافی نیست و الزامی هم وجود ندارد که اصلیترین حادثه زندگی آنان تلقی گردد. از این رو، بهانههای حضور این پرسوناژها برای بودن روی صحنه کم است و تماشاگر را مجاب نمیکند. استفاده از سکوی گرد که قابلیت حرکتی کامل دارد به جا است، اما از بس از آن استفاده میشود، معنا و زیبایی نمایشی خود را از دست میدهد. کاربری تفنگ بیشتر به بازی با تفنگ میماند. اما صحنه پایانی و تأکید بر گندگی بیش از حد مرد چاق، نوع لباس او و مخصوصاً حرکات کمیکش از روی فکر تدارک دیده شده و در کل هجوآمیزترین و تنها صحنه زیبایِ اجرا به شمار میرود.
نمایش دنیای دیوانه دیوانه دیوانه کمدی مآب است و تا حدی به کمدی هجوآمیز نزدیک میشود، ولی به علت عدم بنمایههای کافی در درونمایهاش، موفق نمیشود که در شاکله نهایی چنین ژانری جای بگیرد.