گفت و گو ی با آرتور میلر ، نمایشنامه نویس آمریکایی- بخش سوم و پایانی:کلمات و سکوت
اولگا کارلیسل ، رز استایرن ترجمه: مجتبی پورمحسن فکر میکنید سینما کمک کرد تا این نوع بازیگری شخصی به تئاتر راه یابد؟ خب، این نتیجه سو برداشت از نمایشهای چخوف و تکنیک بازیگری استانیسلاوسکی است. ...
اولگا کارلیسل ، رز استایرن
ترجمه: مجتبی پورمحسن
فکر میکنید سینما کمک کرد تا این نوع بازیگری شخصی به تئاتر راه یابد؟
خب، این نتیجه سو برداشت از نمایشهای چخوف و تکنیک بازیگری استانیسلاوسکی است. چخوف عادتهای تصنعی بازیگران را با یکی کردن آنها در نوشتن حذف کرد: او دربارهی زندگی درونی مینوشت. کارگردانی استانیسلاوسکی هم درونی بود. برای اولین بار اوسعی میکرد هر حرکت را به وجود بیاورد به جای اینکه تقلیدش را ارایه کند. وقتی شما شاخصهی حیاتی بازیگر را در جمع حذف میکنید و شخصیتی روانی روی صحنه میآورید که به دقت دربارهی چیزهایی فکر میکند که به هیچ کس اجازه نمیدهد دربارهشان فکر کند این دقیقا نتیجهی سو برداشت.
پس موفقیت نمایش «ژان پل ما را / مارکی دوساد» پیتر ویس را چه طور توجیه میکنید؟
خب من برای کارگردانی آن نمایش اهمیت قایلم. پیتر بروک در طول سالها - و بخصوص در مورد اجرای نمایشها شکسپیر - تلاش کرد تا پلی بین بازیگری روانشناختی و تئاتر و بین شخصیت خصوصی، شاید و نمایش عمومیاش ایجاد کند.
مارا / دو ساد بیش از آنکه نمایش باشد قطعهای موسیقی و آواز همراه با گفتار است، شخصیتها اساسا بیش از آنکه وجود انسانی مستقل داشته باشند به هم وابسته هستند بنابراین کنشها به جای تصویر شدن، با نمونه نشان داده میشوند.
آیا فکر میکنید محبوبیت سینما تاثیری بر نمایشنامه نویسی گذاشته است؟
بله، شکل نمایشنامه نویسی تحت تاثیر سینما تغییر کرده است. فکر میکنیم تکنیکهایی مثل پریدن از جایی به جایی دیگر - اگرچه بسیار قدیمی است و توسط شکسپیر هم به کار گرفته میشد - نه تحت تاثیر شکسپیر بلکه توسط سینما بر ما تاثیر گذاشته است. نگاه مختصر و فشرده و نگاه رویاسازانه به زندگی از سینما به نمایش راه یافته است.
فیلمنامه نویس چه قدر در فیلم سینمایی تاثیرگذار است؟
دیالوگهای زیادی از فیلمهای بزرگی که دیدهاید را به یاد میآورید. به همین دلیل است که سینما این قدر بین المللی است. نباید به سبک دیالوگ در فیلمی ایتالیایی یا فرانسوی گوش بسپارید. وقتی فیلم تماشا میکنیم، وسیلهی بیان و ارتباط گوش و کلمه نیست، چشم است. کارگردان نمایش در دام کلمات گرفتار است. میتواند آنها را تاویل کند اما محدودیتهایی دارد.و یک جمله را میتوان تنها به دو یا سه روش مختلف منعکس کرد اما یک تصویر را میشود به بینهایت روش مختلف نشان داد. میتوانید شخصیتی را خارج از چارچوب بسازید اما در سینما میتوانید از کسی فیلم بگیرید که حتا چهرهاش را هم نمیبینید. دو تو میتوانند با هم حرف بزنند بدون اینکه کسی که در حال حرف زدن است دیده شود. بنابراین تاکید بر کلام نیست آنچه اهمیت دارد واکنش به کلام است.
دربارهی تلویزیون به عنوان وسیلهای برای نمایش چه نظری دارید؟
فکر نمیکنم چیزی نصیب تئاتر شود. حضور مستقیم یک انسان زنده همیشه قویتر از تصویر اوست. اما دلیلی وجود ندارد که تلویزیون رسانهی بزرگی نباشد. مشکل این است که تماشاگر نمایشهای تلویزیونی همیشه مشخص است. احساس من این است که وقتی یک گروه تماشاگر همگی بعضی چیزها را تماشا میکنند. نسبت به موقعی که تنها در اتاق نشستهاند واکنشهای متفاوت و دقیقتری را نشان میدهند. اما این مانعی نیست که نشود با تمهید درست از رویش پرید. ساختن فیلمهای خوب سخت است. نوشتن رمانهای خوب سخت است، سرودن شعر خوب سخت است اما ساختن کار تلویزیونی خوب غیر ممکن است چون به خاطر یک سری موانع ذاتی، تلویزیون رسانهای است که همیشه تحت کنترل تجارت قرار دارد. هفده سال طول کشید تا «مرگ دستفروش» در تلویزیون اینجا نشان داده شود. این نمایش در هر کشوری حداقل یک بار از تلویزیون پخش شده است اما چون نگاهی انتقادی به جهان تجارت دارد معمولا برای پخش مشکل دارد.
سالها پیش برای رادیو متنهای نمایشی مینوشتید. آیا از آن تجربیات چیزهایی یاد گرفتید؟
بله. بیست و هشت دقیقه و سی ثانیه وقت داشتیم تا تمام داستان را در نمایشی رادیویی بازگو کنیم. در نمایش رادیویی باید روی کلمات تمرکز کنید چون نمیتوانید چیزی را ببینید. درواقع شما در محیطی مخفی و تاریک بازی میکنید. بنابراین در نمایش رادیوی اقتصاد کلمه همه چیز است. این مساله باعث میشود که بیش از پیش به قدرت یک جملهی خوب پی ببرید و بدانید که یک عبارت خوب میتواند شما را یک صفحه جلو بیندازد. بدون در نظر گرفتن من همیشه متاسفم بودم که چرا رادیو چندان در اختیار جنبشهای شعری معاصر قرار نگرفت تا از فواید آن بهرهمند شود چون رادیو، رسانهای اصیل و ذاتی برای شاعران است. صدای ناب، کلمات ناب. کلمات و سکوت، رسانهای شگفتانگیز. همیشه در ذهن داشتهام و حتا اخیرا فکر کردم که یک نمایش رادیویی دیگر بنویسم وبدهم کسی در رادیو اجرایش کند. انگلیسیها هنوز هم نمایشهای رادیویی خوبی را اجرا میکنند.
نمایشهای منظوم هم مینوشتید، نه؟
بله، کاملا غرق نمایشهای منظوم بودم.
باز هم نمایش منظوم مینویسید؟
شاید. اغلب متنها را به نظم مینویسم بعد به نثر تبدیلشان میکنم. بخش زیادی از نمایش مرگ دستفروش در اصل به نظم نوشته شده بود و «بیرحم» کاملا منظوم بود اما به نثر تبدیلش کردم. میترسیدم بازیگران به نمایش موضع خاصی پیدا کنند که سرزندگیاش را از بین ببرد. نمیخواستم کسی بایستد و دیالوگهایش را بگوید.
میدانید که ما هیچ سابقهای در نظم نداریم و به محض اینکه بازیگری آمریکایی متنی را میبیند که به شکل منظوم چاپ شده، یک پایش را جلوتر میگذارد و یا زیر لب زمزمه میکند.
کدامیک از نمایشهایتان فکر میکنید که به امروز نزدیکتر است؟
دقیقا نمیتوانم بگویم کدامشان در این مورد از بقیه بهتر است.با این حال فکرمیکنم که «بیرحم» از بعضی جهات بهتر باشد. چون بخش زیادی از من در آن منعکس شده است. لایههایی در «بیرحم» وجود دارد که هیچ کس دیگری تجربه نکرده است.
حتا بیشتر از «پس از سقوط»؟
بله، چون هر چندکه «پس از سقوط» روانشناختیتر است اما ابداع در آن چندان پررنگ است. در «بیرحم» من کاملا دربارهی دورهای که درموردش مینوشتم - حدود سه قرن پیش - آزاد بودم. طرز بیانم متفاوت بود. لذت نوشتن را در این نمایش بیش از هر اثر دیگرم تجربه کردم. یاد گرفتم که نویسندگان در گذشته که همیشه با موضوعات تاریخی سر و کار داشتند چه حسی را تجربه میکردند.
نمایشنامه نویسی که دربارهی مسالهای تاریخی مینویسد میتواند نمایش را دوشنبه تمام کند و چهارشنبه نوشتن نمایشی دیگر را شروع کند. چون داستان همیشه در اختیارش هست. خلق داستان چیزی است که زمان زیادی میبرد. خلق یک داستان گاهی یک سال طول میکشد. نمایشنامه نویس تاریخی نباید چیزی غیر از زبان و شخصیتهایش را خلق کند. البته مشکلی بزرگ فشرده کردن تاریخ، ترمیم دربارهی داستان و اضافه کردن شخصیتهایی که هرگز نبودهاند و یا صد سال پیش دور از یکدیگر مردهاند. در نمایش تاریخی وجود دارد. اما به هر حال وقتی داستان دارید یک سال جلو هستید.
استفاده از شخصیتی تاریخی که دورانش گذشته باید خیلی وسوسهانگیز باشد.
با وجود همهی زوایای روانشناسی و روانپزشکی مدرن و علی رغم پیشرفت سطح سواد؛ ما امروزه کمتراز هر زمان دیگری نسبت به خودمان آگاهی داریم. من هرگز اطلاعی از اندیشههای جمعی حاکم بر مردم - مثل مدها - آگاهی نداشتهام. همه جوری با سرعت مدها را پشت سر میگذارند که انگار آخرین روز دنیا فرا رسیده است. هر کسی میتواند یک هفته یا ماهی را به یاد بیاورد که در آن چیزها به طور ناگهانی تغییر یافتهاند. مثل مدل لباسها در شمارهای از مجلهی مد. همه دوست دارند بخشی از اقلیتهای بیشماری باشند که دوست دارند اقلیتهای جدید به وجود بیاورند. آدمها هنوز هم از تنها ماندن میترسند.
آگاهی ما به روانشناسی آیا بر این مساله تاثیرگذار بوده است؟
روانشناسی به مردم کمک میکند به جای اینکه از وضعیتشان بگریزند به توجیهش بپردازند. به عبارت دیگر دقیقا مصداق مثلی است که بارها شنیدهاید. خب من این نوع آدم هستم و این نوع آدم دقیقا همان کاری را میکند که من انجام میدهم.
آیا فکر میکنید که پیشروی پیرامون موفقیت شخصی بر زندگی امروز آمریکاییها بیش از قبل سایه افکنده است؟
بله. به اعتقاد من این تفکر امروزها قویتر از زمانی است که من مرگ دستفروش را نوشتم. به نظر میآید امروز چنین دیدگاهی تا مرز جنون رسیده است.
یعنی شخصیت دختردر نمایش «پس از سقوط»نمادی از این دلمشغولی است؟
بله. او توسط کارهایی که خودش انجام میدهد نابود میشود و به جای اینکه به معنای آزادی برسد سر از زندان در میآورد. زندانی که او را محدود میکند. او نمیتواند به موفقیت برسد. به عبارت دیگر موفقیت به جای دادن آزادی انتخاب روشی از زندگی میشود. در هیچ کشوری ندیدهام که وقتی وارد اتاق میشوید و مینشینید دیگران اغلب از شما بپرسند «به چه کاری مشغولید؟» اما به عنوان یک آمریکایی، بارها این سوال را پرسیدهام و به این نتیجه رسیدهام که برای روحم خوب است که ندانم.
برای مدت کوتاهی! فقط برای مدت زمان کوتاهی اجازه دهیم بعدازظهر دیر بگذارد و ببینیم که بدون آگاهی از اینکه آن دیگری چه کار میکند چه قدر موفق یا ناموفق است دربارهاش فکر کنیم. ما هر دقیقه از روز دیگران را به خط میکنیم.
آیا باز هم دربارهی موفقیت آمریکاییها خواهید نوشت؟
شاید. اما ببینید موفقیت ،خود مسخره کردن و خود را توجیه کردن است.به این دلیل نوشتن دربارهاش خیلی سخت است.