در حال بارگذاری ...
...

اقتباس صحنه‌ایِ شوایک(با توجه به سلطه حاشیه بر متن و در نتیجه فدا شدن مضمون و داستان به پای سرگرمی و خنداندن مخاطب) چه هدف یا اهدافی را دنبال می‌کرد؟!

اقتباس صحنه‌ایِ شوایک(با توجه به سلطه حاشیه بر متن و در نتیجه فدا شدن مضمون و داستان به پای سرگرمی و خنداندن مخاطب) چه هدف یا اهدافی را دنبال می‌کرد؟!

اشکان غفارعدلی:
"دهنت را ببند و خدمت کن. ا‌ین بهترین و عاقلانه‌ترین کار است" (1)
این عبارت که از زبان شوایک به دنبال یادآوری خاطراتِ دوره ناتمامِ سربازی‌اش و در مقام تشریح قانون حاکم بر محیط سربازخانه بیان می‌شود، در واقع کامل‌ترین توصیفی است که در موجزترین شکل ممکن، تصویری سه بعدی و شفاف از شخصیت"شوایک" را در برابر چشمان مخاطب به تصویر می‌کشد. در این توصیف، انفعال، سکون و پذیرندگیِ بدون مقاومتی به چشم می‌خورد که از هر حیث با نحوه برخورد و عکس‌العمل‌های شوایک در مواجهه با وقایع مختلف(‌و در کل رویارویی با زندگی) هماهنگ و سازگار می‌نماید.
جالب آن که شوایک،‌ درست پس از اشاره به بی‌گناهی مسیح، از قانون سربازخانه(که شیوه عملی و اخلاقی زندگی اوست) سخن می‌گوید و جالب‌تر آن که در مجموعه طرح‌های گئورگه(ژرژ) گروس که برای اجرای صحنه‌ای"اروین پیکساتور" از رمان شوایک ترسیم شده‌اند،‌ تصویری از مسیح بر روی صلیب به چشم می‌خورد که ماسک ضد گازی دهانش را پوشانده و یک جفت نیم چکمه پیاده نظام آلمان را به پا دارد و در ذیل آن به وضوح حک شده است: (2) "دهنت را ببند و خدمت کن! " هر چند که"گروس" برای این طرح به دو ماه زندان محکوم می‌شود، اما زمینه و بستری که او به منظور ایجاد نوعی پیوند میان شوایک و مسیح برقرار می‌کند، به حدی قابل تأمل می‌نماید(نگاه کنید به ارجاعات متعدد"هاشک" به تاریخ مسیحیت از جمله همانند سازی دادگاه‌های منطقه‌ای ایالت بوهم با نحوه دادرسی پیلاتوس) که نسبت به دیگر تحلیل‌گرانی که شوایک را با"دن کیشوت" یا"سانچو پانزا" مقایسه کرده‌اند، برتری محسوسی را به نمایش می‌گذارد. چون اگر چه شوایک از نظر بلاهت، شباهت‌هایی را با دن کیشوت در ذهن تداعی می‌کند، اما دن کیشوت به منظور نبرد با قهرمانان خیالی و دست یابی به هدفی(هر چند موهوم) عازم سفری پر ماجرا می‌شود، حال‌ آن که شوایک در روندی کاملاً معکوس نه تنها خودخواسته، عمل‌ یا هدفی را دنبال نمی‌کند، بلکه حتی هر آن چه بر او تحمیل می‌شود را نیز با گشاده رویی و منت می‌پذیرد و در مقام قیاس میان شوایک و سانچو نیز تنها می‌توان به این شباهت اشاره کرد که هر دو گماشته‌اند و فارغ از این همسانی(به دلیل نوع شخصیت‌پردازی شوایک در رمان هاشک) یافتن وجه اشتراک دیگری میان آن دو، چندان که به نظر می‌رسد، ساده نیست.
اما مقصود از قیاس شوایک با مسیح نیز ایجاد تشابه میان آن دو به لحاظ رفتار، عملکرد و یا خصوصیات شخصیتی نیست، بلکه آن چه منظور این ارتباط است، نمایش نوعی نگاه مشترک و ترسیم زاویه دیدی یکسان به مسائل محیطی است که می‌تواند خط ربطی را به طول تاریخ از آغاز، تا جنگ جهانی اول(یعنی زمان وقوع حوادث رمان) ترسیم کند؛ جنگی که عواقب شوم شروع و پایانش بر تمامی وقایع و حوادث رمان شوایک سایه افکنده است.
از این منظر، شوایک(‌قهرمان سفیه رمان یاروسلاو هاشک) سربازی است که از مافوق خود دستور می‌گیرد و نوع این ارتباط به واسطه اعتقاد راسخ و ایمان راستین او به اوامر مافوقش به مثابه یک سرچشمه وحی ازلی، از جنسی است که در جایی از رمان اعلام می‌دارد که فکر کردن برای او(و اساساً برای یک سرباز) قدغن است و در ادامه اذعان می‌کند که سرباز نباید فکر کند[بلکه] مافوقش به جای او فکر می‌کند. (3)
شاید از همین روست که شخصیت شوایک تنها در مقام یک گماشته(شوایک ذاتاً گماشته است)، یعنی کسی که همواره از مافوق خود دستور می‌گیرد و از خود اختیار و قدرت انتخابی ندارد، در رمان تصویر می‌شود و باز شاید بر همین مبناست که هاشک، او را با بلاهت بی مثالش به مثابه فردی بدون ا‌راده که موجودی مکانیکی را در ذهن تداعی می‌سازد و مجسمه‌ای بی‌نقص از سفاهت را در معرض تماشاگر قرار می‌دهد، ترسیم می‌کند.
پس این شوایک نیست که وارد عمل می‌شود؛ چه آن که او بدون چون و چرا می‌پذیرد و در عوض، این دیگران(شرایط) هستند که با اعمال خود و با اتکا به جبر محتوم، شوایک را در موضع واکنش(آن هم واکنشی مسیح‌وار) قرار می‌دهند.
از همین روست که شوایک در بستر وقایع داستان، تخته چوب متحرکی را می‌ماند که به واسطه امواج پرخروش دریای حوادث از سویی به سوی دیگر رانده می‌شود و به سبب این سیالیت، یاروسلاو هاشک، فرصت آن را می‌یابد تا رویکرد و نگاه انتقادی‌اش نسبت به جامعه، مذهب، جنگ و در کل زندگی را در معرض نمایش قرار دهد.
از این منظر شوایک، مظهر صداقت، سادگی و حتی سفاهتی است که جنس‌اش با جنس زمانه سازگار نیست و از خلال این ناسازگاری و تضاد است که امکان به تصویر کشیدن پایه‌های سست و لرزان نهادهای قدرت، یکی پس از دیگری، فراهم می‌شود.
نگاه کنید به خونسردی و انفعال ناشی از بلاهت شوایک در بحبوحه یکی از دهشتانک‌ترین مصائب بشری در طول تاریخ(یعنی جنگ و در این جا، جنگ جهانی اول) که چگونه اعتراض و واکنشی قهرآمیز را با بروز نوعی بی ‌اعتنایی توأم با پوچی در هم می‌آمیزد و آن را در خنثی‌ترین شکل ممکن بازتاب می‌دهد!
پس مسأله این نیست که شوایک تظاهر به بلاهت می‌کند یا آن که حقیقتاً دیوانه است و یا پایان ناتمام رمان چند جلدی هاشک(که با مرگ او به سرانجام نمی‌رسد) ذره‌ای از استقلال و وجه انتقادی و زهرآگین اثر نکاسته است؛ چرا که همین بروز واکنش منفعلانه مشهود نسبت به تغییر شرایط(به همراه به چالش کشیدن روحیه میهن پرستی و...) که بر سراسر فضای رمان حاکم است، کافی است تا موقعیت شوایک را به عنوان قهرمانی بی نام و نشان و ثبت نشده در تاریخ تثبیت کند و زندگی او را که سراسر از عمل تهی است در مقام"بیانیه قهرمانی در عصر جدید" بازنمایاند. بنابراین شوایک، قهرمان کلاسیک اسیر در پنجه تقدیری است که برخلاف اسلاف خود، با رویی گشاده(و بدون کمترین تلاش) به استقبال سرنوشت مقدر می‌رود و از این رو تصویر کردن او در یک اقتباس صحنه‌ای، نیازمند ‌دقت در مجموعه شرایط و عوامل طبیعی و انسانی محیط بر زندگی ‌وی و بازنمایی مؤلفه‌هایی است که شخصیت شوایک را از خلال مواجهه او با موقعیت‌های مختلف(در فرآیندی همچون در کنار هم چیدن قطعات یک پازل) شکل می‌دهند؛ هر چند که در این میان جنگ، مهمترین عاملی است که وقایع داستان را به یکدیگر مربوط می‌سازد.
به عبارتی دیگر، جنگ به مثابه نیروی جاذبه‌ای است که پیوستگی و روند علّی و معلولی وقایع را در یک خط سیر داستانی مشخص و منطقی(با در کنار هم قرار دادن حوادث و وقایع گوناگون) حفظ می‌نماید و بدین واسطه مرکز ثقلی را به وجود می‌آورد که مسیر گردش و حرکت خط روایت را بر حول محور خود تنظیم و تثبیت می‌کند؛ چه آن که شروع داستان با مرگ ولیعهد اتریش در"سارایوو" (که جرقه بروز جنگ جهانی را زد) آغاز می‌شود و در ادامه، بازجویی‌ها، تیمارستان و زندان رفتن‌های شوایک و بردگی او در محضر کشیش و ستوان، جملگی با محوریت و مرکزیت‌ همین عامل(که وقایع داستان را به پیش می‌راند) صورت می‌پذیرد؛ چرا که شوایک، خود را یک وطن پرست دو آتشه(جمهوری چک در آن زمان جزئی از امپراتوری اتریش ـ مجارستان بود) و سر سپرده امپراتور می‌داند و نمود این علاقه شدید را می‌توان در یادآوری‌های حسرت بارش از دوران سربازی ناتمام‌اش(که به دلیل رماتیسم و سفاهت از ادامه آن معاف شده است) و یا آن نحوه حضور در مرکز جذب نیرو(به همراه مادام مولر، در حالی که شوایک به دلیل رماتیسم روی ویلچر نشسته است و لباس نظام بر تن و یک شاخه گل بر سینه دارد) به عینه به نظاره نشست.
این در حالی است که در اقتباس صحنه‌ای کورش نریمانی از رمان شوایک، به جای توجه بر عاملی همچون جنگ و تأکید بر پرداخت شخصیت‌های اصلی دخیل در سرنوشت شوایک(به ویژه رابطه شوایک با ستوان)، بر طرح موقعیت‌های کمیک حاصل از برجسته نمایی مناسبات مرتبط با حرفه شوایک(که خرید و فروش سگ‌های مسروقه و غیر اصیل است) و انکشاف خط داستانی نمایش در بستری متشتت و عاری از هرگونه انسجام درونی و مضمونی، تأکید گذاشته می‌شود و در این راه، نمایش با وجود برخورداری از نوعی آشفتگی مبتنی بر فقدان یک خط سیر داستانی مشخص(شاید به بهانه یک برداشت آزاد)، مسیر بی سرانجامی را پی می‌گیرد که در آن جز نشاندن لبخند بر لبان تماشاگر، هدف و مقصد و مقصود دیگری به چشم نمی‌خورد!
به بیانی دیگر، نمایش جز تلاشی بیهوده به منظور یافتن سگ گم شده ولیعهد کشته شده، جهت و خط مشخص دیگری را پی نمی‌گیرد و از این رو با قرار گرفتن شوایک در پس زمینه یک داستان فرعی و حاشیه ای، زمینه‌ای مهیا می‌گردد که در آن شوایک با وارد شدن به یک بستر زمانی و مکانی نامشخص به تدریج از مرکز ثقل حوادث و رویدادهای نمایش دور می‌شود و بدین واسطه، در روند داستان نمایش، نقش و حضوری تعریف نشده، مبهم و حاشیه‌ای می‌یابد. این در حالی است که اقتباس نریمانی با بزرگ‌نمایی شخصیت‌های فرعی رمان هاشک مانند بشکه(‌یا همان پالیوچ، صاحب کافه کالیس در رمان) همراه است و از این رو، اگر چه بشکه در اقتباس صحنه‌ای نریمانی، نقش و کارکردی هم وزن شوایک را در روند وقایع به نمایش می‌گذارد، اما رمان شوایک پُر است از شخصیت‌های فرعی دیگری که همچون صاحب کافه کالیس، از قابلیت پرداخت در قالب یک شخصیت مستقل و جذاب برخوردارند و به همین علت به نظر می‌رسد که علت حضور پررنگ او را در نمایش باید در راستای حرکت نریمانی به سوی دستیابی به سبکی در نگارش و نمایش توجیه کرد که ویژگی‌ها و مؤلفه‌های ثابت و شاخص آن را می‌توان دردو اقتباس او از"دُن کاملیو" و"شوایک" به نظاره نشست.
اما به هر روی، شرح و بسط شخصیت بشکه نیز به منطق سستِ داستان نمایش که جدال میان کشیش و سرهنگ را برای یافتن سگِ گم شده ولیعهد(به عنوان موضوع اصلی نمایش) بازتاب می‌دهد، کمکی نمی‌کند و فقط موجب آن می‌شود که بخش قابل توجهی از توان و نیروی نمایش معروفِ جستجو و عملی گردد که بیهودی و فرجام ناکام‌اش، از همان آغاز بر تماشاگر معلوم و مکشوف است.
باید افزود که به تبع تمرکز بر این خط داستانیِ بی سرانجام(یا به تعبیری تنها گره موجود درنمایش که اتفاقا دراماتیک نیست)، عناصر و مولفه‌های مأخوذ از خط سیر وقایع از رمان شوایک در مرحله تعامل و همراهی با خط سیر وقایع در نمایش نریمانی، همچون وصله‌های ناجوری رخ می‌نمایند که به دلیل فقدان بستر ارتباطی مناسب، وجود نوعی بی نظمی و آشفتگی را در بستر متن(و بالطبع اجرا) موجب می‌شوند و طبیعی است که جدال کشیش و سرهنگ با یکدیگر برای جایگزین کردن یک سگ غیر اصیل به جای سگ ولیعهد و... حاصلی چون حذف موقعیت‌ها و چرخه وقایعی که شخصیت شوایک از خلال آن‌ها تعریف می‌شود را به دنبال داشته باشد! این دقیقاً همان اتفاقی است که وقوع‌اش در نمایش نریمانی، حسرت ارائه یک تصویر موجه، قابل قبولی و تعریف شده از شخصیت شوایک را بر دل تماشاگر می‌گذارد و در پایان او را با ابهامی بزرگ در قالب یک پرسش بی پاسخ از سالن بیرون می‌فرستد. پرسش‌هایی با این مضمون که شوایک که بود؟ و اساساً اقتباس صحنه‌ایِ شوایک(با توجه به سلطه حاشیه بر متن و در نتیجه فدا شدن مضمون و داستان به پای سرگرمی و خنداندن مخاطب) چه هدف یا اهدافی را دنبال می‌کرد؟!

پی نوشت:
1- هاشک، یاروسلاو، شوایک سرباز پاک دل، ترجمه ایرج پزشک‌زاد، تهران، زمان، 1383، ص 27
2- همان، ص 254، (به نقل از ژان ریشارد بلوک، نویسنده فرانسوی، درباره نویسنده و اثر)
3- همان، ص 92
4- لازم به توضیح است که اقتباس کورش نریمانی از رمان شوایک بر مبنای ترجمه کامل"کمال ظاهری" از این اثر، صورت پذیرفته است و ترجمه ایرج پزشک‌زاد که مورد استناد این یادداشت است، علاوه بر آن که امکانِ طرح مبحث آثار"گروس" (که در نظر ژان ریشارد بلوک در پایان کتاب بیان شده) و مقدمات تحلیل آغازین این نوشتار را فراهم آورده است. به عنوان راهنمایی مختصر و مفید برای درک فضای کلی حاکم بر اثر و شناخت شوایک و شخصیت‌های دیگر، مورد استفاده و استناد قرار گرفته است.