نوشتههای اریک امانوئل اشمیت انسان را بیاعتنا نمیگذارد؛ او را به تفکر وامیدارد و خصوصیت تمام نوشتههای بزرگ را داراست؛ یعنی به عبارتی آزار دهنده است، زیرا انسان را با حقیقت خود روبهرو میسازد؛ حقیقتی که گاهی ترجیح میدهد نبیند یا از آن بگریزد
نوشتههای اریک امانوئل اشمیت انسان را بیاعتنا نمیگذارد؛ او را به تفکر وامیدارد و خصوصیت تمام نوشتههای بزرگ را داراست؛ یعنی به عبارتی آزار دهنده است، زیرا انسان را با حقیقت خود روبهرو میسازد؛ حقیقتی که گاهی ترجیح میدهد نبیند یا از آن بگریزد
اریک امانوئل اشمیت اکنون یکی از مطرحترین و مهمترین نویسندگان آثار نمایشی در دنیاست. نمایشنامههایش به بیشتر زبانهای دنیا ترجمه شده، در کشورهای مختلف روی صحنه رفته و بارها جوایز ادبی مهم را از آن خود کرده است(مانند جایزه فرهنگستان فرانسه در سال 2001).
اشمیت که خود فیلسوف و استاد فلسفه دانشگاه پاریس است، در نمایشنامههایش از دغدغههای همیشگی بشری سخن میگوید؛ از مرگ، پیری، فرسودگی احساس، عشق و... اما این مضامین مهم را به سادگی و در قالبی نمایشی و با طنز بیان میکند که بر قوت و گیرایی آن افزوده میشود. نوشتههای اریک امانوئل اشمیت انسان را بیاعتنا نمیگذارد؛ او را به تفکر وامیدارد و خصوصیت تمام نوشتههای بزرگ را داراست؛ یعنی به عبارتی آزار دهنده است، زیرا انسان را با حقیقت خود روبهرو میسازد؛ حقیقتی که گاهی ترجیح میدهد نبیند یا از آن بگریزد. با این حال تئاتر اشمیت، تئاتر خوشبینی و امید است؛ تئاتر انسان دوستی، از خود گذشتگی است و به نوعی عارفانه است، زیرا هستی از نظر او رازآمیز و رمزگونه است.
او در سال 1960 متولد شده و تحصیلات خود را در دانشسرای عالی گذرانده. وی در آن جا دکترای فلسفه و بالاترین درجه استادی فرانسه را از آنِ خود کرده است. اولین بار نام خود را با نمایشنامه"The Visitor" (بازدیدکننده) مطرح کرد. این کار به سرعت به صورت یکی از کارهای کلاسیک درآمد و اکنون در فهرست بینالمللی ثبت شده است. این شهرت با کتابهای بعدی این نویسنده(معمای دگرگون)، (بیبند و باری)، (بین جهانها)، (خرده جنایتهای زن و شوهری)، (انجیلهای من) و(فرقه خودپسندان) دنبال شد.
کارهای او هم اکنون در بیش از 40 کشور اجرا میشود و توجه بینندگان و منتقدان را به سوی خود جلب کرده و جوایز بسیاری از جمله Molieres را به خود اختصاص داده است. از کارهای اخیر او نوول چهارگانه"چرخه نامرئی" است که در برگیرنده یک سری افسانه راجع به کودکی و معنویت است. این کار با موفقیت بزرگی روی صحنه و در کتاب فروشیها روبهرو شده است. از این سری کتابهای او میتوان به"میلارپا"، "آقا ابراهیم و گلهای قرآن"، "اسکار و خانم صورتی" و در آخر به"فرزند نوح" اشاره کرد.
بسیاری از کارهای ادبی وی وقف نوشتن نوولها شده است. یکی از نوولهای اولیه او"فرقه خودپسندان" به دنبال نوولهای نور"انجیل پیلات"، "سایهها" و"فرضیه آلژناتیو" آمده است. بعد از آن وی کتاب"وقتی من یک هنری بودم" را نوشته که در واقع روایتی است بازیگوشانه از افسانه"فاوست".
از کارهای آینده وی"زندگی من با موتزارت" میباشد که ترکیبی است از مکالمه کتبی با موسیقیدان اتریشی. او به عنوان یک دوستدار موسیقی"ازدواج فیگارو و دون ژوان" را از اصل ایتالیایی به فرانسه ترجمه کرده است. او با باز کردن افقهای تازه و انعکاسهای نامعمول توسط ذهن خلاق خویش، همچنان به جلب بینندگان مشغول است.
وی میگوید:«داستانْ گفتن به من کمک میکند تا فکرم را تا حد زیادی جلو ببرم. در کتاب"جاودانگی واریاسیون" من عشق را راز خستگی ناپذیر زندگی معرفی کردم، اما در خرده جنایتها، به رغم همه چیز تو باید با این راز توافق کنی. تمهای روحی و روانشناختی براساس یک منطق تنظیم شدهاند و تشابهات نامتنظرانهای را نشان میدهند. انسجام مغز در راههای کنجکاوانهای کار میکنند که من این انسجام را"کشف" کردم تا این که آن را"اختراع" کرده باشم. از خرده جنایتها با استقبالی بزرگ روبهرو شد، در حالی که من تنها گمان میبردم که تنها افرادی هم سن و سال من از کاراکترهایم لذت میبرند. 20 سالهها به من میگفتند چه خشونتی، 40 سالهها: بسیار دقیق و حساب شده بود، 60 سالهها: چه بامزه! تمام آنها حق دارند، در 20 سالگی تو میخواهی که عشق مستقیماً جلو برود، در 40 سالگی آن را پیچیده مییابی و در 60 سالگی آن را به خاطر پیچیده بودنش دوست داری. خود من نیز از این نمایشنامه چیزهای بسیاری یاد گرفتم. وقتی آن را به پایان رساندم، جواب سؤال کودکیام را(چه اتفاقی میافتد الآن؟) پیدا کردم. عشق شروع میشود، درست در زمانی که تو در حال متوقف کردن آن هستی. من هیچ وقت متوجه نشدهام که زندگی زناشویی به کدام ژانر تعلق دارد؟ تراژدی یا کمدی؟ به نظر من قطعاً به ژانر دراماتیک تعلق دارد. وقتی من خرده جنایتهای زن و شوهری را شروع کردم، داشتم یک خلاء را در دانستههایم پر میکردم. هیچ نمایشنامهای راجع به دوام عشق وجود ندارد. تو میتوانی هزاران نمایشنامه راجع به شروع عشق، پایان عشق(مانند رومئو و ژولیت) پیدا کنی، اما هیچ نمایشنامهای راجع به عشق جان سخت، با استقامت و مداوم نیست. به عبارت دیگر، ازدواج.
تئاتر، تنها معشوقههای چهره تازه یا معشوقههای خاک گرفته را ظاهراً قبول میکند و هیچ وقت عشق زنده را ارائه نمیدهد. چرا به ما هیچ وقت اجازه داده نمیشود که نگاه مختصری به جریان اصلی واقعیت بیندازیم؟ چه بر سر رومئو و ژولیت بعد از 15 سال میآید؟ چه احساسی به معشوقههای قهرمانان، بعد از داشتن چند کودک و سالها هم خانه بودن، دست میدهد. این سقوط در گنجینه دراماتیک مرا مظنون کرد. اگر کمدیها به ازدواج ختم میشوند، آیا این امر از تبدیل آنان به تراژدی جلوگیری نمیکند؟ و اگر درامها و تراژدیها فقط عشق مانع شده را ارائه میدهند، شاید این تنها چیزی است که ما را با دیدههایمان تنها میگذارد؟ آیا عشق میتواند از رویارویی نخستینش نجات پیدا کند؟ آیا هنوز هم موجود است، در زمانی که متوقف میشود تا پیوند بخورد، چه بر سر رومئو و ژولیت بعد از ازدواج میآید؟ فقط زندگی میتواند به این سؤال جواب دهد.
پس میبایست صبر میکردم تا زمانی که 40 ساله شوم و نظریهای راجع به روابط زناشویی پیدا کنم و سپس آن را به صحنه تئاتر بیاورم. خرده جنایتهای زن و شوهری که مدرکی از این"جا افتادگی" است. به دور از رمانتیسم و ایدهآلیسم هالیوود، نوشته شده و واقعگراست؛ حتی اگر مانند کارهای دیگرم، اسلوبهای رآلیسم را رعایت نکرده باشد.»
برگرفته از فیگارو ـ 1998
«درباره اریک امانوئل اشمیت باید گفت: او را تجلیل نکردن، عمیقاً نشانه تنگ نظری است.»
فرانسواز دلبک
«اریک امانوئل اشمیت، با نبوغی همسنگ دیکسون کار یا نویسندگان انگوساکسونی پس از جنگ، روایت خود را زیرکانه پیش میبرد... و به این گونه زمینه ساز جراحی احساسات عاشقانه، رنجها و بزدلیها، لذتها و ناکامیهاست.»
لوموند ـ اولیویه اشمیت
«گفتوگوهای کمیک، تئاتر اریک امانوئل اشمیت را بسیار خواندنی میکند. قطعات نمایشی مهارناپذیر در ساز و کار اندیشهای که به هنگام میشود. پاسخهای بدیهی به تمامی سؤالها. اریک امانوئل اشمیت باشکوه و قابل ستایش است.»
لوسوار ـ پاسکال هوبروژ
اشمیت میگوید:«شخصیتهای نمایشنامهام زیاد سخن میگویند، اما به ندرت حقیقت را بیان میکنند. اگر چنین نبود، نمایشنامهای هم در کار نبود. زمانی که این شخصیتها حقیقت خود را بیان کنند، زندگی حرفشان را رد خواهد کرد. اگر چنین نبود، من نام خود را زیر نمایشنامهام امضا نمیکردم...
جدال بین اندیشه و واقعیت، شاید یگانه سوژه تئاتر من باشد. یقین داشتن ساده است، اما ضرورتاً باید آن را از دست داد. نمیتوان با انتخاب باورها و ایدئولوژی خود، برای همیشه از خویش در مقابل زندگی مراقبت کرد: زندگی همیشه انسان را شگفتزده و سردرگم میکند؛ به شک میاندازد؛ بر مجهول بودن خود میافزاید و رازهایش را تحمیل میکند. هیچ موضع انتزاعی در مقابل زندگی تاب مقاومت ندارد. هیچ فلسفهای نمیتواند زندگی را مهار کند یا آن را از بین ببرد. من بیوه حقیقت هستم، اما بیوهای سرخوش. قدر رازها را میدانم. با دلی شاد میدانم که زندگی فهمناپذیر است!
اعتقاد دارم که نمایشنامه به لذتی که از آن برده میشود و زمانی که روی صحنه میآید، محدود نمیگردد؛ باید تماشاگر را با پرسشها، پرسشهایی درباره آن و درباره خود، بیقرار کند و به چالش کشد.
اغلب تماشاگران ادامه اَشکال معماگونه(نوای اسرارآمیز) را برایم حکایت کردهاند: در واقع آنها نمایشنامه را حکایت نمیکنند، خود را حکایت میکنند. آنها حس و حال انسانی خود را درباره این داستان عجیبِ عاشقانه به من انتقال میدهند و این تنها هدف من بود.»
مارلون ـ انگلستان ـ 12 مه 2000
اریک امانوئل اشمیت