همت و سختکوشی تمامی عوامل حرفهای"گروه تئاتر معاصر" در تحقق چنین رویایی مؤثر بودهاند و ایمان دارم که تماشاگران مرگ فروشنده با رضایت خاطر دقایق بیشماری را صرف اندیشیدن در زوایای روشن و پنهان آن خواهند کرد.
همت و سختکوشی تمامی عوامل حرفهای"گروه تئاتر معاصر" در تحقق چنین رویایی مؤثر بودهاند و ایمان دارم که تماشاگران مرگ فروشنده با رضایت خاطر دقایق بیشماری را صرف اندیشیدن در زوایای روشن و پنهان آن خواهند کرد.
رضا آشفته:
"مرگ فروشنده" نوشته آرتور میلر اثری کاملاً ضد سرمایهداری است. زمانی این اثر در آمریکا نوشته و اجرا شد که برای دولت آمریکا ننگ بود که شهروندانش تابع نظامهای سوسیالیستی و کمونیستی شوند. به همین دلیل میلر چارهای جز خروج از آمریکا و اقامت اجباری در پاریس نداشت و از سوی دیگر این متن، دولت آمریکا را به سمت همگانی شدن"بیمه و تأمین اجتماعی" سوق داد.
با این مقدمه درمییابیم که نادر برهانیمرند به عنوان کارگردان و محمدامیر یاراحمدی به عنوان دراماتورژ دست روی یکی از با ارزشترین متنهای نمایشی قرن بیستم گذاشتهاند. ترکیب برهانیمرند و یاراحمدی زمینه تحلیل و برداشت آزاد در اجرا را فراهم ساخته که همین نکته منجر به امضای مستقلی میشود. به عبارت بهتر ما در تالار قشقایی شاهد اجرای"مرگ دستفروش" برهانیمرند و یاراحمدی خواهیم بود.
اگر آرتور میلر در مرگ فروشنده به واقعگرایی صرف و تکنیک"فلاش بک" اهمیت میدهد، در اجرای نادر برهانیمرند و محمدامیر یاراحمدی، اجرا کاملاً مینیمال و سیال مینماید. مینیمال از این جهت که تمام اتفاقات در یک مکان ثابت با کوچکترین تغییرات و جابهجاییها شکل میگیرد. یک پنج دری و یخچال در انتهای صحنه، دو میز ناهارخوری سمت چپ و یک کنده بزرگ در سمت راست، به این مواد و وسایل موجود هیچ چیزی اضافه نمیشود. در صحنه نیز از احساسات و حرکات زائد برخلاف اجراهای واقعگرا کاسته شده و در فضا امکان تفکر در مورد وقایع و آدمها بیشتر سیطره یابد. سیال هم به دلیل آن که توهمات، مرور خاطرات و رو در رویی با اهل خانه و صاحب کار در زمان حال از زاویه ذهن ویلی لومن، مرد فروشنده عبور میکند. البته این سیالیت موجود نیز آگاهانه و عامدانه از سوی پدیدآورندگان ایرانی بر متن تحمیل شده و این تحمیل به بهترین شکل ممکن نمودِ عینی مییابد. توهماتِ ویلی با صداهایی از زمانهای دور و نزدیک از طریق بلندگو در صحنه در تاریکی و روشنایی شنیده میشود؛ گاهی او با این صداها وارد گفتوگو میشود و گاهی نیز این صداها در لحظه تبدیل به تصویری از گذشته (فلاش بک) میشود و ما آن واقعه را در صحنه میبینیم. مثلاً لحظهای که"ویلی" با همسرش لیندا به درد و دل میپردازد، یک آن با صدای زنِ بدکاره و بعد با او وارد بازی میشود. این تنوع در استفاده از امکانات صوتی و تصویری به فضایی غیرقابل پیشبینی و مخاطب هر لحظه به دنبال یک اتفاق یا نکته جدید، کنجکاوی میکند. مطمئناً دردِ نداری و فروریزی یک مرد پر غرور و متکی به نفس، چندان هم قابل تحمل نیست. البته مردی که گاه به دروغ متوسل میشود تا رویاهای خود را در صحنه زندگی عملی سازد، اما باز میماند و این بازماندگی از رویاها به سرخوردگی و شکست منجر میشود. مطمئناً"رویای آمریکایی" که هدفی والاتر از تصاحب و فتح دنیا و ثروت اندوزی ندارد، در مرگ فروشنده میلر به بهترین شکل ممکن مورد شناسایی، واکاوی و نقد قرار میگیرد. "شوولت لعنتی"، ماشین تولیدی آمریکاست که مورد غضب ویلی قرار میگیرد. درختهایی که بریده میشوند تا جای آنها ساختمانها و برجها سر به فلک کشیده ساخته شوند. این بار هم ویلی به فکر معدوم شدن آن معمارهاست. بن لومن، برادر ویلی مدام در افکار و توهمات ویلی وول میخورد، او سر از آلاسکا و آفریقا و هر جایی که میتوان از آن جا الماس و ثروت بیرون کشید، درمیآورد. او مظهر آمریکاییهاست؛ مردانی که برای تصاحب ثروت پا به این سرزمین ناشناخته نهاده و از آن جا نیز به دنبال فتح جاهای ناشناخته کنجکاوی میکنند. یا فتح دنیا که امروز بر عینه میبینیم آمریکا به عنوان یک قدرت در صدد است تا علناً بر تمام دنیا سیطره یابد. بنابراین میلر زنگ خطر را برای همه دنیا به صدا درمیآورد تا در پی مهار این دنیا طلبیهای کاپیتالیستی باشند. او یک ضد آمریکایی است. آمریکا به عنوان یک تفکر و نه یک علت!
برهانیمرند خود را از خط و ربط متن میلر بیرون میکشد تا با نگاهی مستقل، اجرای خود را با زمان امروز متناسب کند. "جریان سیال ذهن" با آن که در آغاز قرن بیستم با غولهایی مانند جویس، وولف و پروست به اوج میرسد و پس از آن کنراد، فاکنر و دیگران به آن پیچ و تاب علمی تری میدهند، اما این فن کمتر در صحنه تئاتر به دلایل پیچیدگیهای خاص آن به کار گرفته شده است.
در سالهای اخیر نیز برخی از کارگردانان و نمایشنامهنویسان به سمت بهرهگیری از این تکنیک کاملاً روانشناسانه برآمدهاند که اثر فعلی برهانیمرند یکی از موفقترین آنهاست. با آن که منطق ذهنی بر تمامی رفتارها، حرکات، احساسات، تغییرات و جابهجاییها و استفاده از امکانات صوتی و تاریکی و مکثها حاکم است، هیچ نکته بارزی مانع چنین رویکردی نمیشود. حتی صحنه پایانی(که اصلاً با آن موافق نیستم) نیز از منظر روح ویلی میتواند باورپذیر باشد. اگر میلر به روح اعتقادی ندارد، این بار برهانیمرند با چنین اعتقادی در صدد است تا او را از بالای آسمان به نظاره سوگواری خانوادهاش بنشاند. این مرد نمیتواند در رویای آمریکایی خود خوشبختی را لمس کند و چارهای جز اقدام دیگری برای خودکشی ندارد. بنابراین برای آخرین بار در خودکشی موفق میشود. قبلاً هم در طول متن، چند بار اشارههایی مستقیم از سوی همسر و فرزندان ویلی به این خودکشی میشود. اما دلیل عمدهای که با صحنه پایانی مخالفت میکنم، این است که آوردن چتر و آدمهای شیک بر سر یک گور، تصویری کاملاً تکراری است و حتماً هر کسی چند نمونه از آن را در چند فیلم یا نمایش دیده است.
این رویای آمریکایی پر و بال بچههای ویلی را نیز سوزانده است. "بیف" به دنبال پولدار شدن سر از تگزاس درمیآورد و در آن یک دست لباس میدزد و سه ماه به زندان میرود. "هپی" هم با زنها و دخترهای ولنگار میپلکد. مطمئناً در چنین آرمانشهری هر کسی به راحتی نمیتواند پای بگذارد. با این تفاسیر، این خانه از پای بست ویران است و میلر با زبانی صریح و تند، شکست تراژیک یک ملت را در مرگ فروشنده به نمایش در میآورد.
همین تفکر باعث میشود که امضای برهانیمرند کارآمدتر از بسیاری از اجراها تا خلوت آدمها(تماشاگران محدود) پیش برود و آنان نیز این تفکر مادی را مورد بازخوانی قرار دهند. وقتی تحلیل روشن پیش روی کارگردان باشد، آن وقت بازیگر و دیگر عوامل اجرایی نیز با وضعیتی روشن برای کار کردن مواجه خواهند شد. پیام دهکردی در نقش آفرینی ویلی، متکی به حرکات کند و کلام تند است؛ کندی رفتار دلالت بر پیری و تندی گفتار نیز دلالت بر عصبانیت او دارد. البته گاهی نیز سکوت و مکثهای سردرگمی در بازیش نمود مییابد که در این لحظات ذهنش به گذشتهها و رویاهایش میرود و گاهی نیز از شکست و فرود امروزش دچار سردرگمی میشود. این همه رفتار متنوع باعث چند بعدی شدن بازی و نمود یافتن نقشش شده است. امیر جعفری نیز با آن که زمان کمتری در صحنه حضور مییابد، اما تأثیرگذاری بیشتری دارد. او که نمونه یک آدم خرفت است، در زمان مستی و سر حالی دو بازی متفاوت را ارائه میکند و در هر دو موقعیت نیز حضورش بر ضرباهنگ کار تأثیر مطلوب میگذارد. سیامک صفری در نقش آفرینی"بن" به رفتارهایی مانند بازی با چتر، پیپ کشیدن، حمل چمدان و... عمل میکند که جزء توهمات ویلی درباره یک آمریکایی خوشبخت است. افسانه ماهیان نیز وظیفهای سنگین را بر عهده گرفته و به خوبی از عهده نقش خود برمیآید. زنی که باید در رویای ویلی بیداد کند و رابطه او را با پسرش(بیف) بر هم زند. هومن برقنورد(بیف) و احمد مهرانفر(هپی) نیز از عهده نقش خود برآمدهاند. دو برادر که یکی به درون و دیگری به برون غلطیدهاند و البته هر دو در ورطه افراط و نامتعادل قرار گرفتهاند. هر دو در رویای آمریکایی خود و برخلاف پدر در آغاز راه ناکام ماندهاند. ریما رامینفر یک همسر وفادار را به خوبی نمایان میسازد. مابقی نقشها با آن که اندک هستند، بدون اشتباه نمایان میشوند.
بازیهای خوب و تفکر برانگیز در کنار طراحی صحنه منوچهر شجاع، طراحی لباس پریندخت عابدینی و طراحی چهرهپردازی سارا اسکندری نمودِ بیشتری مییابد تا در پایان کارگردانی نادر برهانیمرند و حضور محمدامیر یاراحمدی به عنوان دراماتورژ عینیت ملموسی بیابد. مطمئناً یک اجرای موفق باعث مسرت تماشاگران میشود و در تهرانی که به ندرت آثار قابل تحسین به صحنه میآید، وجود چنین افراد و گروههایی لازم و ضروری است.
مرگ فروشنده آرتور میلر همیشه برایم قابل تحسین بود، اما برای اولین بار با یک اجرای ایرانی، این متن برایم قابل تحسینتر شد. همانا همت و سختکوشی تمامی عوامل حرفهای"گروه تئاتر معاصر" در تحقق چنین رویایی مؤثر بودهاند و ایمان دارم که تماشاگران مرگ فروشنده با رضایت خاطر دقایق بیشماری را صرف اندیشیدن در زوایای روشن و پنهان آن خواهند کرد.