در این نمایش دو نقطه تأثیرگذار و حتی جادویی را میتوانیم پیگیری کنیم و این دو نقطه همان جایی است که اثر ماهیت تلویزیونی خود را نفی میکند و به حوزه هنرهای مفهومی(کانسپتچوال آرت) نزدیک میشود.
در این نمایش دو نقطه تأثیرگذار و حتی جادویی را میتوانیم پیگیری کنیم و این دو نقطه همان جایی است که اثر ماهیت تلویزیونی خود را نفی میکند و به حوزه هنرهای مفهومی(کانسپتچوال آرت) نزدیک میشود.
مهدی میرمحمدی
1- وقتی"ژان بودریار" با زبانی تند علیه نوعی از رئالیسم تحت عنوان"رئالیسم حاد" و یا"رئالیسم تشدید شده" تاخت، برای خیلیها استراتژی بودریار در برابر این گونه هنری غیر قابل درک بود. از دیدگاه بودریار این نوعِ رئالیسم سبب شکل گیری گونهای هنر قابل تکثیر میشود که در نهایت مرگ هنر را نتیجه میدهد، اما از دیدگاه کسانی که استراتژی بودریار را تند و متعصبانه میدانند، رئالیسم حاد و یا تشدید شده خصلتهای زیباییشناسی خاص خود را دارد و مرگ هنر را هم نتیجه نمیدهد، بلکه یک امکان زبانی جدید خلق میکند. در میان رسانههای هنری بیشترین رسانهای که از این گونه رئالیسم سود میجوید، رسانه تلویزیون است. نگاه کنید به برنامههای مطرحی چون"بیگ بُرادرز" (Big Brothers)، "تاکسی" و یا"اُزبرنها" که عبارتند از محیطی که چند دوربین تصویربرداری در آن تعبیه شده است و کنشها و واکنشهای افراد حاضر در این محیط به دور هر گونه اغراقی به تصویر کشیده میشود. این گونه رئالیسم در رسانه سینما نیز رخ نشان میدهد که مثالش میشود فیلم"دَه" اثر عباس کیارستمی، اما حالا میتوانیم ردپای این گونهیِ رئالیسم را در رسانه تئاتر نیز دنبال کنیم. مثال نزدیکش همین نمایش"پیچت کلون چون و خودم" از کشور فرانسه که در بیستوپنجمین جشنواره تئاتر فجر در تالار مولوی روی صحنه رفت.
اما نکتهای که بودریار تحت عنوان هنر قابل تکثیر از آن یاد میکند چندان با ماهیت رسانههایی چون سینما و تلویزیون در تضاد نیست. این رسانهها بعد از عصر تکثر شکل گرفتهاند و تکثر جزء قواعد شکل فیزیکی این رسانههاست. اما تئاتر این گونه نیست رسانهای است که حیاتش در زمانی بسیار قبلتر از عصر تکثر آغاز شده و با گذر زمان نیز بر این خصلت غیر قابل تکثیر بودن خود پافشاری میکند و در عصر تکثر به عنوان رسانهای غیر متکثر به حیات خود ادامه میدهد. رئالیسم حادی که بوردیار به آن اشاره می کند، اگر به مرگ هنر ختم نشود، میتواند مرگ رسانه تئاتر را سبب شود. این تفکر در ماهیت با رسانه تئاتر در تضاد است.
2- "پیچت کلون چون و خودم" روایتگر دو هنرمند حرکات موزون است که در صحنهای خالی روی دو صندلی و روبهروی یک دیگر نشستهاند، یکی از شرق است(تایلند) و دیگری از غرب(فرانسه). هر کدام از این دو، از فرهنگِ هنری محیط جغرافیایی خود میگوید و یا به زبان بهتر فرهنگِ هنری جغرافیای زندگی خود را برای دیگری تعریف میکند و معلم گونه آموزش میدهد. ژستهای بازی، شکل اجرا و شکل روایت همه به گونهای طراحی شده است که احساس میکنیم به تماشای یک برنامه تلویزیونی آموزشی نشستهایم و این جاست که دیدگاه بودریار در ارتباط با مرگِ اثر هنری رخ نشان میدهد(در این جا مرگ رسانه تئاتر) چرا که این اجرا را میتوانستیم از طریق تلویزیون نیز نگاه کنیم. هیچ خصلتی در اجرا وجود ندارد که آن را منحصر به رسانه تئاتر بدانیم.
شاید این سؤال پیش بیاید که رئالیسم معمول را نیز میتوانیم در رسانههای دیگر پیگیری کنیم، اما نباید فراموش کرد که آن رئالیسم(ایبسن، شاو، ویلیامز و...) یک سنت تئاتری است که ریشه در جریانات نمایشی ماقبل خود دارد.
حتی صحنه خالی در این اجرا نیز بیش از آن که به یک خصلت ویژه تئاتری ختم شود. در جهت قابل تکثیر شدن اجرا حرکت میکند. در هر جایی و در هر نقطهای میتوان مقابل هم نشست و گفتوگو کرد.
3- خیلیها بر این باورند که جریانات تئاتر تجربی در دهههای 60 و 70 بخشی از دیدگاه زیباییشناسی خود را به واسطه واکنش رسانه تئاتر در مقابل رسانههای دیگر است که به دست میآورد. این نکته را چنین توضیح میدهیم: رسانه تئاتر قرنها با شخصیت رسانه برتر، در زمانهای مختلف ظاهر شده بود(منظور از رسانه برتر رسانهای است که به لحاظ کمیّت با مخاطب بیشتری در ارتباط است و در نتیجه قدرت تأثیرگذاری بیشتری نسبت به رسانههای دیگر دارد)، اما وقتی در قرن بیستم تکثرگرایی و تفکرات عصر روشنگری با زندگی روزمره مردم پیوند خورد، رسانههای دیگری در جایگاه رسانه برتر زمانه نشستند. برای مثال در آغاز قرن بیستم سینما و از نیمه دوم این قرن تلویزیون. با فراگیر شدن تلویزیون به طور قطعی دیگر تئاتر نمیتوانست با شخصیت رسانه برتر خود را تعریف کند. دیگر تئاتر همچون دوران یونان باستان همچون نان و هوا از واجبات زندگی نبود. در نتیجه چنین فرآیندی است که از دیدگاه برخی محققان، رسانه تئاتر به گونهای بغض میکند. مثالش این که گروتفسکی خود خواسته تماشاگر محدود را انتخاب میکند. بروک از دلِ تالارهای تئاتر خارج میشود و سر از آفریقا در میآورد. "باربا" میل به شرق میکند. در نتیجه چنین بغضی است که تئاتر یکی از شکوفاترین دوران خود را تجربه میکند و حالا بعد از چند دهه بار دیگر میتوانیم ردپای این واکنش در برابر رسانههای دیگر را در تئاتر دنبال کنیم اما این بار به شکل تأثیرپذیری. در محیط نمایش"پیچت کلون چون و خودم" ردپای یک رئالیسم تلویزیونی قابل پیگیری است، انگار دو هنرمند با دو فرهنگ متفاوت در یک برنامه تلویزیونی شرکت کردهاند، اما این گونه واکنش(درست در نقطه مقابل واکنش چند دهه قبل) شاید زمینههای مرگ این رسانه را فراهم کند.
4- اما با این وجود در این نمایش دو نقطه تأثیرگذار و حتی جادویی را میتوانیم پیگیری کنیم و این دو نقطه همان جایی است که اثر ماهیت تلویزیونی خود را نفی میکند و به حوزه هنرهای مفهومی(کانسپتچوال آرت) نزدیک میشود. به این دو لحظه گوشه کنید. یک قطعهیِ موسیقی راک پخش میشود، هنرمند فرانسوی شروع به انجام حرکاتی منطبق با فضای موسیقی میکند، اما ناگهان حرکات خود را قطع میکند و زل میزند به تماشاگران در حالی که موسیقی ادامه دارد، در ادامه باز حرکات را پی میگیرد و باز آن را قطع میکند و زل میزند به تماشاگران. در جایی دیگر یک قطعه موسیقی پاپ پخش میشود، هنرمند فرانسوی شروع میکند به همخوانی کردن با موسیقی. در ادامه، همخوانی را رها کرده و روی صحنه میخوابد در حالی که موسیقی همچنان پخش میشود و ما لحظات طولانیای را شاهد به خواب رفتن این شخصیت روی صحنه هستیم. از این لحظهها میتوان به عنوان دو لحظه ناب در هنر مفهومی یاد کرد، یعنی دوری از جریانات فرمالیستی و نزدیک شدن به حوزههای مفهومی.
5- از نگاهی دیگر نمایش"پیچت کلون چون و خودم" تمرین یک گفتوگوی فرهنگی است و به عبارت بهتر روایتگر انسان غربی است که راه دستیابی به جهانِ بهتر را در گفتوگو و شناخت نیم کره دیگر جهان میبیند. به یاد بیاورید که فاعل این گفتوگو هنرمند فرانسوی است. اوست که در آغاز میپرسد و کنجکاوی میکند. برای پی برد به این نکته راه سادهتری نیز وجود دارد، دقت کنید عنوان نمایش"پیچت کلون چون" نام هنرمند تایلندی است و عنوان کل اثر"پیچت کلون چون و خودم"، این عنوان را چه کسی میتوانسته برای اثر انتخاب کند، بیشک شخصیت نمایشی هنرمند فرانسوی که در عنوان اثر با عنوان"خودم" خود را تعریف میکند. اوست که امکانات حیات یافتن اثر را فراهم میکند.
یادداشت:
برای خوانشِ"رئالیسم حاد" در تفکرات"ژان بودریار" نگاه کنید به کتاب"در سایه اکثریتهای خاموش"، ترجمه پیام یزدانجو، نشر مرکز، چاپ اول، 1381 ، از صفحه 22 تا 31