بخشی از نمایشنامه ی «بامبی لند» نوشته ی الفریده یلینک
قرار است نمایشنامه بامبی لند، اثر الفریده یلینک با ترجمه علیرضا بهنام به زودی منتشر شود. این نمایشنامه اولین اثر الفریده یلینک است که به زبان فارسی ترجمه شده، نمایشنامه ای ذهنی با یک شخصیت که بر پایه مونولوگ استوار شده و نویسنده در آن به تصرف عراق به دست نیروهای آمریکایی می پردازد.
برگردان : علیرضا بهنام
فاتح می شود ، دارد فاتح می شود ،این سپاه طلایی ، ما اندازه واقعیش را نمی توانیم ببینیم ، به نظرم این را از ما عمدا قایم کرده اند ، همین طور دقیقا نمی دانیم که کجاست ، لحظه به لحظه می دانیم کجاست ، پس حالا کجاست ، آنجا توی صحرا ، اگرچه « انجا توی صحرا » وجود ندارد ، این سپاه ، و اگرچه خیلی بزرگ است هنوز خیلی خیلی کوچک است ، اندازه گیری شده و مشخص شده که خیلی کوچک است ، این سپاه ، و نگاه کردن توی چشم هایشان ترسناک است ، همین حالا با شکوه جوشن هایش پا برجاست ، شاید لازم باشد خودم ان را بشمارم ، حتا تلویزیون هم این را از من نخواسته ، چی ، باورم نمی شود ، 1000 چتر باز هم حالا در شمال هستند ، باید به انها اضافه شود ، 100000 تای دیگر در جنوب ، باید به انها اضافه شود ، اما حالا دیگر نمی توانم بشمارم ، آنها می خواهند به حساب بیایند ، اما کی انها را حساب می کند ، به نظرم به آن زیادی هم نیستند ، آن هزار تا اگر انجا بودند بقایای ترک ها نمی توانستند جلویشان را بگیرند ، انگشتری که دیگر نمی تواند طلایی شود ، نه حتا اگر خواسته باشیم جندین روز با پر طاووس نوازشش بدهیم که انها نباید به طرف شمال پیشروی کنند ، لطفا لطفا ، وگرنه اوضاع آنجا هم خراب می شود . حالا در کل به خدا ایمان بیاور ، فقط این کار می تواند الان به تو کمک کند . مسیحی باش چون هر چیزی بیرون از نیکی و مسیحیت فورا بی فایده ارزیابی می شود ، آن وقت ما سربازان خوشرفتار و خوب و به درد بخور از کجا بیاوریم . من نمی دانم . به نظر من زمین زیادی نرم است ، زمین این صحرا بیش از حد نرم است ، و توی اب که ان دو تا دولفین دارند بازی می کنند ، اما نه با همدیگر ، دیگر اصلا نمی توانی ان را ببینی ، زمین ، به خاطر مین ها نمی توانی زمین را ببینی ، این سطح خوب مورد سوء استفاده اش واقع شده ، انها جدایش کرده اند ، این قهرمان ها . لجن . زیر دریایی ها ، لجن ، مین ها ، لجن. کورکورانه فرو رفتن در لجن ان طور که هیچ ماهی هم دلش نمی خواهد ، و مثل یوغی بر گردن الهه دریا کمربندی از مین به طرفمان پرتاب می کند ، و این طور است که غذا به خشکی نمی رسد . چه بد . مردم ساحل منتظرند ، مردم دارند می ترکند ، اگر چه نه با سلامتی ، و از مردم گذشته پادشاه بزرگ این لشگر چند هزار نفری را روانه کرده ، این اعجوبه ی ارتش ها را ، ایل با شکوهش را هدایت می کند ، اه نه ، گله اش را . آنها چوپانی دارند که بهشان می گوید چطور زندگی کنند ، نه مثل حیوانات که تحمل می کنند ، سرتاسر در دست های ضعف و سستی . آدم های صبور ، هنوز خودشان ضعیفند ، هنوز شهرتی ندارند ، هنوز ازمایششان را پس نداده اند ، اما این غنیمتشان از این جنگ خواهد بود ، نگران نباش . انها همین الان پیشبندشان را جلوی باد بالا گرفته اند هم برای حفظ گردن و هم برای شهرت . ایا سدی در کار نیست ، یا مانعی ؟ نه ، آنها غرقش کرده اند که دیگران نتوانند حرکت کنند . ولش کن . بگذار برویم یک جای دیگر ، بگذار دورش بزنیم ، این بخشی از فرهنگ ماست که یک نیروی ویژه محک بخورد ، ارتش ما در جنگ غیر قابل دسترسی است . و نیاز ندارد در دسترس باشد ، این ارتش ، رسانه با ان سفر می کند ، نازبالش نرم ، و عواطف انها می تواند با ما همراه شود ، چرا نشود ، در میدان در حالی که فرزندان شهر را غارت می کنند . چقدر زیادند ، کی هدایتشان می کند ؟ درجه های انها از کدام رییس اطاعت می کند ؟ تنها کسی رهبری می کند که مردم را ازاد می کند تا ان که اهالی بنده هیچ انسانی به حساب نیایند . و ایا رهبرانشان می توانند در برابر این هجوم تاب بیاورند؟ انها می جنگند ، بسیار خوب ، دیگر چکار می توانند بکنند . آنها می جنگند . برای کسانی که پسرانشان حالا در ارتشند ، کلمات من فکر های وحشتناکی ایجاد می کند . مهم نیست. هر جایی ، فقر ادم را به سقوط می کشاند ، لااقل اینجا انها وظیفه ای دارند و از خیابان ها جمع می شوند ، اما ما هم انجا هستیم ، ما انجاییم ، و تصویر می فرستیم ، و به انها گیر می دهیم ، ما تمبر تصویر هایمان هستیم که نتها هدفشان فرستاده شدن است ، به خانه . خانه . ما اخرش هستیم . هیچکس ماهر تر از ما نیست ، به همین دلیل است که تصویر ها را می فرستیم . برای ان که خودمان را نفرستاده باشیم . وسط شن ها . بگذار نیکی خودش را کامل کند ، بگذار ما پیروزمند باشیم ! ما دیواریم ، بله گفتنمان اولین فعالیت روانی است . وقتی بگوییم بله ، آخرالزمان سرانجام اغاز می شود . شلیک می کنیم ، می نوشیم ، و می فرستیم . اخر برای چه باید او بخواهد این شهر را غارت کند؟ ما به او می گوییم ، و ما برایش عکس هایی می فرستیم که این کار را یاد بگیرد ، تا او بفهمد ما به او چه می گوییم .
وقتی موج های اقیانوس ساحل را می شوید ، موجی غیر قابل مقاومت ، ما می رویم ، ما به اجبار جدا می شویم ، بعد ما شسته خواهیم شد ، در این ماسه ، منظورم این است ، و بعد مجبوریم مردانه مقاومت کنیم . اگر نیامده بودیم ، مجبور نبودیم مقاومت کنیم . و در این لحظه همه ی شهر ها باید سقوط کنند . درست است . اینجا را دروغ می گویند . قانون نابود شده است و دیگر احیا نمی شود ، چون ما درباره اش دروغ گفتیم ، و هنوز هم قصدش را داریم . خدایا ، لطفا بیا ، و یک قانون جدید بیاور که ، لااقل ، ما بتوانیم کاری بکنیم ، هرکاری به نام تو ! قانون طرفدار ماست . درست است . این خیلی خوب است .
عیسا ؛ که مانند خداست جهود ها را مسخره می کرد ، به نظرم . این بد است ، و ما تکرارش نمی کنیم . چون عیسا پایین تر از پدر است . او هم ارز پدر نیست ، درست مثل دونالد رامسفلد و جورج دبلیو بوش ، و ریچارد پرل رفته است ، اما او هنوز اینجاست ، او و چند نفر دیگر فکر می کنند عیسا با انهاست ، او ، در همان حالی که دستش را گذاشته روی یک زن زیبا که لباسی پشمی به رنگ سبز تیره پوشیده و می خواهد از او حمایت کند . او فکر می کند عیسا با او است ، او فکر می کند عیسا با همه ی انهاست ، فقط این طور است که احساس رضایت می کند ، و فقط این طور است که آن زن احساس رضایت می کند. فقط عیسا می تواند مثل این مرد از ما حمایت کند ، این رییس جمهور از همسر زیبایش حمایت می کند ، و با هلیکوپتر او را در می برد! با لطافت بالای پله ها . شناور روی اب . اما این موضوع مرا به فکر می اندازد ، آیا واقعا این طور است که عیسا باید پایین تر از پدرش باشد ؟ عیسا حالا بالاتر از پدرش است یا لااقل هم ارز با اوست ، من این را از روی عقل خودم می گویم . پدر همه چیز را بر او فاش نکرده ، اما واقعا ، این تقصیر کیست ؟ ایا او باید این کار را می کرد ، ایا باید به او می گفت ؟ ان وقت عیسا می توانست به او ارجاع بدهد ، شرافتمندانه . تا اینجای کار ، عیسا دبلیو بوش نخواسته است که هم ارز با خدا شناخته شود ، اما دیر یا زود ما متقاعدش می کنیم . او پسر خداست ، اما دیگران هم می توانند همان طور پسر خدا باشند ، یا لااقل می توانند ارزویش را بکنند . جهود ها خیلی عجیب و غریب اند . اما گوش کن ، انها اغلب همین کار را کرده اند ، خیلی ساده این درجه ی فرزندی خدا را به چند نفر اختصاص داده اند . اما انها فقط می توانند یکی باشند ، در سه بدن . رامسفلد ، چنی ، بوش . خب ، اگر از من بپرسید ، می گویم چند نفر دیگر هم هستند و این طوری مذهب نازنینشان خیلی ساده سقوط می کند. ما را با این دفن می کنند . بعد می گویند که معنایش لزومی ندارد این باشد که همه ی انها خدا هستند . پس سومی را از کجا بیاوریم ؟ اخر ما که ورق بازی نمی کنیم ، توی تانک هایمان بر فراز جاده ماسه ای داریم نقشه می خوانیم . اما به هر حال ، پسر در زبان های سامی تعبیری بسیار مبهم و گل وگشاد است ، من این طور شنیده ام ، اما فقط از یک نفر ، خب ، شاید حقیقت نداشته باشد.