نگاهی به نمایش «مرگ فروشنده»، کاری از نادر برهانی مرند، تالار قشقایی
رامتین شهبازی نوشتن دربارة نمایشنامههای بزرگ همانند اجرای آنها یا بازی کردن در این نمایشنامهها کاری بسیار دشوار است. آنقدر دربارة این نمایشنامهها مطالب گوناگونی نوشته شده است که به ندرت جایی برای بازخوانی آنها ...
رامتین شهبازی
نوشتن دربارة نمایشنامههای بزرگ همانند اجرای آنها یا بازی کردن در این نمایشنامهها کاری بسیار دشوار است. آنقدر دربارة این نمایشنامهها مطالب گوناگونی نوشته شده است که به ندرت جایی برای بازخوانی آنها باقی میگذارد و برای رسیدن به پنجرهای، تازه توجه به جزییات بسیاری لازم است. به همین دلیل در این نوشتار به این خاطر که در ورطة تکرار کلام فرونیافتیم، بر اجرای نادر برهانی مرند تمرکز میکنیم. اما برای درک بهتر تحلیل برهانی مرند از نمایشنامه، مرور کلی و کوتاه متن آرتور میلر بد نیست.
رویای آمریکایی و ظهور و سقوط آن در این کشور از جمله مسایلی است که نویسندگان بسیاری آن را دستمایة آثار خود قرار دادهاند. آرتور میلر، تنسی ویلیامز و ... در تئاتر تا اورسن ولز با فیلم معروف «همشهری کین» در سینما نشان میدهند، اگر چه جامعة امریکایی رویای تبلور قهرمان را در خود میپرورانند، اما خروجی این جامعه، انسانهای شکست خوردهای بیش نیست. شاید ظواهر قهرمانپروری در این کشور نمودی آشکار داشته باشد. ولی ظرفیتهای این اجتماع تا آن اندازه نیست که تاب و توان نگهداری و پرورش نطفه قهرمان را در خود دارا باشد.
مرگ فروشنده هم تصویری از چنین تفکری را پیش روی مخاطب خود قرار میدهد. انسان در این نمایش ابزاری است در جامعة سرمایه سالار. اینجا است که میتوان اندیشههای چپ میلر را در نگارش نمایشنامه پی گرفت. واخوردگی «لومان» به این دلیل است که در جامعة سرمایه سالار جایگاهی ندارد و چون یک انسان خردهپا است، بسیار در جامعه آسیبپذیر به نظر میرسد. البته آنچه واضح است، این است که نمیتوان اثر بزرگ میلر را در این چند جملة کوتاه خلاصه کرد. میلر اگر چه میکوشد خسران انسان خردهپا را در جامعة سرمایه سالار به نمایش بگذارد، از دیگر سو نیمنگاهی هم بر اخلاقیات در جامعه دارد که با زوال آن جامعه به سوی نابودی میرود.
نادر برهانی مرند به خوبی کلیدهای موجود در شاهکار میلر را دریافته و آنها را به کمک اعضای گروهش تصویر کرده است.
نمایش مرگ فروشنده را میتوان از چند منظر مورد بررسی قرار داد. به خاطر اینکه به هر یک بتوانیم به مقدار کافی بپردازیم، چند پنجرة مختلف رو به نمایش باز میکنیم.
ـ میزانسنها: آنها هیچگاه گرد هم نمیآیند.
اولین تیز هوشی کارگردان نمایش در چینش میزانسنها، خود را به نمایش میگذارد. در اولین صحنهای که ما لومان را میبینیم، او پس از چند دیالوگ پشت به تماشاگر مینشیند. در این میزانسن تک افتادگی و تنهایی لومان بیش از پیش خود را به نمایش میگذارد. بعد ما متوجه حضور فرزندان او میشویم. این حضور، تنهایی لومان را بیشتر به رخ ما میکشد. از دیگر سو با توجه به اینکه بخشی از فضای نمایش سوبژکتیو است، نباید فراموش کنیم ذهینتهای لومان در نمایش بیتاثیر نیست. بنابراین مرز قضاوت برای تماشاگرها دایم باریک و باریکتر میشود. دیگر نکتهای که در چینش میزانسنها توجه مخاطب را به خود جلب میکند، نوع خاصی از رفتار است که در مورد شیوة حضور تصویری خانوادة لومان بر صحنه به نظر میرسد.
میزانسنهای این بخش بسیار نمادین طراحی شدهاند. اگر دقت کرده باشید اعضای این خانوادة واپس خورده، هیچگاه نمیتوانند گردهم جمع شوند. آنها بلافاصله پس از اینکه لحظهای نزد یکدیگر مینشینند و به تماشاگر این امکان را میدهد که بحرانها پایان یافته، ناگهان همه چیز برهم میخورد. ببینیم شکل گرافیکی این میزانسن چگونه است؟ «بیف» در میانة جمع روی صندلی نشسته. دیگر افراد خانواده دور او را میگیرند. اما وضعیت این خانواده آن قدر بحران زده است که ناگهان با یک تلنگر عصبی همه چیز فرو میریزد. چند توپ بیلیارد را فرض کنید که کنار هم قرار دارند و زمانی که به یکی از آنها ضربه وارد میشود، چطور نظم بیرونی آنها بر هم میریزد. میزانسنی هم که برای اعضای خانوادة لومان طراحی شده این گونه است. ترکیب خانواده ناگهان به هم میخورد و جمع آنها هیچگاه شکل درستی به خود نمیگیرد.
این دقت در فصلهای دیگر چشم هم به میخورد. زمانی را که ویلی به دفتر «ریچارد» رفته به یاد بیاورید. ویلی لومان روی صندلی نشسته و «برنارد» دایم دور او میچرخد و با پرسیدن از حال و روز فرزندان ویلی، موفقیت خود را در زندگی به رخ او میکشد. حرکتهای متناوب برنارد در اطراف ویلی همچون آونگ علاوه بر اینکه اعصاب ویلی را میخراشد، دایم استرسهای مختلفی را به او وارد میکند که برهانی مرند در انتقال این تنش به تماشاگر هم موفق به نظر میرسد. ویلی دایم در حسرت زندگی برادرش است. حضور سیال او بر صحنه علاوه بر اینکه موقعیت ذهنی ویلی را به نمایش میگذارد، صحهای بر سنگینی وضعیت ویلی و آرامش برادرش «بن» دارد.
نمایش با صدای ذهنی شخصیت اصلی نمایش آغاز میشود. این فضای ذهنی و همنشینی آن با واقعیت به شکلی مداوم در اثر حضور دارد. در برخی فصول نیز مرزهای ذهنیت و واقعیت در هم میآمیزند و اینجا کارگردان نگاه تقدیرگرایانة خود را به داستان شکل میدهد. لومان در گذشته مرتکب اعمالی شده که هیچ رهاییای از آنها هیچ رهایی ندارد. همانند داستان «برفهای کلیمانجارو». شخصیت اصلی این داستان نیز در زمان حال زخم میخورد، اما به گذشته که مینگرد متوجه میشود، ریشة همة دردها در گذشته بوده است. در نمایش مرگ فروشنده هم در صحنهای که ویلی، بیف را برای دزدیدن خودنویس محکوم میکند، صدای گذشته و حال با هم در میآمیزند و ضربه نهایی اثر همینجا به بیننده زده میشود. اینجا برهانی مرند نشان میدهد که تمام بدبختیهای خانواده در حادثة دیدار ویلی و بیف در بوستون نهفته است. حضور گذشته در زمان حال آنچنان آشکار و پررنگ است که گویی صدای مستخدم هتل را که به ویلی خبر میدهد شخصی در هتل به دیدارش آمده، همین حالا میشنویم.
ـ نور: نوستالژی تلخ
نور و نورپردازی در نمایش مرگ فروشنده، کارکردی نشانهشناسانه و کاربردی دارد. آن چنان که دربارة میزانسنها صحبت کردیم پرداخت نورها هم کم از این میزانسنها ندارد. نور سرد آبی که خارج از محیط منزل و حیاط را تداعی میکند، میتواند جایگاه اجتماعی ویلی را برای مخاطب بازنمایی کند. نگرهای که اطرافیان ویلی نسبت به او دارند. نور قرمز انتهای سمت راست صحنه هم که اکثر شخصیتهای خیالی ویلی از دوران گذشته قدم در زمان حال میگذارند، نیز تداعیگر گذشتهای است که ویلی، بزرگترین خطای زندگی خود را در آن مرتکب شده و آن هم به زمانی مربوط میشود که بیف، پدرش را در هتل ملاقات کرده است. به نوعی این هالة نور قرمز شوم بر تک تک شخصیتهای خاطرات ویلی سایه افکنده. او گذشته را شخم میزند تا ریشة تباهیاش را بیابد. در حالی که مقصر واقعی خودش بوده، او اطرافیان را مقصر میداند. اما نور قرمز، دایم به ما یادآوری میکند ویلی، خود در شکلگیری زخم روحش مقصر بوده. در پایان هم کارگردان با بازسازی آن صحنه به خوبی، تحلیل خود را از متن کامل میکند. تنها شخصیتهایی که پاک هستند و آنها را در این هالة نور نمیبینیم «لیندا» و بن هستند که هنوز جایگاه خود را از دست ندادهاند.
ـ بازیگران: ارتقای استانداردهای موجود
بیشک نمایش مرگ فروشنده استانداردهای بازیگری نمایش ایران را چند پله افزایش داده است. از «پیام دهکردی» تا «هادی عامل» که کوچکترین نقش مجموعه را برعهده دارد، چنان در فضای صحنه نفس میکشند و زندگی میکنند که گویی سالها است با این شخصیتها زیستهاند. بررسی بازی بازیگران این نمایش، خود میتواند موضوع یک مقاله باشد. اما در اینجا به آنها مروری کلی میکنیم.
پیام دهکردی با اضافه وزنی که در این نمایش دارد، توانسته کندی محسوسی را در حرکاتش ایجاد کند. او نفس زنان دیالوگها را بیان میکند و تمامی تلخیاش را در سکوت و دیالوگ به بینندهاش ارایه میدهد.
دهکردی به واسطة شخصیت لومان، پاساژهای حسی متفاوتی را در بازیاش ایجاد میکند. گاه در برخی صحنهها تغییرات حسی آن چنان زیاد است که بیننده گیج میشود، اما دهکردی تمام آنها را به خوبی در بازیاش جلوه میدهد. حس نشستن او در صحنة ابتدایی با اینکه پشت به تماشاگر است، به کلی شکستش را در زندگی برای مخاطب نمایش میدهد. او با فضاهای ذهنی چنان رابطهای ایجاد میکند که گویی اتفاقات در زمان حال رخ میدهد. باز هم به عنوان نمونه، توجه شما را به همان فصل داخل رستوران جلب میکنم و دعوایی که او با بیف دارد. دهکردی در آن واحد هم با ذهنش سخن میگوید، هم با بیف و هم با «هپی». او چنان زمانبندی نقش خود را رعایت میکند که در صحنههایی چنین، هیچ تداخلی را که نشان از تصنع داشته باشد، نشان نمیدهد.
«هومن برق نورد» هم با عضلاتی منقبض بر صحنه حضور مییابد. او دردی را از گذشته با خود به همراه دارد که نمیتواند آن را به زبان بیاورد و در پایان همچون بمبی منفجر میشود. او راز خود را تا انتهای نمایش در بازیاش حفظ میکند و معذب بودن او در فضای زندگیاش تماشاگر را دچار همذاتپنداری میکند.
«احمد مهرانفر» برعکس برق نورد در صحنه بسیار رها است. او آزادانه به این سو و آن سو میرود و با سرخوشی دیالوگهایش را بیان میکند. مهرانفر و برق نورد از منظر گرافیکی در نقطة مقابل یکدیگرند.
«سیامک صفری» برخلاف همیشه بازی درونگرایانهای دارد. او چون از ذهن لومان میآید، باید به گونهای تصویر شود که ما او را از زاویة دید لومان، باور کنیم. «ریما رامینفر» هم با لحن کشداری که صحبت میکند خستگی یک عمر زندگی را به نمایش میگذارد. او در برخورد با پسران و همسرش الحانی متفاوت دارد که جالب توجه است. «امیر جعفری» نیز میکوشد بر خلاف لومان آدمی آرام و موجه باشد. او هم باید حرکاتش از نظر گرافیکی نقطة مقابل دهکردی باشد. «فرزین محدث» و «هدایت هاشمی» نیز چنین وضعی دارند.
نمایشنامة مرگ فروشنده از این رو در یادها مانده، چون انسان را دستمایة خود قرار میدهد. تاریخ آمریکا، اخلاقیات، خانواده و ... محورهای این نمایشنامه هستند. اما آنچه او را به عنوان شاهکاری برای تمام دورانها حفظ میکند، پرداختن اثر به آرزوها و حرمانهای یک انسان است. انسانی که میتواند در هر برهة زمانی زندگی کند و تاریخ مصرف ندارد.