خوشبختانه من دیگر در موقعیتی نیستم که بخواهم خودم را با تئاتر مطرح کنم؛ جویای نام هم نیستم. به خاطر پول هم به سراغ تئاتر نیامدم البته من آدم پولداری نیستم، اتفاقاً خیلی هم پول و زندگی مرفه را دوست دارم اما معتقدم که اعتقاد آدمها بالاتر از این حرفهاست و تئاتر باور من است.
خوشبختانه من دیگر در موقعیتی نیستم که بخواهم خودم را با تئاتر مطرح کنم؛ جویای نام هم نیستم. به خاطر پول هم به سراغ تئاتر نیامدم البته من آدم پولداری نیستم، اتفاقاً خیلی هم پول و زندگی مرفه را دوست دارم اما معتقدم که اعتقاد آدمها بالاتر از این حرفهاست و تئاتر باور من است.
نیلوفر رستمی:
اشاره:
نمایش"پائین، گذر سقاخانه" نوشته اکبر رادی و به کارگردانی هادی مرزبان این روزها در تالار وحدت به اجرا میرود.
هادی مرزبان کارگردان و بازیگر تا به حال نمایشهای زیادی را روی صحنه برده که چند تا از آنها از نوشتههای اکبر رادی بوده است مانند"هاملت با سالاد فصل"، "باغ شبنما"، "آهسته با گل سرخ"، "شب روی سنگفرش خیس"، "ملودی شهر بارانی" و"پلکان".
تقریباً اکثر متنهایی که کارگردانی کردید نوشته اکبر رادی بوده است. متنهای این نویسنده چه ویژگیهایی برایتان دارد که بیشتر به سراغ متنهای او میروید؟
بله، بعد از انقلاب غالب کارهای من از اکبر رادی بوده، ولی متنهایی از دیگر نویسندگان هم روی صحنه بردهام. مانند"تنبور نوازِ" محمد رحمانیان در سال 72 یا"فریاد" نوشته محمود رهبر در سال 60 ، "شاهزاده و گدا" که برداشت شخصیام از این داستانبود، "نوبت دیوانگی" پرویز زاهدی و"خاطرات هنرپیشه نقش دوم" بهرام بیضایی و دو، سه متن هم از خودم روی صحنه بردم مانند"سیمرغ" و"حماسه انقلاب و سنگ".
در حال حاضر نیز به متنی از حسین پاکدل با نام"دکتر نون" فکر میکنم که براساس رمان"دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست داشت" نوشته شده است. متن بسیار زیبایی است و به وقایع بعد از کودتای 28 مرداد 1332 تا انقلاب اسلامی میپردازد. این متن غیر از پرداختن به آدمها در این پروسه زمانی، نقش آمریکا را هم بازگو میکند. به نظرم کارگردانی این متن از موفقترین کارهایم خواهد بود. با وجود این در قیاس با نمایشنامههایی که از اکبر رادی روی صحنه بردهام، اینها چیزی نبودند؛ شاید چون آثار رادی محمل خوبی برای گفتن دردهایم است. شاید ذرهبین نگاه من و رادی چیزهایی از جامعه را شبیه به هم ببینند. شاید بخشی از دغدغههای رادی دغدغههای من هم باشد. فقر، گرسنگی و بی عدالتی بزرگترین دغدغههایم است که این مقولهها در آثار رادی هم بسیار دیده میشوند. به خصوص که رادی جامعه و مردم طبقه متوسط را به خوبی میشناسد. خیلیها معتقدند که رادی چخوف ایران است، اما من میگویم که رادی ایبسن، میلر و چخوف ایران است. در واقع مجموعهای از این سه نفر است. خوشبختانه من دیگر در موقعیتی نیستم که بخواهم خودم را با تئاتر مطرح کنم؛ جویای نام هم نیستم. خدا را شکر از همان ابتدا به خاطر پول هم به سراغ تئاتر نیامدم و البته من آدم پولداری نیستم، اتفاقاً خیلی هم پول و زندگی مرفه را دوست دارم اما معتقدم که اعتقاد آدمها بالاتر از این حرفهاست و تئاتر باور من است. من زندگی میکنم که کار کنم برعکس خیلیها که کار میکنند تا زندگی کنند. به قول موریس مترلینگ که یک جا میگفت:«من در تمام عمرم حتی یک روز هم کار نکردهام. همه تفریح بوده است.» چون او کار را یک جور تفریح میدانسته. به هر حال من هم همین ویژگیها، عشقها و دغدغههای والا را در نوشتههای آقای رادی میبینم که به سراغشان رفتهام و میروم.
اکثر هنرمندان تئاتر و علاقهمند تجربهگرایی و شیوههای نو و غیررآل هستند، شما چرا همچنان دلبسته تئاتر واقعگرا هستید؟
نه وقتم به من اجازه این کارها را میدهد و نه حوصله و حتی دانشش را دارم. خوب میدانم که تئاتر تجربی، تئاتر بزرگی است که البته در کشور ما گاهی با تئاتر آماتور یکی گرفته میشود! تئاتر تجربی آن قدر مهم هست که غولی مانند گروتفسکی به سراغش میرود. به نظرم جوانان و دانشجویان باید به این سمت بروند و نقاط جدید تئاتر را کشف کنند. مانند دانشمندان که مدتها آزمایش میکنند تا چیزی را کشف کنند. جوانها هم با کار کردن در این حوزه میتوانند شیوهها و دنیاهای جدیدی از تئاتر را به بقیه هنرمندان و تماشاگرانشان نشان دهند، ولی همان طور که گفتم واقعیت این است که من فرصتش را ندارم؛ البته تئاتر تجربی را بسیار دوست دارم، ولی وقتی میبینم که جامعهام مسائل فراوانی برای مطرح شدن دارد، دیگر فرصتی برای تجربه کردن برایم باقی نمیماند. من باید سراغ کاری بروم که از آن دردم بگیرد و این مسائل آن قدر در جامعه ما(دردها) زیاد است که دیگر وقت تجربهگرایی برایم نمیماند. من با تماشاگرم عهدی غیرمکتوب بستهام و او دیگر میداند که کارهای من از چه نوعی است و آمده که چه ببیند. من برای تماشاگرم سؤالی را مطرح میکنم و او را به فکر فرو میبرم و یا در جاهایی جواب سؤالهایش را میدهم. تا وقتی زندهام همین کار را ادامه میدهم و به قولی افتخار میکنم که حداقل تکلیفم روشن است که میخواهم چه کار کنم. تا حالا هم پشیمان نبودهام.
به نظرتان تماشاگران نمایشهای شما بیشتر روشنفکران و آدمهایی که امروز تماشاگران ثابت تئاتر ما را تشکیل میدهند، هستند و یا عامه مردم و غیر تئاتریها؟
هر دو قشر. معتقدم که تماشاگران من هم آدمهای معمولی جامعه هستند و هم دانشجویان و جوانان و هنرمندان تئاتر. اما همیشه مردم برای من مطرح بودهاند. من هیچ وقت فقط برای جماعت خاصی کار نکردهام. حتی به همین دلیل معتقدم که تئاتر از هر حزب و یا ایدئولوژی خاصی بالاتر است و معتقدم که تئاتر والاتر از اینها هست که در خدمت تفکر یک حزب یا گروه خاصی درآید. تئاتر فقط از روابط آدمها و عشق میگوید. معتقدم که اگر حرفهای من را طبقه متوسط به خوبی درک کند، میتواند به دو طبقه دیگر هم با روش خودش انتقال دهد. پارسال در یکی از جشنوارههای خیابانی مریوان، کرد زبانی آمد و به من گفت که هنوز پس از 2 سال از دیدن خاطرات هنرپیشه نقش دوم، گیج است. این جمله برایم افتخار و بزرگترین موفقیت است. با همین جمله تمام زحماتم جبران شد. من کار میکنم تا قشر متوسط جامعه را درگیر کنم؛ پس برایم همین نقد و نظرها کافی است.
طراحی صحنه"پائین، گذر سقاخانه" بیشتر تلویزیونی بود و با طراحی صحنه امروز فاصله داشت؛ چرا از چنین طراحی صحنهای در تئاتر استفاده کردید؟
متن را اگر بخوانید متوجه میشوید که خود متن این نوع طراحی را پیشنهاد داده است. در شرح صحنه گفته شده که مثلاً سمت راست صحنه دیوار کهنه باغ است و در انتهای صحنه گل دسته و در سمت چپ نیز مغازه، قهوهخانه و...
وقتی با مجید میرفخرایی(طراح صحنه نمایش) صحبت کردم(باید بپذیریم که او یکی از بهترینها و اساتید طراحی صحنه است و من هم حدود 10 سال است که با وی کار میکنم و خوشبختانه مشکلی هم با یکدیگر در طول این مدت نداشتیم. یعنی از لحاظ فکری منظور یکدیگر را به خوبی درک میکنیم و اگر اختلاف نظری هم پیش بیاید در حد 10 دقیقه رفع و رجوع میشود) او بعد از چند روز طرح را برایم آورد و بعد ماکت کار را. من تنها تغییری که در طراحی مجید دادم، این بود که به مجید گفتم دوست دارم تماشاگر در(پس زمینه) سمت راست و چپ صحنه فضای مدرن و سنتی را با هم داشته باشد. سمت راست مثلاً گنبد مسجد و دیوار خرابه باغ باشد و سمت چپ آسمان خراشها و... میخواستم که تماشاگر هر دو فضای مدرن و سنتی را با هم داشته باشد. البته مجید میرفخرایی معتقد بود که باید مدرن کار کنیم، اما من هم اصرار داشتم که فضای سقاخانه و سنتی یادمان نرود. من در تمام نمایشهایم اصرار دارم که چون کارهای ایرانی هستند، بوی نجیب کاهگل در آنها به مشام برسد. خلاصه از انتزاج این دو ایده طراحیای شد که اکنون میبینید.
شخصیتهایی در نمایش بودند مانند ژیگولو یا زن قرمز پوش که ظاهرشان یک جور تعریفی از شخصیت را ارائه میداد. مرد ژیگولو که با گیتار و موهای بلند و ادا و اطوار وارد صحنه میشود، این کدها دیگر آن قدر نخ نما و کلیشه شدهاند که تماشاگر آنها را باورپذیر نمیداند و یا زن قرمز پوشی که اگر به زعم من زن بدکاره بوده، لباس قرمز دیگر تبدیل به یک کلیشه برای چنین زنهایی شده است!
من اصلاً به دنبال کلیشه نیستم. درباره آن جوان فقط تأکید داشتم که تفکر او در ظاهرش پیدا باشد. حتی میخواستم که به او کت سفید تنگ و شلوار چرم تنگ و دستمال گردن قرمز بپوشانم، اما میرفخرایی نظرش چیز دیگری بود و من هم به نظر او احترام گذاشتم. اما درباره زن قرمز پوش، اتفاقاً او روسپی نیست. او یک زن تنها و عاشق است که زمانی عشقاش را گم کرده است و حالا به دنبال نگاه آشنا و عشق گمشدهاش است.
میخواهید بگوئید از آن زن قرمز پوش خیابان فردوسی وام گرفتید؟
دقیقاً ! من از همان زن معروف خیابان فردوسی ایده گرفتم. با این تفاوت که همه ما در حال حاضر گمشدههایی داریم و عشق و دوست داشتن را فراموش کردهایم. این زن عمداً به تماشاگران هم خیره میشود و دنبال نگاه آشنایی در میان آنها هم میگردد. میخواستم یک جور تداعیگر غربت عاطفی دوره حاضر باشد.
اما چطور تماشاگر باید متوجه منظور شما شود و نگاههای آن زن را به این شکل تعبیر کند؟
من از آن زن قرمز پوش خیابان فردوسی الگو گرفتم، اما مهم برایم این بود که تماشاگر متوجه نگاههای حیران زن روی خودش شود. میخواستم یک جور تداعیگر این نکته باشد که ما یکدیگر را در عرصه زندگی گم کردیم. حالا اگر نتوانستم منظورم را درست منتقل کنم، مشکل از من بوده و باید دنبال تمهید دیگری برای رساندن این منظور بگردم. اتفاقاً در تمام کارهای من کارکتری هست که دنبال آشنا و دوستی میگردد. دوستی که شاید در صحنه زندگی آن را گم کرده باشد.
دو مرد سرخ پوش(اشقیا) و یا دسته زنجیرزنها چرا با حرکات موزون وارد صحنه میشوند. به نظرم حرکات موزون در این نمایش هماهنگ با جنس کل کار نبود، فقط تکه قشنگی بود که در کار گنجانده شده بود!
من به دو دلیل حرکات موزون را در این کار گنجاندم: اولاً آن تکهها رویا بود و در رویا هر اتفاقی میتواند بیفتد. در ضمن با وجود تواناییهای خانم فرزانه کابلی، طبیعتاً ترجیح میدهم در کارهایم از آنها بهره بگیرم. بنابراین دوست داشتم که اشقیا و زنجیرزنان با فُرم وارد صحنه شوند. ضمن این که اساساً زنجیر زدن و سینه زنی، به خودی خود دارای حرکت و یک جور حرکات موزون است. من اتفاقاً فکر میکنم در این قسمت موفق بودهام؛ گو این که نظرات تماشاگرانم نیز بر این نکته صحه میگذاشت، آنها نیز این تکهها را دوست داشتند و اما درباره سفیدپوشها و مشکی پوشهای اجرا نیز که با حرکات موزون وارد صحنه میشوند، دلیل داشتم. آنها در پس زمینه صحنه هستند در حالی که در جلوی صحنه، اتفاقهای دیگری در حال وقوع است. میخواستم به تماشاگرانم این معنی را منتقل کنم که جوان بزهکار یا حاج آقا میانچی و یا آدم بدهای دیگر شاید در بین آن گروه عزادار باشند؛ میخواستم بگویم مرتب جای آدمها عوض میشود. میخواستم این دوگانگی را نشان دهم. به خصوص که موضوع نمایش در ماه محرم اتفاق میافتد و با این تکهها میخواستم مظلومیت طاهر بیشتر نشان داده شود. طاهر که خودش هم میداند یک روز کشته میشود.