این خوانش موجزترین خوانش از مرگ دستفروش میلر است. با اعتقاد کامل و ادعا میگویم که اگر حتی یک خط از متن را درمیآوردیم به روح اثر لطمه وارد میشد.
این خوانش موجزترین خوانش از مرگ دستفروش میلر است. با اعتقاد کامل و ادعا میگویم که اگر حتی یک خط از متن را درمیآوردیم به روح اثر لطمه وارد میشد.
نیلوفر رستمی:
اشاره:
"مرگ دستفروش" اثر آرتور میلر با بازخوانی و کارگردانی نادر برهانیمرند و دراماتورژی محمدامیر یاراحمدی در حال حاضر در تالار قشقایی تئاترشهر اجرا میشود.
برهانیمرند عضو گروه تئاتر معاصر سال گذشته نمایش"تهران زیر بال فرشتگان" را روی صحنه برد که با واکنشهای متفاوتی همراه بود. او امسال اگر چه موفق نشد نوشتهای از خود را کارگردانی کند، اما نمایشنامه ستودنی مرگ دستفروش را با نگاهی دیگر روی صحنه آورد. در این نمایش پیام دهکردی، امیر جعفری، ریما رامینفر، احمد مهرانفر، هومن برقنورد، سیامک صفری، هدایت هاشمی و... بازی میکنند.
شما خودتان نمایشنامه مینویسید و علاوه بر این در گروهتان نیز چند نمایشنامهنویس است، چطور خودتان و نویسندههای گروهتان، "مرگ دستفروش" میلر را انتخاب کردید؟ به خصوص که این روزها تأکید بر انتخاب متن ایرانی است!
من قصد این کار را امسال نداشتم. هر چند که از دوران دانشجویی دلبسته این متن بودم و همیشه دوست داشتم یکبار با این متن چه در مقام بازخوان و چه در مقام کارگردان کشتی بگیرم. اما من امسال قصدم این بود که متنی را که خودم نوشته بودم با عنوان"داستانهای شگفت واقعی واقعی" کارگردانی کنم که به من گفتند که در شرایط فعلی امکان روی صحنه رفتن متنم وجود ندارد و بهتر است که متن دیگری را ارائه بدهم اما من متن دیگری نداشتم چون نمیتوانم در سال بیشتر از یک نمایشنامه بنویسم بنابراین به خاطر این که نوبت اجرایم را از دست ندهم بی درنگ مرگ فروشنده را برای کار انتخاب کردم. البته اول در قبول این متن مقاومت شد چون کارگردان دیگری هم همین متن را ارائه داده بود. اول میخواستم مرگ دستفروش را کاملاً با فضای ایرانی آدابته کنم، تا نصفه هم پیش رفتم اما متوجه شدم که امکان روی صحنه بردن این متن هم پیش نمیآید بنابراین در نهایت تصمیم گرفتم که خود متن اصلی را با خوانشی متفاوتتر روی صحنه بیاورم.
در بازخوانی و دراماتورژی اثر چه اتفاقهایی افتاد؟ پر رنگ کردن چه نکاتی از متن برایتان مهمتر بود؟
زمان واقعی اجرا 3 الی 4 ساعت است. اولین چالش ما با متن فشرده کردن آن بود به طوری که در حوصله تماشاگر ایرانی بگنجد. دومین نکته ساختار مرگ فروشنده بود که ساختار عجیب و غریبی دارد و اساساً همین نکته باعث جذابیت متن میشود، علاقه من هم از دیرباز نسبت به این متن به خاطر ساختارش بود که فوقالعاده کار کارگردان را برای تألیف صحنهای سخت میکند. غیر از اینها نویسنده آدم گردن کلفت و مطرحی است و خود به خود انتخاب متنی از چنین نویسندهای ریسک میطلبد و ترس از نتوانستن اما خوشبختانه با کمک محمدامیر یاراحمدی و بازیگران به خوانشی رسیدیم که در نهایت ما را متقاعد کرد که میتوانیم آن را روی صحنه بیاوریم و اجرای آبرومندی داشته باشیم. نکته بعد توجه به زبان بود چون ترجمههایی که از متن در دسترس بود، اقناعمان نمیکرد متن انگلیسی آن را پیدا کردیم و با مقایسه دو ترجمه از مرگ فروشنده توسط بهرام بیگی و نوریان و متن اصلی به متن چهارم رسیدیم و در نهایت با مجموعه این متنها کار بازخوانی و دراماتورژی را انجام دادیم.
چه اتفاقی در دراماتورژی متن افتاده؟
بزرگترین اتفاق در بخش فلاش بکها بود که مربوط به فکر کردنهای تصویری(ویلی لومن) میشد. اگر متن اصلی را خوانده باشید همه افکار لومن تصویری و به شکل صحنهای هستند که ما تصویر کردن همه اینها را روی دوش صدا گذاشتیم. همه فلاش بکهایی را که در اجرا میشنوید به پیشنهاد میلر باید دیده میشد که البته بسیار کار سختی بود و خیلی هم مطمئن نبودیم که در تئاتر ما جواب بدهد. ما تصمیم گرفتیم متن را صحنه به صحنه ضمن این که فشرده میکنیم بار تصویری آن را نیز روی دوش صدا بگذاریم. با توجه به علاقهمندی من به عنصر صدا و اشرافم به این حوزه به راحتی میتوانستم از ابزار صدا استفاده کنم اما نمیدانستم که چقدر در صحنه جواب میدهد! بالاخره در روزهای آخر تمرین تصمیم گرفتم که از همین عنصر استفاده کنم که خوشبختانه به نظرم جواب داده است. خلاصه بزرگترین کار در دراماتورژی این است که افکار ویلی برای تماشاگر تصویر نمیشود بلکه او میشنود و بعد خود تصویر میکند. به نظرم یک حسن بزرگ است که ما تخیل تماشاگر را برمیانگیزانیم تا با ذهنیت خودش آن چه که را در ذهن ویلی اتفاق میافتد، تصویر کند. در حالی که متن پیشنهاد میکند که ما تمام این ذهنیتها را روی صحنه تصویر کنیم.
یکی از ویژگیهای طراحی صحنه وجود درها بود؟درهایی که معلوم نیست به کجا ختم میشوند.
پیشنهاد میلر تعدد مکان است. مکانهای پیشنهادی متن آشپزخانه، حیاط، دفتر چارلی و... است که متن ما را به ساخت و سازش دعوت میکند. ما اگر میخواستیم طبق متن پیش برویم باید سراغ تالار وحدت یا تالار اصلی و با دکورهای متعدد و سنگین میرفتیم که در حد توان و بضاعت تئاتر ما نیست. به نظرم ما از نبود امکانات و محدودیتها خلاقانه استفاده کردیم و بسیار پیشنهاد منوچهر شجاع، طراح صحنه خلاقانه و خوب بود. تا اواسط تمرین من به دکور فکر نکرده بودم فقط میدانستم که دو صندلی و یک میز خواهم داشت که مرتب تبدیل به میز آشپزخانه، کافی شاپ و دفتر چارلی خواهد شد وقتی منوچهر شجاع آمد و ایده درها را داد فوراً استقبال کردم چون به نظرم ایدهای بسیار جذاب و اجرایی بود. احساس میکردم که منهای زبان اجرایی روان که به خاطر سیالیت متن است وجود درها میتوانست باعث تأویلهای دیگری هم شود، اما در کل من فارغ از تأویلهای دیگر از ایده درها استفاده کردم حالا با نقدهایی که از کار میخوانم متوجه میشوم که در به غیر از کاربرد تعدد مکانها، تأویلهای دیگری را هم ایجاد کرده است. مانند این که(درها گویی دریچههای ذهنی ویلی هستند) من این جمله را در یکی از نقدها خواندم در هر حال دلیل انتخاب این ایده صرفاً نشان دادن تعدد مکان بود و در نهایت خیلی هم از منوچهر شجاع به خاطر ایده خوبش ممنون هستم.
کاربرد یخچال در کنار آن همه در چه بود؟ آیا فقط به مثابه جهان مردگان بود؟
بله، ما همین یک منظور را داشتیم. ما با تعدادی در روبهرو بودیم که قرار بود به عنوان در آشپزخانه، اتاق بچهها، دفتر و کافی شاپ و... تلقی شود. از تمام اجزایی که در متن بود و آدم وسوسه ساختنش را پیدا میکند من از همان ابتدا وجود دو چیز برایم مسلم بود. یکی باغچه حیاط که کنش دراماتیک بسیار زیادی داشت و بعد وجود یخچال. البته انتخاب یخچال با مقاومت گروه همراه بود اما من بسیار خودخواهانه خواستم یخچال در صحنه باشد. به نظرم میرسید درها بدون یخچال یک چیز دیگر است اما وقتی یکی از درها تبدیل به یخچال میشود معنای دیگری را به همراه میآورد. ضمن این که ورود و خروج(بن) نسبت به ورود و خروج آدمهای دیگر در صحنه کاملاً متفاوت است. به خاطر تفاوت جنس حضور(بن) در صحنه و سیالیتش به ما امکان استفاده از این شکل اجرا را میداد. یک چیزهایی از همان ابتدا جزء بایدها میشود، من از اولین خوانش متن میخواستم در صحنه یخچال باشد و از آن جا که به کد صفر خوانش خیلی اعتقاد دارم یخچال را مصرانه وارد صحنه کردم. حالا خیلیها دوستش دارند و به نظرشان جالب است و خیلیهای دیگر هم با آن درگیر هستند. اما در کل دلیل انتخابش جز اینها که گفتم چیز دیگری نبوده و اگر بخواهم چیز دیگری اضافه کنم قطعاً دروغ گفتهام.
فکر میکنم تلاش کرده بودید به سمت طراحی صحنه موجز و کاربردی بروید؟
دقیقاً. تعمداً میخواستیم نگاه مینیمالیستی در بازیها، چینش ابزار و دکور صحنه داشته باشیم. چطور بگویم یک رآلیسم انتخاب شده بود. نمیدانم دقیقاً چه اسمی را میتوان روی این کار گذاشت! من این طور میگویم.
میتوانید درباره این رآلیسمی که در کارتان انتخاب کرده بودید، بیشتر توضیح دهید؟
بگذارید من بیشتر از این توضیح ندهم. این تعریف شخصی من است. این دومین تجربه ما در این راستا است. رفتن به سمت اجراهای تجربی از متنهای رئال. نگاه خاص گروه است و حالا بعد از 5 ـ 6 سال خوشحالم که این راه را انتخاب کردم و به نظرم در تئاتر ما جواب میدهد. تئاتری که روایت خشک از رآل را پشت سر گذاشته است و حالا با نگاه تجربی و نه برآمده از ادعا و منطقهای بی پایه و اساس دارد نمایشنامههای واقعگرا را به گونهای دیگر روی صحنه میآورد.
هدایت بازیگران در کارتان برای رسیدن به یک بازی یک دست و هماهنگ چگونه بود؟
خوشبختانه من بازیگران بسیار با شعور و توانایی داشتم که با 5 ، 6 جلسه صحبت متوجه شدند که من چه میخواهم. البته همدلی عجیبی هم در تمرینهای این نمایش وجود داشت که به نظرم مربوط به فرصت و مکان تمرین میشد. ما فضای دور از حاشیه تئاترشهر برای تمرینمان انتخاب کردیم؛ دفتر یکی از دوستان. بنابراین با طیب خاطر و تمرکز و با اعتماد به ضعفها و تواناییهای یکدیگر تمرین میکردیم. به نظرم حاشیههای تحمیلی همیشه گروههای تئاتری را مستعد از هم پاشیدن میکند؛ حتی بهترین گروهها را، چرا که معتقدم شرایط تمرینهای ما بسیار غیر انسانی است که برمیگردد به نداشتنهای تئاتر ما. خوشبختانه ما خودمان را از این فضا و حاشیهها دور کردیم تا مبادا آسیبی به ما برساند و بتوانیم در فضایی سالمتر و بی دغدغهتری کار کنیم.
به نظر میآید اجرایتان طولانی است.
این خوانش موجزترین خوانش از مرگ دستفروش میلر است. با اعتقاد کامل و ادعا میگویم که اگر حتی یک خط از متن را درمیآوردیم به روح اثر لطمه وارد میشد. شاید خستگی شما به ضعف احتمالی ما در اجرا و افتادن ریتم در آن شب اجرا برگردد.