در حال بارگذاری ...
...

در اجرای گلرخ میلانی از این نمایشنامه نیز، بر ویرانی ارزش‌ها تأکید شده است. در بازی بهرام ابراهیمی (وکیل تسخیری) می‌بینیم که تنها لحظاتی کوتاه از عمل فاول و دلایلش برای کشتن زنش تعجب می‌کند و سپس بلافاصله با دلایل او کنار آمده و شروع به همراهی وی و راه انداختن بازی‌ای می‌کند تا به فاول تصویری ارائه دهد از دادگاهی را که می‌باید در آن حضور پیدا کند.

در اجرای گلرخ میلانی از این نمایشنامه نیز، بر ویرانی ارزش‌ها تأکید شده است. در بازی بهرام ابراهیمی (وکیل تسخیری) می‌بینیم که تنها لحظاتی کوتاه از عمل فاول و دلایلش برای کشتن زنش تعجب می‌کند و سپس بلافاصله با دلایل او کنار آمده و شروع به همراهی وی و راه انداختن بازی‌ای می‌کند تا به فاول تصویری ارائه دهد از دادگاهی را که می‌باید در آن حضور پیدا کند.

افسانه نوری:
"وکیل تسخیری" نمایشی است که مفهوم ارزش از دیدگاه انسان امروزین را مورد برسی قرار می‌دهد. در این نمایشنامه آن چه که انسان جامعه‌ مدرن به عنوان ارزش به آن‌ها خو کرده، مورد تردید قرار می‌گیرد و در نمایشنامه با آقای فاول روبرو می‌شویم که به هیچ وجه به دلیل کشتن همسرش متأسف نیست. آقای فاول که همسر خود را به دلیل این که به او خیانت نکرده و وفادار مانده‌ کشته است، به جای این که به این عمل همسرش به دیده‌ مثبت بنگرد، نمی‌تواند آن را تحمل کند و او را به قتل می‌رساند. ژان ژاک روسو می‌گوید:‌"اگر آزادی اراده از مرد سلب شود، همه ‌اعمال او ارزش اخلاقی خود را گم می‌کند" و این شیوه ‌قضاوت روسو دقیقا به نوعی موضع‌گیری اخلاقی می‌انجامد، که در آن اخلاق‌گرایی بخشی از طبیعت انسان است و انسان فقط از روی جبر از جهان ارزش‌های اخلاقی خارج می‌‌شود. اما جان کالیفورد مورتیمر در موضعی متفاوت و حتی در تضاد با روسو قرار می‌گیرد. او شخصیتی را به ما معرفی می‌کند‌(آقای فاول) که نه تنها برای کشتن همسرش اجباری در کار نبوده، بلکه هیچ فشاری نیز بر او وارد نمی‌شده است و ظاهراً تنها به دلیل تغییر در نگرش اخلاقی و ارزشی که برای انسان امروز رخ داده‌ درگیر چنین ماجرایی شده است؛ چرا که آقای فاول و حتی مورگان هال‌(وکیل تسخیری او) هر دو آدم‌هایی متعلق به جامعه‌ای کنونی هستند که در آن بنیان تمام تفکرات و اندیشه‌های اخلاقی و ارزشی بشر به تزلزل افتاده است و ارزش‌ها بی ارزش شده‌اند بدون آن که برای آن‌ها معادل بهتر یا بدتری در نظر گرفته شود. جهانی که در آن همه چیز به سمت رخوتی پیش می‌رود که در آن جایی برای سخن گفتن از بد و خوب و ارزش‌گذاری‌های معمول باقی نمی‌ماند.
اما همین موضوع را می توان از دیدگاهی دیگر تحلیل کرد که به همسو نگری روسو و مورتیمر می‌انجامد و آن این ‌که فاول به شدت تحت فشار روانی و عصبی بوده است که در اثر خنده‌های مداوم زنش به وجود آمده و تصور می‌کرده در صورتی که همسرش به وی خیانت کند‌ ‌همه‌ این فشار از دوش او برداشته شده و خانه در سکوتی محض فرو می‌رفته است. بنابراین با نگاهی دیگر می‌توان گفت درست است که فاول به ظاهر از آزادی اراده برای کشتن همسرش برخوردار بوده‌ اما فشارهای روانی و جنگ اعصابی که همسرش با خنده‌های خود ‌علیه او به راه انداخته بوده است به سلب اراده ‌او و کشتن همسرش توسط وی انجامیده است. بنابراین نمی‌توان دیدگاه مورتیمر را دیدگاه مطلق راوی جامعه‌ای که در آن ارزش‌ها دستخوش تغییر شده‌اند، در نظر گرفت؛ چرا که در اصل مورتیمر هنوز تحت تأثیر اخلاق‌گرایی که سال‌ها بر جوامع اروپایی سلطه داشته‌، قرار دارد و همچنان برای کاراکتر نمایشنامه‌ خود به دنبال عذر و دلیلی می‌گردد که عمل وی را توجیه کند و چه دلیلی‌(در این نمایشنامه) بهتر از این که فاول حتی لحظه‌ای تحمل خنده‌های مداوم و مسخر‌گی‌های همسرش را نداشته است و با رفتن مستاجری که می‌توانست با زنش رابطه برقرار کند و در نتیجه خانه را به سکوتی که فاول محتاج آن بوده بکشاند، همه ‌آرزوهای خود را بر باد رفته دیده و همسر خود را به قتل رسانده. درست است که توجیه اخلاقی عمل کاراکتر تا حدودی عجیب و غیرمنتظره می‌نماید، ولی نکته‌ای که مورتیمر در این نمایشنامه به آن پرداخته، فضایی انتزاعی است که امکان هر اتفاق‌ و هر عمل‌ در آن وجود دارد. در مورد رهایی فاول از زندان نیز شاهد چنین چیزی هستیم.‌
اما نکته ‌دیگری که در نمایش وکیل تسخیری مطرح می‌شود نقد سیستم قضایی کهنه و در عین حال قانونمندی است که فاول را به محاکمه می‌کشاند. در تصاویر متعددی که از رییس دادگاه و تا هیأت منصفه و... ارائه می‌شود، آدم‌هایی که از قانونمندی تنها نام آن را با خود به همراه دارند دیده می‌شوند. رخوت، حیله‌گری و فساد در دستگاه قضایی یکی دیگر از مواردی است که جان کالیفورد مورتیمر مطرح می‌کند. تفسیری دیگر از قانون در نمایشنامه ‌وکیل تسخیری ارائه می‌شود. تصویری که در آن قانون، هر آن می‌تواند متغیر باشد و قانون‌ حاکم هم نمی‌تواند مردی را که همسرش را کشته ‌محکوم کند؛ چرا که رأی هیأت منصفه به دلیل بی‌سوادی وکیل تسخیری باطل اعلام شده و فاول آزاد می‌شود. در اینجا بار دیگر شاهد نگاه مورتیمر به ارزش‌های تغییر یافته هستیم. بی‌سوادی وکیل که می‌تواند باعث اعدام موکلی شود که از او هیچ دفاع منطقی نشده است باعث آزادی او می‌گردد. تضادهایی که در این نمایش از ابتدا به وجود می‌آیند عناصری هستند که در اثر آشنایی‌زدایی مورتیمر و مطرح کردن آن‌ها بر مبنای شناخت ارزش‌های جدید و فراموش کردن ارزش‌های قدیم‌‌ صورت گرفته است.
در اجرای گلرخ میلانی از این نمایشنامه نیز، بر ویرانی ارزش‌ها تأکید شده است. در بازی بهرام ابراهیمی (وکیل تسخیری) می‌بینیم که تنها لحظاتی کوتاه از عمل فاول و دلایلش برای کشتن زنش تعجب می‌کند و سپس بلافاصله با دلایل او کنار آمده و شروع به همراهی وی و راه انداختن بازی‌ای می‌کند تا به فاول تصویری ارائه دهد از دادگاهی را که می‌باید در آن حضور پیدا کند. خسرو احمدی (آقای فاول) نیز در بازی خود بی‌خیالی‌ای را به نمایش می گذارد و به نقطه‌ای می‌رسد که گویی در آن هیچ ارزشی برای او مطرح نیست و آسودگی خیال و فرار از زندگی‌ای که مجبور است با همسرش داشته باشد، برای او بزرگترین ارزش در زندگی است.‌
در طراحی صحنه‌ این نمایش از خطوط تند و تیز و نامتقارن استفاده شده است. حتی در پنجره‌ای که در انتهای اتاق زندان است هم تقارنی دیده نمی‌شود و پنجره حاصل برخورد چند خط کج با یکدیگر است. خطوط تند در حجم‌های سمت راست صحنه که در کنار یکدیگر فضای دادگاه را تداعی می‌کنند نیز دیده می‌شود. رنگ‌های استفاده شده در دکور این نمایش در سمت چپ که نیمه‌ اول نمایش در آن می‌گذرد رنگ‌های مرده و از طیف خاکستری هستند و به جز نور سبز تندی که از پنجره ‌زندان دیده می‌شود هیچ رنگ زنده‌ای در صحنه مشاهده نمی‌گردد. اما تضاد از آن جا به وجود می‌آید که در این فضای دلمرده ما کاراکتری را می‌بینیم که نه تنها از کشتن زنش عذاب وجدان ندارد، بلکه در تمام حرکات و سکنات او آسودگی و‌ رگه‌ای از طنز به طور همزمان دیده می‌شود. پنجره ‌زندان که فاول به ایستادن پشت آن و نگاه کردن به بیرون علاقه ‌خاصی دارد، مملو از رنگ سبزی است که علاوه بر آن که متعلق به فضایی است که او از آن جا آمده؛ معرف جنگلی است که فاول می‌گوید خانه اش پشت آن قرار دارد. سبز رنگی از زندگی است که در بیرون زندان جریان دارد و فاول به آن می‌اندیشد، جایی که مغازه ‌پرنده فروشی او و مرغ مینای مورد علاقه‌اش در آن جا قرار دارد. قفس آهنی که در سمت راست صحنه آویخته است و فاول به یاد مرغ مینای خود به آن نگاه می‌کند، همیشه دور از دسترس او قرار دارد و به نحوی عصاره ‌همه‌ آرزوهای دور و دراز او برای یک زندگی آرام در کنار پرندگانش است.
نمایش تقریباً به دو تکه‌ مجزا تقسیم می‌شود. اول، تکه‌ای که در زندان می‌گذرد و مورگن هال وکیل تسخیری آقای فاول برای دیدن او و تهیه ‌دفاعیه ‌خود به دیدنش آمده است و دوم، زمانی که مورگن هال و فاول بازی‌ای را آغاز می‌کنند که در آن تصویری از آینده ‌دادگاهی را که قرار است مورگن هال در آن دفاع را به عهده بگیرد، بازی می‌کنند. تصویری که از دادگاه ارائه می‌شود باز هم در فضایی انتزاعی و در کنار احجامی با خطوط زاویه‌های تند و رنگ قرمز تیره در سمت راست صحنه اتفاق می‌افتد.
گلرخ میلانی با استفاده از دوسوی صحنه، دو فضای متفاوت به وجود آورده ‌که در آن حتی شکل بازی بازیگران نیز متغیر است. در فضای سمت راست صحنه که تداعی‌گر دادگاه است، بازی در بازی‌هایی را می‌بینیم که در آن فاول و مورگن هال هر لحظه در نقشی فرو رفته و یکی از شخصیت‌هایی را که در ذهن آن‌ها قرار است در دادگاه فاول حضور داشته باشد، به تصویر می‌کشند.

بازی ذهن دو کاراکتر که هر دو در آن فعالانه حاضر هستند، به فضای انتزاعی که مخاطب با آن رودرو است یاری می‌رساند و کمک می‌کند تا تمام آشنایی‌زدایی که مورتیمر در متن نمایشنامه انجام داده‌‌ به راحتی از طرف مخاطب پذیرفته شود.‌
موسیقی استفاده شده در این نمایش نیز بار طنز دارد. موسیقی در بسیاری جاها همانند بخشی از وجود کاراکترها با احساسات کاراکترها یا آن چه می‌گویند همراهی می‌کند و به آن شدت می‌بخشد و در برخی جاها به فضای کلی اثر و حال و هوای آن یاری می‌رساند. همین طور شکل بازی بازیگران نیز به بار طنز ماجرا می‌افزاید. بازی خونسرد خسرو احمدی که بسیاری از لحظات رنگی از اغراق دارد در مقابل بازی بهرام ابراهیمی(که کاراکتر پریشان و درمانده‌ای را که اعتماد به نفس کاذبی دارد) به نمایش می‌گذارد، تضادی را به وجود می‌آورد که تنها می‌توان به آن خندید. ‌
در کارگردانی این نمایش آن چه بیش از همه چیز مخاطب را درگیر می‌کند استفاده از دو سوی صحنه در دو بخش نمایش است. این سؤال که آیا برای تصویر کردن این دو فضا، اجرای دو فضا - مکان متفاوت در دو سمت صحنه که حتی در رنگ و فضای کلی با هم متفاوت هستند لزومی دارد؟! ذهن را مشغول می‌سازد. مسأله‌ای که به خاطر این طراحی به وجود می‌آید این است که در نیمه‌ اول نمایش مخاطب سمت راست از فضای صحنه دور است و در در نیمه‌ دوم نمایش مخاطبِ سمتِ چپ امکان برقراری ارتباط نزدیک را ندارد. اما آن چه که در کل به دریافت و برقراری ارتباط با دو صحنه می‌انجامد انتزاعی است که در طول اجرا شاهد آن هستیم؛ انتزاعی که از متن آغاز شده و در اجرا و بازی‌ها و دکور و حتی موسیقی نیز جریان یافته است. همین مسأله باعث می‌شود تا مخاطب در هر دو فضای موجود در دو سوی صحنه در‌گیر شود.