در حال بارگذاری ...
...

یادداشت دوم ایوب آقاخانی درباره تئاتر شهرستان و جشنواره هجدهم تئاتر منطقه‌ای

تئاتر شهرستان تجربه می‌خواهد و حمایت و آموزش و بسیار دیدن.

عزیز همدل!
پیشتر در مجالی مشابه، یادداشتی درج شد از صاحب این قلم که تأسف خود را صمیمانه و صادقانه از وضعیت حاکم بر تئاتر منطقه دوی کشور به بهانه برگزاری هجدهمین جشنواره تئاتر منطقه‌ای در گرگان، ابراز داشته بودم. بماند که این گفت‌وگویی بود با خبرنگاری سختکوش‌ که به دلیل افزایش و گسترش حجم آن و به دلیل ضرورت‌های سایت ایران تئاتر به شکل یادداشت درج شد و این گونه زبان شفاهی به جای زبان کتبی در یادداشت به کار رفت که امیدوارم زبان شفاهی من به حدی غلط نداشته باشد که نتوان در قالب یادداشت از آن استفاده کرد...
به هر رو ...
ترسیدم از این که مباد تأسف و دلسوزی من(یا خشم و هر آن چه شما بنامیدش!) تبدیل به پیکانی شود که نوک آن، بدنه تئاتر شهرستان را نشانه رفته باشد. لازم دانستم طی این مرقومه، تصریح و تأکید کنم که سخن من تنها ناظر به وضعیت اسفناکی بود که در تئاتر منطقه دو دیدم، که ضعیف بود و رنجور و بی مایه و پر تزویر و ناراست! وگرنه همین نگارنده پیش از آن، در جشنواره تئاتر منطقه سه که در یاسوج برگزار شد نیز، در ترکیب داوری بودم و تجربه مواجهه با تئاتر آن منطقه برای من پر از وجد و شگفتی بود و بسیار صادق‌تر؛ بسیار صمیمی‌تر و بسیار دور از موجودیت رنجور و اشمئزاز برانگیزِ تزویر و دروغ! در آن جا آثاری را شاهد و تماشاگر بودم که بی شک همان گونه که در یادداشتواره پیشینم آمد، در حد استانداردهای جهانی بودند و توان و ادعای این را داشتند که می‌توانند به عنوان نماینده راستینی از قدرت و قوت تئاترِ خودجوش شهرستان به خارج از مرزها رفته، خودی نشان دهند و هوایی تازه کنند و افتخاری برای کشور و تئاترش باشند.
شاید ذکر نام و مشخصات این آثار(‌با توجه به این که جشنواره تئاتر فجر را پیش رو داریم) سنجیده نباشد و من چنین نمی‌کنم، اما در برخی از این آثار به حدی استادانه، مفاهیم و پتانسیل‌های فرنگی، تبدیل به نظایر بومی و ارزش‌های قومی شده بودند که تو باور می‌کردی این درام و عناصر تشکیل دهنده‌اش به تمامی، از روز نخست‌ آفرینشش، بومی بوده و"این جایی" و غنی شده از فرهنگ خودمان! بکارت برخی ایده‌های اجرایی، به حدی جذاب بود که تو گویی صدایی دعوتت می‌کند که حتماً از جا برخیزی و صادقانه کف بزنی و"زهی" بر زبان برانی. واقعیت را مورد دقت نظر دوباره قرار می‌دهم و دعوتتان می‌کنم بار دیگر خالص و صادق به این مقوله بیندیشیم:
تئاتر شهرستان، تئاتر پر شوق و عزیزی است و به تمامی در خدمت استعدادهای پیدا و پنهان عشاق تئاتر. اما اول آن که این عاشق سینه چاک باید خود و مخاطبش را درباره عشق بی‌دریغش مطمئن کند. اگر این عشق کامل باشد و بی نقص، تو یقین بدان که آن را به قیمت اندک نخواهد فروخت و به لباس صد پاره و هزار وصله محافظه کاری در نخواهد آورد که هر‌گاه چنین ضرورتی حس کند ترجیح خواهد داد، عشقش را تا روزِ فرصتی بهتر، در خلوت خود نگه دارد.
دوم آن که تئاتر شهرستان تجربه می‌خواهد و حمایت و آموزش و بسیار دیدن. به واقع گمان می‌کنم به هر نحوی که شده باید تئاتری‌های شهرستان را مجاب کرد و شرایطی برایشان تأمین نمود که تئاتر حرفه‌ای و تجربی یکدیگر و پایتخت را ببینند و آن‌ها را از الگوپذیری از همدیگر بازداشت. الگوهای کم توان و قابل نقد، خود، لطماتی جبران ناپذیر به این عشاق می‌زنند.
سوم آن که میل به مطالعه در تئاتر شهرستان کم شده. این را به استناد گپ و گفتی می‌نویسم که با عموم این دوستانم برقرار کردم. تئاتر حرفه‌ای در شهرستان وجود ندارد؛ به این معنا که تئاتری‌های شهرستان‌ها عموماً به تئاتر به عنوان حرفه(‌بنویسم علاقه؟!) دومین و سومین خود می‌نگرند و همین امر، درصد آماری مطالعات تئاتری را در برنامه کاری و زندگی آن‌ها پائین می‌آورد. می‌دانم که برقراری حرفه تئاتر به عواملی بی‌شمار(‌در رأسشان برنامه‌ریزی و سرمایه‌گذاری کلان مدیران فرهنگی) بستگی دارد؛ اما بپذیریم که سهمِ فردیِ این دوستان در جد و جهد و پویایی و کوشش را به هیچ بهانه‌ای نمی‌توان نادیده گرفت. کاش می‌شد دستی سترگ همه بهانه‌ها را با عملی بنیادین می‌زدود و کاری می‌کرد که بزرگان و عشاق تئاتر، جملگی در جهدی صادقانه با یکدیگر رقابتی کنند که نتیجه‌اش جدا شدن"سَره" از"ناسَره" باشد.
آن روز، روز واقعی نقد است؛ روزی که در ازای هر نقدی، از هر کسی تذکر سهمِ شرایط موجود را نشنویم. روزی که بتوانیم تئاتر پایتخت و شهرستان و دور و نزدیک و خودی و غیر خودی را با یک معیار و متر و سنجه ارزش‌گذاری کنیم. تئاتر شهرستان‌های ایران بسیار پرقدرت است اما قدرتش اصلاً‌ قابل پیش بینی نیست؛ چرا که غریزی است. (مثل چیزهای دیگرمان؛ نه؟) ورزش‌مان هم همین طور است. فوتبال‌مان گاه در سطح اروپاست و گاه در سطح روستاهای دور افتاده فلاکت زده دورترین نقطه جهان!
باید به روزی اندیشید که هنرمندان، خود، شرایطی را پیرامون خود فراهم ببینند که نتوانند نقصان‌های خود را به شرایط نسبت دهند. این یک آرزوی آرمانی است، اما آن روز، روزی است که می‌توان درباره هر مقوله تئاتری جدی‌تر به نقد پرداخت و نظر دارد.
امروز(‌در این روزِ ویژه، در محاصره شرایطی که تئاتر و هنر ایران دارد)، هر چه بگویی و بنویسی، قیاسی است و نسبی. اگر روزی می‌گوییم تئاتر منطقه 2 امداد می‌خواهد و تنفسِ مصنوعی، قیاسی می‌گوییم و حرف‌مان، حرفِ آن روز است، و اگر روزی می‌نویسیم تئاتر منطقه 3 به وجد می‌آورد و شایسته است، باز حرف‌مان، نقل همان روز است و هیچ اعتباری به دوره نوزدهمش نیست.
متأسفم!
اما با قدرت و قاطعیت می‌نویسم که تئاتر ایران(‌در همه اشکالش، حتی در شهرستان‌هایش) تئاتر پرقوتی است که بسیاری اوقات می‌تواند پشت تئاتر جهان را ‌به خاک بمالد که بسیار خوانده‌ام و دیده‌ام؛ از چهار گوشه جهان هم دیده‌ام؛ اما افسوس که قدرتش یا ضعفش قابل پیش‌بینی نیست، اما روزی خواهد بود. به امید آن روز...