نگاهی به نمایش «شوایک» نوشته و کار کوروش نریمانی
امین عظیمی شاید این باوری تاریخی است که از ما میخواهد برای وقوع اتفاقات بزرگ در جستجوی عوامل پیچیده و غریب نباشیم. حداقل در مورد جرقة شکلگیری جنگ جهانی اول میتوانید مطمئن باشید. ماجرا از آنجا آغاز شد که یک دانشجوی ...
امین عظیمی
شاید این باوری تاریخی است که از ما میخواهد برای وقوع اتفاقات بزرگ در جستجوی عوامل پیچیده و غریب نباشیم. حداقل در مورد جرقة شکلگیری جنگ جهانی اول میتوانید مطمئن باشید. ماجرا از آنجا آغاز شد که یک دانشجوی عصیانگر صرب هوس کرد «فردیناند» ولیعهد امپراتوری قدرتمند اتریش را هدف گلوله قرار دهد و هنگامی که جناب ولیعهد برای دیدار از آن سرزمین، پایش را روی سنگفرشهای «سارایوو» گذاشت، در میان هیاهوی مردم ابتدا چند بار صدای شلیک گلوله به گوش رسید و بعد پیکر بیجانش روی زمین افتاد و خط باریک قرمزی که روی سنگفرش روان شده بود، بی آنکه دلمه بسته باشد در پس خود سیلاب خونین تمام کشته شدگان جنگ جهانی اول را رقم زد.
«یاروسلاوهاشک» (1883 ـ 1923) رمان سترگ «شوایک» را از پس چنین رویدادی به رشتة تحریر درآورده است. رمانی که به خاطر ظرافتهای طنزپردازانه و سخرهگیری خردورزانهاش، تصویری اثرگذار از جنگ جهانی اول و تمام تخم و ترکهاش پدید آورد و شوایک، انسان ساده لوح و پاکدامنی را که حتا نتوانست با توسل به گواهی سفیه بودنش از حضور در جبهههای جنگ دوری کند در کانون این روایت قرار داده است. شخصیتی که به اندازة شخصیت سیاه نمایش تخت حوضی در سرزمینمان مردمی بود و نیش تند انتقادش را گرچه لباسی سادهلوحانه بر آن کشیده بود، از ژنرالها و سرهنگها و جنگ افروزهای معنا باخته دریغ نمی کرد. هاشک آنقدر زنده نماند تا ببیند جنگ جهانی دیگری هم در پی است تا شوایک را به آنجا هم بفرستد. در عوض برتولت برشت «سالها بعد نمایشنامهای نوشت با عنوان «شوایک در جنگ جهانی دوم» و حالا شوایک، دیگر به کاراکتری شناخته شدهتر از رمان هاشک بدل شده بود و برای خود شهرتی عالمگیر دست و پا کرده بود.
رمان درخشان شوایک که جزو بیست رمان برجستة قرن بیستم است، روایتگر دنکیشوت جهان جنگ زدهای است که عاری از شور پهلوانیاش در روزهای پیش از آغاز جنگ جهانی اول با سگهایش روزگار میگذراند. سگهای ولگردی که به جای موجوداتی نجیب و اصیل، آنها را به دیگران غالب میکند. اما ترور فردیناند، ولیعهد اتریش که سبب شکلگیری جنگ جهانی اول شد و حملة روسیه به امپراتوری اتریش همه چیز را به هم میریزد. شوایک به جبهة جنگ اعزام میشود و ما را به بطن معناباختگی جنگ جهانی اول میبرد. سفر او بالغ بر 1000 صفحه و 4 دفتر را پوشش میدهد و دست آخر این ذاتالریه است که یاروسلاو هاشک را در 40 سالگی از پا در میآورد و میراث شوایک را برای نسلهای بعد وا میگذارد. هاشک نویسندة سرزمینی است که «بهومیل هرابال»، «فرانتس کافکا» و «میلان کوندرا» تا میلیونها سال تاریخ اندیشه و ادبیات را با آثار درخشانشان مدیون خود کردهاند و شوایک نیز با آنکه چندان قرابتی با فضای خوفآور رمانهای کافکا و فلسفیدنهای آشکار و پنهان رمانهای کوندرا ندارد، اما طنزی درخشان و پرخون دارد که همچنان بر بستر اندیشهورزی و فلسفهای سهل و ممتنع در جوش و خروش است.
شخصیت شوایک تاثیر چشمگیری بر بدنة سنت رماننویسی و حتا نمایشنامه نویسی اروپایی برجای گذاشته است. آنقدر که میتوان رگههای آشکاری از این شخصیت را در کاراکتر «گالی گی» نمایشنامة «آدم آدم است» برتولت برشت مشاهده کرد و ارادت این نویسنده و کارگردان آلمانی را در تلاشش برای نگارش ادامة شوایک در قالب نمایشنامهای مشاهده کرد.
یرژی ترنکا (Jiří Trnka) در سال 1955یک فیلم بلند در قالب انیمیشن از رمان شوایک اقتباس کرد و کارل استکلی (Karel Steklý) در سال 1956 ـ 1957 یک فیلم سینمایی از روی آن ساخت ؛ ولفگانگ لیبنینر (Wolfgang Liebeneiner) کارگردان شهیرآلمانی نیز از این رمان یک سریال 13 قسمتی ساخت تا ارادت خود را به این سرباز پاکدل ابراز کند. در سالهای اخیر نیز اقتباسهای صحنهای بسیاری چه در کشور چک و دیگر نقاط جهان از این رمان روی صحنه رفته است. کوروش نریمانی نیز که سال گذشته با بازخوانی صحنهای از رمان «دنیای کوچک دن کامیلو» نوشتة «جووانی گوارسکی» تجربه صحنهای موفقی داشت، این بار به سراغ شوایک و جهان ساده دلانهاش رفت تا قابلیتهای این اثر را در اجرای صحنهای بیازماید.
حاشیه بر متن
تلاش کوروش نریمانی در مقام نمایشنامهنویس، پیش از هر چیز مبتنی بر استخراج عناصری حاشیهای از رمان هاشک بوده است که در ترکیب با الگوهای مورد علاقهاش ـ که در سطور بعد به آنها خواهیم پرداخت ـ منجر به ایجاد یک بافت کنشمند و در عین حال جذاب شود. امکانی که با اتکا بر لحظات و دقایق فکاهه و نیز توسل جستن به طنازی بازیگرانش مجموعهای اثرگذار را خلق نماید. اما این نویسنده و کارگردان، پیش از آنکه بتواند با مهار و در اختیارگرفتن عناصر روایی اثر مبدا، محور مناسبی را برای بازخوانی خویش استخراج کند، به گرته برداریای سطحی از آن بسنده میکند و با بازگشت به الگوهای آشنای نمایشهای خویش، اثری میآفریند که چندان ارتباطی با رمان سترگ «یاروسلاو هاشک» ندارد. حتا اگر شخصیتهای محوری این رمان روی صحنه حاضر باشند و بخشهایی از وقایع آن رمان روی صحنه پدیدار شوند. اما آنها بیشتر بهانهای هستند تا نویسنده، شوخیهای مورد علاقه و امتحان شدة خویش را روی صحنه بیاورد و با توسل به رمان شوایک همچنان از تماشاگر خنده بگیرد.
نریمانی در بازخوانی از رمان «دن کامیلو» ثابت کرد، با درک بسیار بالایش از امکانات صحنه میتواند با سادهترین و در عین حال جذابترین عناصر، هم روایت خویش را پیش ببرد و هم موقعیتهایی خلق کند که دیدنی و شنیدنی است. کاراکترهای «دن کامیلو» و «شهردار په پونه» به عنوان دو قطب متضاد و مخالف در آن نمایش، به خوبی وظایف دو نیروی متضاد را برای پیش برد روایت و ایجاد کشمکش و درگیری پدید آورده بودند و شخصیتهای فرعی همچون دستیار په پونه، همسر شهردار، دوشیزه روبینیا و نیز شخصیت «بشکه» که به نمایش شوایک نیز راه پیدا کرده است، در ایجاد فضا و خلق موقعیت اثرگذار بودند. اما نریمانی در امتداد اجرای موفق خویش این بار با نوعی ساده انگاری تلاش میکند، قالب همان هستههای آتشفشانی جذاب و خلاقانه را بار دیگر مورد تجربه و بازآفرینی قرار دهد. فارغ از آنکه در این بین به ظرفیتهای رمان هاشک تسلط کافی یافته باشد و توانسته باشد با انتخاب عناصر مفید و کاربردی برای خلق نمایشی که به آن اعتقاد و علاقه دارد اقدام کند.
در بازخوانی او، شوایک بیش از آنکه در کانون روایت قرارگرفته باشد، به حاشیه رانده میشود و سه کاراکتر محوری کشیش، سرهنگ و سگ تمام امکانات روایت و حتا امکانات صحنه را به عهده دارند. به گونهای که در برخی لحظات بازی سیامک صفری (شوایک)در مجاورت با امکانات تیپیکال بیشتری که در اختیار امیر جعفری ( کشیش) و محسن طنابنده( سرهنگ) قرار گرفته، محو میشود.
این امر هرچه بیشتر ریشه در سردرگمی بازخوان از امکانات اثر مبدا دارد و در نهایت، خوانش از رمان مذکور را به نوعی سواستفاده مبدل کرده است. نویسنده بی آنکه بتواند خط روایی گیرا و قدرتمندی را از رمان شوایک استخراج و ساخته و پرداخته کند، تلاش دارد لمحاتی از این اثر را در ترکیب با شوخیهای منفصل از روایت و متکی بر توانایی بازیگرانش پر کند. اگر ارتباط سگ و شوایک و یا تقابل سرهنگ و کشیش نیز میتوانست به چنین وضعیتی سامان دهد، اما نریمانی چنین امکاناتی را با وارد کردن کاراکتر بشکه ـ که یکی از شخصیتهای فرعی نمایش قبلیاش بوده است ـ تضعیف میکند و اوضاعی آشفته را رقم میزند. از این رو جذابیت لحظات ابتدایی نمایش که به دلیل آشنایی با فضا و شخصیتها مخاطب را در برگرفته بود، در ادامه نوعی کسالت را به بار میآورد که به نبود استراتژی قدرتمندی در ساختار روایت و ترکیب عناصر اجرایی باز میگردد. حتا از بهرهگیری بیانی بازیگران از عناصر محدود صحنهای که در نمایش دن کامیلو شاهد آن بودیم، در شوایک خبری نیست.
بطن ماجرا: حاشیه بر متن
مقطعی که کوروش نریمانی برای بازخوانی، برگزیده به صفحات آغازین رمان باز میگردد. جایی که هنوز فردیناند به قتل نرسیده است. البته این آغاز ماجرا است. شوایک با فروش سگهایش روزگار میگذراند تا آنکه خبر میرسد سگ ولیعهد، فردیناند گم شده و یابنده هرکه باشد مژدگانی دریافت میکند. کشیش و سرهنگ هریک تلاش میکنند یکی از سگهای شوایک را که امکان جا زدنش به جای سگ فردیناند است به دست بیاورند. آنها سگ را تصاحب میکنند و این مصادف با لحظهای است که خبر ترور فردیناند منتشر میشود و قاتل او کسی معرفی میشود که سگ را به همراه دارد. سرهنگ و کشیش به تکاپو میافتند سگ را پس دهند. در این بین شخصیت بشکه به اتهام قتل فردیناند به شکلی مضحک اعدام میشود و این زمانی است که با آغاز جنگ جهانی اول، همه از جمله شوایک باید به جبهة جنگ روسیه اعزام شوند....
نویسنده و کارگردان اثر در دستگاه تئاتری خویش نوعی جهان روایی را خلق کرده است که هرچه بیشتر مبتنی بر پیشفرضهای خنده آور است. اکثریت این پیشفرضها ارتباط ضعیفی با رمان شوایک دارند و در دیگر سطوح نمایشی مستقل و نه چندان گیرا را نمایندگی میکنند که میتوانست از هر رمان یا اثر ِطنز ِ دیگری نیز اقتباس شود و باز هم چنین روحیه و رویکردی داشته باشد. ویژگیای که در فرآیند بازخوانی نریمانی مفقود است، مسیر انتقال عناصر روایی، فضا ساز و خلقکنندة موقعیتها و حوادث است که به موازات نوعی شتابزدگی و سطحینگری، تنها تلاش دارد با شوخیهای لفظی، تماشاگر را بخنداند. این جریان ممکن است شوری در بین تماشاگران ایجاد کند. اما هیچگاه خاطرةخوش اجراهای ظریف و طنز پرداختة نمایشهایی چون «شبهای آوینیون»، «والس مرده شوران»، «دن کامیلو» و... را در ذهن آنها زنده نمیکند.
غلبة عناصر حاشیهای به گونهای که هویتی کاملا ً منفک از اثر مبدا در اجرا پیدا کرده، میتوانست مبدل به نیروی خلاقة این اجرا شود. اما مشکل از جایی آغاز میشود که ضعف ساختار روایت و شخصیت پردازی، یکسره اثر را در چنگال خویش گرفته است و اثر هیچگاه نمی تواند به جریانی مستقل بدل شود. چراکه به طرز ناکارآمدی همچنان به اثر مبدا ـ رمان شوایک ـ متصل است و شوخیهای جذاب کلامی نیز نمیتواند دردی را دوا کند و این پرسش را پیش میآورد که چرا نریمانی برای اجرایش به سراغ رمانی این چنین سترگ و با ارزش رفته است ؟ امکانات بیشماری که «یاروسلاوهاشک» در هر یک از 4 بخش اصلی رمانش در اختیار مخاطب قرار میدهد، در اجرای نریمانی در همان شکل خام و ناپرداختهاش باقی مانده و تنها بهانهای است که هر یک از تیپهای نمایش بتوانند با اصرار ورزیدن به اطوارهای کلیشهای و دستمالی شده، تماشاگر را بخنداند.
بازخوانی نریمانی از رمان شوایک در وهلة نخست ناامیدکننده است. اما اگر اجرا را به طور کامل به عنوان اثری مستقل درنظرآوریم با چگونه نمایشی روبروییم؟
ساختار چندپاره
در نمایش «شوایک» نبود یک خط روایی قدرتمند به گونهای که با مغناطیسش همه چیز را به خود جذب کند، مشهود است. این امر بیش از هر چیز به چندپاره بودن ساختار روایی بازمیگردد و در کنار عدم پرداخت قدرتمند شخصیتها و توزیع نیروهای نمایش بین آنها با فضایی از هم گسسته نیز روبرو هستیم. شوایک در این اجرا کاراکتری بیشتر خنثا است که حتا ساده لوحیاش نیز چندان اثری در رویدادها ندارد. از سوی دیگر نزدیکی نیروی پیش برندة دو شخصیت کشیش و سرهنگ نیز آنها را در یک دسته قرار میدهد و تقابل ضعیف آنها در جریان تصاحب سگ نیز آنقدر سریع و گذرا است که تاثیر چندانی در ساختار روایت ندارد. نمایش در شکل مستقل خویش پازلی از موقعیتهای گوناگونی است که میان چند کاراکتر مشخص در حال کامل شدن است. به گونهای که تصویر نهایی خود تکه پازلی از تصویر بزرگتری است که رمان یاروسلاو هاشک را شکل میبخشد. از این رو جدا تصور نمودن اجرا از رمان همانقدر دردسر و مشکل برای آن ایجاد میکند که بخواهیم ارتباط نمایش را با منبع بازخوانی شده مستحکم کنیم. نوع چینش شخصیتها و وقایع نمایش را دچار تشتت لحن نیز نموده است. به گونهای که صحنة پایانی نمایش و تکرار تعقیب روح بشکه توسط شوایک و بازی سرهنگ و کشیش با قطار در حالیکه حرکت آنها منطقی انیمیشنی دارد نمی توان چندان با دیگر عناصر اجرا مرتبط دانست.
نمایش را بر مبنای وقایع تعیینکننده در آن میتوان به دو بخش تقسیم کرد: از ابتدای نمایش تا جایی که جنگ آغاز میشود، مقطع اول را تشکیل میدهد و بخش دیگر از شروع جنگ تا پایان نمایش ادامه مییابد که به نسبت بخش اول بسیار کوتاه است. مقطع نخست خود به سه بخش تقسیم میشود که در هریک اخباری که از طریق تلگراف اعلام میشود، به عنوان نیرویی اثرگذار مسیر روایت را ترسیم میکند و تغییر میدهد. در این بین با سه برهه روبروییم: الف ـ تلگراف گم شدن سگ فردیناند سبب میشود، سگ بیارزش شوایک مورد توجه سرهنگ و کشیش قرار بگیرد، شوایک به پول برسد و سگ به فروش برود. ب ـ تلگراف قتل فردیناند همه چیز را واژگون میکند. حالا علاوه بر آنکه سگ ارزش ندارد، شوایک و بشکه متهم به قتل ولیعهد میشوند، بشکه اعدام میشود و شوایک آزاد میشود. ج ـ تلگراف مبنی بر پیدا شدن قاتل ولیعهد، بازگرداندن سگ و شروع جنگ...
اما بخش دوم بعد از انتشار خبر درگیری جنگ آغاز میشود. و این درست لحظاتی است که اجرا، بیهدف به مسیر خویش ادامه میدهد و تقابل سرهنگ و کشیش در حین بازی ورق ارتباط چندانی با نیروهای حاکم بر اجرا ندارد و بیشتر به خوشمزگیای شبیه است که تلاش دارد لحظات پایانی اجرا را پر کند. این چند دستی سبب شده تا بازی خوب احمد مهرانفر و استعداد ذاتی امیر جعفری در خنداندن تماشاگر در کنار ترفند خلاقانة نریمانی در بهرهگیری از اتاق نور به عنوان بخشی از معماری صحنه، نادیده باقی بماند و تجربة بازخوانی از رمان شوایک را به اجرایی زودگذر بدل نماید و کم کم مخاطب را به این باور برساند که برای وقوع اتفاقات بزرگ ـ میتواند اجرای نمایشی نه چندان دیدنی از گروهی خلاق باشد – نباید به دنبال عوامل پیچیده و غریب باشیم، شاید ظرفیتهای فراوان رمان شوایک به جای آنکه در خدمت کوروش نریمانی قرار گیرد دست و پای او را بسته و اینگونه او و اجرایش را دچار مشکل کرده است. این هم از بلایای امکانات زیاد یک رمان سترگ.چه میشود کرد؟ باید نشست و امیدوار بود به اجراهای تازه از او و گروهش.
پانویس
رمان شوایک تا به حال سه بار و به سه شکل متفاوت به فارسی ترجمه و منتشر شده است. پیش از انقلاب «حسن قائمیان» بخشی از این رمان را با عنوان «مصدر سرکار ستوان» ترجمه و منتشر کرد. بعد از او «ایرج پزشکزاد» بخش اول این رمان را با عنوان «شوایک؛ سرباز پاک دل» توسط نشر زمان به چاپ رساند. تا اینکه در سال گذشته نسخة کامل این رمان توسط کمال ظاهری که سالها است در مجارستان زندگی میکند از زبان مجاری به فارسی برگردانده شد و در 908 صفحه توسط نشر چشمه به چاپ رسید.