تبارشناسی هنر اجرایی
شناخت تئاتر"اجرا محور" و یا مقوله"هنر اجرایی" (پرفورمنس آرت) بدون درک و فهم ریشههای آن امکانپذیر نیست. در این مقاله سعی بر آن بوده است که دو تفکری که میتوان آنها را از ریشههای تئاتر اجرا محور و یا هنر اجرایی محسوب کرد، معرفی شوند.
سایت ایران تئاتر:
شناخت تئاتر"اجرا محور" و یا مقوله"هنر اجرایی" (پرفورمنس آرت) بدون درک و فهم ریشههای آن امکانپذیر نیست. در این مقاله سعی بر آن بوده است که دو تفکری که میتوان آنها را از ریشههای تئاتر اجرا محور و یا هنر اجرایی محسوب کرد، معرفی شوند. در تئاتر اجرا محور و یا"هنر اجرایی" مرگ کلام فرا رسیده است. اثر اجرایی میخواهد خود را مستقل از ادبیات(ادبیات نمایشی) معرفی کند. در تلاش است که هویتش وابسته به ادبیات نباشد. زبانی که هنرمندان اجرا محور به بحرانزده بودن آن اعتقاد دارند و از آن میگریزند را میتوان در ادبیات دادائیستی و سوررآلیستی جستوجو کرد و یا بعضی خصوصیات اخلاقی فوتوریستها را هنوز میتوان در ذات آثاری که در گونه هنرهای جدید(New Art) خلق میشوند، مشاهده کرد. اما یک نکته را نباید از یابد برد؛ تأثیرپذیری هنرهای جدید و یا تئاتر اجرا محور از گذشتگان خود هیچ گاه مطلق نبوده است. برای مثال بسیاری از نظریات رادیکال فوتوریستها با نشستن غبار زمانه بر آنها تنها مناسب برای صفحات تاریخ شدند. هنرمندان هنر اجرایی بی باکی را از آنها وام گرفتند، اما در خیلی از موارد هم در نقطه مقابل آنها ایستادند برای مثال فوتوریستها به در آرایِ خود به هنر موزهای تاختند همچنان که خیلی از آثاری که در گونهیِ هنرهای اجرایی قرار دارند به خارج از موزهها و مکانهای رایج هنری پناه بردند، اما این نکته را این هنرمندان به طور مطلق وام نگرفتند. چنان که گاهی مشاهده میکنیم آثاری که در این گونه(هنر اجرایی) خلق میشوند در موزهها به اجرا میروند.
در معرفی این دو جریان فکری که در این نوشتار از آنها به عنوان ریشههای تئاتر اجرا محور و هنر اجرایی یاد میشود، سعی بر آن بوده است که از مطالبی استفاده شود که به شکل مستقیم به معرفی آنها بپردازد. در مورد جریان دادائیستها، از یادداشتهای اعضای این گروه و همچنین یکی از آثار تریستان تزارا استفاده شد و برای معرفی فوتوریستها نیز از بیانیه آنها استفاده کردیم. شاید در این نوشتار به شکل مستقیم به تئاتر اجرا محور و یا مقوله هنر اجرایی پرداخته نشود، اما شناخت این مقولهها بدون شناخت ریشههای آن امکان پذیر نیست.
نوشتاری از هانس ریشتر، همراه با متنی از تریستان تزارا
گزینش و برگردان به فارسی: علیرضا امیرحاجبی
یادداشت مترجم:
هانس ریشتر(Hans Richter) 1976 – 1888 . هنرمند فیلمساز آلمانی که به همراهی هنرمندانی چون هوگو بال، هانس آرپ، تریسان تزارا، مارسل ژانکو و ریچارد هولزن بک به سال 1915 در سوئیس جنبش دادا را در کافه ولتر به پا ساختند. ریشتر به فیلمسازی گرایش ویژهایی داشت. فیلمهای"ریتم 12" (1921) و همچنین"8×8" به عنوان اولین فیلمهای انتزاعی تاریخ سینما شناخته شدهاند. او بین سالهای 52 – 1942 مدیر کالج و مؤسسه فیلمسازی نیویورک بود و همچنین تاریخ نگار جنبش دادا.
دادائیسم از سمتی، به شکلی بنیادین واکنشی بود علیه پوچی و بی معنایی جنگ جهانی اول در اروپا و از سوی دیگر پاسخی بود آشوب گرایانه در برابر فرمهای محافظه کار و تثبیت شده هنری ـ ادبی اروپا. شکل گیری کافه ولتر معنابخش آفرینشهای اجرایی و اشکال مختلف آن بود. دادائیسم در بدو پیدایش و در چنین شرایطی توانست وحدتی را بین هنرهای بصری و ادبیات به ویژه شعر و نمایش ایجاد نماید. دادا این وحدت را به سمت فیلمسازی، موسیقی، تایپوگرافی و عناصر زندگی روزمره سوق داد.
این جنبش به شکلی منطقی دست به کار تخریب منطق معنا باخته جهان معاصر شده بود. رویداد و فرصت به عنوان مهمترین و تعیین کنندهترین عناصر در تولیدات ادبی ـ اجرایی مورد توجه قرار گرفت. تکنیک تداعی آزاد(Free Association) به شکلی غیر منظره، پیوستگی کلمات، اصوات را به وجود میآورد که هولزن بک آن را"آگاهی نوین و عام هنر" مینامید. ایدههای دادا به سرعتی باور نکردنی در بولین، هانور، پاریس و نیویورک گسترش یافت. در نیویورک با پیگیریهای مارسل دوشان این جنبش تأثیر فراوانی را در حیطههای هنر اجرایی به همراه داشت.
منبع و سرچشمه اصلی دادا همواره مبهم و مواضعشان گیج کننده به نظر میرسد. به همین دلیل در 1964 ریشتر کتاب خود را در جهت ضبط و ثبت حقایق و رویدادهای این جنبش و جلوگیری از تحریف تاریخ نگاران هنری چاپ نمود.
نوشتار حاضر، قدرتمندانه به شرح، آغاز و بنیانگذاری این جنبش پرداخته و بارها یادداشتهای روزانه هوگو بال را مورد استفاده قرار میدهد.
باید پذیرفت که بخش مهمی از تبارشناسی هنر پرفورمنس از جایگاه دادائیسم قابل بررسی است. هر چند دادائیسم ایدههای تاریک و هراسناکی را در پشت خود پنهان کرده است، اما میتوان نبض زمانه مدرن را در آوای عصبی دادا مشاهده نمود.
دادا چگونه آغاز شد؟
هانس ریشتر:
1915 پس از پایان جنگ جهانی اول. مردی متشخص، بلند قد و لاغر و کمی آبله رو همراه با معشوقهاش"امی هینینگر" وارد سوئیس شد. نویسنده و هنرمند آلمانی، هوگو بال. (1) وی متعلق به ملت شاعران و اندیشمندان بود. رمان نویس، روزنامهنگار و از همه مهمتر جادوگری که دست به کار متفاوتی در عرصه هنر و اندیشه زد.
بدون درک حالات و موقعیات ذهنی ـ عصبی که دادا در آن رشد کرد و بدون ردگیری طبیعی گامهای این اندیشه شکاک و برجسته، نمیتوانیم به فهم درستی از این جنبش نائل آئیم.
یادداشتهای هوگو بال پس از مرگش در سال 1927 تحت عنوان"پرواز از زمان" انتشار یافت. این یادداشتها هم متنی راهنماست و هم به دلیل تکثر عناصر آگاهی بخش، آزاردهنده است. بال به زودی تبدیل به انسانی تحولخواه شد. وی با گزینشی منحصر به فرد، تمامی عناصر ذهنی و عینی محیط خود را وادار به تحرکی شدید کرده و در نهایت آنها را تبدیل به امری خلاقانه مینمود. تأثیرات اندیشه هوگو بال تا زمان مرگش در دهکده کوچک سان آباندینو در تیچینو ادامه یافت. وی همراه با همسرش اِمی، در این منطقه روشی زاهدانه را در زندگی پی گرفت و از تمامی افراطها و بیاعتدالیها چشمپوشی نمود. با روستائیان به تشریک مساعی میپرداخت. 14 سال پس از مرگش مردم تیچینو هنوز درباره شرافت و مهربانی او با ستایش یاد میکنند.
شکی در این نیست که هوگو بال بدون هیچ گونه انحراف، در جستوجوی"یک معنی" بود؛ معنایی که بتوان آن را در برابر"پوچی و بی معناییِ" دورانی که در آن زندگی میکرد، قرار دهد.
هوگو بال ایدهآلیستی شکاک بود. در اوایل فوریه 1915 وی کافه ولتر را تأسیس نمود. محل این کافه رستورانی بود متعلق به فردی به نام افرائیم. بال به افرائیم تعهد داد که فروش را افزایش داده، اما محیط را تبدیل به یک مکانی ادبی نماید. به زودی شخصیت هوگو مورد توجه گروهی از هنرمندان قرار گرفت. نوعی همانندی باعث گردهمایی آنان شده بود.
هوگو بال در اولین متن منتشر شده دادا مینویسد:
«وقتی کافه ولتر را تأسیس کردم، اطمینان داشتم که تعداد اندکی از مردمان به مانند من علاقه دارند تا از استقلال فکریشان لذت ببرند و هم مایلند که این استقلال را آزمایش کنند و نمایش دهند.
ابتدا به نزد افرائیم صاحب کافهای رفتم و قصد خود را برای تأسیس یک کلوپ شبانه با او مطرح کردم. وی موافقت کرده و محل را در اختیارم قرار داد. سپس نزد گروهی از دوستان هنرمندم رفته و از آنان درخواست نمودم که تعدادی از عکسها، طراحیها و گراوور(2)هایشان را به من داده تا در نمایشگاه کافه ولتر در معرض دید عموم قرار دهم.
سپس از دوستان مطبوعاتیام خواستم که تعداد آگهی افتتاح در روزنامهها چاپ کنند. بدین مضمون که: کافهای بینالمللی در حال گشایش است که باعث حیرت همگان خواهد شد.
در 5 فوریه 1915 کافه راهاندازی شد. خانمها هنینگر و لوکونت آوازهای فرانسوی و دانمارکی میخواندند و تریستیان تزارا شعرهایی رومانیایی. یک ارکسترِ بالالایکا(3) آهنگهای محلی روسی اجرا میکرد.
من حمایتها و تشویقات زیادی از سوی آقای اِسلودکی که پوستر کافه را طراحی کرده بود و همچنین دوست عزیزم آقای هانس آرپ که هم آثار خود و هم آثاری از پیکاسو را به ارمغان آورده بود، دریافت کردم. کسانی چون ون ریس، آرتور سیگال، مارسل ژانکو، ماکس اوپن هایمر آمادگی خود را جهت اداره بخشی از برنامههای شبانه کافه اعلام نمودند.
برنامه کافه دو قسمت داشت: برنامه عصرگاهی که زیادتر موسیقی و نمایشها روسی بود و برنامه شبانگاهی که متعلق به ادبیات و تئاتر فرانسه بود؛ آثاری از گییوم آپولینر، ماکس ژاکوب، آندره سالمون و آلفرد ژاری و...
در 26 فوریه ریچارد هولزن بک از برلین به زوریخ آمد و در 30 مارس تریستان تزارا، ژانکو و هولزن بک به شکلی همزمان شعر و نمایشی را اجرا نمودند. این سه نفر پیشگام ارائه تفسیر جدیدی از اجرا هم در زوریخ و هم در جهان بودند. هِنری بارزان و فرنان دو وآر با ترکیب چند شعر گوناگون به ابداعی جدید رسیدند. این اشعار ابداعی بعدها جمعآوری شد و آنها را در کتابچه ویژه دادا ثبت نمودیم. بعدها این یادداشتها به وسیله دوستانمان در فرانسه، ایتالیا و روسیه منتشر شد. قصد ما بر این بود که با نمایش و انتشار فعالیتهای کافه ولتر توجه مردم را به مسائل جنگ و ملی گراییهای بی مورد جلب کرده و در برابر این ناملایمات سدی را ایجاد نمائیم. موضوع بعدی که در ذهن میپروراندیم انتشار یک نشریه بینالمللی بود(Revue Internatinal) که این خبر را به سراسر جهان اعلام کند:«نشریهای در زوریخ منتشر شده و نامی عجیب را بر خود گذاشته: دادا(دادا) دادادادادادا.»
زوریخ 15 می 1916
برای این که درک درستی از حال و هوای دادا در آن زمان به دست آوریم، لازم است یادآور شوم که زوریخ در حین جنگ بسیار آزاد بود. فعالیتهای کافه ولتر جهنمی بر پا ساخته بود. لنین(4) در محلهایی نزدیک به کافه زندگی میکرد وی به همراه رادِک زینوویف در آزادی کامل به فعالیتهای سیاسی میپرداختند. من چندین بار لنین را در کتابخانه شهر و یک بار هم در گردهمایی بزرگی در بِرن از نزدیک ملاقات کردم. وی به خوبی آلمانی حرف میزد...
مطبوعات در دوم فوریه 1916 چنین اعلام کردند:
کافه ولتر:
تحت این عنوان گروهی از هنرمندان و نویسندگان جوان، مرکزی را جهت ارائه دیدگاههای نوین هنری به وجود آوردهاند. کافه ولتر با اصولی خاص هر روزگردهماییهایی را در زمینه اجرای موسیقی، شعر و تئاتر برقرار میسازد و از هنرمندان جوان زوریخ جهت ارائه ایدههای نوین و تشریک مساعی، دعوت به عمل میآورد.
هوگو بال در پنجم فوریه مینویسد:«فضای داخلی کافه در حال انفجار بود، به حدی که دیگر کسی نمیتوانست وارد شود.
حدود شش بعدازظهر وقتی مشغول نصب پوسترهای فوتوریستی به دیوارها بودیم، ناگهان چهار چهره درخشان با پرونده و عکسهای زیر بغل وارد شدند و چندین بار مؤدبانه تعظیم کردند و سپس به معرفی خود پرداختند: مارسل و ژرژ ژانکو تریستان تزارا و نفر چهارم که نامش را به یاد نمیآورم. هانس آرپ نیز آن جا بود. با کمترین مقدار گفتوگو همدیگر را درک کردیم. به زودی ژانکو یکی از تابلوهای خود را به نام"فرشتگان بزرگ" در کنار سایر تابلوهای زیبای مجموعه به دیوار آویخت. همان روز تزارا یکی از شعرهایش را خواند و سپس با ژستی محافظه کارانه پاکتهای اشعارش را یکی پس از دیگری از جیب کتش خارج کرد و خواند.
باشگاه دادا، شوری شبانه در زوریخ به وجود آورده بود.»
خواندن اشعار مدرن فرانسوی و دگرگون سازی آنها به وسیله شاعران سوئیسی و آلمانی، نواختنِ تفسیریِ جدید از موسیقی کلاسیک، از فعالیتهای مهم این جمع بود. دولونی عکسهایش را به نمایش گذاشته بود. اریک موسام اشعارش را به شکلی نمایشی اجرا میکرد...
بدین ترتیب کافه ولتر به اولین مرکز ادبی انقلابی اروپا تبدیل و شناسایی شد. مرکزی نوین با نیروی فراوان گروهی فداکار و صمیمی که خود را وقف آفرینش اجرا و انتشار، اشعار داستانها و آوازها کرده و برای هر کدام از این موارد شکل نوینی از اجرا را پدید آوردند.
***
کافه ولتر: اعضای آن
کیفیت و خصوصیات ذهنی هوگو بال و عمق تفکراتش با سرزندگی آتشین، تحرک باورنکردنی و اندیشمندانه شاعری رومانیایی به تکمیل رسید: "تریستان تزارا" مردی کوچک اندام بود و شاید همین خصوصیات باعث شده بود تا به سخن گویی پردهدَر و بی احتیاط تبدیل شود. وی بدون هیچ منعی سخن میگفت.
خوب میدانست که چگونه به جالوتهای زمانه حمله بَرد و چگونه به شکلی دقیق با سنگی کوچک به موضعی مناسب ضربه زند و طرف را از پای درآورد. چه با شوخ طبعیها، پاسخهای نیشدار و زبان تیز و شکافندهاش و چه بدون آن. (5) "زندگی" و"زبان" هنرهای برگزیده او بودند. وی گرداگرد خود آتشی شعلهور بر پا میساخت. تضاد بین هوگو بال و تزارا باعث شفافیتِ کیفیت هر دوی آنها شده بود. در اوایل، جنبش دادا یا همان مقطع آرمان گرایانه، تفکرات ضد کلیسایی پویا و ویژهای را به وجود آورده بود که بعدها مورد توجه بسیاری از هنرمندان قرار گرفت. این ویژگی دادائیسی مرهون ایدههای تزارا بود.
وقتی با او بودیم، هیچ گاه احساس خستگی نمیکردیم. همواره در حال حرکت، سر و صدا و پچ پچ به زبانهای آلمانی، فرانسه و روسی بود. به هیچ عنوان نمیتوانستیم از او صرف نظر کنیم. روشهای بال و تزارا برای روح و جسم دادا حیاتی بودند.
دادا، بدون شعر تزارا، بدون جاهطلبیهای خارقالعادهاش، بدون بیانیههایش، بدون سخنوریهای آشوب طلبانه و استادانهاش چه چیزی داشت؟
تزارا، سخنور و گویندهای توانا با تسلط کامل به زبان فرانسه بود. وی اجراهای شاعرانهاش را با فریاد، شیون، سوت کشیدنهای عجیب فاصله گذاری میکرد. اشیاء، زنگها، طبلها، زنگوله گاو، قابلمههای روی میز یا حتی درون جعبه، به وسیله او جان میگرفتند و اغلب با تأکیداتی از زبانی نوین و شاعرانه ترکیب میشدند و سپس با مفاهیم عینی و جسمیِ خالص همراه میگردیدند.
با نشستی منفعلانه و ثابت شروع میکرد و به ناگاه به وضعیتی دیوانهوار میرسید. فوتوریستها غالباً ایدههای هیجانی خود را در عرصه اجرایی به نمایش میگذاردند. این تکنیک که با تکانهای عصبی و تحریک برانگیزی همراه بود، به"هیاهوگری" (Bruitism) (6) شهرت یافت که پس از مدتی الحان موسیقایی نیز به آن اضافه گشت. ادگار وارِس از همین تکنیک استفاده زیادی میکرد. وارس به پیروی از"روسلو" در حیطه موسیقی ـ سر و صدا(noise) به ابداعات جدیدی دست یافت که مبنای مشترکی برای فوتوریستها در موسیقی مدرن شد. در 1911 روسلو یک اُرگ مولد سر و صدا اختراع کرد که به وسیله آن توانست با ایجاد اصواتی مبهم و بهرهگیری از صداهای زندگی روزمره، همگان را جادو کند. وارس از همین اصوات بهره میبرد.
در اولین نمایش عمومی فیلم"عصر طلایی" (لوئیس بونوئل) در"سینما 28 پاریس" به سال 1930، هنگامی که گروههای مرتجع بمبهای دست ساز به سوی پرده این فیلم پرتاب میکردند، این ساز منحصر به فرد نیز از بین رفت. گروههای مهاجم صندلیها، میزها، تابلوهای پیکاسو و پیکابیا، مان ری و ارگ روسلو را تکه تکه کردند. این ساز به هنگام نمایش فیلم به تولید اصوات ناهنجار میپرداخت.
روشهای اجراییِ فوتوریستها بار دیگر در کافه ولتر نمایان شد و سود زیادی را نصیب جنبش دادائیسم کرد.
«به سوی بالا، پائین، چپ و راست.
به سوی درون، با ناله و زاری
به سوی بیرون، با نعره و فریاد.»
پایان
پینوشتها:
1- هوگو بال 1927 – 1886 . شاعر، نویسنده و بنیانگذار اصلی جنبش دادا. برای سهولت بیشتر دسترسی به اطلاعات درباره هنرمندان و شخصیتها ذکر شده در این نوشتار تمامی اسامی به شکلی فهرستوار در انتهای پینوشت ارائه شده است.
2- گراوور، یکی از تکنیکهای رایج چاپ تصویر در صنعت نشر که تا اواخر قرن نوزدهم مورد استفاده قرار میگرفت. در گراوور سازی، طرح مورد نظر توسط قلمهای نوک تیز فولادی روی صفحات سربی حک میشد و سپس صفحه سربی به جوهر چاپ آغشته و نقاشی یا طرح روی کاغذ چاپ میگردید. از جمله برجستهترین هنرمندان گراوور ساز میتوان به گوستاو دوره و دو اثر معروف او یعنی تصویرنگاری برای کمدی الهی دانته و کتاب مقدس(عهد عتیق) اشاره نمود.
3- بالا لایکا، سازی است زهی ـ زخمهای شبیه به ماندولین که در اغلب کشورهای اروپای شرقی و روسیه مورد استفاده قرار میگیرد.
4- ولادیمیر ایلیچ لنین متفکر و رهبر انقلاب اکتبر در روسیه.
5- جالوت، دشمن غول پیکر و سرسخت قوم یهود که در نبردی توسط داوود پیامبر به هلاکت میرسد.
6- Bruit واژهای است فرانسوی به معنای جار و جنجال، سر و صدا، هیاهو، شایعه و خبر.
فهرست اسامی:
1- ژان هانس آرپ 1966 – 1887 نقاش، مجسمه ساز و شاعر آلمانی ـ فرانسوی
2- مارسل ژانکو 1984 – 1895 معمار و نقاش یهودی تبار رومانیایی
3- ماکس اُپن هایمر 1954 – 1885 نقاش آمریکایی
4- گیویوم آپولینر 1918 – 1880 شاعر آوانگارد فرانسوی
5- ماکس ژاکوب 1944 – 1886 شاعر نقاش و نویسنده فرانسوی
6- ریچارد هولزن بک 1974 – 1892 درامنویس و شاعر آلمانی
7- تریستان تزارا 1962 – 1896 شاعر رومانیایی
8- ادگار وارس 1965 – 1883 آهنگساز فرانسوی
9- آنتونیو روسلو 1996 – 1909 آهنگساز فوتوریست ایتالیایی
10- پیکابیا، ماری مارتینر 1953 – 1879 شاعر و نقاش فرانسوی
11- مان ری 1976 – 1890 عکاس آمریکایی
بخش ضمیمه:
قلب گازی
نوشتاری نمایشی از تریستان تزارا
برگردان به فارسی: علیرضا امیرحاجبی
اشاره:
این متن برگزیدهای است از آثار نمایشی تریستان تزارا. نمونهای حائز اهمیت که به روش اتوماسیون یا کنش خود به خودی نوشته شده است. کنش خود به خودی در آثار دادائیستی و سوررآل واجد جایگاه ویژهای است.
تداعی آزاد(Free Assiciation) بستر اصلی آثار و اندیشه اتوماتیک میباشد. در این تکنیک، نویسنده کلمهای را انتخاب میکند و سپس به ذهن اجازه میدهد تا به شکلی ناخودآگاه و بدون وقفه، کلمات، گزارهها و جملات بعدی را به صورت غیر منطقی انتخاب کند. "تداعی آزاد" نه تنها در هنر بلکه در روانکاوی فرویدی اهمیت فوقالعادهای دارد؛ بیمار در وضعیت تداعی آزاد از موضوعی پیش پا افتاده شروع به سخن گفتن میکند و به شکلی پیوسته و کاملاً ناخودآگاه به موضوعات و جملات دیگری میرسد که شاید در ظاهر، بیمفهوم باشد.
نظر به این که تا به حال نمونهای از آثار دادائیستی به فارسی برگردانده نشده است، این تبارشناسی فرصتی را ایجاد نمود تا یکی از مصادیق برجسته اتوماسیون دادائیستی را ترجمه کنم و ارائه دهم.
قلب گازی:
نوشته تریستان تزارا
شخصیتها: چشم، دهان، گوش، گردن، ابرو و دماغ
گردن پائین صحنه قرار میگیرد و دماغ در مقابلش رو به روی مخاطبان. بقیه شخصیتها میتوانند هنگام اجرا آزادانه داخل و خارج شوند.
***
چشم: تندیس گوهرین
تندیس گوهرینِ بِرشته، تندیس گوهرینِ بِرشته.
و باد همه چیز را به سرعت روی کنایههای ریاضی باز میکند.
سیگار دماغ کورکی.
او عاشق یک تندنویس شده، چشمها مثل نافهایی بی حرکت. عالیجناب، خدای من یک روزنامهنگار عالیه.
با این حال سفت و محکم با بسامد آوای یک صبح بخیر که در هوا شناور است... چه فصل غمانگیزی.
دهان: بحث کردن خسته کننده است. این طور نیست؟
چشم: بله، این طور نیست.
دهان: معمولاً، این طور نیست؟
چشم: واضح و بدیهی است که این طور نیست.
دماغ: تو اونجایی؟ مردی با زخمی که مثل ستاره میدرخشد. کجا در میری؟
گوش: دارم به سمت خوشبختی میدَوَم. دارم در چشمان روزهای گذران میسوزم. جواهرات رو قورت دادم، توی حیاط آواز میخونم. عشق نه بارگاهی داره، نه شیپوری برای شکار نه با قلبهای تخممرغ پخته، کاری.
* دهانه هستی:
دماغ: تو اونجایی؟ یک کسی مثل یک مروارید گنده داره داد میزنه.
چی داری میخوری؟
گوش: از وقتی که این شکار و ترتیب دادم، بیش از دو ساله گذشته. اما میدونی چطور کسی میتونه خسته بشه و چطور مرده میتونه زندگی رو گول بزنه، مرگ امپراتور عالی مقام اینو ثابت کرد. اهمیت هر چیز کم شدن هر روز است؛ البته کمی...
دماغ: اونجایی؟ یکی با پیچ دادن زنجیر پشمی حلزون، یکی با دردهای گوناگون و جیبهای پُر... ای ناقلای نقشهها از کجا اومدی؟
چشم: از پوست درختِ تکریمِ سایههای کرم خورده. اما بارون، لرزش عصبی ساعت رو منظم میکنه. ساحلی محکم با پنبههای پشمی شفا یافته، آدم نحیف با تاوَل آبله پشتیبانی میشه. مثل تو و دیگران. گلهای چینی برای ما ویلن میزنند. آه درخت گیلاس، مرگ خیلی سریع است و غذاها بالای قیرگونی کردن یک ترومبون گنده.
دماغ: آهای تو اونجایی، آقا.
گوش: هی هی هی هی
گردن: نارنگی و سفید اسپانیایی، من دارم خودمو میکُشم، مادلِن، مادلِن
گوش: چشم به دهن میگفت، دهنت را باز کن که چشم مثل آب نبات بره توش.
گردن: نارنگی و سفید اسپانیایی، من دارم خودمو میکُشم، مادلن، مادلن.
چشم: بر فراز گوش، واکسن مرواریدی، مسطح وجدی به سمت درختِ گُل ابریشم...
گوش: فکر نمیکنی یه کمی گرم شده؟
دهان: گرما مال تابستونه.
چشم: زیبایی چهرهات مثل یک کرونومتر دقیق است.
گردن: نارنگی و سفید اسپانیایی، من دارم خودمو میکُشم، مادلن، مادلن!
گوش: ساعت مچی داره نشون میده: گوشِ چپِ راستِ چانه ابرویِ پیشانیِ ابرویِ چشمِ چپِ گوش چپِ لبِ چانه گردن.
چشم: کلمانتین، زن دیپلمت دنبال پنجره میگرده. نوازنده ویلن سِل با کالسکه چای چینی رفت و هوا را گزید و کوره ذوب آهن را بغل کرد.
تو نازک و حساس، تو آروم و بی صدا مثل چهل متر ابریشم سفید. کلمانتین، دندون غروچه من، سردمه، میترسم. من سبزم، من گلم، من کنتور گازم، من انبار سوختم. میترسم. ازدواج کردی، ای دندون غروچه من.
چه وقت یک نگاهی به فک پائین هفت تیر که به سینهام نشونه رفته میکنی؟ ناامید و بی یار.
گردن: نارنگی و سفید اسپانیایی، مادلن، مادلن دارم خودمو میکشم.
دهان: به مزهات خیلی حساسم. چه مزهای، واقعاً تصمیم دارم شیر این بشکه را ببندم. آب جوش خنک فریبنده من.
گوش: آدمای ساده حرفشون رو با خونههاشون میزنند آدمای مهم با مقبرههاشون.
دماغ: چقدر درسته، چقدر درسته، چقدر درسته.
منبع:
این متون گزیدهای است از
Richter, H. (1964-65), How Did Dada begins?
Dada: Art and Anti-Art, Trans. D.Btitt.
London: Thames and Hudson: 12-19
بنیانگذاری و نخستین بیانیه فوتوریسم
اثر فیلیپو توماسو مارینتی
برگردان به فارسی: علیرضا امیرحاجبی
یادداشت مترجم
هنر اجرایی به عنوان حرکتی تأثیرگذار یکی از مهمترین رشتههای هنری در نزد فوتوریستها بود. تعدادی از نویسندگان، کارگردانان و هنرمندان جوان به رهبری مارینتی(1944 – 1876) اولین بیانیه فوتوریسم را نگاشته و در بیستم فوریه 1909 در روزنامه فرانسوی"لوفیگارو" به چاپ رسانیدند. بدون شک فوتوریسم اولین جنبش فرهنگی ـ هنری قرن 20 است که به شکل قدرتمندانهای بر سایر جنبشهای این قرن تأثیر گذارده است. فوتوریسم بیش از آن که یک سبک هنری باشد، نوعی جهانبینی رادیکال است. نگرشی که بر مبنای اراده و خواست قدرت، نفی و طرد هر گونه نوستالژی و کهنه پرستی و ستایش پی رنگهای ماشینیسمِ قرن 19 و 20 پایهگذاری شد. لحن، قاطعیت کنشهای کلامی پرخاشگر و هژمونیک بیانیه فوتوریسم نشانی از ایدههای بحث انگیز نیچه را در خود پنهان دارد. باید توجه داشت که این بیانیه 9 سال پس از مرگ نیچه منتشر شده است.
جهانبینی فوتوریسم بر عناصر اساسی طغیان و هیجان تأکید فراوانی دارد. فوتوریستها در پی خنثی کردن تأثیرات همیشگی گذشته و میراث هنری و همچنین مقابله با رکود ادبی آن زمان ایتالیا بودند. تمایلات سلبی ـ نفی آنان در نهایت به ستایش صنعتی شدن، ابداعات و اختراعات تکنولوژیک و در نهایت فاشیسم موسولینی منجر شد. به شکلی که در اصلاح شناسی فرهنگی، هنر فوتوریسم زائیده و نماینده حکومت فاشیستی ایتالیا شناخته شده است. فوتوریسم برخلاف بسیاری از جنبشهای هنری نه از جایگاه هنر بلکه از خواستگاه سیاسی ـ اجتماعی شروع و قوت گرفت مجموعهای بی نظیر از نقاشی، موسیقی، مجسمهسازی، تئاتر و فیلم را شامل میشد.
پرفورمنس فوتوریستی به عنوان یکی از نمایندگان این جنبش به علت بی واسطهگی و نیروی بالقوه طبیعیاش که مخاطب را احاطه میکند، مورد توجه کل اعضای گروه قرار گرفت. پرفورمنس فوتوریستی قادر است تا با"به حداکثر رساندن حساسیت آنی" و"کاهش قدرت تفکر" بسیاری از نقاط تاریک ذهن هنرمند و مخاطب را همزمان تحریک کند.
اجراهای فوتوریستها که اغلباً به وسیله کانیولو(Cangiullo)، بالّا(Balla)، بوسیونی(Boccioni) و استیملّی(Sttimelli) نوشته و اجرا میشد نمونههای شاخصی از پدیداری ذهنیت آوانگارد قرن 20 است. آنان به شکلی همزمان و فشرده به ترکیب سازی کنشها و اتفاقات(Happen)هایی میپرداختند که حاوی کمترین حد کلام پردازی بود.
در اولین بیانیه فوتوریسم مارینتی شاعر به ترسیم انگیزشها و پتانسیل این جنبش میپردازد. وی قصد دارد تا با تحریک کردن خواننده به کنش فوتوریستی و پرخاشگرانه مفهوم گذشته را که به قول خودش مانند تارهای عنکبوت به دور زندگی حال تنیده شده است، بزداید و ضرورت نگرش و اتخاذ عمل رادیکال را در هنر به نمایش بگذارد.
لزوم پیگیری تحولات قرن بیستم در حیطه هنرهای اجرایی(تبارشناسی هنر اجرایی) در این زمان بسیار نمایان است و سایت ایران تئاتر با ملاحظه و درک فِقدان چنین اسنادی دست به ترجمه بیانیه فوتوریسم زده است.
بنیانگذاری و بیانیه فوتوریسم:
اف ـ تی مارینتی
من و دوستانم تمامی شب را زیر گنبد برنجین و قلم کاری شده لامپها بیدار ماندیم. گنبدی(Dome) پر نور که با پرتوفکنی محبوس در قلبهای الکتریکی، به مانند روحمان میدرخشید. برای ساعاتی مدید، کسالتِ بازگشت به گذشته و نیاکانمان را روی فرشهای باشکوه شرقی لگدمال کرده بودیم. تا آخرین حد منطق به بحث پرداخته و با"شتاب نویسی" (Scribbling) پر شورمان مقادیر زیادی کاغذ سیاه نمودیم. در غرور و نشاط بی نهایت شناور گشتیم. زیرا در آن زمان احساس میکردیم که تنها هستیم.
تنها، بیدار و پا برجا. تنها به مانند فانوسهای دریاییِ سرافراز؛ مانند نگاهبانانی پیش قراول که در مواجه با لشگر اهریمنی، ستارگانند؛ ستارگانی خیره و دریده چشم که از فراز اردوگاه آسمانیشان به ما مینگریستند.
تنهاایم، با سوخت رسانان آتش دوزخی کشتیهای عظیم.
تنهاایم، با ارواح سیاهی که در سرخی"آتشین نبرد" لوکوموتیوها، سیلان دیوانگیشان را به فرادست پرتاب میکنند.
تنهاایم، با آدمیانی مست که به مانند پرندگان مجروح در کنار دیوارهای شهر یَله میروند.
ناگهان از جا جهیدیم. صدای نیرومند قطاری ما را متوجه خود ساخت. قطار با چیزی تصادف کرد و به سمت پرتگاهی منحرف شد، با فورانی چون خونریزی.
سپس سکوتی عمیق حاصل شد. ما چونان ستایشگرانی ناتوان به صدای این حادثه گوش میدادیم. صدای چون غل غل آب در مجرایی قدیمی همراه با صوتی خفیف که گویی از استخوانهای خرد شدهای حاصل شده بود.
صدای پر ولع اتومبیلها را میشنیدم. به دوستان گفتم: بیایید بیرون برویم. بیایید!...
اساطیر و آرمانهای رمزآلود در نبرد هستند و ما تماشاگر زایش"سنتور" (Centaur) (1) و سپس نظارهگر اولین پرواز فرشتگان خواهیم بود...
باید که دروازههای هستی را تکان دهیم. قفل و لولاهایش را بیازمائیم. بیایید بیرون رویم تا اولین طلوع و زمین را بنگریم! هیچ چیز به مانند درخشش شمشیر سرخْ فامِ خورشید نیست که برای نخستین بار با تازیانهای سیمای تاریک هزاره را چاک میدهد.
ما به سمت چهار پایِ خْرناسکش خود رفتیم(2) تا بر سینههای سوزانش دستی عاشقانه گذاریم. در اتومبیل به مانند نعشی درون تابوت بودم که در لحظه آغاز حرکتِ چرخهایش زنده میشود. تیغ تیزی چونان گیوتین از درون، شکمم را میخراشید. آزار، جنون ما را روبید و از خود به دَر برد. دیوانگی به خیابانهای تاریک و خشن، هدایتمان کرد. چونان سیلاب که تخته پارههایی را با خود میبرد. این جا و آن جا نور تابان لامپها از پشت پنجرهها، هشدارمان میدادند که به محاسبه عقلانی و دروغین چشمهای مرده خود اطمینان نکنیم.
من فریاد کشیدم: "بویایی" (Scent)، تنها بویایی برای چهار پایان کافیست. به چشمان خود اعتماد نکنید.
به مانند شیرهای جوان، سر در پی مرگ گذاشتیم. پوست پشمین و تیره مرگ با صلیبهای زرد رنگی لکهدار است. گویی از فراز وسعت ارغوانی رنگ آسمان به سمت زمین رها شده بود.
لیک، نه زنی آرمانی و برخاسته از درون ابرها، یاریگرمان بود و نه شهبانویی ستمکار. هیچ چیز نبود تا به مرگ مشتاقمان کند جز اشتیاق رهایی از زیر آورا شجاعتمان.
در شتاب فزایندهمان چند سگ نگهبان به رکاب اتومبیل برخورد کرده و به مانند حلقههایی زیر چرخها میپیچیدند.
مرگ رام شده، بر سر هر پیچ جاده به ملاقاتمان میآمد و در هر زمان با پنجههایی استوار و با چشمانی چون مخمل نوازشگر از درون گودالها به من مینگریست. بگذارید پاره پاره شود پوسته هراسناک عقل تا خود را به مانند میوههای رسیده در گسترهای بیندازیم. میوههایی که دهان بد شکل باد از درخت جدایشان میکند. بگذارید سراسر، خود را به دستان ناشناختگی سپاریم نه نا امید بلکه باز پرتوان در چاههای معنا باختگی(Absurd).
کلمات به سختی از دهانم خارج میشدند. در آن زمان اتومبیل به مانند سگی که دیوانهوار میخواهد تا دُم خود را گاز بگیرد به دور خود بچرخد.
به ناگاه دوچرخه سوارانی را دیدم که از رو به رو به سمت ما میآمدند و با یکدیگر بحث میکردند بحث احمقانه آنان راه مرا سَد کرد. آه لعنتی! ترمز کردم. تنفرم، ماشین را به سمت گودالی پرتاب کرد؛ ماشین واژگون گشت؛ چرخ در هوا.
آه ـ ای گودال مادرانه که از آبهای گل آلود آکندهای. ای تولیدگر بی نقصِ جرعهساز! من لای و لجن غنی تو را مینوشم...
آن گاه که از ماشین واژگون شده، مجروح، آلوده و متعفن بیرون آمدم، احساس کردم همراه با پیکانی آهنین(سفید از گداختگی) لذتی سرمست کننده بر قلبم نشسته است. گروهی از ماهیگیران به کمک آمدند. آنان با صبر، محبت و دقت، مجهز به دکل کوچک حفر چاه و چنگکهای آهنی، ماشین را به مانند کوسهای به گل نشسته از گودال بیرون و بالا آوردند.
ماشین چونان کفه ترازویی که به تعادل رسیده باشد به آهستگی بر زمین قرار گرفت. با بدنهای محکم و زیبا.
همه گمان کردند که کار کوسه من تمام است ولی مراقبتهای من او را دوباره زنده کرد. سرزنده و سلامت. پروانه موتور قدرتمندش به کار افتاد... ضرب دیده و مجروح بودیم و بازوانمان"وبالِ گردن" (Sling). اما بی هراس، سراسر تخیلات خود را به تمام زندگان روی زمین این چنین ابراز کردیم:
بیانیه(Manifesto) فوتوریسم
1- ما قصد داریم تا عشق به خطر، تمایل به انرژی و هراس را اعلام کنیم.
2- شجاعت، بی پروایی، گستاخی و طغیان از اصلیترین عناصر در شعرمان خواهد بود.
3- تا به امروز، ادبیات به عقلانیتی غیر پویا، نشئه و خواب، دل خوش بود. اما اینک، قصد داریم تا کنشهای پرخاشگرانه، بی خوابی تب آلود، سرعت، جست و خیز مرگبار و زد و خورد را ستایش کنیم.
4- قاطعانه میگوییم که شکوه کلام به وسیله زیبایی نوینی به غنا رسیده است: "زیبایی سرعت" یک اتومبیل مسابقه با اگزوزهایی که به مانند مار از دهانش آتش شعله میکشد یا رانندهای که چونان اسب سواری نشسته روی بمب خوشهای میغرد، زیباترین پدیدههاست.
5- ما ستایشگر، انسانی هستم که درون اتومبیل مینشیند و نیزه روح خود را(جلوتر از چرخهای اتومبیل) از این سو به آن سوی زمین پرتاب میکند.
6- شاعر باید با حرارت و پرتویی آتشین، نیروی خود را در جهت برجسته ساختن التهاب عناصر آغازین حیات، صرف نماید.
7- بدون کشمکش و منازعه، بدون داشتن شخصیتی متشنج، نه زیبایی وجود دارد و نه شاهکار هنری. سرودن شعر باید به مثابه یک تهاجم خشونت بار به سمت نیروهای ناشناخته و در جهت فرو کاهیدن و شکستن آن نیروها پنداشته شود.
8- ما، بر قله قرون ایستادهایم!... آن گاه که خواستار شکستن دربهای سر به مهر ناممکن هستیم، چرا باید به گذشته بنگریم. دیروز، زمان و مکان مردند. زیرا ما سرعتی جاودانه و در همه جا حاضر(Omni Present) آفریدهایم.
9- جنگی پر افتخار در راه است. نبردی با رفتارهای مخرب برای برآوردن آزادی. سزاوار است تا به پای ایدههای زیبا جان دهیم، ما فوتوریستهای جوان، ما خوار دارندگانِ"زن"
10- کتابخانهها، موزهها و انواع دانشگاهها را ویران خواهیم کرد و با اخلاقگرایی فمینیسم و هرگونه شخص مصلحت اندیشِ سود انگار و بزدل نبرد خواهیم کرد.
11- ما، با بانگی بلند و مهیج، با آثار هنری خود، لذت و آشوب را فریاد میزنیم. ما، با بانگی متنوع و چند صدایی، موسوم خروشان انقلاب را در ابر شهرهای مدرن را فریاد میزنیم.
ما، التهاب مرتعش شبانگاهی زرادخانهها(Arsenals) و بندرگاهها را که با خشونت ماههای الکتریکی(Electric Moons) شعلهور میشوند فریاد میزنیم. (2)
خط آهن حریص، دود لوکوموتیوها را، در ایستگاه قطار میبلعد.
کارخانجات از ابرهای خمیده دود حلق آویزند.
پلهای آهنی به مانند دو گام بلند ژیمناستی غول پیکر بر این سو و آن سوی رودخانهاند و چون چاقو خمیده در برابر خورشید میدرخشند.
کشتیهای بخار افق را استنشاق میکنند.
لوکوموتیوها با انبانههایی جادار، با چرخهایی چونان پنجهای درنده، زمین را میشکافند.
و پرواز لطیف هواپیماها که صدای ملخهایشان در باد به مانند صدای پرچمهایی است پر حرارت، فریاد زن و آفرین گوی. همه را به تمامی فریاد خواهیم زد.
***
امروز با این بیانیه فوتوریسم(آینده گرایی) را بنیان نهادیم. زیرا خواهان آزاد ساختن این سرزمین[ایتالیا] از شر اساتید متعفن و فاسد العضو(4) (Gangrene) هستیم: اساتید باستان شناس، راهنمایان اندیشمند، مرشدان و عتیقه پرستان.
ما قصد داریم تا مام میهن را از شر قید و بند بی شمار موزههایی که به مانند قبرستان سراسر ایتالیا را پوشانیدهاند، آزاد سازیم.
موزهها: همان قبرستانهایی هستند که در هرج و مرجی منحوس و زشت بیشمار چیزها و اشخاص ناشناس را در کنار هم قرار دادهاند.
موزهها: خوابگاه عمومی که تنفر و ناشناختگی را در خود یک جا دارند.
موزهها: همان کشتارگاه عبث نقاشان و مجسمهسازان است که وحشیانه همدیگر را با رنگ و خط، روی گستره دیوارها میدَرند.
دیدار سالانهای(Annual) که اشخاص از این موزه دارند، به زیارت گورستان رفتن مردمان در روز تکریم ارواح(All Souls Day) شبیه است؛ این را میپذیریم.
میپذیریم که اشخاص هر سال پیشکشی را در ستایش مونالیزا(لبخند ژوکوند) تقدیم کنند.
اما نمیتوان پذیرفت که اندوه و شجاعت شکننده و بیماری خستگی ناپذیر روحیمان را روزانه در موزهها گردش دهیم.
چرا خود را مسموم سازیم؟ چرا فاسد شویم؟
چه چیز در یک تصویر قدیمی برای نگریستن وجود دارد، به جز رنج هنرمندی که خود را در مواجهه با راهبندهایی میبیند که امیالش را باطل میسازند؟ امیال هنرمند که بیان کننده رویاهای او هستند.
ستایش یک تصویر کهنه، چونان افکندن احساساتمان به درون خاکستردانِ مردگان (Funerary Urn) است. باید که احساس را به دور دست فرا فکند. دور دستی متشنج که در کنشی خشونت بار به آفرینش میپردازد. با این اوصاف، مایل هستید که بهترین نیروهای خود را در راه این پرستشواره پوچ گذشته که بی خاصیت و مشمئز کننده است، مصروف سازید؟
بازدید روزانه از موزهها(که گورستان خالی از تلاش و قتلگاه رویاهای مصلوب شده است) برای هنرمندان به مثابه خسارتی است که نظارت همیشگی والدین بر جان جوانانی سرمست از هوش و خواستهای جاه طلبانه میزند.
آن گاه که آینده در برابرشان قرار گرفت، گذشته شگفت انگیزشان شاید که تسلی خاطری باشد و مرهمی برای این محتضران ناتوان، این مفلوکان تنفر برانگیز، این محبوسان در خیال گذشته.
لیک ما، فوتوریستهای جوان و قدرتمند، از این گذشته هیچ سهمی نمیخواهیم... قفسه کتابخانهها را آتش بزنید! مسیر آبها را به سمت موزه برگردانید. آه که چه لذتی دارد تماشا کردن بومهای نقاشی قدیمی که شناور روی آب، بدین سو و آن سو لَجّه میزنند و در نهایت پاره پاره، رنگهایشان از بین میرود.
ما، 30 سالهایم: 10 سال دیگر کارمان به پایان میرسد. آن گاه که به 40 سال رسیدیم، دیگران، جوانتر، قدرتمندتر از ما شاید که به مانند چرکنویسی بی مصرف به زبالهدانی پرتابمان کنند. ما خواهان چنین اتفاقی هستیم.
آیندگان در برابر ما خواهند ایستاد. جانشیانمان. از دور دست از هر سوی خواهند آمد. چنگالهای شکارگر خود را خم میکنند و چونان سگان در آستانه آکادمیها، رایحه غلیظ ذهن فاسد ما را بو میکشند.
لیک ما آن جا نخواهیم بود. آنان ما را خواهند یافت(در شبی زمستانی) در سرزمینی آزاد. زیر سقفی غمین که صدای بی وقفه باران بر آن میکوبد. ما را خواهند دید که گوژپشت کنار هواپیماهایی مرتعش، دستمان را با شعله کتابهایی که امروز نوشتهایم، گرم میکنیم. زمانی که آن آتش افروخته شود، پرواز تخیلات آغاز خواهد شد...
هنر هیچ نیست جز خشونت، شقاوت و بی اعتدالی.
ما گنجینههایی داریم: هزاران گنج، عشق، قدرت، بی اعتدالی، زیرکی و"خواست قدرت" (Will Power) که با بی صبری و با شدت و دیوانگی بدون هیچ خستگی آنها را میپراکنیم.
بنگرید ما را، هنوز ایستادهایم و پای بر جا! قلبهایمان با خستگی بیگانه است. زیرا از آتش، نفرت و سرعت نیرو میگیرند...
برایتان شگفتآور است؟ باید که چنین باشد. زیرا هرگز چنین روشی را به یاد ندارید. بر قله جهان راست قامت بایستید. ما بار دیگر سلحشوری خود را به سمت ستارگان میافکنیم.
اعتراضی دارید؟ اعتراضی کافیست... کافی...
عقلانیت ریاکارمان میگوید که ما احیاگران نیاکان هستیم. شاید که چنین باشد. لیک چه کسی اهمیت میدهد.
نمیخواهیم بشنویم... لعنت بر آن کس که دیگر بار چنین کلمات زشتی را بر ما دشنام دهد.
دستان خود را بالا برید.
بر قله جهان راست قامت بایستید. ما بار دیگر سلحشوری خود را به سمت ستارگان میافکنیم.
پایان
پینوشتها:
1- سنتور(Centaur) موجودی است اساطیری و مربوط به تمدن یونان باستان یا حوزه تمدنهای مدیترانه. بالا تنهای مانند انسان دارد و پائین تنهای مثل اسب. در برخی موارد با یک چشم در مرکز پیشانی نیز شناخته میشود.
2- منظور همان اتومبیل است.
3- استعاره و دلالتی است بر لامپ روشنایی الکتریکی
4- مارینتی در متن از کلمه قانقاریا استفاده کرده که به تناسب برگردان فارسی از اصطلاح"فاسد العضو" استفاده شد.
منبع:
Marinetti, F.T (1909-73). The Founding and Manifesto of Futurism. Marinettis Selected Writings, Tran. R.W.Flint, New York: Farra, Straus and Giroux: 19 – 24
First Published in"Le Figaro (Paris), 20 Februnry 1909. Translated into English 1973.