در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «جولیوس سزار» نوشتة ویلیام شکسپیر بر اساس خوانش و کارگردانی دکتر مسعود دلخواه، تالار مولوی

هادی جاودانی حرکت کند بازیگران در نیم ساعت اول اجرا به علت طرح منظمی که کارگردان در انگیزه و مسیر این حرکت‌ها انتخاب کرده، حواس مخاطب را برداستان متمرکز می‌کند. جولیوس سزار هم در نام و هم در روایت، اثری بزرگ محسوب ...

هادی جاودانی

حرکت کند بازیگران در نیم ساعت اول اجرا به علت طرح منظمی که کارگردان در انگیزه و مسیر این حرکت‌ها انتخاب کرده، حواس مخاطب را برداستان متمرکز می‌کند. جولیوس سزار هم در نام و هم در روایت، اثری بزرگ محسوب می‌شود و ریتم آرام راه رفتن کاراکترها همراه با این بزرگی است.
امتیاز به صحنه آوردن بازخوانی موفق متن ویلیام شکسپیر موهبتی است برای کارگردان اجرایی، تا با استفاده از مادة خام مدرن شدة خود، ارتباط نزدیکتری را به دست آورده و فاصلة کوتاه‌تری را تا رسیدن به تعقل مخاطب طی کند. اینکه اثر با برش‌هایی به موقع و سنجیده واقعة قتل سزار را تکرار کرده و در عین تاکید، جهان مخفی در ارتباطات کاراکترهای اثر را در پیش و پس از قتل به مخاطب نشان می‌دهد، ذهن کارگردان را در چیدمان و میزانسن به تعرق و تحمل فشار برای خلق تصاویر ناب و منطبق بر فضای اثر وا می‌دارد.
به طور معمول گمان می‌شود به صحنه آوردن نمایشنامه‌هایی که با نگاه مدرن به آثار کلاسیک تحریر شده‌اند، امری است در محدودة تخیل و بضاعت ذهن کارگردانان جوان و مدعی که گاهی خود را آوانگارد نیز می‌نامند. اما با تامل اساسی‌تر، دریافت‌ها واژگون می‌شود. بازخوانی یک متن کلاسیک به اندازة خود متن اولیه در فهم اصالت و کشف عظمت قابل تامل و بررسی است و به این دلیل نمی‌توان به اشتباه آن را به علت برخورداری از دیالوگ‌هایی از جنس زبان معاصر، راحت الهضم و سهل الوصول دانست و گمان برد اجرا کردن آن می‌تواند اتودی دانشگاهی یا تجربه‌ای ساده و سردستی برای طی کردن جادة شهرت باشد. نه! بازخوانی یک متن بزرگ و به صحنه آوردن آن در قامت اصلی‌اش، خود قلة اعتبار و شهرت است. مسعود دلخواه، جولیوس سزار را دوباره برای مخاطب خود با علل نهفته در میزانس‌هایش تعریف می‌کند. او در نمایش اتفاقات با ایجاد تعلیق و در ادامة تاکید، راه را بر دریافت مختصر می‌بندد. به نظر نمی‌رسد چیدمان صحنة او، هم در سطح و هم در بافت، بسته به شانس و اقبال باشد. به علت آنکه حلقه‌های زنجیرة تصاویر و ضرباهنگ بطئی اتفاقات و نظم رعایت شده در پیکرة اصلی روایت در نتیجة یک فکر و ایدة دم دستی به وجود نمی‌آید.
با اینکه بازیگران این نمایش نه در بیان که در اطاعت از قوانین کارگردان به حد اعتدال نرسیده‌اند و گاهی قالب نقش را از یاد برده و به قول معروف خارج می‌زنند، اما تسلط کافی هدایت کنندة اجرا در نگه داشتن نبض حس برای ایجاد سوال و پایان دادن به حرکت، پیش از آنکه خستگی زاید، سبب شود، نگرانی مخاطب از دیدن اجرایی گسسته زایل گردد، بتواند گام به‌گام با معانی و رویدادها پیش بیاید.
نیمی از این دقت عمل در متن نهفته است که به گروه اجازة طرح ایدة مناسب و منطبق بر اتفاقات اثر را می‌دهد و بی‌شک نیمة دیگر، محصول ژرف‌اندیشی کارگردان در غنی کردن جزییات به ظاهر حاشیه‌ای وقایع است که باعث شده، مخاطب در چنبرة ریاضیات میزانسن اجرا، خود را در امنیت ذهنی بداند و مطمئن باشد حرکات و رفتار واقع در صحنه به طور حتم، دلیل مورد نظر کارگردان را یدک می‌کشد و به طور ضمنی بدون توجه ـ و غلو آمیز بودن ـ در ذهن او ـ مخاطب ـ نقش می‌بندد و در عین حال به اجرا پهنه و گسترة معنایی قابل باوری می‌دهد.
یکی از بهترین صحنه‌هایی که در این اجرا به‌ چشم می‌خورد، صحنة ترور سزار است.
این صحنه با حرکت سزار به سمت مجلس سنا شروع می‌شود. در میان راه، مردی که حامل نامه‌ای از دوست سزار است به سمت او می‌دود. اما مراقبان سزار، مرد را از سر راه کنار می‌زنند. درست در همین لحظه، صحنه متوقف می‌شود و صحنه‌ای دیگر شروع می‌شود. پس از چند دقیقه دوباره به این لحظة توقف رجوع می‌شود. حالا مرد را و علت دویدنش را بهتر می‌شود شناخت. اما اتفاق و تقدیر، محترم و لازم به اجرا است. پس سزار به طرف قاتلانش به سنا می‌رود.
در این صحنه، کارگردان توانسته است با چینش صحنه به طوری موقعیت را حفظ کند که در لحظة رجوع، ناخواسته مخاطب را از ظرافت این برش به حیرت وادارد. در صحنة دعوت از سزار برای رفتن به سنا نیز این هماهنگ بودن خط برش‌ها به عینه دیده می‌شود. درست در لحظة بوسیدن دست سزار است که صحنه قطع می‌شود و باز مانند نمونة قبلی، جریان ادامه می‌یابد.
در کنار این موضوع، کاربرد رداها در طول اجرا نیز قابل اشاره است. رداها که بر شانة بزرگان پهن شده‌اند، در موقعیت‌های متفاوت کارکرد جدیدی پیدا می‌کنند. این مساله را می‌توان به گونة دیگری نیز مطرح کرد. رداها در شکل و کاربرد صحیح مورد استفاده قرار می‌گیرند. یک پرانتز باید باز کرد. در طول سال‌های اخیر به عناوین مختلف، اشیا (آکسسوارها) در صحنه با وجوه چندگانه مورد توجه قرار گرفته‌اند. اگر تامل بیشتری در این مساله شود، می‌توان به این نتیجه رسید که به علت عدم نیاز موجه کارگردانان در به کارگیری این وجوه متفاوت از اشیا در اجراها، خام‌نگری و نقص تصویر و پیام دیده می‌شود. منظور از نقص، ضعف در تبدیل کردن یک نماد به نمادی دیگر است که توسط شی (از هر جنس) در صحنه به وقوع می‌پیوندد. بارها دیده شده که این تبدیلات، منجر به انحراف تمرکز و ذهن مخاطب از موضوع اصلی شده و مقدمات قطع ارتباط با اثر را به وجود آورده است.
تیزهوشی کارگردان در به کاربستن این تکنیک، جدا از دانش نشانه‌شناسی، مستلزم شناخت نیازهای صحنه و ضرورت استفاده از وجوه مختلف اشیا است. در جولیوس سزار به عینه می‌توان شاهد بود که رداها براساس وضعیت حاکم بر ماجرا به شکل‌های مختلف مورد استفاده قرار می‌گیرند. مخاطب در عین آنکه می‌داند این همان ردا است که مبدل به نمادی دیگر شده، اما وجودجدید شی مورد نظر را می‌پذیرد. زیرا به اصطلاح، ردا در صحنه درست نشسته است.
دیگر عاملی که اتمسفر اجرا را دلنشین کرده، موسیقی زنده است که بنا به احوالات کاراکترها در لحظات خشم و یأس، صحنه را رنگ می‌بخشد. در این اجرا موسیقی در عین وفاداری به وضعیت، همراه با افکت در جهت ایجاد ضرباهنگی سریع به خدمت آمده و توانسته به صحنه‌های نبرد و ترور طرح ببخشد. منظور از طرح، ایجاد خطوط شکسته و تیز در ذهن مخاطب برای قراردادن وی در حالت تعلیق و اضطراب است.
در عین حال اگر توجه بیشتری به ورود و خروج کاراکترها و شروع و اوج موسیقی شود به خوبی می‌توان دریافت که حرکت قدم‌ها در طول صحنه با ریتم ‌ساز تا حدود زیادی هماهنگ است که این نظم موسیقایی ـ حرکتی توانسته در عین تصویر بخشیدن به قالب احوالات کاراکتر، بطن فضا را در صحنه، وضوع بخشد.
جولیوس سزار در حقیقت اثری ضد قدرت و خیانت است و در جهت فلش‌های عمودی خودخواهی ترسیم شده است. در اجرای این اثر تا آنجا که وقایع تعیین‌کننده‌اند، دقت به جزییات و تمرین برای خلق لحظه‌های ناب دیده می‌شود.
اما ...
باید به چند مورد نیز به عنوان نقاطی که در زیر سنگینی وضعیت‌های به وجود آمده، نادیده گرفته‌ شده‌اند، اشاره کرد.
اولین مورد، استفاده از بازیگران کم‌تجربه و بعضاً کم استعداد است که باعث شده کاراکترهای تراشیده و منسجم متن درپاره‌ای اوقات، ملموس و پر جنب و جوش دیده شوند.
اگر این ضعف با این بهانه که دلیل استفاده از بازیگران کم‌تجربه ـ به استثنای یک یا دو نفر ـ کشف جنس بازی‌ها و در عین حال اجازه دادن به بازیگران جوان برای بروز خلاقیتشان است، می‌توان با کمی اغماض از آن چشم‌پوشی کرد.
مورد دوم، مسالة دکور است. به نظر می‌رسد طراحی دکور در راستای صحنه‌های خلق نشده است. با اینکه به ظاهر می‌توان در همین دکور، به نمایشی مورد تامل مانند جولیوس سزار رسید. اما چه شاخصه‌ای در این دکور وجود دارد که باعث شود تماشاگر این سوال را از خود نپرسد که آیا این دکور نمی‌تواند برای هر نمایشی که در آن یک قصه و تخت سلطنتی وجود دارد، مورد بهره‌برداری قرار گیرد؟
شاید بشود گفت اجزای دیگری در کل طراحی دکور وجود دارند که می‌توانند جدا کننده و نمایندة خاص بودن این فضا باشند. اما به نظر می‌رسد این اجزا نتوانسته‌اند به اندازة مرکز دکور که تخت و پله‌ها را تشکیل می‌دهند، تاثیرگذار باشند.
در انتها باید اضافه کرد تجربة تماشای جولیوس سزار غنیمتی است که در طی چند سال اخیر به دست نیامده بود. امید می‌رود نمایش‌های این چنینی در آیندة نه چندان دور با داشتن پتانسیل‌های بالا در همة ارکان صحنه در برابر تماشاگران مشتاق تئاتر به اجرا در بیایند.